تجارب خاله قزی
به اون مرحله از زندگیم رسیدم که دوست دارم تجربیاتمو در اختیار جوونا بذارم :)))
بعضی وقتا خیلی خسته و بی حوصله میشم. نمیدونم دارم عقب میرم یا جلو!
واقعیتش اینه که درس خوندن افسردم میکنه :)))
ولی بعضی درساشو دوست دارم انصافا
دبشب داشتم عکسای دوربین و گوشی رو به هارد منتقل میکردم.. عکسای قبل تر و باز کردم.. عکسای 20 سالگیم - 22 سالگیم- تولد 24 سالگیم!!!
اون موفع فکر میکردم 30 سال خیلیه!!! حالا 32سالمه و باورم نمیشه از 24سایم اینهمه گذشته
خلاصه که هم دلم گرفت هم کلی به عکسام خندیدم
ادم وقتی دلش میگیره که اونجوری که میخواسته نگذشته وگرنه بزرگ شدن ناراحتی نداره
پست سرمو که دیگه نمیتونم عوض کنم.. بعد ازین اونجوری که دوست دارم و همیشه داشتم ادامه میدم (البته تا حدودی 😒 )
دیروز رفتم پارک بدوام. پارک وکیل اباد خیلی نزدیکه خلوتم هست.. خونه مون بودم افتاب بود اونجا برف میومد 😐 پارکم رفتم برف و بارون و بادو ... قاطی.. خیلیم سرد
منکه هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو دویدم و گرم شدم. نیم ساعت دویدم و 150تا طناب زدم .. خیلی خوب بود
فقط نمیدونم تو اون سرما یه عده چه جوری نشسته بودن غذا میخوردن!!؟؟