ویبره مشدی
اولین روز کاری و طبق انتظار و حتی فراتر از اون!! خیلی خلوت بود
با دوست جان بیشتر از ۱ساعت تمرین کردیم
تو سونا (واقع در طبقه ی پایین) مشغول بودیم که یه آن حس کردم صدایی مثل هلیکوپتر و همزمان ماشین سنگین میاد و لرزشی مثل عبور یه ماشین سنگین! و بعد با خودم گفتم اینهمه با هم یهویی؟؟؟ چند لخظه بعد دوست جان از بالا صدا زد که زلزله بود زود بیاین بالا!!
بالا خیلی شدیدتر احساس شده بود و همه کلی ترسیده بودن حتی خبرها حاکی ازین بود که یه عده همونجوری رفتن طرف در خروجی!!!
شب عروسی یکی از همکارا بود که طبق معمول فقط یه نمایشنامه و فیلم به نقش اولی عروس و داماد بود و مهمانها هم سیاهی لشگر بودن!!
داماد تمام مدت داخل بود و دی جی!! اعلام برنامه میکرد و تاکید بر اینکه هیچ کی نیاد جلو!!
از ساعت 10 تا 11 میزای شامو میچیدن! 11 بالاخره غذا اکمد و 10 دقیقه به 12 بنده منزل بودم که مثلا همه خواب و چراغا هم خاموش بود
برادر هم باتفاق خانواده منزل ما ساکن شدن
زلزله ظهر ک شدید بود
تقریبا نیم ساعت پیشم که خواستم بخوابم دوباره لرزید و بقدری ترسیدم مث فنر از رختخواب زدم بیرون وایسادم تو چهار چوب در!! ( تنها چیزی ک تو مدرسه برای این موقعیتا یاد گرفتیم)
حالا هم معلوم نیست چقدر از اخباری ک مربوط ب ساعات آینده است واقعیته و چقدرش سرکاری ولی تا جایی ک شنیدم خیلیا تو ماشیناشون خوابیدن امشب! حتی همکارم زنگ زد و همین پیشنهادو بهم داد!
من که حقیقتا ترسیدم!
اتفاقه دیگه..اگه خبری نشد حلال بفرمایید
خدا خودش به همه رحم کنه