خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

شاید وقتش باشه قلبا و عمیقا چیزو رو بخوام که حقیقتا تمایلی بهش ندارم!

دندون تیز شده طمع زیاد میبینم اطرافم که آرامشو ازم میگیرن

ولی چطور میشه قلبا چیزی رو خواست و دوست داشت که همون قلبت باهاش یکی نیست!


عاشق پاییز و پارکها و درختا و همه ی زیباییشم.. با تموم اون برگای زرد و نارنجی و قرمزی که زیر پاتن

این حاج حسین ملک هم عجب جاهایی داشته.. چه حالی میکرده.. خدا رحمتش کنه 


یه سوال خیلی درگیرم کرده و جوابی براش ندارم!

چطور میشه یه مرد که زن و بچه هاشو دوست داره، زندگیشم خوبه و از همه چیز بخصوص همسرش اظهار رضایت خیلی زیادی میکنه باز میخواد با یه دختر غریبه ارتباط داشته باشه! هرچند ارتباط اصلا فیزیکی نباشه!

بنظرتون تناقض ندارن؟؟


گاهی تو یه موقعیتایی میافتی که خدایی خیلی سخته بخوای به خودت و خواستت غلبه کنی! اونم وقتی که همه چیز مهیاست.. پای اخلاق وایسادن خیییلی سخته

شاید اینم یه امتحانه.. اینهمه امتحان و قبول شدم چی شده که حالا بخوام تو اینم قبول بشم؟؟!!

چقدر خوابم میاد

چرا اینقدر همش خوابم میاد؟؟؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۳
سپیدار
دیشب یه دوست قدیمی برام یه پی ام تو تلگرام فرستاده بود که شامل یه وویس با مضمون انرژی مثبت و منفی در کلام میشد
خوشم اومد و در جوابش یه استیکر قلب و بوس و تشکر فرستادم..
بلافاصله روی خط اومد و احوالپرسی و گفت دلم برات تنگ شده.. چقد هوا عالیه.. میای بیرون؟؟ و منم بخصوص تو شرایط فعلیم فقط منتظر همچین پیشنهاداتیم.. 
قبول کردم و برای فرداش ( یعنی امروز ) قرار گذاشتیم.. جایی نزدیک محل کارش و گفت اگر بارون اومد نزدیک دفتر باشیم که بریم تو دفترم!
اسم دفتر کارش که اومد حس ششمم به کار افتاد که این یه قرار صرفا دوستانه و دلتنگی نیست! 
از سابقه این دوستی بگم
پدرامون همکارن و به این واسطه ما از بچگی همو میشناختیم
خواهرش همکار من و البته دوبرابر و نیم من سابقه کاری داره و چند سالیم بزرگتره
مدتها با هم یکجا کار میکردیم که در جریان اتفاقات اخیر وقتی همه از استخر ردیم بیرون بکلی از هم جدا شدیم اما خب رابطه مون صمیمانه بود..
این خانوم و خیلی کم میدیدم.. یادمه هر موقع هم خونه شون میرفتم نبود یا اگر بود یکی دو دقیقه ای بود و دیگه میرفت تو اتاقش یا میرفت بیرون...
چندین سال بود که ارتباطمون خیلی کم بود...
این بود ک متعجب شدم ازین ابراز دلتنگی و قرار پیاده روی
هی خواستم بگم نمیام و کنسل کنم اما نمیدونم... دنبال بهانه بودم برای بیرون رفتن از خونه..
اومد و کمی راه رفتیم و هنوز چند دقیقه ای نگذشته بودک حرف کشیده شد به پوست و مو و ریزش مو و شروع کرد از یک پک مراقبت از مو تعریف کردن برای من... در واقع تبلیغات!!
بله ایشون تو یک شرکت لوازم ارایشی بهداشتی معروف که به شیوه بازاریابی شبکه ای اداره میشه مشغولن که اگر اسمشو بگم همه میشناسن به همین دلیل نمیگم
بعد به هوای سرما رفتیم دفترشون و نشستیم و پیشنهاد همکاری و تلاش برای به اصطلاح پرزنت کردن من..
من اصلا ازین کار خوشم نمیاد و دوست ندارم حتی امتحانش کنم و به دلایلی هم درامدشو درست نمیدونم البته
به هر حال همون قضیه هرمه
رفتارش به نظرم یه جورایی خیلی مصنوعی اومد و کلا این قرار اون چیزی نبود که فکر میکردم و انتظارشو داشتم و دیدم اینجا باید به حس ششمم قویا اعتماد میکردم و نمیرفتم
واقعیتش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم
انگار از احساسم سو استفاده شد
همینطور از تنهاییم..
چهارشنبه هم با یکی از لیدراشوت قرار گذاشته که بیاد برام حرف بزنه و من صد درصد نمیرم
اگر از اول صادقانه میگفت جریان از چه قراره لااقل اینهمه حس بد سراغم نمیومد ولی فکر اینکه فریب خوردم و همچنانم باید ادامه بدم و در طرفم حس پیروزی ایجاد کنم خیلی آزار دهنده اس
حال خوبی ندارم
تو وضعیتی گرفتار شدم که براحتی اطرافیانم چه اشنا چه غریبه ازم سو استفاده میکنن
میفهمم اما کار زیادی در مقابلشون نمیتونم انجام بدم... 
از اینهمه بی تفاوتی و خونسردی و بیش از حد نجابت به خرج دادن خودم بیزارم
باید یاد بگیرم تنهایی برم پارک، تنهایی قدم بزنم و هیچ وقت وسوسه بودن با هیچ دوستیم نشم
هیچ کس از تنهایی نمرده اما از فریب چرا!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

بعضی وقتا یه تشر به خودم میزنم و میگم " بسه دیگه! بشین سر جات "

وقتایی که هرکاری میتونستم انجام دادم و بی نتیجه... یا بدتر ازون بد نتیجه!

به خودم میگم بیا و کلا بی خیال شو. اینجوری حداقل برای خودت درد سر و ناراحتی درست نمیکنی. بشین بذار خدا هرکاری دوست داره بکنه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۵
سپیدار

وارد یه حوزه کاری جدید شدم که هیییییچ تخصصیم توش ندارم !!

دکوراسیون داخلی!

شامل پارکت کف پوش کاغذ دیواری کابینت پنجره و .... البته من کار تبلیغاتیشونو انجام میدم 

به خاطرش مطالعه ام میکنم که باعث میشه اطلاعاتم خیلی بره بالا و یه حسی بهم میگه این خوبه و به دردم میخوره!

یک سری اطلاعات جالبیم با ترجمه سایتای خارجی ب دست میارم

آره زبانم خیلی فولم کلا منابع انگلیسی مطالعه میکنم :))

خدا پدر گوگل ترنسلیت و بیامرزه. نور به قبرش بباره

برا خودم جالبه این اطلاعاتی ک بدست میارم و حالا کارفرمام البته گفته کمکم میکنه و سوالی دارم با حوصله جواب میده

تا ببینیم آخرش از استخر به کجا سر در میاریم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۴۱
سپیدار

همیشه یه طوری رفتار کنید که روی برگشت داشته باشین

پیشنهادات رو یه طوری رد کنین که اگه پشیمون شدین بتونین دوباره درخواستش کنید... خلاصه دیگه این درسی بود که من گرفتم همین اخیرا


عصری برای یک مصاحبه ی نسبتا کاری رفتم 

طرفم آقا بود و من نمیشناختمش این بود که تو دفترش قرار نذاشتیمو گفتم یه مکان عمومی بریم

خودمم بسیار امنیتی رفتم!!

طلاهامو کلا دراوردم گذاشتم خونه ( حالا خیلی نبود)

یه چاقوی زنجانی اصل دارم که سالها پیش یه دوستی بهم داد اونم گذاشتم جیب شلوارم

مدارک ماشینم گذاشتم تو جیب مانتوم

سوئیچ زاپاسم تو اون یکی جیبم

قبلشم به ناری اس زدم گفتم فلانجا فلان ساعت با فلانی قرار دارم و شماره طرفم براش فرستادم مشخصاتشم قبلا گفته بودم و گفتم اگه پلیس دنبال سر نخ گشت پسر خالم قبلا پیش این اقا رفته ازون کمک بگیرین :)))))

خلاصه دوستمم گفت من اون ساعت کلاس دارم طاقت بیار تا کلاسم تموم بشه :|

والا از بس چرت و پرتای حوادث تعریف میکنن آدم میترسه دیگه :))

ولی خداروشکر هیچ مشکلی نبود

جز اینکه خیلی سرد شد منم خیره سرانه لباس کم پوشیده بودم ترکیدم از سرما


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۰
سپیدار

چند روز پیش یه پیشنهاد کاری بهم شد که البته نه تو حوزه کاری خودن بود نه سر و ته مشخصی داشت.. چون نمیخواستم قبول کنم یه خالیم بستم و کلاس گذاشتم... حالا پشیمونم چون اون جایی که روش حساب کرده بودم از اول ابان میرم مالید!!!

😞

چرا اینقدر انعطاف ناپذیر؟؟؟

الان که بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی رفتارم سرد بوده 😐


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۲
سپیدار

وقتی نمیفهمنت بهترین کار اینه که بذاری از دستت بدن!

بعضی آدما یا شاید باید بگم اغلب ماها وقتی چیزی رو داریم قدرشو نمیدونیم تا اینکه به هر شکلی از دستش بدیم

این قضیه راجع به آدما هم صدق میکنه. یه وقتا یه کسایی رو اطرافمون داریم و به انحای مختلف یا آزارشون میدیم یا بهشون در بهترین حالت بی توجهیم! و اگر هم اونا صبورن و تحمل میکنن ما فکر میکنیم عادیه و ضربه بعدی محکمتر..

اگر جزو دسته ای هستین که دارین تحمل میکنین و هی بروی خودتون نمیارید دیگه لازمه که تمومش کنید!

بذارید وافعا بفهمن از دستتون میدن.. بعضی وقتا یه رابطه شاید خیلی برامون مهمه و با تمام عواطف و احساسات درگیرشیم.. به خودتون و اخساسات و عواطف خالصانه تون احترام بذارید و ازین ارتباط با سرعت خارج شین و دیگه هم پشت سرتونو نگاه نکنین.. شاید سخت به نظر بیاد و اولش واقعا دردناک باشه اما این درد روزها و ماه های بعد میتونه چند ریشتر قویتر بشه اگر همین اول جلوشو نگیرید


به سه مدل ممکنه آقایون به خانومها پیشنهاد بدن. در واقع باید بگم سه جور شخصیت متفاوت هست

نوع اول که خیلی پررو هستن و از همون اول چایی نخورده پسرخاله ان.. بیش از حد برای شروع رابطه پافشاری و اصرار دارن و بیش از حد ابراز احساسات میکنن

از نظر من این گروه خیلی تهوع آورن. بهیچ وجه قابل اعتماد هم نیستن. چون کسی که یکباره احساسات غلیظ از خودش نشون میده اونم برای ادمی که شناخت چندانی ازش نداره بشدت یا غیر منطقیه و خیلی زود سرد میشه یا دروغگو!


