راننده ی نیم پز
امروز یه اشتباهی کردم و ساعت 10 راه افتادیم با ماشین!!!! با مامی و دوستش رفتیم حرم -_-
یعنی اگه 100 بار بگم غلط کردم کم گفتم!!!
ترافیک اونونزدیک که وحشتناک بود!! از ساعت یه ربع به 11 تا نزدیک 12 هم دنبال پارکینگ بودیم!! تمام پارکینگای زیر حرم بسته بود :| خدا نگذره ازشون!
یکیشم دقیقا تا ما رسیدیم بست نامرد
فقط ب خاطر پیشنهاد مامی بود وگرنه عمرا نمیرفتم با ماشین!
خدا خیر بده فقط اونی که سرویس بهداشتی تو ورودی حرم داخل صحن گذاشته!! تازه ساختنش
دیروز جلسه با مدیران نادان داشتیم که تقریبا ختم بخیر شد! بحث حقوقی برای همه جز یه نفر خوب پیش رفت و حالا مونده ساعت کاریو ثابت کنن ذلیل مرده ها
فردام که 7:30 صبح جلسه اس
هیچی تو این شرایط بهتر از کلاس ایروبیکم نیست.آی لاو یو ایروبیک ♡
فعلا برم کتلت درست کنم اگه موردی بود باز میام میگم نگران نباشین!
کتلتا خوشمزه بودن و اما ادامه..
شده خوابای سریالی ببینین؟؟ یه مثلا یه جارو چند بار ببینید تو خواب؟؟
ساعت 4 بعد از ظهر که با سردرد و کلافگی فراوان بالاخره رسیدیم خونه خوابیدم و تو خواب جایی بودم که حتی تو خوابم به یاد آوردم اخیرا هم همونجا بودم!
شاید به فاصله یکی دو روز.. و بازم یه نفر تو خواب عاشق و شیفته ی بنده شد که فرصت نشد متاسفانه باهم بیشتر آشنا بشیم و بیدار شدم
محیط عجیبی بود یا بهتره بگم خواب عجیبی! جایی شبیه اردوگاه و وضعیتی شبیه به اوارگی و نگرانی... امیدوارم که هیچ وقت این اتفاقها نیافتن..
جمعه مراسم سالگرد یکی از اقوام دور (چندمین مراسم البته) به صرف نهار بود که دوست نداشتم برم و نرفتم!
و بازهم شنیدم که کنجکاوان پیمو گرفتن ببینن کجام و چیکار میکنم و چرا نمیبیننم؟؟!
و چقدر حس خوبیه وقتی عده ای نارسیسیسم!!!! که با دیدنت فقط میخوان تا میتونن فضولی کنن و زیادی صمیمی بگیرن و بعد هم از این صمیمیت سو استفاده کنن!! و همچنان خودشونو برتر نشون بدن!!! هی دنبالت بگردن و پیدات نکنن و بالاخره بهشون ثابت بشه که هیچ علاقه ای بهشون نداری!!