خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بعضی دوست داشتنا آدمو غمگین میکنه.. بهم میریزه.. اینجاست که باید برگردی بهشون بگی

 " میشه لطفا دوسم نداشته باشین؟؟ میشه اجازه بدین همون زندگی خالی از عشق و احساساتمو ادامه بدم؟؟ " 

و بدتر ازون بعدشه. زندگی قبل از دوست داشته شدن با زندگی بعدش خیلی فرق میکنه. هرکسی که پا به دنیای شما میذاره بخشی از قلبتونو اشغال میکنه و وقتی هم میره همون بخش و با خودش میبره! شما موندین و یه قلب ناقص!! و در بهترین حالت که شما موجود خیلی منطقیم باشین باز زمان میبره تا طعمی که چشیدین از زیر زبونتون بره و با هر اسم آشنا و هر حرف و هر مسآله ای ولو مربوط به دیگران، یادش نیافتین

و من نمیدونم وقتی ما آدما هنوز معنی واژه هایی مثل دوست داشتن و نمیدونیم چرا خودمونو دیگرانو درگیرش میکنیم؟!

عشق واقعی اونه که به آدم آرامش و نشاط بده نه تلاطم و تنش و غصه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۶
سپیدار

رفت و آمد با بعضی آدما و حرف زدن و شنیدن حرفاشون کلا میبرتت به یه دنیای دیگه! اینقدر متفاوت که با خودت میگی من دارم درست زندگی میکنم یا اینا؟؟؟

دغدغه های تو چیه و دغدغه های اونا چیه؟؟

قصدم به هیچ عنوان مقایسه نیست! میخوام بگم رفت و آمدا خیلی میتونن روحیات و افکارتو به چالش بکشن

و اینکه... از تعصبات الکی بیزارم.. از هر چیزی که بیخودی دست و پا گیر باشه بدون نفعی!! از اینکه چون فلانی و فلانی میبینن نباید فلان کارو کرد.. این عین شرکه.. خب شاید من اونقدرا آدم معتقد و درستی نباشم اما هیچ دلم نمیخواد اعتقادات و رفتارام تحت تاثیر خوش اومدن و بد اومدن دیگران باشه

ناظر همه ی ما خداست 

یه وقتایی شدیدا بین خود خودم و خود دیگران گیر میافتم! و این کلافم میکنه چون نه اونم و نه این

شایدم گاهی همین خود دیگران بودنه که نمیذاره خیلی از مسیر کج بشی.. و باز میرسیم به همون نقطه شرک پنهان... که از راه رفتن موری در شب زیر سنگ پنهانتره... 

بعضی وقتا عجیب گیر میکنم 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۳
سپیدار

یاکریمای عزیرمونم رشد کردن و بعد از فکر میکنم یک هفته یا ۱۰ روز لونه رو ترک کردن!

جالبه که اوایل مادر تند تند میره و میاد و غذا میاره بعد هی فاصله ی اومدنشو کم میکنه و دیر ب دیر میاد تا اینکه جوجه ها بفهمن باید رو پای خودشون وایسن... خب جوجه اولی مث من بود و سریع پرید رفت ولی دومی رو هر روز میرفتم بهش اعتماد به نفس میدادم تا اینکه رضایت داد اونم بپره

حالا یه نکته شگفت انگیز این که در عرض این دو روزی که اون دومیم رفته دیدم تو لونه ۳ تا تخمه!!! هیچ کیم تاحالا مسئولیت نشستن روشونو به عهده نگرفته!! به نظرم قضیه همون اولین تخماییه که اینجا به ثبت رسید! 

به هر حال فکر میکنم نوزاد آدمیزاد بی عرضه ترین و بدبخت ترین نوزاد بین تمام نوزادان جانداره چون تا ۲۰ سال و حتی مشاهده شده ۳۰ سال بازم نمیتونه تنهایی بپره!!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۰
سپیدار

عنوان مطلب اسم فیلمی بود که امروز رفتیم با دوست جان دیدیم

پیشنهاد دوست جان بود پری روز که بریم سینما و من گفتم فقط فیلم کمدی!

فیلمای بزن بزن و خشن که بشدت روحمو اونم در شرایط فعلی تخریب میکنه

فیلمای اجتماعیم که جز افسردگی چیزی آخرش گیر آدم نمیاد

خلاصه من فیلم " خجالت نکش" رو انتخاب کردم و با تبلیغاتیم ک تی وی نشون داده بود حدس میزدم چی باید باشه و امروز بالاخره وقت شد سانس ۱۴:۱۵ هویزه رو بریم ببینیم

اول که واقعا خنده دار بود خیلی خندیدیم

دوم با بچه هاتون نرین مخصوصا بچه های زیر ۱۸ حتی بنظرم زیر ۲۰!

کل قضیه اینه که یه خانوم و آقایی تو سن بالا که بچه هاشونو عروس و داماد کردن صاحب یه بچه دیگه میشن اما خب روند داستان و حرفا و اشاراتش فکر بچه هارو زیادی مشغول میکنه! 

سوم اینکه متاسفانه بعضیا فرهنگ سینما رفتن و هنوز یاد نگرفتن.. ما که رفتیم دونفر جای ما نشسته بودن ماهم نشستیم یه جا دیگه که بلندشون نکنیم چون فیلم چند دقیقه بود که شروع شده بود.. بعد یه دختر و پسر اومدن و مارو بلند کردن و ماهم رفتیم سرجامون و اون قبلیارو بلند کردیم و بعد دیدیم خیلیا سرجای خودشون نیستن!!! خب پس چرا روی هر بلیط شماره صندلی قید میشه؟؟؟ 

یه دختر و پسرم پشت سرمون بودن از نوع فنچ!! که نمیدونم چرا دختره هر از گاهی یه لگد به صندلی من میزد!!خیلی رو اعصابم بود.. یکبار برگشتم بهش گفتم نفهمید دوباره برگشتم بلندتر گفتم خداروشکر اینبار شنید و گفت ببخشید و دیگه بعدش فقط یک بار لگد پرونی کرد!

خب چطور میشه آدم کنترل پاهای خودشم نداشته باشه؟؟!!


در نهایت پیشنهاد میدم اگر فرصتشو دارین برین ببینین و بخندین به خندیدنش میارزه


پ.ن:

مهمترین و زیباترین اتفاق این چند روزه بارون طولانی مدت و شدید بود .. واقعا محشر بود خدایا ازت ممنونیم :)

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۳۱
سپیدار

چند روز پیش (۱۸ اردیبهشت) تولد دوست جان و با برنامه ریزی اینجانب تو سایت بانوان پارک ملت برگزار کردیم..از حواشی بگذریم.. کلا خوب بود

صحنه جالب ۱

گربه تشنه بود رفت سراغ آبخوری رو زمین زیاد اب نبود یه نگاهی کرد و پرید رو اب سرد کن. اول سعی کرد از ابای جمع شده زیر شیرای اب بخوره ولی ظاهرا اونم کفاف نداد دیدیم آقا دهنشو گذاشت لب شیر آب و خلاصه تا تونست خودشو مالید به اون آب سرد کن و اون شیر آب

بعد دوتا قهرمان ( بخونید دوتا گودزیلای دهه نودی از نوع پسر) اومدن اب بخورن و گربه رو دیدن و خیلی جدی یکیشون به گربه گفت :( بیشعور مردم از اینجا اب میخورن خب :| )

هرچی اب سرد کن و تکون دادن و شیر اب پشت سریشو باز کردن نرفت ..اینام اینقدر پیگیر شدن و خلاصه تا جایی که میشد دنبالش کردن تا حسابی دور شد

صحنه جالب ۲

صبح جاتون خالی رفتم حرم. تو راه رفت و برگشت هم فایل آموزشی محمد افلاکی رو گوش میدادم و باید بگم جواب درصد زیادی از سوالات این چند روزمو توش پیدا کردم..بماند

برگشتنا یه پسر بچه حدود ۱ سال و نیم داشت دنبال کلاغ میکرد و اونم فرار میکرد.. باباش صداش زد ایشونم برگشت گفت پروانه رو برام بگیر! حالا هرچی بابا مامانش میخندیدن و میگفتن بیا بریم اصرار داشت پروانه ( کلاغ ) رو براش بگیرن

روحم شاد شد


و دیشب عجب باد و طوفانی شد! خدارو شکر الانم داره میباره هوا عاااالیه 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۳۹
سپیدار

زیبایی شروع امروز در این بود که وقتی اومدم تو حیاط دیدم یک سر کوچولو از زیر یاکریممون اومده بیرون و داره نگاه میکنه اطرافو!! خیلی هیجانزده شدم

خدایا شکرت


یکی از آپشنایی که دارم فست شارژ بودنمه. وقتی خیلی خواب آلودم میگم 10 دقیقه دیگه بیدارم و بیدارهم میشم. تو استخر بارها بچه ها دیده بودن که من تو زمان استراحت که معمولا یک ربع میشد (گاهیم کمتر) میخوابم و میگفتن تو چطوری تو این سر صدا و رفت و آمد و این هوای بد اینجا میخوابی؟؟؟ 

حالا با تکنیکایی که تو اون کانال خاص یاد گرفتم خیلی بهترم شدم

امروز خیلی خواب آلو بودم و دستم ب کار نمیرفت.. دوست جان گفت تو ک سریع خوابت میبره و زودم پا میشی بخواب یکم! بالشت و گذاشتم و ساعت ۱۲:۱۱ دقیقه بود گفتم من ۱۲:۲۱ دقیقه بیدارم(۱۰ دقیقه) و دقیقا همینم شد.. گفت واقعا خوابیدی؟؟

وقتایی که خوابتون نمیبره از درون خودتون بیاین بیرون و از بالا به خودتون نگاه کنین! ببینید که دراز کشیدین اما خوابتون نمیبره! فقط نگاه کنین به خودتون از بالا بدون قضاوت!!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۹
سپیدار

شما میتونین یه زندگی خیلی معمولی داشته باشین و ازش لذت ببرین

هدفهای بزرگی برای خودتون در نظر بگیرین و برای رسیدن بهش با نهایت اشتیاق تلاش کنین

تمام تمرکز و انرژیتونو بذارین برای رسیدن به اون اهداف

ولی همه ی اینا تا قبل از زمانیه که یه نفر بزور خودشو تو زندگیتون بچپونه و بخواد احساسشو بشدت در شما تزریق کنه

ازینجا به بعد انرژی و تلاش و اعصاب و خیلی چیزای دیگه نصف میشن! چون خواهی نخواهی نصفش شایدم بخش بیشترش یه جا دیگه خرج میشه

از توقعاتی که از راه نرسیده ازتون داره بماند تا تلاشی که برای تغییر شما در زمینه هایی خاص هم انجام میشه!!

مثلا اگر شما چندان موجود احساساتی نیستین و اغلب شمارو به مسخرگی میشناسن و خودتونم اصولا بسمت همون افراد جذب میشین با یه ادم خیلی احساساتی ( یا شایدم اولش طرف داغه و حالیش نیست) به چالشی جدی میخورین

یا وقتی عادت به شوخی دارین و هرچی میگین و به هرچی میخندین یه طور دیگه برداشت میشه...

کم کم مجبور میشین خود خود خودتون نباشین یا بهتره بگم "من" نباشید!! 

اینجا سخت ترین بخش یک زندگی میتونه باشه و البته سخت تر ازون تصور آینده ایه که ب کل شما رو از یه چیزایی باز میداره!

فقط خدا نکنه بفهمین یه چیزاییم که ازش فراری بودین تو این آدم هست و بدتر ازون این که زمانی برسه مجبور شین برای بقیه ای که قطعا با نیشخند و کنایه نگاهتون میکنن اونارو توجیه کنین!

