تنهاییم را باور میکنم تا باز در آغوشم بگیری
و دورم کنی از تمام انسان نماهای گرگ صفت
مثل سابق
مثل همان روزها که فقط من بودم و تو
و تمام آرزوهایی که پرپر شدند
من بودم خیالهای سبز و زردم
حالا که تو نیستی کابوسهای خاکستری مانده اند و زوزه ی گرگهای گرسنه و منت زندگی!
به آسانی میشکنم
همچون برگهای خشک پاییزی زیر پای رهگذران
بی صدا و آرام
سر در گریبان و فرو شده در خود
هیچ کسی نمیفهمد برگهای له شده ی زیر پا چه حسی دارند
بعضی آدمها هم همینند
سرخت میکنن..زردت میکنند..از شاخه که جدا شدی زیر پا خردت میکنند..
شاید امشب مسافر من هم از راه برسد
شاید پس از سالها دوری می آید که مرا هم با خود ببرد
به استقبالش میروم
اگر او دستم را نگیرد من دستانم را به سویش دراز میکنم
اگر بداند چقــــــــــــــــــدر منتظرش بودم...
بی شک انتظارم را پایان میدهد
کوله بارم را کجا بگذارم
این سفر بار و بنه نمیخواهد..
کافیست باور کنی
که تو هستی و آسمان!
دیگر همان آسمان برایت کافیست
یا سرانجام پر میکشی
یا در حسرت پرواز جان میدهی...
آرزویی دارم بزرگتر از همه ی آنچه که برایم برآورده ساختی
و سخت تر از هر سختی و
شیرین تر از هر آسانی
امشب و تمام شب و روزهایم، تو را..تنها تو را آرزو میکنم
روزی سخت در آغوشم خواهی کشید و من نیز سخت برایت خواهم گریست
از تمام خارهایی که در سفر به پایم رفت و گرد و غباری که به چشمانم نشست
آنقدر میگریم تا در آغوشت به خواب روم
خوابی به اندازه ی هزاران سال
تا خستگی عمری راه از تنم به در آید
خجسته باد آن لحظه که بیدار شوم
و تمام خوابهایم را فراموش کنم
هیچ شعفی بالاتر از این نمیتواند رخ دهد
خداوندا هیچ پناهی جز تو نیست
و هیچ امنیت و آرامشی جز در سایه ی تو میسر نیست
خدایا با قول برگشت به زمین فرستادیمون...کی به قولت عمل میکنی؟؟؟
چیزی تا ماه رمضان نمونده!
امسال ماه رمضون متفاوتی خواهم داشت!
چون ظاهرا قراره شب درمیون استخر باشم
از افطار تا سحر
هنوز نمیدونم خوبه یا بد
مشتریا بیشتر شدن
دیروز که من بودم حدود 50 نفر و امروزم بچه ها میگفتن 60- 70 تایی اومدن
نمیدانم چه بر سر دلم آمده
نمیدانم چه میخواهم
باید شاد باشم
شاد از یک تغییر
شاید تغییر خوب...
اما بسی دلتنگ و دلگیرم
خستگی های بی دلیلم حالا هزار دلیل خواهد داشت
همیشه آدمهایی هستند که یکجایی تو را دور میزنند
حتی دورت میپیچند...
بعد کم کم جایت را هم میگیرند
از آنها که خسته بودم میگریزم و دور میشوم
اما امنیت مقصد بعدی هنوز در هاله ای از ابهام به سر میبرد...
وای از حرف و حدیث!!
امان...
گویی سرنوشت خویش را پذیرفته ام
آنهم تمام و کمال!
به دنبال آرامش بودم اما چنان دورم را شلوغ کردم که شتر هم با بارش گم میشود چه رسد به آرامش...
شاید آرامشم از پس اینهمه خستگی ها خودنمایی کند
دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری سری بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره ؟
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی
وقتی هم که اون تلخی تموم شد دیگه میترسی بادوم بخوری که نکنه دوباره تلخ باشه
عشق مثل اون بادوم تلخه
بعدش با آدمای زیادی میری
ولی فقط برای فراموش کردن اون
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن
ازون به بعدش یا هوسِ یا از اجبارِ تنهایی...!
به شدت این متن و درک میکنم....
همیشه تغییر اولش با سختی و استرس شروع میشه
من هم دارم یه دوران گذر و تغییر و شروع میکنم
نمیدونم طاقت میارم یا نه!؟
فعلا که از گرما کلافه ام....
از فکر و خیال هم همینطور..
تلفن 3 روز قطع بود!
مشکل طبق معمول از مخابرات بود که بالاخره قبول کردن و اقدام شد
عید گذشته مبارک
دلم برای تو که نه!.. برای عاشقانه هایم تنگ شده
برای شعرهایم
نوشته هایم..
برای قلبم
قلب پر طپشم
برای لذت بردن از نسیم اردیبهشت و خش خش برگهای پاییزی
دلم برای آن زمان که زندگی را میبافتم تنگ شده..
یک طوری دلم گرفته است که انگار دنیا بر سرم آوار شده
حس رخوت تمام وجودم را از آن خود کرده
من دیگر همانی که بودم نیستم
نمیدانم چه چیز باعث شده روحم اینهمه آزرده شود
چه چیزهایی...
روزی بی شک پشیمان خواهم شد...
از اینکه تمام وقتم را برای کار گذاشتم
از آنچه انجام میدهم ناگزیرم
و همچنان که ناگزیرم اکراه دارم