دسته دوم کسایی هستن که خیلی زیادی ترسو و محافظه کارن و بیش از حد قدمهای شروع آشناییشون و آروم بر میدارن طوری که شما اشتیاقی به ادامه ارتباط پیدا نمیکنید. ابنا هم آدمای حذابی نیستن و هم خیلی زود خسته تون میکنن چون نمیتونن حرف دلشونو بزنن حتی! و اینقدر دست دست میکنن که بکلی دور میشن


و اما دسته ای هم هستن که مثل هیچ کدوم ازین دو گروه نیستن. برای برقراری ارتباط کاملا مشتاقن اما بهانه های منطقی پیدا میکنن. حد و حدود خودشونم میدونن و حواسشون هست پارو از گلیمشون درازتر نکنن. در عین حال براحتیم نمیذارن شما از دستشون برین! زمینه رو طوری فراهم میکنن که شما هم معذب نباشید

این گروه سوم که سیاستمدارانه و عاقلانه تر رفتار میکنن بهترین گروهن


چقد خوابم میاد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۴۳
سپیدار

۱- دیروز ک کلا با مامی تنها بودیم گفت صبح ک از حرم برگشتم پارک پیاده میشم توام بیا یه کمم نون و پنیر بیار

حسش نبود ولی خب به خاطر مامی از پیشنهادش استقبال کردم

صبح پاشدم چایی درست کردم و نون گرم کردم و پنیر و گردو و کشمش و خرما و چندتا روزنامه بعنوان زیر انداز. چون زیر انداز جمع و جور و در دسترس پیدا نکردم اون لحظه.. به هر حال راه رفتیم و دویدیم بعدم نشستیم صبونه

اونجا پر از گربه است! و از بس یه عده دایم با این جونورا ور میرن و غذا میدن و بازی میکنن گربه هاش زیادی صمیمی و راحتن! فرار ک کلا تو کارشون نیست ولی همش خودشونو لوس میکنن و میمالونن بهت .. قبلا خیلی بیشترم بود که بالاخره صدای یه عده دراومد و بهداشت اومد ریختشون بیرون و یه سگ گنده ام انداخت اون تو! 

دیروزم تا ما نشستیم یکی اومد نشست. بهش گفتم ببین ما فقط نون و پنیر داریم توام که دوس نداری پاشو برو.. رفت.. دو دقه بعد یکی اومد چایی نخورده پسر خاله شد!!! مستقیما به قصد نشستن تو بغل من اومد جلو و کلی کیشش کردم! اونم هی چشاشو ریز میکرد و ادا در میاورد و چند ثانیه بعد باز به پیشرویش ادامه میداد... نون بهش دادم نخورد گردوام دادم نخورد یه ذره پنیر رو نون مالیدم خورد ولی باز ته پنیرارو ریختم جلوش باز نخورد ذلیل مرده!!

سفره رو که جمع کردیم تشریفشو برد

ازش یه عکسم گرفتم. بهش گفتم دوربینو نگاه کن اونم قشنگ زل زد به دوربین ولی حوصله نداشتم آپلود کنم بذارم اینجا چون با گوشی سخته -_-


۲- میخواستم آزمون ناجی درجه یک شرکت کنم همون ک پارسال بعد کلی تمرین دیدم یه آمادگی کم دارم! و نشد.. تصمیمم خیلی قطعی بود و مهمترین دلایلم اینکه ثابت کنم من میتونم درجه بک بگیرم و اصلا کاری نداره و دوم یه نفر هست که خیلی خودشو با درجه یکش کشت و هیچیم بارش نیست!! حتی یه نبض نمیتونه بگیره!! میخواستم روی اونم کم کنم!! 

ولی واقعیت اینه که هزینش خیلی زیاده حدود 1و نیم میلیون! و مورد مهمتر اینکه همین الانم طبق اشل بهمون حقوق ناجی نمیدن حالا درجه یکم که باشی باید بیشتر بشه اما هیچ تفاوتی نداره!!! در واقع پولی که میدین فقط میره تو جیب هیات و هیچ برگشتی نداره!

و دیروز که با یکی از ناجیای اونجا حرف میزدیم کلا رایمو زد و گفت منم نمیرم دنبالش چون اصلا منطقی نیست و به هیچ دردیم نمیخوره... خلاصه که کلا پشیمون شدم. تصمیم خوبی گرفتم نه؟؟


۳- بذارین هزینه با شما بودن و پرداخت کنن! فرقی نمیکنه کی باشه. زیاد که آوانس بدین میرین ته صف و مبادا!!!! و بعضی وقتا هم عجیب دلت میخواد خیانت کنی! گرچه به نظر من اسمش خیانت نیست پشت کردن به رابطه ای که نمیدونی توش چکار میکنی؟؟؟ 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۳
سپیدار
به عقده من یکی از دلایل عقب موندگی کشورمون طلاهای زنان ایرانیه!
البته نه همه شون
عده ای هستن که از بانکها صندوق اجاره میکنن تا از گنجینه طلا جواهراتشون نگهداری کنن!!
اینکه اصلا یک عده ندارن و یه عده دارن کنار.. به هر حال شرایط به خیلی چیزا بستگی داره
اما به جای تلنبار کردن اینهمه طلا نمیشه یه تولیدی راه انداخت؟؟ نمیشه یه کسب و کاری درست کرد و عده ای رو سر سفره نشوند؟ نمیشه این سرمایه رو به گردش در آورد؟؟؟
نمیشه عاقلانه تر رفتار کرد؟؟؟؟
اگه امروز افتادیم و مردیم ورثه بخورن و دعوا کنن و تموم؟؟!!
البته کار غلط به ظاهر و ادعا نیست و در هر قشری خوب و بد هست اما دردناکتر اون دسته ای هستن که بشدت ادعای ایمان دارن و میبینن نزدیکشون کسانی رو که برای زندگیشون موندن اما به جای کمک سو استفاده میکنن
اون روز که داشت میگفت صندوق اجاره کردم برای ... یادم اومد از اینکه سر چه چیزایی چونه میزنن! حتی ... ولش کن...
بیایم این روش و منش قار نشینانه رو کنار بذاریم
اصلا به هیچ کی کمک نکنیم به دنبال صواب و گناهشم نباشیم ولی عاقلانه رفتار کنیم که باعث افزایش سرمایه خودمون هم میشه در دراز مدت
از تلنبار کردن پول و طلا تو بانکهایی که هر ان ممکنه ورشکست بشن.. یا هر اتفاق دیگه ای بیافته چه سود واقعا؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۲
سپیدار

این روزا شدیدا به دنبال راه هایی برای کسب آرامشم

بهم ریختگی درونی رو نباید گذاشت به بیرون نشت کنه!

از وقتی محرم شروع شد تو فلشم و فایلای محمد افلاکی ریختم تا تو مسیرای طولانی خونه تا استخر مرتب گوش بدم

رسیدم به اون قسمتی که تاکید بر شکرگزاری مداوم بود.. غالب حرفهای این فایلا اینه که چطور به خدا نزدیکتر بشیم و به ارامش واقعی برسیم

و دوباره کتاب معجزه سپاسگزاری خانم راندا برن با ترجمه ی بی نظیر خانم نفیسه معتکف.. این کتاب و باید در 28 روز خوند و تمریناشو انجام داد من اما خیلی با فاصله خوندم و حتی باید اعتراف کنم تمریناشو سرسری انجام دادم

تو فایلا تاکید شده بود این کتاب و تا پایان عمر اینقدر بخونید که یاد بگیرید باید به جای گله و شکایت و غر زدن به هر چیزی، خدارو بابت داده هاش شکر کنید

و دوباره کتاب و باز کردم و از اول خوندم و دوباره تمرینارو شروع کردم به نوشتن

عبارت " خدایا شکرت " باید هر شب قبل از خواب گفته بشه بابت بهترین اتفاق روز و مدام باید جلوی چشم باشه

منم اینبار یه ظرف دیواری و با میخ زدم کنار تختم و توش یه خدایا شکرت که رو کاغذ نوشتم و گذاشتم

امام حس کردم کافی نیست! یه رژ قرمز برداشتم و رو آیینه قدی اتاقم دوباره نوشتمش

هر موقع چشمم بهش میافته ناخودآگاه یه مکثی تو وجودم ایجاد میشه

مثل یه جور ادای احترام یا توجه به کسی که خیلی بزرگ و بلند مرتبه است و داره بهت نگاه میکنه

هرچی که هست حال خوبیه

پیشنهاد میکنم این کتاب و حتما بخونید و حتما هم با ترجمه خانم معتکف باشه.. من ترجمه های دیگه شو هم دیدم هیچ کدوم به جذابیت و سادگی و آراستگی این کتاب نیست

خدایا شکرت...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۵۱
سپیدار

دم صبحی خواب عمه مو دیدم.. چقدر دلم براش تنگ شده.. هر وقت دلگیرم میبینمش تو خواب و باز بعدش تا مدتی دلگیری نبودنش میگیرتم.. از حسرتای بزرگ زندگیم شد... الان اگر بود... خدایا هیچ وقت نگفتم چرا ولی تو این مورد نمیتونم نپرسم چرا ازمون گرفتیش؟؟؟ بعد از مرگش من بشدت تهی شدم و بابا حسابی بهم ریخت...

میگن منم مث اونم.. بابا میگه استقلال طلبی و نترسی زیادیت اخرش مث عمت کار دست توام میده... این مدت عجیب درکش میکنم... اه آخه چرا نیستیییییییی :((


تئوری مربیگری درجه دو شرکت کردم.. بعدش احتمالا تهران یا یکی از شهرستانا دوره عملی برگزار شه. حالا کی نمیدونم! درجه یک ناجی هم میخوام شرکت کنم ابان به بعده.. کلا چندتا دوره رو پرسیدم هی گفتن ابان به بعد. حالا همه با هم تداخل نداشته باشه صلوات


میخواستم بگم از مجردی خسته شدم ولی اصلا تو دهنم نچرخید.. واقعیتش اینه که از چیزای دیگه ای خسته شدم.. و از مجردی طولانی تر کمی ترسیدم برای اولین بار! شاید ازدواج تنها ترسیه که نمیخوام باهاش روبرو بشم و مدام ازش فرار میکنم ولی در نهایت میدونم که باید بپذیرمش


نمیدونم تا حالا تو این شرایط بودین یا نه؟؟؟ وقتی که همه چیز رو هواست و تمام زندگیتون معلقه.. روی زمین دیگه کسیو نمیبینین که بتونه کمکتون کنه یا حتی اصلا بخواد کمک کنه!! گاهی فکر میکنم شاید خیلی از خدام دور شدم که حالا برای نزدیک شدنم اینهمه عرصه رو بهم تنگ کرده و من بازم اونی که باید بشم نشدم... مطمئنم زمانی همه چیز درست میشه که خدارو پیدا کنم اما چطوری؟ نمیدونم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۴:۵۷
سپیدار

دیشب یه مسیر دور و پر ترافیک تو زمان پیک رفت و آمد رفتم و برگشتم و همش متعجب بودم که پروردگارا به پاس کدوم خوبی ( از بین هزاران خوبی که دارم) امشب اینقدر داری بهم حال میدی و خیابون و بزرگراه و پمپ بنزبن و گاز و همه جا خلاصه خلوته؟؟؟؟؟

بعد دیدم بعععععله دیشب فوتبال بوده!!

بالاخره یبار این فوتبالم کار خوب کرد! کاش همش فوتبال بود اصن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۹
سپیدار

بیاین یه لطفی به خودمون بکنیم!

تا همدیگه رو میبینیم هی نگیم این گرون شده اون گرون شده.. دیدی طلا شد گرمی فلان؟؟؟ دیدی دلار شد بیسان؟؟؟

وقتی میگیم مدام دقیقا چه اتفاقی میافته؟؟

کم میش؟ قیمتش پایین میاد؟؟؟ 

فقط و فقط به استرس و اعصاب خوردی خودمون و دیگران اضافه میکنیم!