مثلا اینکه اون آدم چاق باشه -_- 

خدا خودش همه مونو براه راستش هدایت کنه و از شر این بلایا حفظ کنه

البته غیر از اون دسته ای که نه میخوان هدایت بشن نه از بلا حفظ!

من ترجیح میدم همچنان اهداف دور و بلندمو دنبال کنم. شمام مدیونین اگه فکر دیگه ای بکنین :دی


پ.ن: راستی با "باران عشق" خیلی حال میکردم همینطور خواهران غریب .. خداوند رحمت کنه این خالق ماندگارو

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۲
سپیدار

خب خدای عزیز وقتی خواست یه سری موارد و به من بفهمونه و من بعنوان یک موجود مغرور و از خود راضی نفهمیدم از در دیگه ای وارد شد!! اینکه الان تو وضعیت فعلی هستم دلیلش همینه که باید چیزایی رو یاد بگیرم و حالا دیگه فهمیدم...تکبیر لطفا!

ادما تو موقعیت مشکلات بی حوصله و عصبی میشن و حتی فعالیتای مورد علاقه شونم میذارن کنار! ولی بنده تصمیم گرفتم در جهت تلطیف روحیم هرکاری بکنم که به بی حوصلگی و عصبانیت دچار نشم. مثل یه کلاس حرکات موزون که بسیار بسیار دوست داشتم همیشه و گرچه هزینش با شرایط فعلیم همخونی نداشت اما چنان آدرنالین خونمو بالا میبره که کلا شارژ میشم! 

تو شلوغ بازار این عالم باید بزنی و برقصی... هیچ کس و هیچ چیز نباید بفهمه که تو ناراحتی یا مشکلی وجود داره!! حقیقت ناب اینه که خدایی هست خیلی خیلی خیلی بزرگتر از تمام مشکلات و گرفتاریای ما و اگر گیر و گرفتی بما میده قطعا اولا توانشو داده قبلا برای کنار اومدن باهاش و دوما درس مهمی توش هست که باید بفهمیمش! پس لطفا وقت و انرژی مونو با غر زدن و ناله شکایت تلف نکنیم!! بگردین ببینین چی قراره یاد بگیرین؟؟؟ و متوجه کدون اشتباهتون بشین و بعدم خدارو شکر کنین که گرفتاریا رو داد "گرچه معتقدم همه گرفتاریا از جانب خودمونه" تا قوی تر و پخته تر بشیم



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۲۱
سپیدار

امروز صبح که رفتم خونه دوست جان زنگ زدم با آیفون باز نشد گفت الان میام درو باز میکنم. چند لحظه بعد در باز شد و من در فکر اینکه همش به من میگفت تو چقد شل و ول شدی.. تصمیم گرفتم با صدای بلند و کمی ادا اطوار بهش سلام کنم.. در باز شد و نیش من بسی گسترده شد که یهو دیدم به جای دوست جان یه آقایی پشت دره!! بسرعت نیشو جمع کردم و با یه سلام کوتاه و عذرخواهی رفتم بطرف دوست عزیز که تازه داشت دنبال کفشاش میگشت ک بیاد درو برام باز کنه... درس عبرتی شد برام که دیگه پشت در آپارتمان ازین تصمیما نگیرم


دیروز با مامی پیاده روی میکردیم به پارک چهل بازه رسیدیم و طبق عادت هر روز از داخلش در حال عبور بودیم که پیر مرد باغبون یه گل رز صورتی بهم داد! اینقدر حالم عوض شد که نگو! درست مث فیلما خخخ


زیاد خدارو شکر کنین. از سر صبح که چشماتونو باز میکنین با هر حرکتی خدارو شکر کنین و بابت هر نعمتی که تو زندگیتون دارید خدا میگه " لئن شکرتم لازیدنکم.." شکر نعمت تعمتت افزون کند



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۲
سپیدار

خدای عزیزم ازین طوفان خفنی که تو زندگیم انداختی بی نهایت ازت ممنونم . دارم به قابلیتای بیشتری از خودم پی میبرم :)) و شک ندارم اتفاقات خوب بعد ازین زیر و رو شدنا در پیشن

باید بگم این مدتی که کار جدید و شروع کردیم هر روز از صبح تا عصر با دوست جان هستیم.. و عصرا هم به خرید ملزومات و گاهی استراحت خارج از منزل سپری میشه و فقط پنجشنبه و جمعه ها با هم نیستیم

دیگه از صبح خونه نبودن و ۸ و ۹ شب رسیدنم خونه به موضوع خیلی عادی شده . در واقع ددی عزیزم دیگه به این درجه از عرفان رسیده که نمیپرسه کی میای؟! 

اغلب خسته ام اما اعتراف میکنم گاهیم چنان خودمو به خستگی میزنم که کسی اعتراض نکنه خخخ

یاکریمامونم بالاخره تخم کردن و خدارو شکر اینبار لطف کردن نشیتن رو تخماشون. به دوستم میگفتم برو خدارو شکر کن یاکریم نیستی وگرنه باید همینجور میشستی و فقط گاهی جهتتو تغییر میدادی 

خلاصه که بعد از مدتها نزاع و درگیری سه نفره یک جفت تشکیل شد و دو عدد تخم حاصلش بود حالا منتظریم نوه هامون بیان بیرون


چقدر نگرش آدما تو زندگیشون و سطح ارامششون موثره

دوستاییم که متاهلن اغلب سر کار میرن ولی با اینکه درامد دارن از خودشون باز برای خرج کردن یه ۱۰۰۰ تومن برای خودشون هم باید کلی حساب و کتاب کنن و از همسر محترم کسب اجازه کنن!! ولی این دوست جانم خیلی باحاله میدونم بشدت زیر قسط و وامن به خاطر خرید خونه! وقتی باهم بیرونیم از چیزی خوشش بیاد میگیره و میگه روحیم مهمتره پول و خدا میرسونه بعدم اگه از کارت خودش خرج کنه یادداشت میکنه و در اولین فرصت از همسر مطالبه میکنه :)) خیلی کارش درسته من که قبولش دارم خدایی! و همیشه ام خدا جور میکنه براش حقیقتا

اسم این ولخرجی و بی اهمیتی و ولنگاری نیست! اسمش ایمان قلبیه به خداییه که همیشه حواسش به ما هست اما ما فکر میکنیم این روزی رو خودمون داریم میاریم تو زندگیمون! خوبه که خانوم خونه اونم خانوم کارمند برای خودش ارزش و احترام قایل باشه و دائم از نیازهای زنانش یا سلامتیش نزنه به خاطر قسط و قرض و خونه و ماشین و چهارتا وسیله... اینا تمومی ندارن

دوست جان وقتی از من نظر خواست که کلاس دف بره یا لوستر بخره گفتم با کدومش بیشتر حالت خوب میشه؟؟ گفت عاشق دفم. گفتم خب پس لویتر و بیخیال شو اونم بعدا جور میشه

اگر حالمون خوب باشه خدا همه چیزو برامون فراهم میکنه شک نکنیم!! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۹
سپیدار

منو این همکار جان هر موقع با هم میریم بیرون برای خرید ملزومات کاریمون یا اصلا خرید یکی از اقلام مورد نیاز، قبل از خرید اصلی قطعا چیزای دیگه ای میخریم. مثلا همینطور که هر دو از بیرون یک مغازه داریم داخلشو نگاه میکنیم و منتظریم اون یکی مارو بکشه از جلوی اون مغازه ببره، همین که یکی میگه اینجا فلان چیزش قشنگه یا حتی باحل نفی میگه نریم؟ خوب نیست؟.. قبل از تموم شدن جملش اون یکیمون وسط مغازه رسیده!! بعد باز بزور گاهی همو از تو مغازه ها میکشیم بیرون.. البته این حرکت دومو من معمولا انجام میدم چون در خرید کردن اندکی به نفسم غالب ترم خخخ


تغییر فصل شد و اینجانب باید برای رهایی از سردردها سریعا خودمو به یک حجامتگاه ( خودم این لغت و اختراع کردم) برسونم.. بخصوص که هوا بعضی وقتا زیادی گرمه! 


دیشب با دوستان ذلیل مرده تا ۱۲ چت میکردیم ( من ازین عادتا ندارم البته و ساعت ۱۱ گاهیم ۱۰ خوابم) و بقدری خندیدم که کلا رو ویبره بودم و سرفم گرفت از خنده. وقتیم سرفم میاد دیگه نمیره!! اینقدر ک مامان جان صبح با نگرانی اومد پرسید چرا دیشب اینقدر سرفه میکردی؟؟؟ و خب منم نگفتم داشتیم چت میکردیم چون این حرکاتو از منی ک سر شب مث مرغ خوابم بعید میدونه . و خدا نگذره از این فیلم پایتخت و اون پسره که پدر مادرا رو با واژه جاست فرند آشنا کرد.. حالا من کنار گوشیم وای میستم مامی میگه منتظری جاست فرندت زنگ بزنه؟؟!!!! و بعد خودش با شادمانی محل و ترک میکنه

مامانم کلا امیدشو از دست داده و منتظره خودم یه حرکت هلیکوپتری بزنم و در این زمینه بسی خانوادم روشنفکر شدن . مخصوصا با حرفایی که گاه و بیگاه در دفاع از انتخاب خودسرانه برادر جان زدم و اظهار نظراتی که کلا راجع به این موضوع ایراد کردم، الان امادگیشو دارن با هر صحنه ای مواجه بشن :)))


و البته صبم تو باشگاه حسابی روحم شاد شد. بسکه خندیدیم.. خنده خیلی خوبه.

حقیقتا: خنده بر هر درد بی درمان دواست/ هرکه میخندد ثنا گوی خداست


و در آخر؛ دوست داشتن و دوست داشته شدن حس خوبیه قطعا اما قبول کردنش مسئولیت آوره!! و در جریانش واقع شدن کمی ترسناکه!! کلا مسئولیت پذیرفتن کار سختیه! حواسمون باشه به حرفا و رفتارامون. خدا در همه حال مارو میبینه

و بیاین از امشب همه برایهم با همون اسامی که میشناسیم دعا کنیم! کار سختی نیست. اسم همه رو یه بار بیاریم و بگیم خدای مهربون و عزیز ببخشش و کمکش کن :)


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۵۸
سپیدار

اخیرا موضوعاتی پیش اومد که کمی به خاطرات عقب برگشتم و برای اولین بار اعتراف میکنم از رد کردن یکی از خواستگارام پشیمون شدم!

جریان ازین قرار بود که یک روز صبح همچنانکه با مامی جان در پیاده روی صبحگاهی بودیم فهمیدم جمع کثیری از همسایه و آشنا و غریبه بشدت نگران و پیگیر وضعیت تجرد و تاهل بنده هستن!!! مامی جان ما هم که بر اساس اصول ادب و احترام و رفتار انسان گونش جواب دندونشکنی نمیده!! به خیلیا که اصلا جواب نمیده!!! اینه که هی میمونه رو دلش بعد یهو طوفانش من بخت برگشته رو میگیره.. 

بعد از نصایحی که ایراد نمودم و دعوتش کردم به آرامش و البته جواب دادن به این گونه جانوری که هنوزم ناشناخته است!!! دیدم بین این افراد غیر از اون یکی که بی پدر و مادر بود و تنها دلیلم برای موافقت هم همون بود اما خدارو صدهزار مرتبه شکر که نشد!! یکی دیگم بود که خیلی گزینه خوبی بود از یک جهت ولی اون زمان عقلم به این "جهت خاص" قد نمیداد!

یه موجود فوق اکتیو و اتفاقا ورزشکار و مربی تیم و ... بود که هر روز از ۶ صبح میرفت سرکار تا ۱۰ و ۱۱ شب!!!

