سکوت زیستی
امروز مهمونی جلوسمون بود و به شدت خسته کننده! از 6:30 که منو مامی بعلت پیاده روی بیدار بودیم بماند، ظهرم که اومدیم بخوابیم این دو تا گودزیلا مگه گذاشتن؟؟ یا روم میشستن و پیتیکی پیتیکو میکردن یا خودشونو مینداختن روم یا صدام میکردن یا سر و صدا و خلاصه همه جور ادایی درآوردن
به هر حال راحت شدیم چون تمام فامیل درجه یک از هر دو طرف امروز اومدن و رفتن
در جریان یکی از این پیاده رویا یاد دوران درس و مدرسه و استرسای بیخودش افتادم و خاطره ای که همیشه ی خدا یادمه
سال اول دبیرستان بودیم و بنده به دلیل اعتماد به نفس پایین و نبودن تو چشم معلمین و شیطنت و مسائلی از این قبیل میز آخر و انتخاب کردم
دبیر زیستمون یه خانومی بود بسیار نفرت انگیز! یچیزی ک ازش یادمه رنگ پوست تیره و صورت کشیدش و چشمای بی روح و لبای نسبتا درشت با خطوط صاف و رنگ تیره بود و با مدل اویزون و رو به پایین!
مقنعه اش و طوری سرش میکرد که نوکش همیشه تیز بود!!
شلوارش کوتاه و گشاد بود و با اون مانتوی گشادش شکل مسخره ای داشت
هیچ وقت حتی لحظه ای لبخند یا کمی خوشحالی تو صورتش ندیدیم
با صدای ارومیم درس و توضیح میداد با قدم زدن ارومی در عرص کوچیک کلاس
ازونجا که خیلی خوش شانس بودم و اسمم اول دفتر نمره بود دقیقا وقتی منو صدا میزد پای تخته که هیچی نخونده بودم!!
و همیشه صفر میشدم -_-
امتحان ترم اول شد و من 20 شدم چون زیست و هم دوست داشتم و هم به نظرم خیلی ساده بود! و خوندنش حقیقتا کار سختی نبود
بعد از تموم شدن امتحانا اولین کسی که رفت درس جواب بده من بودم و بازم صفر شدم!!
گفت : صفر!
و من در سکوت عذاب آوری فقط نگاهش کردم
گفت: قبل ازینم هر وقت ازت پرسیدم صفر شدی ولی پایان ترمتو 20 شدی به نظر خودت عجیب نیست؟
گفتم :نه!
نگاه اخمالوی وحشتناکی بهم انداخت و گفت ولی به نظر من خیلی عجیبه!!
یادم نمیاد بعد ازون بازم منو برد پای تخته برای پرسش کلاسی یا نه ولی یادمه ک پایان ترممو 19 شدم!
اون فکر میکرد من برای پلیان ترم تقلب میکنم اما ازونجا که منو موقع امتحان ب شدت زیر نظر داشت نتونست ثابت کنه
اون سال اوج سر دردای میگرنی بود.طوری که 12ساعت کامل از این درد عذاب میکشیدم و هیچ کسی تشخیص نمیداد!؟