بیاین اگر دو دقیقه همو میبینیم چه تو جمع دوست چه خانواده چه همکار، این مسائل و دنبال نکنیم.. هی حال خودمونو اطرافیانمونو خراب نکنیم.. از کنار هم بودن لذت ببریم 

اگر چیزی رو میتونیم تغییر بدیم حتما اینکارو بکنیم ولو با کوچکترین عمل! اگرم نمیتونیم بسپاریمش به خدا و ما پامونو بکشیم بیرون

لطفاااااا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۱
سپیدار
باید خودم، خودمو ببرم گردش
فردا خودمو میبرم پارک کوهسنگی و اونجا قدم میزنم.. شایدم رفتم کافه کتاب... شاید زیست خاور... شاید پرسه زدن تو خیابون دانشگاه... نمیدونم چرا اونجاهارو دوست دارم به رغم شلوغیش!؟

وقتی مدام احساساتتو بالاجبار قورت میدی دیگه عملا چیزی برات نمیمونه
بعد یهو یکی از راه میرسه و بهت میگه بی احساس!

این خونه یه جوریه... نمیدونم چرا ولی وقتی میام خونه عصبی و غمگین میشم ناخودآگاه!! اونوقت روزایی که از 8 صبح دارم میرم و تا 9 شب میرسم خونه قلبا و روحا خوشحالم!!!!!
هنوز نمیتونم اینجا راحت بخوابم!!

دلم میخواد همه چیو یهو تموم کنم ولی با اینکه تمام تلاشمو کردم نمیدونم چرا نمیشه؟!
ابهام تو هر چیزی ناراحت و نگرانم میکنه.. برام خاکستری بی معنی و آزار دهنده اس. همه چیز یا باید سیاه باشه یا سفید
چرا این برزخ تموم نمیشه؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۹
سپیدار

تو استخر دوتا آدم هری پیدا کردم مث خودم! 

واقعیتش اینه که دوتا خل و چل مث خودم پیدا کردم

حسابی میخندیم ..

خل بودن از نظر من که اصلا بد نیست خیلیم حال میده

من هرجا ازین پایه ها پیدا کنم بشدت استقبال میکنم

بخصوص تو این برهه که هرکی و میبینی داره میناله.. 

یادمه یبار اگه اشتباه نکنم چهارم یا پنجم ابتدایی بودم

یکیو پیدا کردم با خصوصیات اخلاقی خودم که خیلی باهم میخندیدیم

چند روز بعدش بود که یبار با هیجان اومدم و داشتم برای داداشم تعریف میکردم و گفتم یه دوست خل مث خودم پیدا کردم ! 

اینو با نهایت خوشحالی میگفتم و شاید واژه بهتری پیدا نکردم برای یه آدم شاد با سطح انرژی بالا... یادم نیست جز داداشم کسی دیگم اونجا بود یا نه ولی یادمه یه شکم سیر خندید و بعدم تا مدتها برا همه تعریف میکرد و همگی میخندیدن..

اون روزا البته بچه بودم و زود بهم بر میخورد.. ولی یاد گرفتم احساسات واقعیمو به زبون نیارم هیچ وقت و شاید شروعی بود برای جاگزین کردن واژه هایی که معانی نزدیک دارن اما واژه ی جایگزین خنثی تره و بعلارتی شروع خود سانسوری

ولی همچنان از دیدن امثال خودم تو جمع ها خوشحال میشم هرچند کمه خیلی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۴
سپیدار

یادم باشه اگر زمانی مادر شدم هیچ وقت هیچ وقت با دخترم درد دل نکنم!!!


بله بچم دختره خودم میدونم -_-


و اسکار زیباترین لحظات طی روزهای اخیر تعلق میگیره به:

۱) پری شب تو ماشین تو ترافیک پشت چراغ قرمز چشمام پر اب شد که یهو یه دختر بچه خیلی ناز و خوشگل از یه ماشین نه چندان نزدیک بهم خندید و دست تکون داد!! (لبخند خدا)

۲) شاگردای ترم پیشم امروز ک روز اخرشون بود اومدن ازم خداحافظی کردن و گفتن تا سال دیگه نمیان اموزش... حس غریبی بود.. کلا با بعضی کلاسام خیلی انس میگیرم.. 



یه نکته مهم یادم رفت! دیگه واقعا تصمیم گرفتم ازدواج کنم . متاسفانه مشکلات حال حاضرم به هیچ شکلی جز این حل نخواهند شد :( فقط از چاله در نیام بیافتم تو چاه!

خدایا اگه قراره شوهر بدی یه مرد درست حسابی بده لطفا نه یه زندان بان چاق پر حرف پر روی زور گوی بی عرضه!

ممنون

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۵
سپیدار

مدتیه تکلیف هیچی تو زندگیم مشخص نیست! 

دنیام پر شده از ضد و نقیض هایی که با هم نمیخونن

چیزایی که نه از زندگیم کاملا خارج میشن نه کاملا هستن!! همه چیز مبهمه... مثل یه پازل با چند هزار قطعه ی ریز که یه نفر حسابی بهمشون ریخته

نمیدونم ته هر کدوم ازین جریانات چی میشه فقط یه روند فرسایشی شدید و سریع میبینم.

چرا اینقدر همه چی عجیب غریب شده؟؟؟

و من بشدت لب ریزم !!تنها یه جرقه کوچیک لازمه تا منفجر بشم و همه چیو کن فیکون کنم!

خدای من اعتراف میکنم همه چیز از دستم خارجه! خودت باید دست بکار شی ..


فکر میکنم امروز بخش اعظم روزم رو تخت و در حالت درازکش گذشت! البته آپشن گوشی در دست و ارسال تبلیغات تو گروه های مختلفم بهش اضافه کنین!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۰
سپیدار

بعضی وقتا نمیشه فهمید طرف مقابل فازش چیه دقیقا!؟

این خیلی عادی تره اما اینکه خودت ندونی فازت چیه یا بعبارتی احساس واقعیت چیه خیلی بده!!

اینکه میگن از دل برود هرآنکه از دیده برفت متاسفانه در مورد بنده صدق میکنه و کمی آزار دهنده است!

یه جور احساس شرمندگی داره.. 

نمیدونم.. واقعا نمیدونم با این همه افکار و احساسات ضد و نقیضم چکار کنم؟! 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۱۹
سپیدار

دلم مسافرت میخواد! یه مسافرت طولانی با یه عالمه خوش گذرونی ساده اما با حال!

مثلا با دوستات باشی و با قطار بری.. مسافرخونه یا سوئیت درجه چند بگیریم و از صبح بلند شیم بریم به گشت و گذار . ظهر یه ساندویچ بخوریم و یه استراحت و دوباره عصر گردش.. و شبم یه شام سبک و حاضری..


صبح از باشگاه مستقیم رفتم استخر جایگزین دوستم.. تا یه ربع به 4 عصر بعد دیدم تا کلاسم یک ساعت و نیم زمانه برگشتم خونه.. جالبه ک جدیدا احساس گرسنگی نمیکنم اما همینکه شروع به خوردن میکنم میبینم دارم ضعف میکنم :| مثل امروز که تا ساعت 4 که نهار خوردم فقط آب خورده بودم و یه شیرینی ک بچه ها ساعت 3 اوردن . البته غیر از صبحانه که بخش جدایی ناپذیر زندگی منه

خوابیدم و یادم رفت زمان بذارم برا بیدار شدنم.. یهو مامان اومد گفت ساعت ۵:۱۵ نمیخوای بری؟؟ و چنان با شدت و استرس بیدار شدم که همچنان سردردم چون نیم ساعت بعدش باید تو آب میبودم! اونم یه مسیر دورتر از استخری ک صبح بودم.


بعضی وقتا شرایط سخت میشه چون یه نفر وظایفشو انجام نمیده! یه نفر که به دلایل واهی مسئولیت نمیپذیره و حق اعتراض هم به کسی نمیده! و اینجا شما میشین جور کش! میتونست همه چیز خیلی بهتر و راحت تر ازین باشه اگر اون یک نفر با بی تدبیری و خود خواهیش این حق و ازتون نمیگرفت... 


تو این خونه و این شرایط جدید حس آلیس در سرزمین عجایب و دارم!!


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۲
سپیدار

طی مدت کوتاهی خونه پیدا کردیم. اسبابهارو جمع کردیم و بعدم کشیدیم اینجا! یعنی خونه ی جدید!!

دوران بسیار سخت و خسته کننده ای بود و هنوزم چند روزی به انتهاش مونده

به هر حال برای مایی که ۳۰ سال یکجا بودیم و جاهم زیاد داشتیم خودتون تا تهشو بخونید... 

جناب پدر هم از خیلی مسئولیتهاشون انصراف دادن و بخش زیادی به گردن اینجانب بوده و هست...

بدون توضیح جزئیات فقط میگم از شدت حرص و جوش و فکر بنده دچار معده درد شدم چند روزیه..

البته خب میگذره...

منزل جدید ۵ طبقه ی تک واحدیه که ما طبقه سوم هستیم و من فقط یکبار یه خانوم و تو ماشینش تو پارکینگ دیدم. یکبار خانوم صاحبخونه رو از نزدیک دیدم. یکبار شوهرشو از تقریبا نزدیک دیدم و امشب هم یه آقایی ک یحتمل از همسایه هاست از در بیرون اومد.

خداروشکر همه چیز خوبه در ظاهر و مشکلی نیست جز اینکه بنده جای پارک تو پارکینگ ندارم و باید بذارم دم در ماشینمو که اینم مشکلی نیست. تازه به نظرم راحت تره!

تو این خونه هنوز احساس غریبگی دارم..

هنوز یه مقداری از کارا مونده ولی تا فردا شب بخش عظیمیش به اتمام میرسه

خدارو شاکرم بابت همه چیز♡ 


پ.ن: به ناری میگفتم خودمو از طبقه سوم میندارم پایین که یهو از همه چیز راحت شم. گفت نه توروخدا خواستی بندازی برو از طبقه پنجم بنداز! از طبقه سوم فقط دست و پات میشکنه وبال گردن میشی!! 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۴
سپیدار

نمیدونم این اتفاقت ناخوشایند هستن که باعث میشن ترس تو وجودمون ایجاد بشه و بمونه یا ترسای درونی باعث این پیشامدها میشن؟؟!!

به هر صورت هر کدوم که باشه در مواجهه با یه سری موقعیتها به این ترسها پی میبرین

چیزایی که اصلا فکر نمیکردین بعنوان ترس وجود داشته باشن! 

ولی هستن و هی از رو برو شدن باهاشون طفره میرین

در نوع شدیدتر باهاشون آشکارا میجنگید

و به این ترتیب یک دیوار دور خودتون میکشید

شاید هم بشه گفت یک سد یا یک دژ محکم! و نفوذ ناپذیر! 

حالا اینکه ببینید چطور باید باهاشون روبرو بشین هم خیلی سخته هم مهم

سخت به این دلیل که اول باید پوسته ی خودتونو بشکنید!!