واقعا چی ازین بهتر که با مردی ازدواج کنین که اصلا خونه نیست در طول روز!!!! حتی خیلی از روزای تعطیل. و تازه بازنشستگیم نداره

بزرگترین دلیلی که اون موقع ردش کردم همون بود (البته معایب دیگه ایم داشت) ولی اگر اون زمان عقل الانمو داشتم و همچنین اگر پدر عزیز اون موقع بازنشست شده بودن باید میفهمیدم که میشه خیلی راحت تمام معایبشو به خاطر این حسن بزرگ نادیده گرفت!!!

حالا علاوه بر چاق نبودن و بی پدر و مادر بودن اینم به معیارای ازدواجم اضافه شد. "کسی که از 6 و 7 صبح بره سر کار تا 10 و 11 شب"

و کارشم دولتی نباشه بهیچ عنوان که بازنشستگیم نداشته باشه! در واقع تا نفس میکشه خدا بهش توان و قدرت و سلامتی کامل بده کار کنه :))

عمیقا خدارو شکر میکنم که ازدواج نکردم تا به این بینش و درک عالی از زندگی و ایندم برسم .

خدایا سپاااااااااس :))

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

صبح بعد از اینکه ساعت ۸:۲۰ دقه با مامی جان از پیاده روی برگشتیم خونه، در حین گذاشتن مانتو و شلوارم تو کمد چشمم به پالتو و بارونی و یه سری بافت و مانتوهای صخیمم افتاد و همه رو در کسری از ثانیه ریختم بیرون!

بعدشم کشوی لباسای خونه مو باز کردم و همون برنامه رو رو کشوم پیاده کردم

صبحانه که تموم شد اومدم سروقتشون و با افتخار و عرور و سربلندی و سرافرازی و خلاصه همه ی حسای خوب دنیا لباسارو جمع کردم و به محل بایگانی لباسهای گرم و سرد بردم و بجاشون تمام لباس تابستونیامو آوردم ریختم تو کشو و کمدم

بخاریم که کلا رو شمعک بود فبلا خاموشش کرده بودم و پنجره اتاقمم روزی چند ساعت کلا باز بود . البته این پنجره رو زمستونم باز میکنم

بمحض اینکه لباسام جاسازی شد همچنانکه با یه تیشرت استین کوتاه میچرخیدم حس کردم هوا کمی خنکتر شده!

بعله از پیاده روی اومدیم داغ بودم حالیم نبود! وگرنه از دیشب هوا یکم برگشت

به هر حال چون بازم مشغول آمد و شد و جمع و جور کردن و اینا بودم خیلی توجه نکردم و بعدم رفتیم بیرون و عصری که اومدیم خودمو فوش دادم که خب لااقل اون ژاکت سیاهه رو نگهمیداشتی دیگه!!!

یعنی آسمون فقط منتظر بود من زمستونیامو جمع کنم تا خوووب هوارو سرد کنه!

گرچه که این سرما دوام و قوام چندانیم نخواهد داشت! ضمن اینکه خونه ما به برکت هنر دست مهندساش داخلش از بیرون سردتره! این آخریام که پدر جان لطف فرمودن یه حرکتی زدن که جلوی نورم قششششششنگ گرفته شد


آهان راستی میگن تلگرام تا آخر فروردین قطع دائمی میشه !!! درسته عایا؟؟ حالا اگه شد کجا بریم بساطمونو پهن کنیم باز؟ :))

والا وقت و حوصله چت کردن و گشت و گذار تو کانالا رو که ندارم ولی بخش عظیمی از تبلیغات و اطلاع رسانیمون از همین طریقه دیگه همش از دست میره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۶
سپیدار

امروز به معنای واقعی احساس مرد بودن کردم!

بس که امروز عید و بهم تبریک گفتن !!

در فضای مجازی البته و در پی تبلیغاتی که برای کارم مدتهاست تو گروه های مختلف دارم امروز اقایون محترم تا تونستن بهم تبریک عید گفتن :))

احتمالا بین خودشون و عکسی که از خودم رو پروفایلم گذاشتم شباهتایی دیدن!!

والا!!

موندم اگه امروز این عید نبود چه بهانه ای بود؟؟

به هر حال عید نسبتا گذشته به شما هم مبارک مخصوصا آقایونی که گذرشون گه گاه اینجا میافته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۵
سپیدار

مدتی پیش که باز اموزی مربیگری رفته بودیم اولین جلسش دوتا کلاس ۱ ساعت و نیمه بود 

کلاس اولی یه آقایی راجع به مباحث کلی در مربیگری ورزشی از مسایل جسمی و روحی و روانیش صحبت میکرد

بماند که کل کلاس بیخود و سرهم بندی بود استاد مذکور هم اومده بود یه دو ساعتی دور هم بخندیم اوقات فراغتشو بخوشی سپری کنه تازه یه پولیم بگیره!

بخش اعظم کلاس که به حرف و خنده و متعاقبا ساکت کردن ۵۰ تا خانوم حاضر در جلسه گذشت . یه دقایقیم یکم کلاس جدی شد و سکوت کامل! همون لحظه دیدم دوست جان رفته رو ویبره و داره از خنده به حالت غش و ضعف و نیاز به کمکهای اولیه از جمله تنفس دهان به دهان پیدا میکنه!

یک کلام ازش پرسیدم و لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود... گوشیشو نشونم داد.. مامانش که خانومی بشدت محترم و مودب هستن عینکشو نزده یه اس ام اس فرستاده بود که توش در یک کلمه دو حرفی یک حرفشو اشتباهی تایپ کرده بود! حالا که فکر میکنم میبینم این دو حرف تو کیبورد اصلا نزدیک هم نیستن ولی چطور این اتفاق افتاد خدا عالمه!

خلاصه که منم بعد از دیدن اس ام اس به همون حال افتادم با این تفاوت که اون جاش گوشه دیوار و در پناه بود و من درست روبروی جناب استاد و جلومم خلوت بود و کاملا فیس تو فیس و چشم تو چشم بودیم

بدترین شرایط خندیدن همین جاهاست که نمیتونید شدت احساساتتونو بروز بدین و تازه طرف مقابلتونم مث قیف بهتون نگاه میکنه!

دیدین بعضی ازین اساتیدم کمی کرم دارن؟؟؟ خدارو شکر این یکی اونجوری نبود وگرنه نمیدونم چه توضیحی باید میدادیم بابت اون لحظات از خود بیخود شدگی

حالا بعدش که آزاد میشی هرچی به جریان فک میکنیااا دیگه اصلا اونجوری خندت نمیاد!!!

اینجاست که کشف میکنی یه کرم درون داری جهت خراب کردن شخصیتت مقابل دیگران

این لحظات یه جایی ثبت و ضبط کنین و هر از گاهی بهشون رجوع کنید روانتون شاد میشه

و مورد دیگه اینکه قبل از انتشار هر متن حتی پیامک بخونیدش

این مورد و خودم حوصله ندارم ولی شما انجامش بدین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۲۹
سپیدار

تا حالا فکر کردین که چرا خداوند تو قرآن که یکی از کتب مقدسه به قلم قسم میخوره؟

این یعنی اینکه قلم مقدسه

اون خودکار مداد یا صفحه کیبوردی که جلوی دستتونه و تایپ میکنید مقدسه

بهتره بگیم نوشته مقدسه چون در واقع اونچه از قلم به جا میمونه ارزشمندش میکنه نه شکل ظاهر و جوهر خود قلم!

بیایم از این مقدس قشنگتر استفاده کنیم

اگر قراره هر جایی و هر چیزی بنویسیم توشته مون هم قابل تقدیس باشه

شاید کمی شعاری به نظر بیاد ولی حتی نوشتن خاطرات و روزمرگیهامون میتونن شامل این تقدیس و ارزشمندی بشن

باید از قلممون وقتی برای دیگری استفاده میکنیم باعث حس خوب در اون فرد بشیم! یا دست کم چیزی از خوندن عایدش بشه و یاد بگیره..

برای خودمونم میتونم به چند شکل استفاده کنیم که در بلند مدت تاثیرات خیلی خوبی بدامون خواهد داشت

۱- نامه بنویسیم برای خدای عزیزمون و هر گرفتاری مشکل ناراحتی و خستگی حتی هر آرزویی داریم براش بنویسیم و بعد این نامه رو جایی قرارش بدیم که گم نشه..حتی میتونید لای قرآن بذاریدش

۲- نامه به خودتون بنویسید و توش فقط خوبیها و تواناییهاتونو ذکر کنید.. حتی جملات مثبت تاکیدی به خودتون بنویسین!! یه جورایی به خوبیهای خودتون توجه کنید کاری که شاید هیچ وقت هیچ کدوممون انجام ندادیم و بابت تمام این خوبیا و نعمات خدارو شکر کنید. این نامه رو هم نگهدارید و حتی هر از گاهی بخونیدش تا یادتون بیاد و اگر چیزای جدیدی به ذهنتون رسید میتونید بهش اضافه کنید یا نامه جدیدی بنویسید

۳- نامه ای بنویسید و پرش کنید از اهداف آرزوها و آنچه که تو رویاهاتون دلتون میخواد بهش دست پیدا کنید. اینم نگهدارین بعدها یه جایی با خوندنش شگفت زده میشین ؛)

۴- نامه بنویسید و هر جور ترس و نگرانی و استرس و ناراحتی و هر اخلاق یا موقعیت یا ویژگی بد خودتون و توش بنویسین هرچی که نمیخواین و در واقع باید بنویسید! این نامه رو بعد از نوشتن بندازید تو چاه توالت و سیفونو بکشین! و قویا به این فکر کنین که تمام اون بدیها از بین رفتن و نابود شدن

۵- گاهی قلم و بردارین و شروع کنید برای مدتی هرکسیو میبینید فقط نقاط مثبتشو پیدا کنید و بنویسید! این کارو ۴۰ روز انجام بدین و هرکسی از غریبه و آشنا و دور و نزدیک بنویسید

۶- یه برگه بردارین و هر کاری که از دستتون بر میاد روش بنویسین. کارایی که میتونن بعنوان شغل باشن براتون. حتی اونایی که خیلی مسخره ان! سعی کنید ۲۰ تا رو حتما بنویسین و اگر به ۴۰ مورد برسه دیگه عاااالیه! این کار میتونه در انتخاب شغل مناسب بهتون خیلی کمک کنه..حتی اگر همین الان شاغلین! اگر زمانی به هر دلیلی دیگه تو این شغل نباشین چیکار میتونین بکنین؟؟

۷- احساساتتونو به خودتون و افراد بنویسید و روی کاغذ گیرشون بندازین تا انرژیشون چند برابر بشه.حتی حس خوبتون نسبت به کارتون یا خانواده و تفریحات و هرچیزی در اطرافتون

و متقابلا اگر افکار مزاحم و ناراحت کننده دارید روی کاغذ گیرشون بندازین تا از شرشون خلاص بشین و بعد کاغذشو منهدم کنین

۸- اگر از کسی ناراحت و رنجیده این توی کاغذ هرچی دلتون میخواد بهش بد و بیراه بگین.اینقدر ادامه بدین تا جایی ک میبینید احساساتتون هی کمتر و رقیقتر میشه..

