روزگاری از جنس غروب جمعه
سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ
مدتیه انگار هر روز از عصر به بعد برام غروب جمعه اس!!
دلگییییر ...
و من بی حوصله ترین میشم
یک ترس مبهم!
لعنت به اون پشه ی بیشعوری که دیشب منو نیش زد اونم نه یکی دوتا! یه عالمههه!!!
فک کنم ولیمه ی عروسی بوده!!
جلوی در اتاق وایسادم و نگاه کردم... بابا گفت اگه تو رو نداشتیم... و پیشونیمو بوسید... منم سریع گفتم پس الان ببرینم بیرون بهم بستنی بدین!
طرقبه هوای خوب و نسبتا سردی داشت
یه فالوده با بستنی میوه ای.. چسبید
۹۶/۰۱/۲۹