کنار اومدن با "خود" یکی از سخت ترین کارای دنیاست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۱
سپیدار
یه نفر هست که مدام میره لبه پرتگاه تا خودشو بندازه پایین 
اما جرئتشو نداره!
براش دعا کنید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۹
سپیدار
کلا ۱۰ روز دنبال خونه بودیم (شاید!!!) و دو روزم هست مشغول جمع کردنیم
ازونجا که در طول هفته هر روز در رفت و آمدم امروز از صبح تمام وسایل اتاقم و عصر تا شبم کارگاهمو (زیر زمین) یا بعبارتی خلوتگاهم..
ددی دوست نداره ازینجا بره برای همین سعی کرد تا آخرین لحظه زیر بار خونه پیدا کردن نره!!!
خب هر چیزی تاوانی داره
تاوان ریسک نکردن و قانع بودن به وضعیت خونه و سرباز زدن از بازسازی و غیره هم اینه که حالا باید بذاریم بریم آپارتمان نشینی و بعدشم باز برگردیم تو آپارتمان با همسایه هایی که نمیشناسیم
یادمه هر دو همسایه چپ و راست پیشنهاد دادن یک خونه رو بدیم و یکیو بسازیم و مجددا باهم همسایه بمونیم و تو یه ساختمون باشیم و ددی جان خیلی راحت رد کرد
بله پدر عزیزم حالا تاوانش همینه 
منکه ناراحت نیستم.. خیلیم خوبه.. بالاخره تنوعه بعلاوه اینکه یه سری چیزا دور ریخته میشه بالاخره!
ضمن اینکه دیگه خبری از پریزای آویزون شده و کلیدای خراب شده و سقف و دیوار ترک خورده و نم زده و خیلی چیزای دیگه نیست.


پ.ن۱: باید قوی بود. اگر سختیها زیاد میشن و فشارها بیشتر یعنی شما ظرفیتهای بالاتری دارین که باید نمود پیدا کنه

پ.ن۲: گاهی دلم میخواست میتونستم دقیقا ته ذهن آدما رو ببینم. مثلا همین جناب استاد که نه  حاضر به عذرخواهیه نه حتی پس گرفتن حرفش (هرچند برای من دیگه فرقی نمیکنه فقط تو کف پرروییشم) ولی همچنان با اینکه شمارش مسدود شده و رد تماس میشه باز زنگ میزنه!!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۱
سپیدار

اغلب ۸۰ تا به بالا میرم.. مخصوصا مسیر خونه تا استخر و برعکسشو..مخصوصا باز تو بولوار آموزگار که اغلب خلوته اصن آدم دلش نمیاد آروم بره

همیشه ام یاد حرف پسر عموم ( از خوانندگان وبلاگ) میافتم که جایی گفته بودن

" کمتر پاتونو رو پدال گاز فشار بدین... " و من همش یرام سوال بوده که یعنی دقیقا چقدر کم؟؟؟ 

یهو به خودم گفتم : به کجا چنین شتابان؟؟؟ تند میری که به کجا و به کی و به چی برسی مثلا؟؟؟؟ و در حالی که صدای ضبط بلند بود (اندازه ای که از ماشین بیرون نزنه) و موزیک میگوشیدم سرعت و از ۱۰۰ بردم رو ۶۰ و خرامان خرامان یک گوشه رو گرفتم و رفتم...

آیا دور موتور بالا باشه در مصرف بنزین موثره؟؟؟؟

کلاسای بچه ها خیلی خسته کننده است وقتی تعداد زیاده و جا هم کم!!

اوه چشمام باز نمیشه برم بخوابم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۴
سپیدار

اینقدر نیومدین خونه مون داریم اسباب کشی میکنیم!

چقدر تعارف کنم دیگه؟؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۹
سپیدار

اینکه گاهی ( شاید اغلب) از طرف نزدیکترین و عزیز ترین کسانتون نادیده گرفته بشین قطعا خیلی آزار دهنده است! 

درک نشدن کلا بده . بخصوص وقتی خودتو به آب و آتیش داری میزنی و دلیلشم فقط خودت نیستی! در صورتی که میتونستی بی خیال باشی و دنبال عشق و تفریحت باشی

مثل خیلی از هم سن و سالات

در اوج اینهمه خستگی سرزنشت کنن.. باهات قهر کنن.. بهت بی محلی کنن... چرا؟؟ چون وقتی فلانی سر زده اومده خونتون کارتو ول نکردی بری عرض ادب!! یا اصلا به هر دلیل دیگه ای...

وقتی اینقدر فرصتت کمه و ذهنت مشغول خیلی چیزاست همزمان...

با همه اینا میخوام بگم اگرچه تحمل این عکس العملا سخته اما تحمل کنید

بذارید منیتتون خورد بشه و کم کم کوچیک و کوچیکتر بشه

وقتی منیتمونو کم کنیم دیگه از خیلی چیزا ناراحت نمیشیم

حرف دیگران و رفتارشون بی اهمیت میشه

صبر و تحملمون به شکل عجیبی زیاد میشه

اعصابمون ارومتر میشه

و زندگی خیلی راحت تر پیش میره 

ازینکه درک نمیشین نه با اطرافیانتون دعوا کنید نه غصه بخورین

هر سختی پیش میاد بدونید که باید چیزی رو یاد بگیریم! چیزی که تو شرایط آرام و عادی بدست نمیاد

این یادگیری ها سرمایه ان

ازین سرمایه ها استفاده کنید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۳
سپیدار

اینجا اولین جایی بود که من شروع کردم به نوشتن. از مرداد ۸۸ و بلاگفا یه بخش زیادیشم به باد البته! اینو کاربرای بلاگفا یادشونه چون بعدش اغلب اسباب کشی کردن اینجا

http://setareyesahar.blogfa.com

هم رمز ورودم یادم رفته بود هم نام کاربریم که یهو دیشب در یک لحظه بدون اینکه بهش فکر کنم یادم اومد!!

یادش بخیر خیلی خوب بود..


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

اگر اسید لاکتیک هم قیمتی بود، بعد از این دوره های مربیگری کوتاه مدت میتونستن کلی استخراج کنن!!

والا همه ی وجودمون پر از اسید لاکتیکه الان. هی فعالیت شدید.. بدنا گرم.. حالا بشین..! سرد میشی تمام بدنت کوفته و دردناک میشه باز پا میشی حرکت بعد..


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۰
سپیدار

امروز بعد از کلاس صبحم رفتیم خونه دوست جان و یه شربت زدیم یه یه ربعی چرت زدم و یه قهوه و بعدم به سوی سالن

از حواشی بگذریم رکوردامو مینویسم که یادم نره

چابکی ۱۸ ثانیه بود من زدن ۱۹:۵۳

شرح: یک مسیر کوتاه با سرعت و مستقیم میری و به صورت اریب برمیگردی. وسط مخروط چیده شده که زیگزاگ میری و برمیگردی. باز اریب میری بالا و مخروط دور میزنی و مستقیم برمیگردی. شبیه حرف M 


دوی ۲۴۰۰ متر زدم ۱۲:۱۲ دقیقه

شرح: شامل ۴۰ دور دور زمین بسکتبال در ۱۴ دقیقه بود ولی بدلیل نامناسب بودن زمین ما ۳۵ دور رفتیم در ۱۲ دقیقه


دراز و نشست ۴۵ تا در ۱ دقیقه که من زدم ۳۸ تا

روز قبلش براحتی ۴۶ تا رفتم امروز ولی نشد خیلی خسته و گشنه بودم :(


پرش تا ۱۳۵ پریدم

متر با فاصله یک متر از زمین میچسبه به دیوار و مابه التفاوت قد و پرش اندازه گیری میشه


انعطاف ۳۷ سانتی متر

یه میزه جلوی پاست و یه نفر زانوهارو میگیره که بالا نزنه و دستارو صاف تا میتونی میکشی جلو. درجه بندی شده است


شنا از ۴۶ تایی که رفتم ۲۱ قبول کرد

باید  ۳۰ تا در ۱ دقیقه میرفتیم


آزمون تئوریم ک جوابش بعدا میاد


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۹
سپیدار

بعد نماز صبح بود.. نمیدونم دقیقا چه ساعتی بود ولی تاریک و روشن بود.. صدای نق نق بچه میومد و تو حالت خواب و بیداری میدیدم یکی بچه شو گذاشته پشت درو رفته.. بعد صدای ملچ مولوچ میومد!! بیدار شدم رفتم پشت پنجره.. گربه داشت بچه شو شیر میداد!!! درست پشت پنجره اتاق من!!! با سر و صدای زیاد!! با رفتنم بچه گربه سریع پرید عقب ولی مادر وایساد و با حالت خخخخ بهم زل زد! منم دیگه چیزی نگقتم و رفتم خوابیدم ولی فک کنم رفتن دیگه!! اما یکم عذاب وجدان گرفتم که کاش نمیرفتم پشت پنجره تا بچه راحت شیرشو میخورد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

دوس دارم بازم بنویسم الان!

خیلی تو فشارم. تمام سلولای بدنم همزمان دارن حرف میزنن!! از صبح تا الانم ۳ فنجون قهوه خوردم. اولیش بعد صبحانه که شارژ باشم برا بچه هام. دومیش تایم استراحتمون تو سالن ساعت ۲ و سومیش ساعت ۷:۳۰عصر که نباید میخوردم اما مامی درست کرده بود دلم نیومد دستشو رد کنم. تازه سرد شده بود برام گرمشم کرد -_- 

بیخود نیس سلولام وراجی میکنن دیگه هم لهن هم انرژی کاذب دارن ولی نمیفهمن!


عاقا من یه غلطی کردم خیاطی قبول کردم :/ والا! تا خیاطی قبول میکنم تمام کارای عالم میریزه سرم -_- حالا خداروشکر که کار دارم ولی دوست ندارم برا کسی خیاطی کنم. اصلا ازین حرکت لذت نمیبرم.

حالا اینم بدقول!! کلا وقتی میگم بیا پرو چند ساعت بعدش میاد.. هفته پیشم نیومد هی بهانه اورد و به همه برنامه هاش رسید حالا توقع داره من با خستگی و در حالت احتضار (نمیدونم چرا بعضی وقتا املای کلمات یادم میره :)) ) بشینم کاراشو تموم کنم

همه همینن هااااا. تازه اولش میگن یه پارچه است وقتی میان مثلا اون یه پارچه اینقد زیاده ک از توش ۳ دست در میاد :| 

من پشت دستمو داغ کرده بودم برا کسی خیاطی نکنماااا منتهی گرون شدن دلار و بالا رفتن طلا باعث شد تن بدم 

این وقت و اگه صرف فیلمای آموزشیم میکردم الان چه بسا بیشتر میفروختم


نمیدونم مصرف بنزینم بالاست مشکل از منه یا ماشین؟؟ هر سه هفته ۳۰ لیتر زیاد نیست؟ تازه کمتر از ۳ هفته!! 


و یه چیز دیگه

این جماعت ذکور چرا اینجورین آخه؟؟ (بلا نسبت جمع حاضر) کپل خان با اصرار و خواهش و تمنا به قصد ازدواج تشریف آوردن و سه بار پیشنهاد ازدواج مستقیم و چندین بار غیر مستقیم مطرح کردن و همشم رد شد! آخرین بار که با خودم گفتم بذار بگم بیاد فوقش یا میگم خانوادم ردت کردن یا یه بهانه ای چیزی... بعد دو سه روز یهو گفت من آدم ازدواج نیستم!!! خب منم گفتم بسلامت (خیلی منطقیم تو این امور :)) خیلی زیادی!! )

باز از دو روز بعد تماسا شروع شد! هیچ وقتم دیگه جواب ندادم. خب وقتی میگی تموم ، تمومه دیکه!! بعد یکماه جواب دادم گفتم حاجیییی؟؟!! میرزا کپل خان؟؟!! مارو بخیر و شمارو بسلامت !! قبول کردااااااا باز زنگ میزنه :| جوابم که نمیدم مسدودش کردم ولی چقد یه آدم میتونه پررو باشه؟؟؟؟ 

جواب؛ خیییییییلییییییی

میخواد ولی مفت و مجانی و دم دستی بدون احساس مسئولیت!! 