۹- خاطرات و اتفاقات خوب که حس خیلی خوبی بهتون داده یا حتی خنده دارتونو بنویسین و هر از گاهی بهشون سربزنید و بخونیدشون

قلم مقدسه و نوشتن مقدسه چون اثر اونچه که به نوشتار در میاد چندین برابره! فکر نکنید اگر حتی وقتی چت میکنید یه چیزی گفتین و تموم شده! شما اونارو نوشتین و اینجوری به تمام هستی اعلام کردینش

با نوشته های عمومیتون فقط سعی در تخلیه بارهای منفی تون نکنید! اونارو جایی بنویسید که جز خدا کسی نبینه و بعد بریزیر دور.. برای دیگران فقط خوبی و شادی رو بنویسید :)

این قلم میتونه معجزه کنه اگر ازش خوب استفاده کنیم

بنویسید و بنویسید و هیچ وقت خسته نشین تا معجزاتشو ببینید :)

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۰
سپیدار

بیایم یاد بگیریم وقتی همدیگه رو میبینیم نشینیم به غر زدن و ناله کردن از اوضاع.. از رانندگی های بد، از اینکه مردم آشغال میریزن، سر و صدا میکنن، هوا آلوده اس، دزدی زیاده، بی عدالتی و فقر و.... لطفا این انرژی جمعی رو که میتونیم در کنار هم به بهترین شکل ازش استفاده کنیم و صرف این خزعبلاتی که هر روز و هر روز داریم از اخبار و انواع سایتا و شبکه های اجتماعی میشنویم و جز اعصاب خوردی و ناراحتیم پیامدی نداره نکنیم!

بعد از این وقتی چیزایی یا کسانی یا رفتارهایی رو میبینین که ناراحت کننده اس به جای عصبانی شدن یا بد و بیراه گفتن (حتی تو دلتون) براش دعا کنیم! به جای اون ادمی که دچار اون اشتباه شده از خداوند عذرخواهی کنیم و بابت نعماتش شکرش کنیم

کار ما آدما فقط شده ایراد گرفتن و غر زدن مدام و توقع هم داریم خداوند سیل روزیشو به سمت ما روانه کنه

مگر نه اینکه خداوند میگه اگر شکر گزار باشید نعمتهاتونو افزایش میدیم!

در طول روز چند بار تشکر میکنیم؟ همین زبونی که به غر زدن باز میشه همین چشمی که بدیهارو میبینه حسی که درک میکنه گوشی که میشنوه دست و پا و انگشتان و تمام جزء جزء اعضا و جوارحتونو در نظر بیارین و تصور کنین کوچکترین خللی تو هر کدوم بود باید چیکار میکردین؟

پس بعد از این بجای ایراد گرفتن و غر زدن و دیدن بدیها، عذرخواهی کنید دعا کنید و سپاسگزاری 


و اما انگار امسال قراره با بخش جدیدی از زندگیم که قبلا هم تجربش کردم روبرو بشم! منتهی به یه شکل دیگه! به لحاظ کاری خلوت تر میشم و خب قطعا زمان بیشتری رو باید خونه باشم! سالی که گذشت خییییلی خسته شدم و حالا فکر میکنم و مطمئنم خداوند مسیر جدیدی رو برام باز کرده و قراره اتفاقات بزرگ و خوبی رو تجربه کنم. به نظر میاد یه جای خالی باز شده که قبلا برنامه پر شدنشم ریخته شده

به خدا اعتماد کنید و لبخند بزنید :-)

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۱۹
سپیدار

در ادامه پستی که قبلا نوشته بودم به اسم سوتی های دقیقه نودی و سو تفاهماتی که پیش اومد برای خواننده ها (با توجه به نظرات عرض میکنم) فکر میکنم لازمه توضیحاتی اضافه کنم شاید جریان روشنتر بشه. این البته دفاع از خودم یا فکرم نیست. به هر حال همه آزادیم تو فکر کردن ولی تو قضاوت نه!

این توضیحات برای اینه که شاید زمانی دیگه خودم خوندم و باز به افکار امروزم خرده گرفتم...

گفتم زیادی خوب بودم! و واقعا چرا؟؟؟

معنیش این نیست که میخواستم مثلا فلان کار خلاف شرع یا عرف یا قانون و انجام بدم یا اینکه الان اینو میخوام! یا اینکه صرفا دنبال لذت جویی باشم

خوب بودم چون حرف گوش کن بودم و البته فکر گوش کن! باید بگم یه دستگاه کپی دقیق بودم.گخیلیامون این بودیم 

قطعا پدر و مادرا هیچ وقت برای بچه هاشون بدی نمیخوان ولی خب خیر و از دیدگاه خودشون میبینن و تفسیر و تصویر میکنن و اینکه والدین نازنین ما نه معصومن و نه حرفها و افکارشون وحی منزله! اونا همیشه و همیشه والدین خوب و نازنین ما هستن و خواهند بود.. هرچه که در توان دارن مارو به سمت خیری که خودشون متصورن پیش میبرن اما معنیش این نیست که ما هم تمام مسیر و باید با همون نگرش طی کنیم

تصور کنین سالها پیش جایی زندگی میکردین با شرایط خاص خودش حالا ۲۰ سال حداقل گذشته راه ها عوض شده ساختمونا نوسازی شدن بعضی خیابونای حدید باز شدن و بعضی کوچه ها بن بست! پس قطعا نمیتونید با همون مسیر قبلی به اونجا برسین

و مشکل ما ازونجایی شروع میشه که فکر و تحلیل خودمونو تا سالها و شاید برای همیشه تعطیل میکنیم و بر پایه راهنمایی هایی که از بیرون و بر اساس اطلاعات قدیمی بهمون میرسه زندگیمونو پیش میبریم

خدا کنه که یه جایی این تعصبات و کنار بذاریم و واقع بینانه تر اطرافمونو ببینیم حتی به این قبمت که اشتباه کنیم! تا اشتباه نکنیم تو زندگیمون موفق نخواهیم بود و نخواهیم شد! و موفقیت اونچه که در ظاهر میبینیم نیست! موفقیت خیلی فراتر از بدست آوردن پول بیشتر یا شغل بهتر یا فلان سطح تحصیلات و غیره است..موفقیت تمام روابط اجتماعی و حتی زندگی اطرافیانتونو در بر میگیره...

یه وقتی میرسه که شما متوجه میشین چه مسیر طولانی رو داشتین اشتباه حرکت میکردین و تو این مسیر چقدر به آدمای زیادی و بیشتر از همه خودتون صدمه زدین و چقدر بسختی و عذاب زندگی کردین در حالیکه میتونستین خیلی راحت و لذتبخش پیش برین

حالا که مسیر فکریم عوض شده و داره هنوزم میشه و عینک تعصباتمو کنار گذاشتم دارم به فرصتایی فکر میکنم که از دست رفتن و دیگه هم بر نمیگردن.. حتی آدمایی که دیگه نیستن..

حالا با این مقدمات میگم نباید زیادی خوب میبودم! 

بابت اشتباهات یواشکی و دور از قوانین خانوادم پشیمون نیستم چون درسی که ازونا گرفتم هیچ جور دیگه ای به این روشنی نمیتونستم بگیرم و به این تغییر نگرش امروز هم چه بسا نمیرسیدم اما از زمانهایی که بشدت خودمو در افکار والدینم گم کردم پشیمونم 

وقتی میبینم با نگرش و منش امروزم به اونا هم ارامش و راحتی بیشتری دادم

چون اگر همه چیز هم درست بشه اون ادمایی که دیگه تو این دنیا نیستن هرگز برنمیگردن..


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۴
سپیدار

یه پلاستیک گندم خریده بودیم برا پرنده ها هر روز صبح مامی میریخت تو باغچه.. بعد کلا با نایلونش گذاشتن گوشه حیاط که یادشون نره.. چند روز پیش دیدیم سبز شدن :| حالا اگه همینو میخواستیم بذاریم برا هفت سین عمرا اگه یه دونشم در میومد! دیروز دیدم یاکریمه سر پلاستیک هی نوک میزنه اما انگار چیز زیادی گیرش نیومد.. امروز رفتم دیدم بعععله همش کلا سبز شده و ریشه کرده!

هر سال سبزه میذاریم ولی شب عید میریم یه دونه میخریم و اون قبلیو از صحنه خارج میکنیم! امسال همین تلاشم نکردیم

صبح حرم عالی بود.. هوا هم بارونی نم نم وقتی میومدم دیکه داشت شلوغ میشد . یکساعتم تو کتابفروشیش بودم تا عیدیایی که مامی میخواد به بچه ها بده رو بخرم..دوتا کتاب کودک و ۴ تا بزرگسال .مجبور شدم کتابای بچه هارو بخونم تا از توشون انتخاب کنم.. به نظرم اونقدری جذاب نیومد ولی ناچارا از توشون انتخاب کردم دیگه.. کتابایی که تو بچگی هودم خونده بودم اینقد نقاشیاش خوشگل بود و داستاناش جذاب بود که هنوز یادمه خیلیاشو.. حتی یه تعدادیش یادمه سواد نداشتم مامانم یبار خونده بود میشستم برا خودم تعریف میکردم از رو عکسا( در این حد خلاق بودم) کتابایی که نویسنده هاش ایرانی بودن یه نقطه مشترک داشتن اونم ابنکه توشون یه عروسی بود! بیخود نیس دهه هفتادیا زودتر از ماها متاهل شدن. ما تو کتابای داستانمون ازین چیزا نبود والا! یا پیر زن بود یا میخواست بره مدرسه و کار خونه داشت یاد میگرفت یا جک و جونور بود! با وجود اینا باز میرفتیم خونه همسایه با دختر و پسرش مامان بازی میکردیم :)) حالا داستانای جک و جونوراشم عاشقانه اس! یحتمل اینا سیاستهایی در جهت ازدیاد نسله چون تا یادمه موقع ما میگفتن فرزند کمتر زندگی بهتر!

یاد شاگردم افتادم بهش شنا یاد دادم داشت تمرین میکرد گفت یاد سگم افتادم! وقتی میندازمش تو آب همینجوری شنا میکنه -_-

دو روز دیگه سال جدید میشه. بشینین هدفای سال بعدتونو بنویسین!

و اما همچنان به قول شاعر " کیف احوالیم سازدیر بو گون مستانه مستانه... "

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۶
سپیدار

عاشق خودمم که هر بار میرم کتابخونه ۳ تا کتاب امانت میگیرم ولی حتی یکیشم به نصف نمیرسه بعد یه ماه! باز میرم پسشون میدم. تازه هر دفعه ام با خودم میگم کاش بیشتر از ۳ تا کتاب میشد برداشت! 

حالا این یه طرف خوندن کتابایی که تو خونه دارم یه طرف.. یعنی کتاب از کتابخونه میگیرم بعد یادم میاد عهههه فلان کتابم بخونم..

ولی خب بالاخره میره تو آمارای کتابخونی و آمار میزنه بالا همینش خوبه

امروز با مامی رفتیم کتابفروشی فقط یکی از کتابایی که دنبالش بودم و اصلا هم یادم ازش نبود و پیدا کردم!

