درجه ی بیش فهمیدگی
اشتباه بدی رو مرتکب شده و همینطور داره ادامه میده
سعی کردم بهش بفهمونم اما نمیفهمه!! چنان تو توهماتش غرقه که هیچ نشونه ای رو نمیبینه و هیچ صدایی رو نمیشنوه
تمام عالم و آدم و مقصر میدونه اما خودشو نه!!
این آدم با سر میره تو سراشیبی تاریکی و بازهم نمیفهمه اشتباه کرده!!
نمیخواد هیچ چی بر خلاف میلش بشنوه
و دیگه کاری از من ساخته نیست جز این که دعا کنم شرش لااقل دامن منو نگیره
آوما باید تو سختی بزرگ بشن اما بعضیا برعکسن..تو سختی بهانه گیر تر و کوچیکتر و ضعیف تر میشن...چون خودشونو خیلی بالا تو اوج میبینن..
من خوشحالم که تا اینجای کار بزرگ شدم..خیلی بزرگ!
خوشحالم چیزای زیادی رو متوجه میشم که خیلیا متوجهش نمیشن.. خوشحالم هیچ وابستگی در خودم نسبت به دیگران نمیبینم..مدتهاست که توجه و بی توجهی آدما هیچ اهمیتی برام نداره..حالا هرجایی یا به هر شکلی!! و از خدا میخوام تمام این حس آزادی و رهایی رو برام حفظ و حتی بیشترش کنه