بوس یخچالی
صحبت بر سر خرید خونه و تماس با شماره هایی ک تو دیوار پیدا کرده بودم به نتیجه ی خوبی نرسید
اصولا ددی جان و کسی نمیتونه قانع کنه! به هر حال فعلا فرمان ایست دادن و برنامه ها رو موکول کردن به سال جدید
بنده هم که در زبون درازی ید طولایی دارم ( البته ارثیه و ددی جان ب کرات فرمودن که، من خودتم! ) خلاصه یه تیکه ای اون وسط اومدم و با دلخوری قضیه تمام و بنده به غار تنهایی منتقل شدم
چند تا آهنگی که همیشه ردشون میکردم و پاک کردم ولی وجدانم همچنان داشت مغزمو میجوید. این بود که به بهانه ای بالا رفتم و ددی رو جلوی در دیدم و خیلی ریلکس ازون ختده های مسخره تحویل دادم و گفتم" ببخشید من ... زدم " و شما نمیدونید همین یک جمله (در واقع همون یک کلمه ی سانسور شده!!!) چه ها کرد!!!؟؟؟
نگاه لبخندبار و متعجب و در عین حال خوشحال مامیم از داخل اتاقم دریافت کردم
ددی جان که صبح فرموده بودن امروز پامو از خونه بیرون نمیذارم ( در پاسخ به برنامه ریزی اینجانب برای بیرون رفتن) یهو گفت خب کجا میخواستین برین؟؟؟
من که گفتم کار دارم و به غار تنهاییم برگشتم موزیک پلی شد و همراه با سر دادن آواز مشغول شدم
دقایقی بعد صدای مامی رو دریافت کردم که گفت " میریم پست کارتهارو بگیریم)** شاید کمتر از نیم ساعت گذشت که مامیجان زنگ زد گفت باید اثر انگشت بدی و فقط به خودت تحویل میدن و شلوغه و ... و به این ترتیب سریعا حاضر شدم و یه آژانس گرفتم رفتم...فکر کنم 20 دقیقه بیشتر معطل نشدم ک نوبتمون رسید!
سوار ماشین ساعت تازه 12:15 بود که ددی پیشنهاد نهار داد و ما هم ابتدا با این بهانه ک هنوز زوده نپذیرفتیم ولی به هر حال مغلوب شده و با پیشنهاد طرقبه ددی رو همراهی کردیم
بین راه مناظر برفی قشنگی بود و بالاخره پدرجان رضایت دادن یه جا توقف کردیم
جایی تو جاده ی عنبران
جایی ک نگهداشتیم کنار جاده بود و باید میرفتیم پایین .همونجا یک عدد زوج فنچولک دیدیم در حال سلفی گرفتن از خودشون.جالبه که پشت ب برفم بودن!! بعدم نشستن تو ماشین!! و داستان رومانتیک شد!!
ما رفتیم پایین کلی برف بازی کردیم و عکس گرفتیم و برگشتیم دیدیم اون دو کفتر عاشق هنوز تو ماشین بسیار دلپذیر بهم نگاه میکنن!!!
واقعا حیف نیست آدم جای به اون قشنگی و هوای پلک و عالی بره بعد بشینه تو ماشین به این امور بپردازه؟؟؟ یعنی تو خونه شون یا جای دیگه نمیتونستن؟؟؟ یا اونجا ... لعنت بر شیطون..بگذریم
جاتون بسی خالی خیلی خوب بود..بعدم یه رستورانی همون نزدیکی نهار و زدیم بر بدن ک باز اونجام دو جفت ازونا بودن ک معلوم بود یکیشون تازه است!! خانومه رفته بود تخت کناری آرایش میکرد که بعد بره پیش بقیه!! بعدم ک اومد درست روبروی من بودن اینقدر بهم چسبیده بودن و لوس بازی که حال آدم بهم میخورد -_-
من ک نگاه نمیکردم اونا جلوی من بودن منم جا نداشتم ک جا ب جا شم :/
موزیکیم که پخش میشد پر بود از مضانین عشقولانه و بوس و بغل :| موسیقی غذا باید لایت باشه یا اگرم شاده بی کلام !! نه اینجوری که!!!
قبل رفتن هم یه سگ ماده با بچه ی کوچولوش اونجا بودن که مامی استخونارو انداخت براشون و اگه زودتر میدیدمشون براشون ی چیزی نگه میداشتم
باز باید ب غار تنهاییم برم و کارامو انجام بدم که چیزی تا اسفند نمونده :(
**کارت ملی هوشمند مون بعد از چند ماه اس ام اس اومد ک بیاین بگیرین.چقدم عکساش زشتن :/