جفت روحی
دیروز دوست جان گفت بیا بریم پیاده روی
گفتم بیا.. رفتیم.. این کارناوالای شادی خدا خیرشون بده میخوان شادمون کنن فقط ایشالا که کسی اون وسط آلوده به کوری خان نشده باشه! والا کیپ در کیپ ماشینا قطار بودن یه مسیر طولانی شاید اندازه ۴-۵ ایستگاه اتوبوس ( حتی بیشتر)
۲ تا از محضرای بین راهم باز بود از توش آدم میجوشید! بدون ماسک و .. اصن ولش کن
کافه ها و سیگارا و تجمعشونم ک مث همیشه برقرار
یه خانومه رو این وسط دیدیم چادرشو بسته بود دور کمرش دوچرخه سواری میکرد!! فازا ماذا؟؟
خلاصه که همه چی گل و بلبل بود
شب دوست جان پیشنهاد داد امروز بریم گلمکان منم سریعا پذیرفتم
جاتون خالی بساط جمع کردیم
و چقدر خوبه آدم یکیو پیدا کنه روحیاتش اینهمه شبیه!! گرچه که اعتقاداتش کلا متفاوت باشه. گفتم نهار چیکار کنیم؟ بیرون ک مطمئن نیست بخریم بین راه.. بعد از چند تا پیشنهاد گفتم نون پنیر و همینم قبول شد! همه چیز ساده و راحت.
دیگه نگم که راهم یبار اشتباهی رفتیم دوباره دور زدیم.. اصن چیز مهمی نیس مشکل از مسبره قطعا
بعدم سر از یه جایی دراوردیم خلوتتتتتت پرنده پر نمیزد ... دیگه از خلوتیش خودمونم حقیقتش ترسیدیم برگشتیم..
دست آخر یه جایی پیدا کردیم رودخونه و دو طرف باغ فرش انداختیم و نشستیم و دیدیم به به!! بالا سرمون درختای آلبالویه.. نمیدونم مال کسی بود یا نه چون جلوش هیچ حصاری نبود اما ازونجایی که خیلی خوشمزه بود و خیلیم چسبید احتمالا حلال نبوده
همینقدر ساده و راحت رفتیم و قدم زدیم و عکسای چرند و پرند گرفتیم و برگشتیم
خلاصه که پیدا کردن آدمی خیلی شبیه خودت از الطاف خاص الهیه