شبی با دیدن فیلم تهوع آور "پدر" داشتم فکر میکردم اگه پسر بودم عمرا تو سن زیر ۳۰ زن نمیگرفتم!! که بعدا زیرش چند قلو نزام

ببخشیداااا!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۹
سپیدار

گفتم اسمم برا مربیگری آمادگی جسمانی دراومد؟؟

یادم نیست. حوصله ام نداشتم بخونم ببینم گفتم یا نه

خلاصه که از دیروز تو دوره ایم

جاتون خالی خیلی!!


نفری ۲۴۰ تومن پول دادیم. یک سالن کوچیک! برای دوی ۲۴۰۰ متر باید ۴۰ دور دور زمین بسکتبالش بدویم تو ۱۲ دقیقه! بعدشم سرگیجه بگیریم

تهویه مناسب که نداره. کولرشونم جواب نمیده. تو گرما با فعالیت بدنی شدید...نگم دیگه.. در طی ۵ ساعتی که اونجاییم کلا یک سماور بزرگ ابجوش، چایی نپتون، یک جعبه بیسگوییت اونجاست!

مدرسم که هر روز با نیم ساعت تاخیر میاد و بعدم میگه چه زود گذشت!!؟؟ ولی خب انصافا خوش اخلاق و خوش برخورده


میرم استخر کلاس دارم. بعدش یه استراحت یک ساعت و نیمه بعد سالن و بعدش دوباره استخر و کلاس.. خونه که میام هیچ کی نباید باهام حرف بزنه!!! (ولی میزنن)

با هیچیش مشکلی ندارم نه امتحان تئوریش نه دو نه دراز نشست..انعطافم زیاد نیست ولی به هر حال یکباره دیگه . پرشم همینطور اما شناااااااا حالا تو شرایط عادی میرم ولی با خستگی و اصولی که این میگه دستا به عقب خم شه به بدبختی ۵ تا رفتم فقط :| 

چهارشنبه و پنجشنبه امتحانه دست به دعا بردارین. خداییش زوره تو این شرایط سخت و خفن 


ولی به نظرم سطح کلاس خیلی پایینه. معلوم میشه که اکثرا اصلا ورزش نمیکنن در طول سال. خیلیاشونم ادعاشون میشه ولی یه دوی نرمم نمیتونن برن و وسطش راه میرن!! بعضیا هیکلاشون افتضاح!! پر از چربی اضافه!! من بودم همه رو رد میکردم یا اصلا شرط میذاشتم فقط کسایی بیان که تیپشون به نرمال نزدیکتره نه هرکسی از پشت ظرفشویی خونش پاشه بیاد!

مربی که نتونه دراز نشست بره یا بدوه به درد جرز دیوار میخوره. نمیدونم با چه انگیزه و اعتماد به نفسی اومدن حقیقتا؟!؟!


ولی دوست میدارم به هر حال

اصلا زندگی بدون ورزش خر است! 



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۹
سپیدار

قبلا هرطور بود هفته ای یکبار میرفتم حرم. اون مدقع ها برنامم مرتب تر بود

حالا مدتی طولانی وقت نشد و هر بار قصد کردم یه مانعی درست شد و نشد که برم

محل کار فعلیم (یکیش) نزدیکه به حرم. این بود که دیروز برای چندمین بار اما خیلی جدی تصمیم گرفتم بعد کلاس اولم برم حتما! از در خونه که بیرون اومدم جلوی شیشه های آیینه ای وایسادمو نگاهی به خودم انداختم و گفتم " امام رضا امروز بیام دیگه. ای باباااا!! "

قبل از پیاده شدن از ماشین پیشنهادمو به دوست جان دادم و اونهم پذیرفت و این بود که بعد کلاس رفتیم. ازونجاهم که پلاک ماشینم فرده و روز زوج و طرح ترافیک بود، ماشینو تو یه پارکینگ دور میدون شهدا گذاشتیم و پیاده راهی شدیم

از قضا کفشای هیچ کدوممونم راحت نبود! آفتابم که حسابی شرمنده مون کرد

تو راه تصمیم گرفتیم دونات بخریم. به جا بود 3تا 1000 میداد رفتیم دیدیم شده 5تا 2000 . اگرچه ضرر بود ولی خریدیم :))

حرم بشدت شلوغ... بالاخره به زیر زمین رفتیم و در خنکای باد کولر نشستیم..

قبل اذان اومدیم بیرون . رفتیم به طرف خسروی که چون دیر تصمیم گرفتیم از همون در شهدا بیرون اومدیم و در نتیجه یه عالم راه رفتیم. به چهار راه ک رسیدیم باید سمت راست میرفتیم ولی رفتیم سمت چپ اشتباها! قبلش به دوست جان میگفتم ک بریم مسجد بین راه نماز بخونیم و اونم میگفت تو استخر میخونیم اما من قبول نکردم چون نمیدونستم این استخر اصلا نماز خونه داره یا نه!؟

خلاصه که سر از باب الجواد درآوردیم و از گرما و پیاده روی زیتدم داشتیم می مردیم!

نماز تموم شده بود.. رفتیم وضو گرفتیم و بعدم نماز.. 

اینجوری بود که امام رضا خیلی غلیظ مارو طلبید و نمیذاشت بریم بیرون :))

برگشتنا بین راه یه رستوران رفتیم و جاتون خالی چلو کباب زدیم بر بدن تا پیاده رویا جبران شه ولی باز بعدش کلی راه رفتیم تا ماشین

اینقد که پاهامون تاول زد :))

من خطاب به دوست جان: ببین چه کار خیری کردی که انروز دوبار طلبیده شدی نمازتم اینجا خوندی!!

دوست جان در جواب من : یه کلمه دیگه حرف بزنی همینجا چالت میکنم با اون مسیر یابیت (کلمات خارج از محدوده رو حذف کردم وگرنه قضیه بدتر ازونی بود که فکر کنین)

خلاصه که دیروز جبران مافات شد

از امروزم کلاس مربیگری آمادگی جسمانی شروع شد.. چقدر تاسف میخورم میبینم اسم مربی رو یدک میکشن با یه عالم گوشت و دمبه ی اضافی!! دو سوم کلاس ایروبیک کار بودن و مابقی تی ار ایکس و رشته های مشابه و چندتایی هم مدرک بین المللی داشتن خیر سرشون ولی 6 دقیقه نتونستن یکسره بدون! حالا غرغراشون بماند

منکه با دویدن خیلی حال کردم

دعا کنین قبول شم . آزمون 4و 5 شنبه است. استرسم ندارم. اتفاقا خیلی لذتبخش بود برام کلاس امروز

مدرسمونم خوبه خداروشکر

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۳
سپیدار

عرضم به حضورتون که بنا بر دلایلی پری شب قاطی کردم بالاخره... و البته حقم کاملا با بنده بود! یک دلیلش داخلی بود و یک دلیلشم کاری بود که موضوع از گردن بنده ساقط بود ولی مدیر محترم بنا بر عادت و سیاست اولش یه دستی زد ولی چون من خیلی محکم وایسادم از موضعش سریعا کوتاه اومد... حالا بعدا مفصل میگمش..

امروز 8صبح کلاس داشتم و 4 عصر.. حد فاصلشم بیکار بودم که دلم نمیخواست برگردم خونه کما اینکه قبلا با دوست جان صحبت کرده بودیم برای کاری برم پیشش و ازونجا برم استخر . مسیرم هم دقیقا نصف میشد.

دیشب همچنان تو قیافه بودم با اینکه ازم عذرخواهی شد ( گاهی وقتا عذرخواهی فایده ایم نداره) صبح که میرفتم بیرون به مامی که در حال ورزش و دویدن بود گفتم ظهر نمیام . پرسید چرا؟  گفتم کار دارم. پرسید استخر دیگه کلاس داری؟ گفتم نه و زدم بیرون...

طبق روال معمول رفتیم سر کار و برگشتنا دوست جان گفت جایی نگهدارم تا چیزی بخریم.. شیشه های ماشین نیومد بالا!! (تو روح تولید ملی و خودرو ملی) رفتیم بین راه یه تعمیرگاه.. اونم بعد نیم ساعت الافی ما گفت یکساعت و نیم دیگه کار داره... ماهم ناچارا گذاشتیم و رفتیم منزل دوست جان ک نزدیک بود..

گفت ۷۰ - ۸۰ تومن هزینشه

آخرش به این نتیجه رسیدم خدایا شکر خوردم صب به مامی اونجوری جواب دادم! 

و تا زنگ زدم و گفت آماده اس رفتیم گرفتیم همچنان گفتم خدایا شکرت به خدا شکر خوردم ولمون کن دیگه!

خلاصه برگشتیم تو راه دیدم رادیو ضبطشم کار نمیکنه... ناری گفت برگردیم همین الان.. تو راه کولر و زدم باد داغ میداد بعدم دیگه شیشه ها پایین نیومدن :| ( تو روحت تولید داخلی) رفتیم اونجا و باز الافی و شاهد یه صحنه دعوای خفنم بودیم و بالاخره درست شد برگشتیم و من همچنان... " خدایا شکر خوردم .. خدایا غلط کردم.." استراحت که نشد بکنم فقط دوست جان جاتون خالی آش مدل جدید پخته بود خوردم و یه قهوه ام زدم و رفتم سرکار

کلید اسرار = از سر صبح که از دنده چپ پا میشین تا شب سرتون میاد! نکنین این کارو

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۹
سپیدار

به تعداد کلاسا و شیفتام اضافه شده

خدارو شکر

امروز در پی دیدن یکی از همکارام و صحبت کوتاهی که بینمون شد تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم!

قبلا بهش گاهی فکر کرده بودم و جالبه که گاها که برای سرگرمی فال ماه تولدمو میخوندم یا گوش میکردم توش اشاره شده بود به اینکه ادامه تحصیل بده

یبارم دوسال پیش پیش یه نفر رفتم به صورت توفیق اجباری البته! اونم اشاره به این موضوع کرد.. بگذریم هنوز که نه به باره نه به دار اما هیچ موقع تو این سالا اینقد جدی به این موضوع نگاه نکرده بودم!

رشته انتخابیم برای ارشد تربیت بدنیه.. قبلا به دلایلی و پیشنهاد دوست جان به آسیب شناسی ورزشی فکر میکردم اما امروز که گرایشا و سایر رشته ها رو دیدم نظرم به فیزیولوژی ورزشی بیشتر جلب شد. به نظرم رشته فراگیرتریه

فقط اینکه باید ببینم درسای مورد نیازش چیه؟؟ و اینکه ظرفیتش چقدره ...

و البته اگر بخوام کار کنم همچنان، باید پیام نور بخونم

اگر کسی در این زمینه اطلاعاتی داره و میتونه راهنمایی کنه ممنون میشم

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۸
سپیدار

عصری با دوستم قرار داشتم که بریم بیرون. قرار بود بریم کوهسنگی کمی با هم راه بریم.. مثل چند سال پیش.. و عکسایی که ازم گرفت.. یادش بخیر..