یه حوض ماهیم برا هفت سین خریدم که از وقتی اومدم خونه ذهنم درگیرشه! دوتا ماهی توشه که بشدت به ماهی واقعی شبیهه یعنی فک کنم ماهیارو خشک کردن گذاشتن توش :-( تو یه کار هنری داخل یه مکان فرهنگی..چرا آخه؟؟؟

نکته مهم اینکه همچنان شادابم از پنجشنبه تا حالا :-)

فردا هم میرم آخرین حرم سال و پس دادن کتابام ولی دیگه کتاب نمیگیرم که تا اخر عید لااقل کتابای خودمو بخونم " شفای زندگی " از "خانم لوئیز هی" و "بیاندیشید و ثروتمند شوید" از "ناپلئون هیل" اولیو یه دوست خوب چند سال پیش بهم هدیه داد و یکبار خوندمش ولی نه کامل بعد به یه دوست بدقول قرض دادم و دیگه ام جایی ندیدمش بخرم تا اینکه امسال بزور از طرف پسش گرفتم -_- 

و اینکه جوجه هامون دیگه هیولا شدن حسابی.. از دستشون به امونم! یبار وسط خواب دستمو بردم زیر بالشت یهو به یه چیزی خورد ترسیدم بعد فهمیدم مداد رنگی بوده! دنبال شونم باید بگردم وقتی میرن.. زیر تختم که همه چی پیدا میشه جدیدا!! یه سری وسایلم میذارم نقاط بالا ک دستشون نرسه یا قایم میکنم بعد خودم باید دنبالشون بگردم.. لوازم آرایش و لاکامم که حتی از دست این پسره در امان نیست. رنگارو باهاشون تمرین میکنه! چند روز پیشم پد پنکیک و برداشته بود خیلی با لطافت میزد به صورتش!! لابد از پسرای نسل جدید یاد گرفته

قبلا زیر ابرو برمیداشتن یکم بعد شد اصلاح کامل و بعضی جاهام شنیدم بند میندازن!! کم کم آرایش و ناخن بلند کردنم بهش اضافه شد حالام که ساپورتای فاق کوتاه میپوشن با کفش کالج بدون جوراب یا با پاپوش!!!! به اینا باید گفت پسر خانوم؟ آقا خانوم؟ دختر آقا؟ یه تیپ مردونه و نیم سانت ته ریش دلمونو میبرد که اونم ازمون گرفتن

راستی گفتم شاگردم لپاشو سوراخ کرده؟ عمل چال لپ! قیمتشم ۲ میلیونه اگه خواستین

اینجوره موقع ها آدم باید چی بگه؟؟ لپ نو مبارک؟؟ چاله مبارک؟؟

دکتر گفته بود نخنده منم کم نذاشتم کلی خندوندمش حالا منتظرم ببینم بخیه هاشو برداره دقیقا چی میشه؟


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۴۳
سپیدار

امشب ازون شباست که خوابم نمیبره

هم از خستگی زیاد و هم از حال خوبی که دارم 

دلم میخواد زودتر صبح برسه

خدایا شکرت از اینکه حالم خوبه

یاد سوتیایی که صبح تا عصر داشتم میافتم و همچنان میخندم و پشت بندش موارد مشابه یکی یکی میان و میرن

این روزای آخر سال که میشه دلم میخواد بشینم نوشته های سال پیشمو بخونم که هنوز وقت نکردم اما یادمه پارسال تصمیم گرفتم خیلی جدی برم باشگاه و ورزش کنم و اون زمان با خودم فکر کردم بعد از یکسال تغییر دلخواهمو میبینم یا نه؟ که اتفاقا چند روز پیش به دوستم میگفتم این تصمیم با یه تصمیم دیگه همراه شد و نتیجه خیلی خوبی داشت و امروز بعد از یکسال کاملا راضیم از عملکرد خودم

آخرین پست اسفند پارسال و خوندم و دیدم تصمیم گرفتم کمتر کار کنم اما عملا بیشتر درگیر کار و کلاس و برنامه های جانبیم شدم. تا جایی که این آخریا بعضی روزا بود که ۸ صبح میرفتم بیرون و ۸ شب میومدم خونه

کلاس خط که خیلی دوست داشتمم رفتم و شاید یه روزی وقت کردم هنر نماییمو بذارم اینجا ببینین .هرچند این ۳ جلسه آخرو دیگه حال نکردم برم..باید به استاد بدقولمون یادآوری کنم تمرینامو بفرسته برام

امسال خیلی پربار بود برام! این آخریا هرچند از استخر ثابتمون بیرون اومدیم و مدیر جدید خیلی اذیتمون کرد این دو سه ماهه و حقیفتا هم معلوم نیست سال جدید جایی بتونیم ثابت بشیم یا نه ولی ناراحت نیستم چون باعث شد یه تکون اساسی به خودمون بدیم و تو کارمون تغییر ایجاد کنیم

و اینکه از وقتی با اون کانال اسرار کوانتومی اشنا شدم تغییرات اساسی دارم میبینم .انگار یکی داره هولم میده به سمت جلو.. منتظر اون پرشی که گفته بودم هستم همچنان

بیاین سال جدید همه با هم تصمیم بگیریم غرغر و ناله شکایت نکنیم! میشه؟؟

از هیچ چی!! هیییییچ چیییی!!

لطفا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۵
سپیدار

امروز جشن پایان سال باشگاهمون بود.. جاتون خالی خیلی خوش گذشت.. خب امروز ورزش نداشتیم ولی خب بنا بر حرفایی که قبلا شده بود با یه تیپ اسپورت رفتم ولی در بدو ورود خانومای مسن تر و دیدم که همه مجلسی پوشیدن با کفشای ۱۰-۱۵ سانتی !!!! از اول تا آخر مجلسم دائم همینا وسط بودن! با خودم گفتم ما به سن اینا برسیم واقعا همینقد دل و دماغ خواهیم داشت؟؟ به هر حال برنامه شروع شد و اولش بلند نمیشدیم ( تعداد زیادی غریبه ام بودن) بعد دیگه یکی باید از برق میکشیدمون دوروبریامم از بس خندیدن آخرش یه تشکر ویژه ازم داشتن. تازه یه مسابقه دراز نشستم داشتیم که من اول شدم جایزه بردم

آخرشم آش که خیلی خوشمزه بود ولی من صبونه خورده بودم قبل اومدن و آش و بردم برا همکار جان

عکسم در پایان گرفتیم که هنوز بدستمون نرسیده!

یکیم که خیلی برنامه ریزی داشت برا اومدن همین امروز صبح "به نقل از دوستان" بالاخره زن باباش مرد!! و خلاصه عزادار شد و نتونست بیاد

یه سوال؟ شده عاشق یه ادم همجنس خودتون بشین؟ مثلا مربی؟ معلم؟ دوست همکار... من جدا عاشق این مربی ایروبیکمونم.. خودمم البته شاگردایی داشتم که چنین احساساتی داشتن و گفتن.. حس خوبیه ادم یکیو ورای نیازش اینطور ستایشگرانه و سپاسگذارانه دوست داشته باشه

با سرعت رفتم استخر و از شروع کلاسم نیم ساعت گذشته بود..همکار جان در جریان بود البته

از هیولاهای کلاسم فقط یکیشون اومده بود اونم گفتن بزور تو اب اومده و هرچی همکارم بهش گفته گوش نداده و گفته باید سپی جون بیاد

بازی با این بچه حقیقتا انرژیمو چند برابر کرد

قرار بود بعدش دوتا استخر بریم سر بزنیم برا اجاره لاین.. اولی استخر دانشگاه فردوسی که به محض فارغ التحصبل شدنمون افتتاح شد! اولین سوتی که دادم روزش بود که باید روز زوج میرفتیم و بمحض رسیدن جلوی استخر یادم اومد!! چندتا بدو بیراه از دوست جان شنیدم و رفتیم تا اینکه یادم اومد پنجشنبه ها کلا دانشگاه تعطیله -_- 

خاطرات دانشگاه یاوم اکمد و اعتراف کردم چقد پشیمونم ازینکه اونهمه پاستوریزه بودم..که چی حالا؟؟ نه اینکه هیچ شیطنتی نداشتیم ولی خب زیادی خوب بودیم دیگه

و مدت زیادی از مسیر و داشتیم راجع به همین حرف میزدیم که چرا اینقد زیادی خوب بودیم واقعا؟؟؟

اعتراف میکنم یکی دوماه پیش یه نفر بهم گفت زیادی سالم زندگی کردم و الان پشیمونم و من اون موقع گفتم پشیمونی نداره و ازین اراجیف کلی سرهم کردم.. ولی الان باید بگمم بهترین درسای زندگیمو از همون شیطنتام گرفتم نه وقتایی که زیادی خوب بودم!!!

از ۱۰ دقیقه به ۹ صبح که خونه رو ترک کردم ساعت ۶ عصر رسیدم و بشدت خسته و پا دردم

تو یکی از چهار راه های بین راه یه دسته گل مریم برا مامانم خریدم که شد ۷ تومن و منم خورد نداشتم و بقیه شم نگرفتم و فکر کنم همون صدقه راهم شد چون چهار راه بعدی نزدیک بود بشدت تصادف کنم و دودمانم به باد بره که خدارو شکر دفع شد

این جایزم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۳۷
سپیدار

تصور کن خوابیدی

همه چیز خوب پیش میره تا اینکه احساس سرما میکنی

بیدار نمیشی اما سرمارو میفهمی و در عین حال تنبلیت میشه یه لحظه چشاتو باز کنی

بالاخره چشاتو باز میکنی و میبینی پتوت افتاده کنار 

با خوشحالی ازینکه علت و کشف کردی و داری رفعش میکنی پتو رو میکشی رو خودت

غرق در لذت گرمای پتو میشی که صدای زنگ ساعت بلند میشه..

هیچ پیام اخلاقی نداشت فقط وقتی تو خواب سردتونه همون اول بلند شین اون پتو رو بندازید روتون تا اینجوری ضایع نشین

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۳۹
سپیدار

داشتم میرفتم باشگاه و یکمم دیرم شده بود طبق معمول..با سرعت تو پیاده رو میرفتم که تا رسیدم به در خونه همسایه درشون باز شد و پسر همسایه که همبازی دوران کودکی بود در آستانه در قرار گرفت.. چون با سرعت داشتم میرفتم مکث نکردم و رد شدم و یهو یه چیزی تو مغزم جرقه زد که خب زشته همینجوری راهتو بگیری و بری و در همون حین رد شدن بسرعت سلام کردم و جوابم شنیدم البته 

همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد

بعدش تمام مسیرو تا باشگاه به یاد خاطرات شیرین کودکی از روز واکسنی که با همین همسایه با هم رفتیم در ۷ سالگی زدیم و بعدش من تا ۲۱ سالگی هنوز دردشو حس میکردم! تا وقتایی که هز مدرسه یکراست میرفتم خونه شون و شاهزاده بازی و .... طی کردم و حقیقتا کامم شیرین شد

در علت تعلل در سلام کردن باید برگردیم به یکسری مسائل تربیتی که ریشه در تفکرات بسیار گذشته داره

وقتی بچه بودم《 و شاید البته این تجربه خیلی از هم نسلای من باشه》بچه اون زمان زیاد بود و همین باعث میشد به اندازه بچه های الان که هیچ یک سوم اینم بهمون توجه نشه

ما بچه هایی بودیم که با همه پرروییمون بازم کم رو و خجالتی بودیم《پررویی و کم رویی قطعا نسبت به بچه های این دوره فرق میکرده》خیلی وقتا تو همهمه و شلوغیا صدای سلام کردن مارو کسی نمیشنید و جواب نمیداد و بعضیا هم کلا فازشون این بود که به بچه ها اصن محل نمیذاشتن و نادیده میگرفتن!! از جمله مصادیقشم خورشت گردن مرغ تو مهمونیا بود که مختص بچه ها بود!! این تجارب بارها و بارها تکرار شد تا اینکه خیلی از ماها یاد گرفتیم که چون بچه ایم دیده نمیشیم و جواب سلاممون داده نمیشه

بعدها هم که بزرگتر شدیم و ازونجایی که دختر بودیم یاد گرفتیم که یه دختر نباید با پسرا حرف بزنه و تو ذهنمون سلام و احوالپرسیم با حرف زدن یکی بود.. خلاصه با همین تفکر اشتباه بزرگ شدیم و فکر کردیم دختر خوب بودن و سنگین رنگین بودن یعنی نه با هیچ مردی حرف بزنی نه حتی جوابشو بدی و... نتیجش هم این شد که ما آدمای خجالتی بار اومدیم که از نظر دیگران گاها غیر اجتماعی و بی ادب شناخته شدیم! و متاسفانه هنوزم بعضی ازون تصورات واهی ته نشینهایی داره که یه آن با خودت فکر میکنی الان اگر به فلانی سلام کنم یا احوالپرسی چه فکری ممکنه با خودش بکنه؟ و آیا دچار سو تفاهم میشه؟


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۵۴
سپیدار
خب دیگه فقط چند ساعت مونده تا خلاص شدن ازین استخر و اون مدیرای جوندش!
حالا که فهمیدن جدیه دارن دست و پا میزنن برای نگهداشتنمون!
ولی خب به جایی نخواهد رسید.. لااقل تا وقتی که اون فرد خاص اونجا باشه حالا با هر عنوانی
شما به انرژی آدما اعتقاد دارین؟ قطعا دارین حتی اگر منکرش بشین فقط ممکنه اسم دیگه ای روش بذارین
همون قضیه اس که بعضیا بی جهت به دلت میشینن! البته که بی جهت نیست ولی خب ما دلیلشو نمیدونیم و بعضیام به همون دلیل هرکار میکنی باز دلنشین نمیشن
این دسته دوم میتونن خیلی خطرناک باشن برای زندگی و کارتون اگر مدام باهاشون در ارتباط باشین!
حتی وقتی چند روزی نمیبینیدشون باز بی جهت آشفته این!!
خب حالا دارم یکی از همینا رو از زندگیم بیرون میکنم.. قبلا یکی دیگم بود که ازش خلاص شدم و نتایج فوق تصورشو خیلی زود دیدم!!! 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۵
سپیدار

قضاوت نکنیم! حتی توی ذهنمون.. تو پنهانی ترین لایه هاش

اگر یکی حالمونو زیاد پرسید فکر نکنیم میخواد خودشو بچسبونه یا نیازی داره یا میخواد خودنمایی کنه!!

