عقب مونده یا پر توقع
بعضی وقتا انگار هیچی سر جای خودش نیست
یا شایدم من خیلی عجولم
و خیلی متوقع!
متوقع از خودم که تا این سن باید زندگیمو به یه جایی رسونده باشم اما...
خب البته من دیر تصمیم به استقلال کامل گرفتم و تا قبل از اون همچنان درگیر ترسها و حرفهای خانواده و ... بودم
شاید این خاصیت بالا رفتن سنه که انتظار داری رو حرفت بیشتر ازینا حساب کنن و بهت اعتماد کنن اما نمیکنن..
شاید اگر این وضعیت و اینهمه تو خونه موندن و بیکار شدنم نبود اینقدر به این چیزا فکر نمیکردم
دلم نمیخواد از کسی برای خودم نردبون بسازم حتی اگر اون فرد پدرم باشه..
نمیدونم
شاید نسبت به موقعیتی که داشتم و دارم توقعم از خودم زیاده..
شاید ساده ترین راه کم اوردنه..
ادمیزاد چون فکر میکنه همه چی رو خودش باید درست کنه و خدای به اون بزرگی رو یادش میره افسرده و غمگین و پریشون میشه
اصلا چرا من اینهمه تو خونه ام همش؟؟