خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

10 سکانس برتر

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

سکانس اول:

یک دور پیاده روی دور پارک (3500متر) به جای دور دوم رفتیم زمین بانوان ورزشای دیگه انجام بدیم..کار زیادی نکردیم! 


سکانس دوم:

من در حال دویدن تو راسته ی خیابون دانشگاه و مردمی ک متعجب نگاهم میکنن! خودم به این فکر میکنم که پاهام قوی تر و نفسم بیشتر شده که میتونم اینجوری بدوم...نفس نفس میزنم..بالاخره پیدا میکنم...بر اثر سوتی ک باتفاق خواهر جان صورت گرفت کیف و سوئیچا تو ماشین موند و درا قفل شد...40،000 تومن گرفت و بعد 2ثانیه بازش کرد!!! 

اخرشم منو نصیحت کرد! از دود سیگارش داشتم خفه میشدم..گفت ماشینتو میفروشی؟ گفتم فعلا نه..


سکانس سوم:

منو جوجه خروس (تو کالسکه بود) از بیرون مغازه نگاه میکردیم..فروشنده اومد کالسکه رو گرفت و آورد تو مغازه..لباس بچگانه دخترانه آورد!! گفتم پسره هاااا!!! گفت ماشالا خیلی خوشگله شبیه دختراست خیلی مواظبش باشین(قربون جوجه خروسم بشم)


سکانس چهارم:

به دنبال کفش...سخت ترین کار ممکن...آقاهه کلی از کفش تعریف کرد و جنس ایرانی رو کوبید..یهو دیدم توش نوشته "مید این چاینا" کفش گذاشتم و با وجودیکه مثلا 30 تومن تخفیف داشت میداد اومدم بیرون


سکانس پنجم: 

خونه دوست جان.. قهوه درست کردم..تا 7:15 شب...رفتیم فروشگاه..جنس مورد نظر و نداشت..برگشتیم


سکانس ششم:

با استرس گوشی تو دستم بود و چشمم به آینه...ماشینا با سرعت رد میشدن..بعضیا بوووق میزدن..اعصابم خورد شد.. زنگ زدم: کی میرسی؟؟ ... بالاخره اومدن... دوست جان و همسرش با ظرفای بنزین و منو از موندن تو بزرگراه نجات دادن..به یه فنجون بنزین فکر میکردم!


سکانس هفتم:

ساعت 9 شد..وارد شدم..خانوم و آقا هردو تو قیافه! مگه من بچم؟؟ خیلی فک کروم چی بگم..راستشو گفتم و همه چیز عوض شد! البته در مورد مکان کمی جا به جایی صورت گرفت


سکانس هشتم:

گفت یه نفر زنگ زده...گفتم میدونم..گفت خودت شماره رو دادی؟ گفتم آره تو رودرواسی موندم..شاگرد قدیمیم بود...گفت دیدنت! گفتم نه..دیگه نگفتم طرف میخواسته پیشنهاد بده اول بیرون همو ببینیم... خب معلومه که رده..


سکانس نهم:

فردا قبل استخر باید برم پمپ بنزین..از شب جمع و جور میکنم..چقدر خسته ام..یاد برنامه تمرین فردا اول صبح میافتم و خستگی و دوندگی امروز منهای خواب و استراحت درست


سکانس دهم:

دیروز با بچه ها هات داگ نیم متری سفارش دادیم.. شماره منو دادن بهش گفتن هر وقت رسیدی تک بزن :| کاش فردا وقت بشه یه چرتی بزنم قبل کلاسم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۹
سپیدار

نظرات (۳)

سکانس ششم خوب بود :)))
پاسخ:
وحشتناک بود :))
فقط خدارو شکر زود فهمیدم و کشیدم کنار وگرنه اون وسط الان از بهشت باید پست میذاشتم
خب وقتی آفتاب 5 بعد از ظهر غروب می کنه نه شب خیلی دیر به نظر میرسه
پاسخ:
اره.از نیمه دوم سال فقط همینشو دوست ندارم
برا ماه رمضون خوبه البته :دی
صلام
به بقیح ثکانصا کاری ندارم...فیلم داری میصاظی آیا؟؟
فقط ثکانث شیشمو داشته باشیم که بالاخره اصطکان اصطکان بنظین ریختن عاخر آقبطش حمین میشح!
هطمن حمد و قل هواالله یادت رفته بود بخونی!!!
جان حرکیکه دوثط داری یح چحار لیطری نظرین پرکن بظار اقب ماشینت! پولشم جحنم من میدم! کارط به کارط میکنیم!
تو ثکانث هشتم هم اینقدر ثخت نگیر مورد اگر خوبه مصل لاک غلتگیر ایرادای بنی اثراعیلی نگیر ازش

پاسخ:
سلام
سکانس شش و فقط به یادبود شما و آقای یگانه نوشتم اصن
اره نخونده بودم دیگه نرسید
مورد خوبی ک وجود نداره در جمعیت ذکور در واقع :پی 50 درصدشو باید چشم پوشی کنم 50درصدشم حمد و قل هوالله بخونم

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.