اون موقع مجرد بود و البته مطلقه.. از زمانی که ازدواج کرد بینمون فاصله افتاد! نمیدونم چرا و چطور!!

من و این دوست جان به لحاظ تیپ ظاهری خیلی متفاوتیم و حتی اعتقاداتمون هم باهم فرق میکرد.. شوهرش فقط یکبار منو دیده بود و همچنان براش سواله که ما چطور با هم دوستیم اینهمه سال؟؟

چیزی حدود ۲۱ سال

البته اون از اول اینجوریا نبود.. کم کم شد و در جریان ازدواج اشتباه و طلاق و سرطان و بعد فوت پدرش خیلی چیزا در وجودش تغییر کرد..

واقعیتش کمی بعد ازدواجش فهمیدم شوهرش بهائیه.. و خب احتمالا که خودشم شده باشه هرچند که قبلشم پایبند به مسائل دین خودمون نبود..

ما قبلا دوران خوبی باهم داشتیم و هر وقت باهم بیرون میرفتیم حالم خوب میشد . اینبار اما یه طوری بود!! جوری که کنارش حس غریبی داشتم و دلم میخواست زودتر از هم جدا شیم.. اصلا راحت نبودم.. اینجاست که برای چندمین بار حس کردم انرژیهام با یه ادمی هم فرکانس نیست.. نمیدونم یه طورایی موج منفی داشت.. با اینکه بیشتر من حرف زدم .. و باید بگم اصلا حس خوبی در سرتاسر دیدارمون نداشتم گرچه که خیلی با هم گفتیم و خندیدیم

افکار آدما رو احساس و ارتعاش و انرژیهاشون بشدت موثره حتی من میگم اعتقادات قلبیشونم موثره.. و اون انرژیها میتونه شمارو دربر بگیره و حتی بهم بزنه

اخیرا با هیچ کی چنین حسی نداشتم اما با این دوست ۲۱ ساله چرا!؟!؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۱
سپیدار

جالب بود که امروز تو باشگاه با مربیم راجع به یه موضوعی حرف به میون اومد که الان تو صفحه یکی از دوستان هم خوندم

حامی!

بعصی چیزا با دوست جان کاملا مطابقت داشت.. مثلا اینکه هیچ وقت بیاد ندارم مادرم نازم رو کشیده باشه حتی وقتی مریض میشدم طوری رفتار میکردن که انگار چیزی نشده! یادم نمیاد کلمات محبت آمیزی شنیده باشم... یا نوازشی... و خب پدر هم که اصلا یا نبود یا وقتیم بود پدر بود!!! یک مرد سالاری حقیقی تو خونه ما حاکم بود از اول

مهم نبود چه غذایی دوست دارم یا چه رنگی؟! یا... هیچ کسی دنبال کارام نبود. ب قول صالحه دیکته هامم خودم از رو مینوشتم... و هی بزرگتر و بزرگتر شدم و این روند ادامه پیدا کرد

اوایل فکر میکردم خیلی خوبه ادم ناز نازی و لوس نباشه و خودش از پس همه کارش بر بیاد.. اینکه منت کسیو لازم نیست بکشی... و همینطور مردونه بزرگ شرم و بار اومدم شاید به دلیل همون مرد سالاری که گفتم! و اینکه پسر بودن تو این خانواده و ایل و تبار از اول به خودی خود افتخار بود... ولی حالا میبینم یه چیزایی تو زندگیم کمه.. تو احساساتم.. تو روابطم.. تو خواسته هام.. جنسیتم گم شده انگار! یه سرسختی مردانه پشت همه رفتارام هست که یه جاهایی مورد انتقاد قرار میگیره

یاد نگرفتم ناز کنم ، لوس بشم، ادا اطوار در بیارم. یاد گرفتم به هر قیمتی منت نکشم! خواهش نکنم! چیزی از کسی نخوام! و کاریو که دیگری بنا بر وظیفش باید برام انجام بده رو خودم انجام بدم حالا به هر سختی که شده اما در عوض بی منت! 

ولی ازین وضع خسته شدم.. دلم میخواست به جای اینهمه باری که از اول روی دوشم حس کردم کسی هم بود بار منو بر میداشت.. الان زدم به اون درش.. به قول صالحه هیچ وقتم ازم راضی نشدن و هنوزم نیستن!! 

اما دیگه برام مهم نیست. مدتیه روند زندگیمو با فکر و منطق خودم پیش میبرم.. در ازای چیزایی که بهم ندادن منم یه چیزایی که زورکی بهم چپوندن و انداختم دور.. مگه آدم چقدر زنده است؟؟!! چرا نباید از زندگی لذت برد؟؟ اصلا کی گفته که خوبی و خوب بودن فقط تو یه چهارچوب خاصه؟؟ 

من خسته شدم

ازینکه اینهمه مستقل بودم و وظایف و نقشای دیگرانو حتی بدوش کشیدم

ازینکه فکر کردم باید تحمل کنم همه چیزو و بشم آدم کوکی

ازینکه هرچیزبو وظیفه خودم دونستم!! و از یه دختر شر و شیطون به مرور تبدیل شدم به یه خانوم خیلی آروم و سنگین که هر کسی میبینه اول میپرسه بچه نداری؟؟؟

حالا دیگه چندان اهمیت نمیدم کی چی میگه.. کی خوشش میاد و کی بدش میاد

حل شدنیارو خدا خودش حل کنه من دیگه نمیتونم.. تنها کاری که میتونم بکنم کارای مورد علاقه مه

برم استخر

برم باشگاه

برم کلاس رقص

برای خودم مانتوهای خوشگل بدوزم و از پوشیدنشون لذت ببرم

جلوی آینه رقصامو تمرین کنم و به جای همه ی اونایی که هیچ وقت به چشمشون نیومدم خودمو تحسین کنم بابت تمام داشته هام

مربی باشگاه و مربی رقصم بهم اعتماد به نفس دادن

گاهی با دوستام قرار بذارم و از تنهایی خونه فرار کنم 

من خودمو اینجوری دوست دارم نه تو اون قالبی که بقیه میخوان

فقط یه موضوعی هست که نمیشه بی خیالش بشم

یعنی نمیذارن که بشم.. هر روز بهم یاد آوری میکنن بارها.. و تنها چیزیه که شاید کاریم از دست خودم بر نمیاد.. چیزی که هنوز خودمم نمیدونم میخوام یا نه!؟ 

ولی به هر حال من نه خودمو زنده به گور میکنم نه دست از لذتهای کوچیکم بر میدارم

من زنده ام و زندگی خودمو اونجوری که دوست دارم ادامه میدم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۴
سپیدار

یه وقتا هست که بین خواسته ی خودم و دیگران گیر میکنم

نمیدونم کاری که براشون میکنم واقعا لطفه بهشون یا نوعی خیانت!؟

خیانت به این خاطر که لطف بیش از حد و بی جا ممکنه باعث تغییر نقش شما بشه

در مورد خودم که شک ندارم خیانته

چون خودمو نادیده میگیرم و کاری و به خاطر دیگری با اکراه انجام میدم اونم هر روز و هر روز و هربارم برای تمام شدنش لحظه شماری میکنم

و هر روز و هر روز از خودم میپرسم درسته کارم یا نه؟؟ و اینکه تا کی میتونم ادامش بدم؟؟


بر اثر برخورد با آدمای مختلف طی سالای اخیر تازه فهمیدم این وسط یکی بود که با بقیه یه فرق اساسی داشت و اون موقع نفهمیدم! چون چسبیده بودم به یه در بسته که باز شد بالاخره اما جز بدی چیزی ازش بیرون نیومد. اون روزا کور بودم.. و البته متوهم... فکر میکردم بهتر از اون هم زیاده چه برسه به شبیهش!!

و عجیبه که مدتیه نمیدونم چرا همش تو فکرم میاد!! شاید به خاطر همون فرقی که باید ۷_۸ سال میگذشت تا درکش کنم

و البته ترس.. ترسی که حالا دیگه برام معنی نداره

به آدمهایی تو زندگیم نیاز دارم که درصد قابل توجهی انسانیت تو خونشون باشه

آدمایی با توقعات در چهار چوب

کسایی که وجودت براشون مهمه نه جنسیت و پول و نفعی که براشون داری

دلم نمیخواد زمان به عقب برگرده اما اعتراف میکنم دوست داشتم اون آدم حالا تو این زمان تکرار میشد


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۸
سپیدار

راست میگن دنبال هرچی بدویی ازت فرار میکنه

عاقا چند روزه در پی یک پیام اخلاقی تصمیم به بی خیالی گرفتم و عجیییییب این بی خیالی جواب میده هاااا

دنبال کار نمیرمااا زنگ میزنن میگن بیا شیفت!

هرچند که ترجیح میدم کمتر ناجی وایسم دو هفته اس پنجشنبه ها و یک جمعه جایگزین رفتم... آخرین بار داشتم فکر میکردم اگر هفته ای یکبار برم شیفت بد نیست!

و ترجیحا هم جمعه ها (چون دوبل حساب میشه خخخ) حالا امشب بهم زنگ زدن که پنجشنبه هارو کلا برم از 2 به بعد البته!

حالا پنجشنبه ام نزدیک به جمعه اس دیگه 

روزای زوجم فعلا صبا کلاس عمومی دارم. استخرش خوبه ظاهرا. مدیرشم بد نیست فقط یکم انگار دخالتش زیاده ضمن اینکه هیچ تخصصیم نداره در زمینه اموزش شنا

حالا هنوز پرش به پر من که گیر نکرده و امن و امانه...

شاگردای خصوصیمم رفتن مسافرت فعلا

بسته آموزشیمم ک درست کردم فعلا یک عدد فروش داشتم!!

خب این از نظر خودم شروع خوبیه و نشانه مثبت

خب ظاهرا همه چیز بر وفق مراده

خدارو شکر

عیدتونم مبارک

مثبت فکر کنین و بی خیال شین

مهم نیست طلا گرمی چنده و دلار چقد؟؟ شما فعلا نخرید هیچ کدومو

مهم نیست با مامانتون میرین بیرون مثلا یکم از زندگی لذت ببرین ، قشششششنگ .... مهم اینه که مامانتون هست حتی اگه باهاتون دعوا کنه...

مهم نیست فلانی و فلانی میشینن جلوتون و میگن " دخترمو ۱۸ سالگی عروسش کردم چون بزرگتر بشه دیگه میمونه و ..." بعدم بعضی اطرافیان برمیگردن بهت نگاه میکنن!!

مهم نیست اگه مسافرت نمیرین

باباتون حوصله حتی گردش معمولیم نداره

خواهر برادرتون وقت و بی وقت میرن و میان و از کاراتون میمونید

مهم نیست اقساط پرداختی تون دوبرابر شده و حقوقتون یک سوم! و هر ماه با منت نصفش پرداخت میشه و باقیش گردن خودتونه

مهم نیست برای بیرون رفتن و یه گردش معمولی باید کل شهر و زیر و رو کنید تا یه نفر پیدا شه همراهیتون کنه

مهم نیست همه وقتتونو یا هرطور شده سرکار میگذرونید یا تک و تنها تو زیر زمین

مهم نیست از سر صبح با غرغر و ایراد گیری نزدیکانتون شروع میکنید هر روز و تمام روزتونم هرکار میکنید بازم مایه افتخار که نمیشین هیچ!! در نهایت تعریفا بهتون میگن "اگه توام پسر بودی دیگه غمی نداشتم"

مهم نیست صبح تا شب باید همه چیزو توضیح بدین و زیر نظر باشین

مهم نیست که نباید شکایت کنین از چیزی

مهم نیست که همیشه متهمین

مهم نیست متلکا و حرفا و بد و بیراه هایی که مدام میشنوین

مهم نیست ... واقعا مهم نیست!

