بی حوصلگیهای خانوم
انگاری پیر شدم!! دیگه حال و حوصله ی خیلی از تفریحات سابقمو ندارم . فقط نمیخوام تو خونه بمونم! اینه که با هر پیشنهادی میزنم بیرون
مثل این نمایشگاه گل که به پیشنهاد ابجی و همسرش رفتیم..خیلی شلوغ بود و مردمم مدام در حال عکاسی بودن یا سلفی میگرفتن یا ژستای خنده دار برای عکسای پروفایلشون!! واقعا دیگه حالم بهم میخوره از عکس گرفتن!
منو مامی تند میرفتیم و سالن آخریم که بیرون بود و کلا نرفتیم و نشستیم بیرون . یه خانمیم کنارمون بود و زورکی سر حرف و باز کرد تعریف میکرد از بعضی اتقاقات زندگیش که البته کمیم خنده دار بود حقیقتا!
از نمایشگاه مد و لباس هیچی نگم بهتره!!! فقط یه نفر خیلی مضحک بود.. یه چادر عربی داشت و دامن زرد بلند با لبه ی تور دوزی پوشیده بود و کفشای کرمی با پاشنه های بلند و باریک و کاملا مبرهن بود داره به سختی راه میره! جدا مردم ما کی میخوان بدونن تیپشون تو هر مکانی باید متناسب همونجا باشه! بگذریم..
یه شمعدونی خریدیم به پیشنهاد مامی که سفید و قرمز بود و دوتا هم ساناز نارنجی و گوجه ای به پیشنهاد من
ساناز شبیه رزه کاملا ولی کوچیکتر با برگای ریز و پر گل و روند
چقدر خستم و خوابم میاد..ظهر خوابیدم یکساعتی اما کافی نبود و انگار رسالت این نوه ی همسایه فقط همین بود ک جیغ جیغ کنه تا من بیدار شم بعدش ساکت شه!!
شاگردم 5شنبه جلسه اخرشه و بعدشم گفت میره تهران تا بعد ماه رمضان . خب این بد نیست کمی وقتم بیشتر میشه برای استراحت گرچه از موندن تو خونه بیزارم..
مردی که تو زیرگذر وزنه جلوش بود و شعر میخوند فکرمو مشغول کرد.. خیلی تر و تمیز و مرتب بود و شباهت عجیبی داشت!! طوری که دوباره برگشتم پشت سرم تا بهتر ببینمش
فقط سوتی شهرداری اینجا بود که در پارکینگ جای همیشگی نبود و ما بعد کلی ترافیک مجبور شدین دور بزنیم عقبتر نگه داریم و یه عالم پیاده روی کنیم
یه پارکم اخیرا افتتاح شده نزدیکمون که بعد از 13 سال فقط یک قسمت کوچیکش ساخته شده! ظاهرش ک از دور قشنگ بود امیدوارم زنده بمونم ببینم تکمیل شده شده!
رستاخیز تولستوی خیلی طولانیه و توضیحات بیش از حد داره
به نظرم اینجور نوشته ها بیشتر به درد فیلنامه میخورن نه رمان خونی!! این خودخواهیه که نویسنده بخواد دقیقا چیزی ک دوست داره رو در تصور خواننده بیاره!