اگر نپرسید نگیم قهر کرده..بهش بر خورده.. قیافه گرفته...

اگر یکی عوض شد و مطابق میل ما نبود فکر نکنیم حتما بد شده..

اگر دیگری از تغییر ما خوشش نیومد نگیم عقب افتاده است

قاضی نبودن یکی از سخت ترین کارای دنیاست و قاضی بودن و حکم دادن به غلط سخت ترین مجازاتهارو بدنبال داره!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۲
سپیدار

وقتی کلیپا و صوتای انرژی مثبت و گوش میدم میگم راست میگه چقد خوبه و چه راحته! 

ولی وقتی میام تو دنیای واقعی میبینم اندازه موهای سرم آدم بیشعور هست! تازه میفهمم این حرفا و تکنیکای به ظاهر ساده چقدرررررر سخته!!!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۴۷
سپیدار

خوبه که آدم هر از گاهی به اونچه هست و مسیری که داره میره شک کنه!

حتی به ارزشهاش

چقدرش قلبیه و چقدرش ظاهرسازی.. 

اینجاست که میفهمی رو بعضی چیزا تعصب داری فقط!

ریشه تعصب هم احتمالا منطق درستی نیست

از دیشب که مینا گفت مردشور اون سبک زندگیتو ببرن این چه وضعشه... (از گفتن بقیش معذورم) بیشتر به فکر فرو رفتم!

زندگی ۳۱ سالگیم باید با زندگی ۲۱ سالگیم تفاوت اساسی داشته باشه

در نوسانم

تغییرات همچنان کم و بیش در حال رخ دادن هستن

قانع نیستم به اینی که تا حالا شده

دیوارارو کم کم دارم میریزم . رو سر خودم نریزه صلوات!

چرا الان بیدارم؟؟

سبک و سیاقم و باید در مورد خیلی چیزا عوض کنم

تابوها باید بشکنن


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۰۱:۱۰
سپیدار

۱- یه وقتایی لازمه که عذرخواهی کنید!

نترسین کوچیک نمیشین! میزان قبول اشتباه و عذرخواهی نشون میده چقدر بزرگ شدین؟؟


۲- دنیارو کوچیک کنین تا برسین به ذراتش..مولکول و اتم و الکترون ، پروتون و ذرات ریز تر... در نهایت به قسمتی از ماده میرسین که دیده نمیشه!! در واقع تراکم انرژیه!! اینجا قسمتیه که دانشمندان علوم طبیعی از کشف حقیقتش ناتوان شدن!!

حالا این در مورد همه چیز صدق میکنه.. تجمع انرژی های نامرئی.. یه جاهایی خیلی ساکن و در اعماق بشدت متلاطم.. انگار همه چیز و همه ما از تجمع انرژیها تشکیل شدیم!! بهتره بگم ما از هیچ چی تشکیل شدیم!! و خیلی ساده ترش اینکه ما هیچ چی نیستیم جز فکر !! و شاید به این خاطر بود که این جمله معروف بیان شد " می اندیشم پس هستم! "

حالا که فهمیدیم هیچ چی نیستیم خیلی به خودمون ننازیم!!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۹
سپیدار

صبح دو کف دست نون و خامه عسل خوردم ساعت ۷:۱۰ دقه. بعدشم ساعت ۸ یه فنجون بزرگ قهوه..باشگاه و استخر و کلاس و یه شیفتم ناچار شدم ناجی جایگزین وایسم! تو این مدت فقط یه شکلات تلخ خوردم

ساعت ۳:۲۰ دقه با دوست جان تو ماشین یک عدد کباب با یه ذره نون خوردیم!

بعدش رفتیم باز آموزی مربی اونم کجا؟ میدون تختی.. تا ساعت ۸ اونجا وقتمون و با اراجیف تکراری و ادا اطوارا و لوس بازیای نایب رئیس هیات و مدرس و جمعی از بچه های تیم که مدام در حال لودگی و هر و کر بودن هدر دادیم و تو این فاصله یه چایی و بیسگوییت بهمون دادن و از داغی چای همچنان سوختگی پرزای زبونمو کاملا حس میکنم!

با یه ماشین اومدیم منو دوست جان سریعتر از صاحب ماشین رفتیم تو ماشینشو ترتیب آشایی که آورده بود و دادیم . از گشنگی چیپس با نون میخوردیم!!

بعدم میخواستیم بریم یه پیتزا بزنیم که اونم از بس ترافیک بود و این دوست ما هم آروم رانندگی میکرد پشیمون شدیم!

برگشتیم استخر ماشینامونو برداشتیم و ۹:۳۰  رسیدم خونه

صبم تازه زدم به ماشین یکی البته اونم بی تقصیر نبود ولی خب منم هم راهنما نزدم هم که اصلا از تو آیینه دیده نمیشد! بعدشم یارو قبلش بوق نزد وقتی بهش کوبیدم بوق زد

ماشینش که هیچی نشد چون سرعتی نداشتم ولی غر زد! مردا اینطورین دیگه وقتیم که مقصر باشن پررو بازی در میارن. منم برا اولین بار زبونمو نگه داشتم و فقط عذرخداهی کردم.. حوصله نداشتم بحث کنم حقیقتش!

ازینا بگذریم.. رفتن به هیات شنا و ... باز خیلی چیزارو در من بیدار کرد تو خیلی زمینه ها... همه چیز میتونست یجور دیگه باشه...

چقدر خسته ام و خوابم نمیبره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۴
سپیدار
این روزا کیسای مشابه جالبی به تورم میخورن!
خانومایی که شوهرای خیییییلی خوب و مهربونی داشتن و فوت کردن!!
شدت علاقه شونم بقدری بوده که همگی بلافاصله بعد شنیدن خبر مرگ همسراشون دچار مسائلی از جمله سکته مغزی، فلج قسمتی از بدن و متفقا هم افسردگی شدید شدن
خب اینجای قضیه به این نتیجه میرسم که بهتره یه شوهر بی خاصیت داشته باشی که بعد از فوتش این بلاها سرت نیاد!
ولی خب ازونجا که همیشه عکس میشه شوهر بی خاصیت زیاد عمر میکنه و زنشم تو گور میکنه بعدشم میره دومیو میگیره!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۴
سپیدار
قبلا به این موضوع فکر کرده بودم که چشمای قشنگی داره و گاهی حس میکردم یه چیز خاصی تو نگاهش هست که انگار خودش متوجه این موضوع هست و میخواد ب زبون بیارین!!
امروز این فکر و قویا از چشماش خوندم و بعد یکی از بچه ها بهم گفت برای اینکه تشویقش کنه به رژیم و لاغری بهش گفته چشمای تو از همه بچه ها قشنگتره و ... حیفه به اندامت نرسی!!!
حالا امیدوارم این تشویق نتیجه عکس نده و هدف عوض نشه

شاگردم که گفتم با دیدن عکسم زنگ زد حالمو بپرسه یادتونه؟ برام یه کتابم هدیه گرفته بود و خلاصه خیلی احوالپرسم بود و من همیشه یه حس بینابینی بهش داشتم ... تا اینکه دو هفته پیش بقدری اعصابمو خورد کرد که در نهایت تو تلفن و اس ام اس و تلگرام کلا بلاکش کردم!!
موضوع هم این بود که راجع به موضوعی که در موردش اطلاعات درستی نداشت دچار سوء تفاهم شده بود و میخواست منو براه راست هدایت کنه منم هرچی میگفتم اصلا نمیفهمید چی میگم و در نهایتا کارو یکسره کردم!! اینجاست که میگن از محبت بیش از حد آدما باید ترسید! یه جایی میترکوننتون

و امااااا این استاد خطمون نمیدونم فازش چیه!! البته فازو میشه فهمید منتهی نمیشه باهاش کنار اومد! که چرا یه چنین کسی که میدونه شاگرداش تلفنشو دارن تلگرامشم قطعا دارن! و به هر حال فرد شناخته شده ایه باید عکسای ۱۸+ بذاره؟؟؟ از وقتی دو سه بار عکساشو اون مدلی گذاشته دیگه رغبت نمیکنم برم پیشش. فکر میکنم آدم اگر حتی اونقدر هم شخصبت رشد یافته ای نداشته باشه باز برای حفظ پرستیژش لازمه بعضی کارارو انجام نده و بعضی افکار درونیشو به سایرین نشون نده!! 

داریم برنامه میریزیم با بر و بچ بریم دو سه روزی شمال. چقد خوش بگذره! فعلا اوکی اولیه از والدین اخذ شده.. میبینین تروخدا؟؟ دهه هفتاد و هشتادیا میرن دست جمعی سفرای خارج کشور اجازه ام نمیدونن چیه اصلا حالا ما برا یه شمال معمولی و سالم چقد شادیم

هرچی زمان بیشتر میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که ازدواج از طریق صد درصد سنتی و معرفی و خواستگاری معمولی احمقانه ترین روش ممکنه!! مخصوصا تو رنج سنی خودم. ب نظرم پسری که به ۳۶ - ۷ برسه و مادر و خواهر و کس و کارشو بفرسته براش دختر پیدا کنن موجود بی عرضیه که هنوز لایق داشتن یه زندگی مستقل نیست! 
والسلام
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۵۸
سپیدار

تازه دارم میفهمم برای پول درآوردن لازم نیست چهار نعل بدویم ( بلا نسبت شما البته )

برای خوش بودن و لذت بردن از زندگیم لازم نیست بلیط بخت آزمایی برنده بشیم و خلاصه کلا لازم نیست خودمونو به آب و آتیش بزنیم برای زندگی!

برای هیچ چیش!!

نه پولش نه کارش نه خوشیش نه اون نیمه ی ذلیل مرده ی گم شدش و نه هیچ کوفت و زهرمار دیگش

فقط کافیه ریلکس باشیم و مطمئن باشیم همه اینا خیییییلی راحت بدستمون میرسن! اونم ازون بالا نه این پایین!!

ما خدایی داریم که هیچ قدرتی بالاتر ازون وجود نداره و این خدا از روح خودش در همه ما دمیده! و میگه از تو حرکت از من برکت

هیچ جا هم نگفته از تو خرحمالی(بازم بلانسبت شما) در حدی که جونت در بیاد و شب و روز و تفریح و استراحت و فراموش کنی منم اخرش دوقرون بندازم تو کاست!!!

این پستم خیلی عرفانیه دوباره بخونش!

