چشمهای زل زده
وقتی میشنوم یه چیزی گرون شده به خصوص تو خوردنیا عصبی میشم ناخودآگاه
عصبی و شاید متاسفانه ناامید..
اولین چیزی که جلو چشمم میاد کارگرایین که کنار خیابون از اول صبح منتظرن و به ماشینا زل میزنن
زنهایی که بعضیاشون خیلی سناشون بالاست و تو پارکا یا فضاهای سبز دارن کار میکنن
اینقدر در حالت عادی غم تو نگاه این آدما هست که آدم روش نمیشه به صورتاشون نگاه کنه
بچه ها یا پیرمردا یا پسرای جوونی که کیسه به دوش تو آشغالا میگردن.. سر چهار راه ها کوچک و بزرگایی که چیزی میفروشن
اون خانومه که تو بولوار روبروی قنادی بزرگ و مجلل میشینه با دختر کوچیکش لیف و دستمال میفروشه و شوهرشم بچه کوچیکترو بغل میکنه راه میبره..
با خودم میگم هرکدومشون اگه خونه نداشته باشن باید اجاره خونه بدن اول بعد فکر سیر کردن شکمشون باشن..خودشون بچه هاشون
بعد با این گرونی ارزونترین خوراکیا چین؟؟؟
میوه و گوشت که نمیتونن بخورن دیگه.. چه غصه ای میخورن اونا.. شاید هیچ امیدی ندارن.. از بعضیاشون شنیدم فقط منتظرن که بمیرن..
هعی..
نه میشه بی تفاوت بود و بهشون فکر نکرد نه میشه کاری کرد..
دیدن بعضی آدما تو این موقعیت دقیقا فیلم تایتانیک و یاد ادم میاره.. کشتی داره غرق میشه و اونا هنوز تو دنیای خودشونن...