لرزه نگار فکری
مادر جان استعداد خفنی دارند در فاتحه خوندن به تفریحاتی که بنده با دوستام هستم!
مثل دیروز که تولد بود و در واقع بهانه ای برای دور هم جمع شدن و از فاز خستگی در اومدن!
قبل از ساعت 5 یک عدد اس ام اس زدن که فکر کنم نیم ساعت تموم مشغول تایپش بودن و ...هعی بماند..
امروز هم که تشریف آوردن محل کار کاملترش کردن
دیشب خسته بودم و ساعت قبل از 10:30 به رختخواب عزیزم پناه بردم و در فکر باز کردن پنجره رمان خوندم و به سرعت هم خوابم برد ( 3-4صفحه خوندم فقط)
اول با صدای زنگ آیفون بیدار شدم..پدر جان بودن که کلید نبرده بودن
دوباره سریعا خوابم برد طوری که صدای اومدن ماشین داخل حیاط و اصلا نشنیدم
حدود ساعت 2 دوباره با صدا و لرزش از خواب پریدم ..اول فکر کردم خواب میبینم!! بعد گفتم لابد ماشین سنگینه داره رد میشه و زمانی که چشمام داشت دوباره به خواب میرفت یقین حاصل کردم زلزله بوده..صدای بدی داشت.. تو خوابم باز زلزله دیدم البته
تا اینکه صبح فهمیدم یه زلزله 5.2 ریشتری بوده.. طفلی روستاییا..
مدام با خودم کلنجار میرم برای اینکه لال بمونم.از بیرون لالم و از درون متلاشی