10 سکانس برتر
سکانس اول:
یک دور پیاده روی دور پارک (3500متر) به جای دور دوم رفتیم زمین بانوان ورزشای دیگه انجام بدیم..کار زیادی نکردیم!
سکانس دوم:
من در حال دویدن تو راسته ی خیابون دانشگاه و مردمی ک متعجب نگاهم میکنن! خودم به این فکر میکنم که پاهام قوی تر و نفسم بیشتر شده که میتونم اینجوری بدوم...نفس نفس میزنم..بالاخره پیدا میکنم...بر اثر سوتی ک باتفاق خواهر جان صورت گرفت کیف و سوئیچا تو ماشین موند و درا قفل شد...40،000 تومن گرفت و بعد 2ثانیه بازش کرد!!!
اخرشم منو نصیحت کرد! از دود سیگارش داشتم خفه میشدم..گفت ماشینتو میفروشی؟ گفتم فعلا نه..
سکانس سوم:
منو جوجه خروس (تو کالسکه بود) از بیرون مغازه نگاه میکردیم..فروشنده اومد کالسکه رو گرفت و آورد تو مغازه..لباس بچگانه دخترانه آورد!! گفتم پسره هاااا!!! گفت ماشالا خیلی خوشگله شبیه دختراست خیلی مواظبش باشین(قربون جوجه خروسم بشم)
سکانس چهارم:
به دنبال کفش...سخت ترین کار ممکن...آقاهه کلی از کفش تعریف کرد و جنس ایرانی رو کوبید..یهو دیدم توش نوشته "مید این چاینا" کفش گذاشتم و با وجودیکه مثلا 30 تومن تخفیف داشت میداد اومدم بیرون
سکانس پنجم:
خونه دوست جان.. قهوه درست کردم..تا 7:15 شب...رفتیم فروشگاه..جنس مورد نظر و نداشت..برگشتیم
سکانس ششم:
با استرس گوشی تو دستم بود و چشمم به آینه...ماشینا با سرعت رد میشدن..بعضیا بوووق میزدن..اعصابم خورد شد.. زنگ زدم: کی میرسی؟؟ ... بالاخره اومدن... دوست جان و همسرش با ظرفای بنزین و منو از موندن تو بزرگراه نجات دادن..به یه فنجون بنزین فکر میکردم!
سکانس هفتم:
ساعت 9 شد..وارد شدم..خانوم و آقا هردو تو قیافه! مگه من بچم؟؟ خیلی فک کروم چی بگم..راستشو گفتم و همه چیز عوض شد! البته در مورد مکان کمی جا به جایی صورت گرفت
سکانس هشتم:
گفت یه نفر زنگ زده...گفتم میدونم..گفت خودت شماره رو دادی؟ گفتم آره تو رودرواسی موندم..شاگرد قدیمیم بود...گفت دیدنت! گفتم نه..دیگه نگفتم طرف میخواسته پیشنهاد بده اول بیرون همو ببینیم... خب معلومه که رده..
سکانس نهم:
فردا قبل استخر باید برم پمپ بنزین..از شب جمع و جور میکنم..چقدر خسته ام..یاد برنامه تمرین فردا اول صبح میافتم و خستگی و دوندگی امروز منهای خواب و استراحت درست
سکانس دهم:
دیروز با بچه ها هات داگ نیم متری سفارش دادیم.. شماره منو دادن بهش گفتن هر وقت رسیدی تک بزن :| کاش فردا وقت بشه یه چرتی بزنم قبل کلاسم