خواب طولانی
طبق برنامه ی از پیش ریخته شده منو مامی صبح بعد سحری با ددی رفتیم حرم.. هوا خنک... تاریک...ددی رفت سر پستشو ماهم یه دوری زدیم بعد رفتیم نشستیم
چقدررر خوابم میومد!
دو روز بد خواب شدم و قبل سحر نخوابیدم دیگه کلا بهم ریختم.دیشبم فقط 40 یا 45 دقیقه خوابم برد..
حرم خلوت بود.خود مشدیا که نبودن عموما تا جایی که دیدیم همه مسافر بودن...
روی زمین پر از ملخ بود! و پر از کلاغ که برای خوردنشون هجوم آورده بودن
کبوترا هم اغلب رو زمین مشغول بودن
اومدیم بیرون ساعت 6 بود تا رسیدیم مترو دیدیم بسته است هنوز!
ساعت 7 خونه بودیم
به محض رسیدن و کندن البسه رو تخت ولو شدم و یکبار چشامو باز کردم ساعت 11 بود! ک گلاب به روتون شربتای خاکشیر و حجم وسیع ابی ک خورده بودم از شب قبل اجبارا بیدارم کرد
دوباره برگشتم و در کمال ناباوری خوابم برد! با صدای اذان گوشیم بیدار شدم! قطعش کردم و 40 دقیقه دیگم خوابیدم!! دیگه ساعت 1:10 بیدار شدم ولی چقدر چسبید!!!!
بعدم رفتم پایین برای خودم یک عدد بلوز دوخیدم بسیار زیباااا!
و ساعت 7 عصر اومدم بالا...
از قصا ماه عسل بود و ادامه ی برنامه ی دیشب...واقعا محشر بودن اون دخترا
ثابت کردن تو بدترین وضعیت مالی میشه خوب و سالم موند و شرایطو عوض کرد!! هرچند سخت!
به اینا میگن شیرزن!
و خوشبحال بنیاد جانبازان!!!آدمی که جونشو به خاطر وطن گرفته کف دستشو رفته جنگیده و موج انفجار گرفتش باید تو این فقر و فلاکت زندگی کنه و بعد از شرم بذاره بره... این بنیادهایی ک تشکیل شدن برای کمک به اینجور افراد و خانواده هاشون حالا فقط شدن جیب پر کن یه عده از خدا بیخبر...