واقعیتِ نزدیک
دیر یا زود همه مون با واقعیتها رو برو میشیم چه پذیرفته باشیم و چه نپذیرفته باشیم
همونطور که تو دوره های مختلف زندگی به دوره ی قبلی خودمون میخندیم که چرا رو فلان چیز حساس بودیم.. چرا غصه خوردیم..
چیزایی که تو ۷-۸ سالگی بابتش غصه خوردین یا دغدغه داشتین یادتونه؟
الان چه حسی بهش دارین؟ قطعا یه خنده کمرنگ..
دغدغه های دبیرستان.. دانشگاه.. ۵ سال پیش..
آدم هرچی بزرگتر میشه دغدغه های قبلی براش بی اهمیت تر میشن
درستشم همینه البته که خیلی چیزا اهمیتشونو براتون از دست میدن
اگه یه زماتی دلتون میخواسته دیده بشین، روزایی میرسن که دوست دارین هیچ کی شما رو نبینه، بهتون توجه نکنه
اگر یه موقعی عاشق جمع های شلوغ و مهمونی بودین یه وقتی میرسه که یه گوشه خلوت و ترجیح میدین
فکر میکنم نشونه ی بزرگ شدن واقعی ادمها تغییراتشونه
و بی اهمیت شدن خیلی چیزا ک قبلا مهم بودن
مثل حرف مردم، نظر دیگران، فکر بقیه، توجه بقیه
کم کم دیگه هیچ انتظاری از کسی ندارین و کلا منتظر هیچیم نیستین
اینا نشونه های افسردگی نیستن نشونه بزرگ شدن و عاقل شدن هستن
کاش اون روزی که با واقعیات رو برو میشیم خیلی شرمنده نباشیم