جهت دریافت آموزشهای کاملتر پی وی در خدمتیم

D:

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۰۱
سپیدار

پنجشنبه از باشگاه ک برگشتم سریع وسایلمو انداختم تو ماشین که برم استخر ب کلاسم برسم..تا سر خیابون رفتم درست کار نمیکرد بعدم خاموش کرد.. زنگ زدم ب ددی و درخواست نمودم منو برسونه که حسابی دیرم شده بود.. سریعا ماشینو برگردوندم ب پارکینگ

عصر همون روز بردم نشونش بدم ولی انگار هیچی نبود!! تعمیرکار سوار شد دور زد گفت موتورش عالیه هیچ مشکلیم نداره!! خیلی برام عجیب بود

همون روز یکی از همکارا با عجله در ماشینشو باز میکنه صاف میزنه تو چشم خودش اونم چشمی که قبلا آسیب دیده بود!! خلاصه بیمارستان و یک هفته مرخصی اجباری و حتی تاکید کردن بلند حرف نزن و تند راه نرو و کلا هیچ کاری نکن!!

و دیروز عصر خبر رسید سه تا از همکارام تو همین استخر دومی تصادف کردن و بیمارستانن..یکیشون سرش بخیه خورده و یکیشونم نمیدونم دقیقا چه آسیبی دیده و یکیشونم دچار شکستگی لگن و پا از چند قسمت شده!!!! 

خلاصه خدارو شکر کردم که صبح نتونستم با ماشین خودم برم شاید اتفاقی منتظرم بوده و خدا دفعش کرده از سرم

امروز صبحم خبر فوت پدر یکی از همکارا حسابی تکمیل کننده بود..پدرش شیمیایی بود و بقدری زجر میکشید که برای اروم کردن دردش تنها راه حل مواد مخدر بود و امروز بعد از زجری که خودش بیشتر از همه و اطرافیان هم متقابلا متحمل شدن ازین دنیا خلاص شد

یه دوستیم دارم که از راهنمایی باهم همکلاس و دوست بودیم..یه دونه برادر داشت کلا و سه سال پیش اطلاعیه فوت برادرشو رو در خونه شون و مسجد محل دیدم ولی هیچ وقت جرئت نکردم بپرسم چی شد؟؟ امروز پرسیدم.. یه تصادف خیلی وحستناک که از 5 نفر تو ماشین فقط همین یه نفر فوت میکنه... لازم نیست بگم بر اثر از دست دادن یه پسر خوب و خوشتیپ و ورزشکار حرفه ای و با اخلاق این خانواده که حالا شدن 3 نفر چقدر پیر و شکسته و داغون شدن بخصوص که از همون موقع ها یادمه این خانواده روابط عاطفی خاص و مستحکمی با هم داشتن .ازون برادرا که حقیقا همیشه پشتیبان و همراه و دوستته.. 

با شنیدن و دیدن همه ی اینا طی همین دو سه روز انگار یهو بشدت از درون خالی شدم

امسالم عجب سالی بود..


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۵۴
سپیدار

صبح تو فاصله ای که رفتم مسواک بزنم و بیام دیدم میس کال دارم

باز کردم نگاه کردم خانوم ق ! داشتم فکر میکردم این شناگر ۶۹ ساله ی عزیز من که الانم تهرانه سر صبح با من چکار داشته؟!

پیغام تلگراممو باز کردم دیدم نوشته : سلام وقتتون بخیر وخوشی خانم ع عکس پروفایلتون رودیدم دلم بازشد زنگ زدم که صدای گرمتون را بشنوم ولی جواب ندادید موفق ومؤید باشید

(عکس خودمو گذاشتم که شاگردام و مشتریا بشناسن) 

بلافاصله زنگ زدم بهش ولی قطع کرد و خودش دوباره گرفت... بعضی وقتا آدم تو مهربونی یه عده حقیقتا غرق میشه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۴۷
سپیدار


هنوز خودمم درست نمیدونم کجام و چیکار دارم میکنم

انگار یکی فقط هولم میده

شبا تا 1 و 2 خوابم نمیبره به رغم خستگی زیاد و صبحا قبل از 7 بیدارم!

فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم.... کتاب میخونم مینویسم نقشه میکشم و بعد پیشنهادای عجیب و غریبم دریافت میکنم!!

احتمالا اینام جزئی از روند کاره! باید انتخاب کنم. جالبه که آدم گاهی میدونه انتخابش اشتباست باز وسوسه میسه.. گاهیم تو رودرواسی میمونی

این من نیستم بلکه یک علامت سوال بزرگ جای من نشسته

اولش همه چیز سخته ولی رو روال که افتاد دیگه آسون میشه

انگار خبرای خوب منتظر منن نه برعکسش!

این وسط آدمای حقیر خودشونو زودتر نشون میدن و این واقعا عالیه که همه چیز به سمت تغییر داره پیش میره

دلم خیلی روشنه خیلیییییییی

منتظرم اولین اتفاق خوب ملموس، کاملا بیافته بعد بیام اینجا بگم

اولیش که بشه بعد دیگه شما میشید یک خالق!

خدایا شکرت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۹:۲۷
سپیدار

رسالت کاری هم ازون موضوعاتیه که قبلا زیاد بهش فکر کرده بودم

اصلا هرچی پیش میرم تو این اسرار کوانتومی و قانون جذب میبینم بیشتر این کارارو انجام میدادم اما نامرتب و بی برنامه

بگذریم

مدیر فعلی (جدید) که از اولم مورد دار بود حالا داره حسابی در حقمون کارو تموم میکنه!

بیشترین کار با کمترین استراحت ( ۳۰ یا ۴۰ دقیقه در طول ۶ ساعت کاری) اونم تو هوای آلوده و نفسگیر اونجا! شلوغ و کلاسایی که بابتش پولی پرداخت نمیکنه و بیمه ای که قطع شده! خب دیگه دلیلی برای موندن نیست. به شدت سعی کردم و میکنم به آدما و نیاتشون خوشبین باشم ولی خب دیگه احمق که نمیشه بود میشه؟؟

فک کنم وقتش شده یه پرش بزنم! یکی از همکارا ( بین ما سه تا ) که جایی رو پیدا کرده و قطعی از فروردین نمیاد.البته هنوز بین خودمون سه تاست

خب منم یه جرقه هایی تو ذهنم زده شد که پیگیرشم و مطمئنم به کمک خدا پیش میره! گاهی وقتا قطعیت در موندنتون در جایی نشونه امنیت شغلی نیست بلکه کاملا برعکس! نشونه در جا زدگیه

به هر صورت خدا رو شکر میکنم . به نظرم لیاقتم خیلی بیشتر ازونیه که همچین جایی بمونم!

چیزی که خوبه اینه که دیگه مدتهاست نه حرص میخورم نه ناراحت میشم نه غصه میخورم نه نگرانم بیکار شم!

هیچ کدوم

فقط خوشحالم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۳۲
سپیدار

خدارو شکر همه چیز خوبه و کار و بارم خوب پیش میره و سرمونم شلوغه

و چیزی ندارم بگم جز اینکه تمام ویدئوهای اون کانال "اسرار کوانتومی" رو که تو پستای قبل معرفی کردم دانلود کردم به مرور دارم گوش میدم

باید بگم حالم خیلی تغییر کرده! البته اگر حمل بر خودستایی نشه خیلی کارهایی که گفته شده رو قبلا بر اساس حسهای درونیم انجام میدادم منتهی منظم نبودن! یا اینکه نمیدونستم چطور و تا چه حدی باید ادامه شون داد!

یکیش حس خوب نسبت به ادمایی که ظاهرا خیلیم خوب نیستن یا به قولی انرژیهای منفی ساطع میکنن که بعضا هم ناخواسته است

این امر راجع به سرناجی سابق که در حال حاضر یکماهیه به مدیر فعلی تغییر عنوان دادن صدق میکرد

هر سه نفر ما از بدو ورود ایشون باهاشون به نوبت درگیر شدیم و کمی هم کار بالا گرفت! که اینجانب بنا بر تربیت خانواده به خودم اجازه کوچکترین توهینی ندادم بخصوص که ایشون سن مادر منو دارن و دوما هیچ ضعفی هم نشون ندادم! 

بگذریم...

تا همین چند ماه پیشم همچنان یه جاهایی خیلی ازش حرصی میشدم مثل بقیه تا اینکه تصمیم گرفتم صبر و تحملمو بالا برده و از دیدگاه دیگه ای به قضیه نگاه کنم.. به این صورت هر وقت مسائلی پیش میومد از جانب ایشون که باعث ناراحتی ماها میشد پیش خودم از زاویه ای دیگه توجیحش میکردم.. و بعد از چندین ماه تلاش باید بگم اون خانوم تغییر نکرد اما من موفق شدم احساسات خودمو نسبت بهش تغییر بدم و در نتیجه دیگه دلخور و ناراحت نشم تازه محیط کاریمم برام لذتبخش بشه.. کاری دو همکار دیگم نتونستن بخصوص کوچیکتره و همچنان خودخوری میکنن..

حالا همین کار یکی از تکنیکهایی بود که تو کانال مفصلا راجع بهش توضیح داده شده و خیلی موارد دیگه...

تو این حدود یکماهی که ویدئوهارو گوش میدم تلاشم در جهت صبر و تحمل بیشتر نسبت به مسائل اطراف و واقعیات(اونچه هست) و حقایق( اونچه میتونه باشه) خیلی منظم و هدفمند تر شده

خیلی حرفها تو این زمینه هست که دوست دارم بگم اما فرصت نمیشه..

پس مجددا پیشنهاد میکنم به کانال راز چهار فصل برید و تمام ویدئوهارو از ابتدای کانال دانلود کنید به ترتیب. شاید چندتای اولی رو بشنوید یه جوری به نظر بیاد اما ۷-۸-۱۰ تا شو که گوش کنین دیگه نمیتونین به شنیدنشون ادامه ندین

من همه رو دان کردم و برای اینکه بتونم راحت و در حجم کم و در دسترستر به همکارا و دویتا و فامیل برسونم دارم تبدیلشون میکنم به فایلای صوتی و مثلا ویدئویی که ۳۰ مگ حجمشه میشه ۲-۳ مگ!

اگر خواستین در خدمتتون هستم چون فکر میکنم تغییر روحیه خیلی کار مهمیه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۲۲:۵۸
سپیدار

زمانی که به درس نقد تو ادبیات فارسی رسیدیم معلممون توضیح میداد که نقد چیه و چطور باید باشه و اینکه متاسفانه اغلب افراد فکر میکنن نقد کردن یعنی فقط ایراد گرفتن و کوبیدن یک اثر یا شخص...

هنوز هم عده ی زیادیمون همین فکرو میکنیم

نقد به معنای بررسی همه جانبه است و در درجه اول نکات مثبت یک کارو باید مد نظر قرار بدیم و آخر سر هم نقایص

میگفتم.. هنوز ما به همون شیوه اول و عامیانه عادت داریم

اگر خبر منفی بهمون سریع باور میکنیم!

بگن کشورمون مثلا داره نابود میشه.. بگن خشکسالیه.. بگن قراره زلزله ۸ ریشتری بیاد.. داعش حمله کرده.. و... سریع قبول میکنیم و میپذیریم و تمام اثرات منفی شو در خودمون به سرعت ایجاد میکنیم و استرس و نگرانی مارو در خودش غرق میکنه

حالا یه نفر بیاد بگه من راه بهتر زندگی کردن و بلدم و میخوام بهتون یاد بدم! ولو اینکه رایگان باشه.. متاسفانه واکنش اغلب ما در درجه اول اینه که این آدم کاسه ای زیر نیم کاسه داره و شیاده و دکون باز کرده و ...

حاضر هم نمیشیم دست کم به حرفهاش گوش بدیم شاید چیز جدیدی یاد گرفتیم یا شاید منطقی بودن!!

