اولین یخ زدگی
هوا ناگهان به زیر صفر سقوط میکنه
به حدی سرد که دلت میخواد تمام روزتو با پتوهای پیچیده شده به دورت بگذرونی
نه اصلا دلت میخواد از زیر پتو بیرون نیای و حتی پاهاتو روی زمین نذاری
اینقدر در خودم مچاله شدم که تمام بدنم منقبض و دردناکه
بگذریم...
دوباره حس خود آزاریم گل میکنه..میگردم...اینبار پیدا میکنم!!! با دیدنش ب خودم لعنت میفرستم...حالا هر روز میرم سراغش..نگاهش میکنم ..منزجر میشم...با خودم حرف میزنم..دادگاه و قاضی و پرونده... هرچقدر هم آخرش خوب تموم بشه باز هیچ فرقی نمیکنه..زمان رفته و من جاموندم! نمیدونم از اینهمه جستجو چی رو قراره به کی ثابت کنم؟؟!!
توی خواب به قدری دندونامو بهم فشار میدم که دو روزه درد بدی داره سمت راست صورتم.. اصلا نمیتونم با دندونای اون سمت بجوم.. دندون قروچه بدترین حرکت غیر ارادیه..
باز فکر میکنم
کارام کی تموم میشن؟؟
پیاده روی هم تموم شد..
یاد خانوم سین میافتم و سنگی که شکست و من چندین سال ازش استفاده میکردم...از دستش خسته شدم..به وضوح داره اشتباه میره..وقتی بهش میگم ناراحت میشه میدونم..حالم از توجیهاتش بهم میخوره..از " قسمت من نبود" ، " روزی من نبود" ، " تقدیر من نبود" ، " .. " و من همه شو در بی برنامگی و بی نظم بودنش خلاصه میکنم!
راستی چقد جالبه عوض شدن آدما!!! کسایی که منو متهم میکردن حالا شدن نقطه ی مقابل خودشون! کاش میشد تصویر و صدای اون زمانشونو گذاشت جلوشون تا ببینن و بشنون!!!