مهم اینه که خدا هنوز میخواد شما زندگی کنین! این یعنی هنوز تو این دنیا کاری هست که فقط شما میتونین انجامش بدین

کلا همه چیزو بیخیال شین

هیچی تو این دنیا ارزش حرص خوردن و ناراحتی نداره! 

ما فقط یکبار زندگی میکنیم

بی خیال همه ی اتفاقات بد و خوب و حرفا و رفتارا اونجوری زندگی کنیم که خوشحالتریم تو شرایط فعلیمون

خوب براتون منبر رفتم؟؟؟

الان نشستم تا ددی جان بیاد ماشینشو بذاره تا بتونم ماشینمو بیارم تو که فردا ۷ صبح برم سر کار. ددی جانم که هنوز نه اومده نه تلفن ج میده اینه که مجبورم برا شماها سخنرانی کنم

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۳
سپیدار

از من به شما نصیحت که هیچ وقت سعی نکنید روابط بین پدر و مادرتونو بهبود ببخشید یا دلتون بسوزه و اون وسط بخواین طرف یکیو بگیرین. علی الخصوص وقتی خود طرفین هیچ تلاشی در جهت تغییر نمیکنند و تازه مدت کمی بعد دعوا میبینید که در صلح و صفا ب سر میبرند!!

این دیگه نه کار شماست نه وظیفه ای

اصلا ربطی به شما نداره! این دو نفر انتخاب همن (حالا چه به شیوه درست و خود خواسته چه مقابلش) شما خودتونم حاصل همین انتخابین!! 

فکر خودتون باشید... نهایت کاری که میکنید گوش دادن ب درد دلاشونه بدون رد یا تایید

شایدم شماها این درسارو پاس کردین و مث من تازه بهش نرسیدین!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۷ ، ۱۷:۳۳
سپیدار

خیلی وقت بود سر شیفت ننشسته بودم. هفته پیش و اینهفته جایگزین رفتم یه استخری ک قبلا توش کار میکردم

از گرما و بوی کلر حالت تهوع گرفتم... یادم اومد چقد تابستونا استخر نفرت انگیز میشه برای کار کردن.. کار ناجی و مربی چند برابر میشه اما درامدش نه چندان

فردا هم 4ساعت باید جای ی نفر برم

اینجوری کار کردن بهتره ب نظرم برا ناجی! چند ساعت در هفته اونم جایگزین... بخوای قبول میکنی و نخوای نه! هیچ اجباری تو کار نیست.. شاید همین که اجبار نیس یکم راحت ترش میکنه

یه چیز دیگم هست فکرمو درگیر کرده!! سه ماه اخیر تو هیچ زمینه ای کار درست نشد برام و درامد نداشتم! الان چند هفته اس یه نفرو از زندگیم بیرون کردم و مدام موقعیتای مختلف کاری دارم حالا هرچند جزئی یا کوتاه! 

اون موقع ام ک بود ب این موضوع فکر کرده بودم.. وجود یه آدم اشتباهی میتونه جلوی روزی شما رو بگیره!!؟؟ 

خدایا شکرت

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۶
سپیدار

بعضی وقتا هی میدوی و میدوی به اطرافتم هیچ توجهی نداری

یهو خسته میشی می ایستی...دنبال یکی میگردی که بعد اینهمه دوندگی بتونی یکم تفریح کنی و خستگی تو بگیری.. تازه اونجا میفهمی هیچ کس نیست و اگر تمام مدت سرت تو کار بوده یه دلیل بزرگش همین بوده.. 

حالا بین این کسی نبودنها من یک تنهایی واقعی رو ترجیح میدم.. خودم باشم و خودم .. جایی که کسی خلوتم و بهم نزنه... تنهایی یه وقتایی خیلی خوبه.. فرصتیه که با خودت حساب و کتاب کنی چند چندی.. وقتیم دلخور و دلگیر و بی حوصله ای کسی نمیبینتت

خدایا شکرت

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۰
سپیدار


به نام خداوند بخشنده مهربان
بسته ی آموزشی فعلی شامل 15 فایل ویدئویی آموزشی (14 آموزش اصلی و 1 فایل از دروس ژورنال بعنوان هدیه) شامل عناوین زیر میباشد

1- اندازه گیری دامن
2- الگوی دامن یک کلوش
3- الگوی دامن دو کلوش
4- الگوی دامن تمام کلوش
5- جمع بندی و نکات دامن های کلوش
6- برش دامن روی پارچه بعلاوه آستری
7- دوخت دامن و آستری
8- سردوز با چرخ خیاطی و چرخ سردوز
9- اطوکاری
10- دوخت زیپ
11- وصل آستری
12- دوخت کمر دامن
13- چرخ نیش
14- پرو دامن
15-هدیه = دامن مربعی یا زاویه دار

به همراه جزئیات الگو، برش و دوخت
از زمان ارسال فایلها به مدت دوماه رفع اشکال و پاسخگویی رایگان به سوالات شما عزیزان فعال میباشد
آی دی ادمین
@espi1_39

آی دی کانال
@khayatezenoon


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰
سپیدار
صدای گریه دختر بچه ۲سال و نیمه از تو کوچه میومد
از پنجره نگاه کردم.. دختر کوچیکشه... بعد ۳ - ۴ روز دوری از مامانش اومده مامانشو ببینه... ولی نیست... گریه میکنه و حاضر نیست بره تو خونه...
خدای من کی میتونه به این دوتا طفل معصوم بفهمونه مادرتون برای همیشه رفته؟؟!!
چه قصه ای میشه براشون گفت تا شاید عادت کنن.. بخوابن و با امید دیدن مادر بیدار نشن!! وقتی بیدار شدن دنبالش نگردن و بهونه شو نگیرن.. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۳
سپیدار

یکی از بزرگترین نعماتی که خدا به ما داده اشکه

وقتی میتونی اینو بفهمی که اتفاقات بدی میافته اما نمیتونی گریه کنی

حس میکنی از درون سنگینی و هر آن ممکنه متلاشی بشی

بخشی از خاطرات کودکی منو خواهرم دیروز رفت زیر خاک در حالیکه انگار هنوز رشته های بین ما قطع نشده..

کاش این آخریا اینقدر خودشو از همه پنهان نمیکرد.. همیشه برام سوال بود که چرا تازگیا اینجوری شده؟؟


زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...


دوست داشتن هامونو بهم نشون بدیم قبل از اینکه به فاصله ی دو دنیا از هم دور بشیم و حسرت بخوریم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۸
سپیدار

عجب روزی بود امروز

تو همون کانال اسرار کوانتومی که عضوم و فک کنم گفته بودم ک آموزشهاشو خریدم... مدت این یکماه فقط یکی دوتا فایلشو رسیدم گوش کنم.. طی چند روز اخیر ۳ تا درس جدیدشو دان کردم.. نکته اساسی همش یک جمله بو " افوض امری الی الله " زندگی در زمان حال و سپردن همه چیز به خداوند. ضمن اینکه بابت خطاهای گذشته عذرخواهیم و بابت نعمات سپاسگذار... و از دیروز مدام این جمله رو با خودم تکرار میکردم..

ماشینمو گذاشتم برای فروش.. دو هفته قبلم یه ماشین پیدا شد برای خرید! برا ماشینم کسی زنگ نزده بود تا جمعه که یه نفر اومد دید و امشب تماس گرفت رفتیم معامله کردیم!!! خیلی بسرعت اتفاق افتاد!!! و از ماشینی که فروشش برا من درد سر شده بود چقدر اونا خوشحال شدن... همونجاست که به عینه میبینین این پند معروفو که میگه نعماتی که شما امروز دارین و بهش فکر نمیکنین آرزوی یکی دیگست

هنوز متحیرم که چقدر سریع همه چیز انجام شد و عصری برای آخرین بار سوار ماشینم قرقی جان شدم

ولی حقیقتا اونقدری که لازم بود ذوق زده نشدم

عصری اتقاقی افتاد که هنوزم باورش برام سخته

دختر همسایه بغلی که به همراه خواهر و برادرش همبازی روزای کودکی مون بودن و بهترین خاطراتو با هم داشتیم فوت کرد

دوسال بود سرطان روده داشت و دو ماه بود که آماده رفتن بود و مرتب بیمارستان و... و ما تازه دو سه روز اخیر فهمیده بودیم مریضه! 

متاسفانه با بزرگ شدنمون از هم دور شدیم.. رفت و آمدا کم شد و حتی به صفر رسید.. دوتا دختر ۲ و ۵ ساله داره که هر از گاهی صدای گریه هاشون میاد

حالا میفهمم چرا اینقد بچه هاش اینجا بودن و وقت و بی وقت سر صدا میکردن و داد و بیداد و گریه... مادرشون مریض بوده و تو رفت و آمد بیمارستان... 

عجب همسایه های بدی هستیم... و چقدر حقیقتا زود دیر میشه

چقدر دام برای روزای بچگیمون و بازیامون گرفت... 

این موضوع از عصری چنان پکرم کرده که نمیتونم حتی یه لبخند مصنوعی بزنم...

افوض امری الی الله...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۷ ، ۰۰:۰۰
سپیدار

بعضی چیزا تو ذات بعضی آدماست. هر چقدرم که بروز بشن و همراه با تحولات پیشرفت حاصل بشه بازم تو خونشونه (خون مایع قرمز رنگ جاری در رگها با خونه که محل زیستنه اشتباه نشه ) و به هر حال یه جایی نشونش میدن

وقتی پدر جان به دختر بسیار فعال و فرض و تیزش میگه "کاش تو پسر بودی دیگه من غمی نداشتم" برمیگرده دقیقا به همون ذات. یعنی اقوامی که مرد سالاری هنوز هم بینشون شدیدا دیده میشه. خب البته که پدر عزیزم به تصور خودش کلیم از من تعریف کرده! و در واقع باید بگم آرزو داشت پسر یکی یه دونش چنین روحیاتی میداشت تا همیشه و همه جا کمک حالش باشه. و روی دیگه شم اینه که اگر من پسر بودم زندگی بسی راحت تری به هر لحاظ میتونستم داشته باشم نسبت به حال فعلیم یا دست کم بخش زیادی از فشارها با توجیهات قابل قبول و بدون نیاز به توضیح حذف میشد

حالا که نشد!!

خدایا شکرت 

ساقی هر چه ریزد از لطف اوست...♡

و این برای دلسوزی مخاطب یا هرچیزی در این زمینه نبود بلکه هدف نشون دادن تبعیضیه که چه قبول کنیم چه نکنیم وجود داره


پ.ن؛

بسی به خودم عشق میورزم که امروز کلی تو آفتاب راه رفتم تا جنس مورد نظرمو که کم اومده بود بخرم و هدف از رفتن هم همون بود در واقع اما نمونه رو یادم رفت ببرم :/ 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۴:۱۳
سپیدار

یکی از مشکلات عدیده ی مجرد بودن و با والدین زندگی کردن اینه که از صبح سرکاری یا بیرونی خسته و هلاک میای خونه و در حالی که شدیدا احتیاج به سکوت و آرامش و استراحت داری میبینی مهمون تو خونه اس! خواهر یا برادرت با بچه ی پر سر و صداشون اونم سر زده.. و حتی در طول هفته چندین بار تکرار بشه... 

