خرید یخی
به قول پسر عموم " مثل یک شتر مرغ تیر خورده" خسته ام!!
10تا 11:30 با شاگردم قرار داشتم بعدشم سریع حاضر شدم نماز خوندم و رفتم دنبال دوست جان باهم رفتیم خرید!
برای مامی جان کیف و کفش میخواستم بخرم..اونم رنگ سورمه ای!! بسیار کمیاب! البته بازم زیاد پیدا کردیم ولی قشنگ نبودن یا که پاشنه هاش مناسب مامان نبود
خب گرچه مامی جان 50 و چند سالشه ولی کفش مهمونیش هیچ وقت کفش طبی و راحتی و خیلی حاج خانومی نیست!
به هر حال اونجایی ک رفتیم منبع کیف و کفش بود و حدود 1 رسیدیم و اینقدر گشت زدیم که وقتی بالاخره کفش پسندیده و خریداری شد دیدیم بیشتر مغازه ها از جمله اونی ک ازش کیف میخواستیم بخریم بسته بودن..!!
خیلی غم انگیزه این بخش در خرید
متاسفانه تو ماشین ک بودیم گرممون شد و فک کردیم بیرونم گرمه و بنده کتم و توی ماشین گذاشتم و در نتیجه از سرما فقط لرزیدم و خودمو لعنت کردم .به حدی ک همچنان سرما به تنم نشسته!
اخه یکی نیست بگه دختر عاقل!!!!! ادم تو زمستون!!! بعد از 1ساعت و نیم تو اب بودن!!! همینجوری میره بیرون؟؟؟؟؟؟
بسته شدن مغازه ها توفیق اجباری شد که با دوست جان بریم حرم
البته نیاز به سرویس هم مزید بر علت بود!!
اول قرار بود بریم ی جایی نزدیک حرم در واقع ک دوست جان خمس سالانه شو پرداخت کنه.. وقتی رسیدیم اول خیابون دیدیم اتوبوس 12 ایستاده و ماهم ک بلد نبودیم تا اونجا بریم سوار شدیم و بین راه تصمیم بر رفتن به حرم و پرداخت وجوهات به همونجا و زیارت شد
بعد دوباره با همون خط برگشتیم به محل اول و از فروشگاهی ک اون نزدیک بود چیزایی خریدم برای خیاطی و بعدش رفتیم سر همون مغازه و دیدیم دو مدل کیف دیگه هم آورده بودن که یکیش خیلی قشنگتر بود از اونی ک ب قصد خریدش اومده بودیم!
یادم رفت بگم ک نهارمونم خلاصه شد در یک دونات
بالاخره ساعت یه ربع به 7 شب بعد از رسوندن دوست جان بنده هم در منزل فرود اومدم
و من مثل گربه های گیج چرخیدم و چرخیدم تا بالاخره خودمو ب رختخواب رسوندم
حالا یکماه تمام باید این هدایارو نگهدارم..چه کار سختی