نمیدونم راه حل شما چیه ولی من به فکر اینم که یه خونه برای خودم دست و پا کنم


بعد از یکماه تجربه کار جدید و داغ کردن پشت دستم مبنی بر قبول چنین کارایی حالا شدیدا دلم سکوت و تنهایی میخواد و حقیقتا دارم ازش لذت میبرم

گرچه که دیروز خیلی خندیدیم ولی کمر درد و گردن درد ناشی از پشت میز نشستن طولانی هنوز رهام نکرده

فکر میکنم این یکماه برای درک بیش از پیش رنج مردم و بیکاری شونو و حتی کسب و کارایی که خودشون شروع کرده بودن و منجر به ورشکستگی شده بود لازم بود

همیشه میگفتم آدم از هنرش میتونه کار کنه ولی تا دلتون بخواد کسایی رو دیدم که بعد از یکسال پایان کار زده بودن و میگفتن فقط ضرر... تازه باید مالیاتم بدن!!

هرچند که به هر حال تنها یک عامل باعثش نمیشه

حالا منم دارم به کسب و کار خودم از زوایای دیگه ای نگاه میکنم و باید بگم چشمام بازتر شده


نا امید نشیم. همه چیزم که عوض بشه خدای هزاران سال قبل عوض نمیشه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۴:۳۱
سپیدار

۱- هر از گاهی راجع به اعتقاداتتون تو هر زمینه ای که هست از خودتون سوال کنین؟!

چرا دقیقا فلان کارو انجام میدین؟ چرا به فلان چیز اعتقاد دارین؟

خب من خودم مدتها رو چادر خیلی تعصب داشتم! یه تفکر که حالا میبینم به خاطر اصل قضیه شاید نبوده و به اجبار استفادش کردم حالا هر جایی اجبار خاص خودش..پدر و مادر ... حرف در و همسایه و فامیل... تفکر دیگران... و زمانی سخت معتقد بودم چون چادر سرمه کسی کاری به کارم نداره! یا مشکلی برام پیش نمیاد!! و دقیقا در همون برهه ها شرایطی پیش اومد که عکسشو ثابت کرد.《 البته اشتباه نشه راجع به حجاب حرف نمیزنم! فقط در مورد چادر صحبت میکنم》بدترین اتفاق که این تفکر و کمی متزلزل کرد مربوط به ۷ سال پیشه که تو یه بولوار مورد تعقیب و بعدم یه ضربه حسابی قرار گرفتم و ماحصلش ۶ تا بخیه رو سرم، اسیب دیدگی شدید مچ پای چپم( که یکسال منو بکلی از تمریناتم عقب انداخت) کبودی وصرب دیدگی و کوفتگی تو نقاط مختلف بدنم(افتادم تو این جوبای نیم متری کنار خیابون) و چندین سال ترس و وحشت  غیر قابل وصف!!

و مسائل خیلی عادیشم ازار و اذیتای تو تاکسیا.. مزاحمت ماشینا وقتی کنار خیابون منتظر تاکسی هستم.. چشم چرونی و پرت و پلاهایی که تو موقعیتای مختلف شنیدم و دیدم... چیزی که فهمیدم این بود که در حقیقت این چادر نبود که مانع بعضی چیزا میشد بلکه دلیل اصلی این بود که من تو محدوده خاصی و با شرایط خاصی رفت و آمد میکردم و به این دلیل تا وقتی ازون محدوده خارج نشدم واقعیتو نمیدیدم. حالا هم که مدتهاست اغلب دیگه سرم نمیکنم حقیقتا تغییری ندیدم! اون کسی که مریضه اصلا براش فرقی نداره شما چی پوشیدی! اونیم که دنبال سوژه های خاص میگرده میفهمه اهلش هستین یا نه!! 

این وسط یه دوست جانی دارم که هر روز و هر موقع بیرون میریم به چادر سرش لعنت میفرسته اما در عین حال کنارم نمیذارش!! و خیلی جاها هم تو فکر اینه که فلان جا که تیپای خاصی حضور دارن اطرافیانشو تحت تاثیر قرار بده!!! خب البته این که عین ریا و شرک میتونه باشه. و مثل همون امر به معروفیه که زیاد شده ولی بی تاثیره حتی تاثیر عکس داره! چرا؟؟ چون واقعیت اینه که کار خوبو با رفتار خوب باید نشون داد نه فقط با ظاهر!!!

و مولانا خوب گفته تو این بیت شعر که کاملا لب کلامه

وان گنه در وی ز جرم روی تست / باید آن خو را ز طبع خویش شست

همه اینایی که گفتم ناقض چادر نیست. من خودم یه جاهایی دوست دارم با چادر باشم اما زمان خرید، پشت فرمون، موقعیتایی که باید هی سوار و پیاده شم، قدم زدن تو پارک و بالاخص دویدن بشدت برام دست و پاگیر و ازار دهنده میشه و ازبنم که مرتب خاکی و کثیف یا چروک باشه خیلی بدم میاد و بنظرمم خیلی زشت و زننده است.

مثال دیکه شم تو این زمینه پسر یکی از اقوام نزدیکمونه که در سن ۲۰ سالگی و در دانشگاه و واقع شدن بین انبوه افرادی که اعتقادات بشدت متفاوتی دارن هست و باعث شد ب دین خودش شک کنه و تصورش این بود که دین ما خشونتش زیاده و در مسیحیت همش مهر و محبت و ... ایناست و من بهش گفتم کتاب مقدس و بخون اما بدون هیچ ذهنیت قبلی و حتی راجع به دین یهودم بخون بعدم باز با همون عدم پیش داوری معانی قران خودمونو بخون یا اصلا قران فارسی! حتی گفتم تو بعضی مراسمشونم بد نیست شرکت کنی و از نزدیک ببینی (خیلی دوست داشت و بشدت هم احساس گناه میکرد ب خاطر کنجکاویش) . چند روز بعد از خوندن کتاب مقدس تصورش تا حدی تغییر کرد و هنوز هم مشغول خوندنه و ب نظرم خدا کسایی رو وه دوسشون داره و میبینه ظرفیتشو دارن تو مسیر شک و تردید قرار میده تا به یقین برسن! 

شرط اساسی تمام اینها و داشتن اعتقادات واقعی اینه که تعصب و بذاریم کنازگر! همونطور ک قبلا گفتم تعصب کوره و مانع دیدن حقایق میشه

ضمن اینکه مطمئن باشیم خیلی از ماهااگر مرتکب خیلی خطاها نشدیم دلیلش خوبی خودمون نبوده!! غیر از لطفی که خداوند بهمون داشته و داره(شاید ب خاطر کم ظرفیتیمون) به این دلیل بوده که شرایطش اونطوری که باید برامون فراهم نشده!!!

همین الان فکر کنین ببینین اگر اجبارات اطراف از جمله خانواده و مردم و کار و ... نبود واقعا چه کارایب رو انجام نمیدادین و چه کارایی رو انجام میدادیم!؟؟!!

اوووووووه چقد حرف زدم


۲-اینماه یه تجربه کاری جدید داشتم که البته ۴ روزش هنوز باقیه و اونم کار تو کافی نت و پر کردن اظهار نامه مالیاتی هست

حقیقتش اصلا اولش تصوری ازین کار نداشتم و فکر میکردم جایی هستیم که جز خودمون چند نفر با کسی سروکار نداریم.. بعد که وارد کار شدم حس کردم با منیتم در تضاده.. و خواستم بیام بیرون چون در شان خودم نمیدیدم!! اما به دو دلیل انجامش دادم و تا تهش اومدم. اول اینکه منیت خودمو خرد کنم و این حقیقتا یه جاهایی لازمه و دوم اینکه دلم میخواست اینکارم یاد بگیرم و تجربش کنم و به خودمم ثابت کنم ادم بی عرضه ای نیستم و براحتی از پسش بر میام

مواجهه با اقشار مختلف خیلی چیزا به آدم یاد میده. متاسفانه خانوما بی اعصاب ترین قشرن و از هر دو سه نفر یکیشون از بدو ورود رو اعصابتنو استرسین و دعوا دارن. آقایون اما آروم میشینن اغلب تا کارشون انجام شه حالا یا تو اون مدت خانومهای حاضر و در سکوت با خیال راحت چک میکنن یا وایمیستن و به شوخی و خنده میگذرونن... در این حد انسانهای خوب و آرومین :))

و اینکه اونجا میفهمی چقدر اوضاع خرابه... شاید بیشتر از ۶۰-۷۰ درصد عدم فعالیت دارن و کسب و کارشونو جمع کردن ... این خیلی ناراحت کننده اس ببینی پسر ۲۲ ساله با مدرک مهندسی عمران داره بعنوان داد زن کار میکنه!! 

دیگه حواشی بعدیش بماند.. چقدر تو دارایی مردم و میپیچونن.. چقد از زیر کار در میرن.. موقع نماز ۳۰ دقیقه کلا سرورا قطع میشه!!!!! و مردم یه لنگ پا وامیستن بلکه کارشون پیش بره...

اینا واقعیتای تلخ جامعه و زندگی ماست اما حقیقت اینه که ما خدای مهربونی داریم و اون همه چیز و میبینه. تا وقتی از غیر خودش بخوایم به همون غیر واگذار میشیم.. تا وقتی کاملا تشنه و درمانده و عاجزش نشده باشیم شاید حس کنیم به دادمون نرسیده.. چون رسیدن به این نقطه جاییه که دیگه جز خودشو نمیبینیم و امیدمون فقط به خودشه


۳- تنهایی و تو خود بودن و سکوت و انزوا همیشه نشانه بد و غم و غصه و افسردگی نیست. اگر در طول روز یا حداقل هفته چند ساعتی رو از تمام هیاهوها و کار و بدو بدو و استرس رسیدن و نرسیدن خودمونو جدا کنیم و به خلوت پناه ببریم خیلی از مشکلاتمون حل میشه ولی متاسفانه اغلبمون از تنهایی استفاده نمیکنیم و خودمونو میندازیم تو شلوغیا حالا یا واقعی یا مجازی


والسلام

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۷
سپیدار

والا واقعیت اینه که اصلا برا رسیدن ماه رمضون لحظه شماری نمیکروم! تازه همشم میگفتم چه زود اومد!!!

از خوب و بدش بگذریم

هر سال ماه رمضون برام یه فرصت استراحت بود ولی امسال نه!

بشدت خسته کننده با مقدار عریض و طویلی بی خوابی دیوانه کننده بعلاوه انواع فکر و خیالهای درهم و آشفته که دقیقا این بخشش از همه بدتر بود...

دو روز دیگه تموم میشه و تا حدی ازین کرخی و بی حالی میام بیرون و البته که با مسائل جدیدتری روبرو میشم ... شاید نه خیلی جدید اما دست کم جدی تر از حالا

به هر حال ازینکه دو روز دیگه تموم میشه مشعوفم ( خدایا ببخشیدااا ) 

اینقدر گره رو گره رو گره اومده که دیگه فقط نشستم و نگاه میکنم! چون حقیقتا دیگه نمیدونم باید چکار کرد

کلا ماه رمضونا افسرده میشم! شایدم برای همین الان دارم پرت و پلا میگم!؟


پ.ن

وقتی چیزی رو زوری قبول کنی و با سختی انجامش بدی بالاخره یه روزی میرسه که میذاریش کنار (سوء تفاهم نشه منظورم روزه و... نیست)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۵
سپیدار