و بعد چند نفر هم فکر خودمون پیدا میکنیم و میخندیم به ریش کسانی که باور کردن!

دو پست قبل که راجع به کوآنتوم نوشتم خب قطعا به همونجا ختم نشد و راجع بهش با چند نفر صحبت کردم و تعدادی تا موضوعشو شنیدن همون حرفا رو زدن.. اینکه اینا پرت و پلاست و وقتمو هدر نمیدم با شنیدنشون و ... 

میخوام پیشنهاد کنم اگر شما هم ازون دسته ای هستین که به کل رد میکنین این جریاناتو برین تو کانال و قسمت شیریت مدیا رو باز کنید و ۷ - ۸ تا ویدیوی آخر و باز کنید

اینا آموزشهای رایگانه و هر کدوم حدود ۱۰ دقیقه هست و بعضیاش کمتر

به فرض که آدم شیادی باشه و فکر پر کردن جیبش! شما با این فکر که به خودتون کمک میکنید و یا به هر حال میخواید چیز جدیدی یاد بگیرید یا به یاد بیارین ویدیوهارو گوش کنین.. تو اوقات پرت..مثلا تو ماشین..تو راه دانشگاه و خرید و پیاده روی و ...

خوش بینی زیادی خوب نیست اما بدبینی صرف هم آدمو نابود میکنه از درون

برای بهتر شدن حالمون فقط خودمون میتونیم تلاش کنیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۶
سپیدار

یکی از سخت ترین کارا هم اینه که بتونی به مامان و بابات بقبولونی هیچ دلیل درونی و بیرونی برای ازدواج در خودت نمیبینی!!!!!

خب البته اینو که بهیچ عنوان نمیشه به زبون آورد. گفتنش با کفر برابره و عواقب سنگینی به دنبال داره... ولی واقعا چطور میشه فهموند که تو زندگیت هیج احساس کمبود و ناراحتی نداری؟؟؟ حرفای دیگران کوچکترین ارزشی برات نداره!!! از اینکه بین اینهمه دخترای فامیل و دوست و آشنا که کوچیکتر از تو ان و مادر شدن ، مجرد موندی هیچ ناراحتی و غصه ای نداری؟؟؟؟

واقعا چطور میشه بدون بحث و دلخوری در این مورد حرف زد با پدر و مادری بشدت سنتی که همچنان در سن ۳۱ سالگی دخترشون معتقدن هرکی زنگ زد باید بیاد بببنیش؟؟؟؟!!!!! چه جوری میشه بگی ازین رفت و آمدای وقت گیر و بیخود حالت بهم میخوره نه به این دلیل که به جایی نمیرسه! بلکه به این خاطر که از اولشم کششی به این موضوع نداری.. 

این نشدنی ترین کار دنیاست!!! 

کاش هیچ کسی دیگه زنگ این خونه رو نزنه تا مامانم کمتر از من دلخور بشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۴
سپیدار

حس خوندن متنای طولانی رو ندارم حقیقتش. اینه که به خودم اجازه دادم وبلاگهای بروز شده رو نخونم

البته این متنای طولانی شامل کتاب نمیشه!

مشغول خوندن " یک عاشقانه آرام " هستم

عملیات خونه فعلا در حال تعلیقه.. خودم کلی آگهی دیوار و این طرف اون طرف زدم و خودمم پاکشون کردم.. انشالله که ختم بخیر میشه

روز عیدم رفتیم سر کار. اولین بار بود که روز تعطیل رسمی استخر برا خانوما فعال بود.. ولی خب چندان شلوغ نشد

سه تا مورد پشت سرهم افکارمو در دست گرفته و مدام هم متغیر میکنه

اول خوندن کتاب " سرای دیگر " بعد خوندن کتاب " ملت عشق " و آخری هم آشنایی خیلی اتفاقی با یه کانال به اسم "اسرار کوانتومی اشرف مخلوقات" این آخری مربوط به قانون جذب و تفکر مثبت و چیزهای اینچنینی هست.. اولش تصور کردم مثل بقیه چیزایی که خوندم و شنیدنه.. اما وقتی چندتا ویدیوی کوتاه دان کردم و گوش دادم دیدم تفاوتهای اساسی داره که ترجیح میدم اینجا به شرح و بسطش نپردازم. تنها اینکه اعلب چیزایی که تا حالا میخوندم اولا بر اساس افکار یک نویسنده خارجی بود که در خیلی مسائل فکری و اعتقادی قطعا مثل ما نیستن و دوم اینکه به نوعی اومانیستی بودن

به هر حال نتونستم گوش دادن به سایر ویدئوهارو از دست بدم و هر روز ۲-۳ تاشو در حین پیاده رویام گوش میدم

بابت فردا کمی خلقیاتم بهم ریخته اس که دارم سعی میکنم بهش غالب بشم

شاگرد ۷۰ ساله عزیزم خبر نمونه بودنشو بهم داد و بعد از تشکرات من از طریق تلگرام ، بهم زنگ زد و چقدر شاد و سرخوش بود و با خودم فکر میکنم منم تو این سن میتونم چنین روحیه خوبی داشته باشم؟؟؟

مامیم از طریق همون سایت ۹ کیلو کم کرده و همچنان مشغوله . به اینهمه اراده ش غبطه میخورم حقیقتا

مربی مهارتی رانندگیم که دوسال پیش باهام کار کرده بود و تو تلگرام دیدم و براش نوشتم که چقدر بی نظیره و همیشه دعاگوش هستم و البته که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد.. چقدر زود گذشت!!

دیروز شاگرد کوچولوم که حالا کلاس سونه اومده بود و از دور چنان دوید اومد پرید تو بغلم که همه مشتریا هیجان زده شدن... همیشه همینطوره.. اندازه یه بمب اتم انرژی داره این بچه

صبحم که خودم از راه رسیدم کلی جیغ زدم و همه رو هیجانی کردم

کلا حس و حال خوب و گاهیم خنثی دارم.. خنثی اون جاهاییه که بر وفق مراد نمیشه و سعی میکنم با غر زدن یا اوقات تلخی حالمو خراب نکنم و بی تفاوت باشم

و خلاصه اون چیزایی که تا حالا ازین ویدئوها دریافت کردم


● همونطور که موبایل که ساخته دست بشره ارتعاشات و سیگنال داره انسانم که ساخته دست خداست قطعا ارتعاشات موثری در عالم داره

● پیوسته و در زمان حال مراقب افکار و احساساتمون باشیم

● روی خودمون کار کنیم و شادی درونی داشته باشیم تا بتونیم انتشارش بدیم به عالم هستی و سایرین

● هر مورد منفی " اخبار - آدمهای بد - اتفاقات بد و ... " پیش اومد براش دعای خیر کنیم

● با عشق ورزیدن به افراد با ناکامی هاشون مقابله کنیم

● اتفاقاتی که در ظاهر مخالف خواست ما هستن در واقع راهنمای ما برای رفتن به راهی بهترن

● اگر کسی یا چیزی از زندگیمون رفت قطعا جایگزین بهتری براش خواهد اومد که اولین جایگزین خداست و وقتی به خدا رسیدیم بهترین و به جای قبلی فراهم میکنه برامون

● در برابر اتفاقات ناخواسته " ضرر مالی یا آسیب جسمی و..." خدارو شکر کنین چون یه انرژی منفی و اتفاق بدتر از زندگیمون دفع شده.. میتونست بدتر باشه

● به قوانین سرزمینمون احترام بذاریم چرا که رسیدن به خواسته هامون بر اساس همین قوانینه

● هرچه ارزوی ماست در جهان موازی ماهم وجود داره و قبلا اعطا شده

● با دوش گرفتن ارتعاشات منفی رو به اب بسپاریم که با خود ببره و شروع کنیم زیر دوش به تجسم خلاق. آب ارتعاشات و چندین برابر میکنه

● با شکایت کردن از اوضاع هیچ چیز بدست نمی آوریم

● در مقابل اتفاقات آرامشمونو حفظ کنیم و به خدا پناه ببریم

● برای ظهور دعا کنیم

● استغفار و الحمدلله جزئی از زندگیمون باشه مدام. هر روز استغفار کنیم و هر روز شکر کنیم

● شادی مومن در چهره شه همیشه متبسم باشید

● آرزوهاتونو باور کنید "در احادیث داریم طوری دعا کنید که انگار هرآنچه خواستید دریافت کردین همین الان"


اینم آدرس کانال

@Raaze4Fasl



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۲
سپیدار

رمان "پس از تو" نوشته "جوجو مویز"

رمان بدی نبود ولی بیشتر به درد فیلم میخورد تا کتاب

دنباله کتاب (من پیش از تو) بود. کتاب اول و نخوندم ولی فیلمشو دیدم البته بعدها فهمیدم کتاب بوده! 

از دید فنی هرچند که اینکاره نیستم اما کار نویسنده حرف نداره اما خب این رمانای تخیلی اون چیزی نیستن که منو اغنا کنن 

جلد اول ، قهرمان داستان دختریه شوخ و شنگ که پی کار میگرده و نهایتا پرستار پسری به اسم ویل میشه که فلج شده.. عاشقش میشه ولی در نهایت ویل به خاطر وضعیتی که داره خودکشی میکنه اونم توسط یک موسسه مجاز!! کل داستان اتفاقات  و جریانات این آشنایی و نگهداری و در نهایت با مرگ ویل ختم میشه

حالا داستان دوم زندگی این دختر و سایر خانواده ویل هست بعد از مرگش و اینکه چطور با این قضیه تلخ کنار میان در نهایت

نویسنده اونقدر هنر به خرج داده که شما براحتی کتاب و کنار نذارین


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۱۲:۴۱
سپیدار

۳ هفته ی پیش پیمانه ی سی سالگیم هم پر شد و قدم به زمین و آسمون سی و یک سالگیم گذاشتم

قبلش اعلام کردم که "دیگه برام تولد نگیرین" و البته چون مصادف با روز اربعین هم بود عملا هم نمیشد برنامه ای اجرا کرد ولی خب برای قبل و بعدش هم خبری نبود

پودر کیکی ک برام خریده شده بود هنوز تو یخچاله

مهم کادوها بود که رسید

دوستامم همین هفته اخیر هدایاشونو با تاخیر زیاد اونم بعد کلی که غر زدم و ابرو ریزی کردم بهم تحویل دادن

از سی سال به بعد آدم باید پختگی خاصی توی رفتارش باشه..باید عاقلانه تر و منطقی تر زندگی کنه و تصمیم بگیره و رفتار کنه.. جز این هر سنی رفتار و شیوه خاص خودشو میطلبه.. نباید با رفتارای زیر سنمون خودمونو زیر سوال ببریم!

مثل چند تا پیرزنی که از مشتریامونن و وقتی میان کفر همه رو در میارن. بسکه الکی میخندن و جیغ جیغ میکنن.. بعدا فهمیدیم باشگاه بانوان میرن و تو کلاسای خنده شرکت میکنن..الکی میخندن و کاملا تابلویه که الکیه!! شادی حقیقی رو جایی جستجو میکنن که وجود نداره و این مایه تاسفه.. بگذریم

کتاب پس از تو رو میخونم.. جلد اولش " من پیش از تو" فیلمشو دیدم.. به اندازه کتاب قبلی جذبم نکرد..ولی خب هیجان خودشو داره که ببینی آخرش اون شخصیت کم عقل داستان چیکار میکنه؟!؟!

و دیروز یه خبر شنیدم! یکی از خواستگارام که خیلیم از طرف خانوادش اذیت شدم و تا حدی تحت فشار قرار گرفتم که همه با هم تلاش میکردن این وصلت مزخرف سر بگیره (حتی خانواده خودم!!!!) ازدواج کرده. اینکه ازدواج کرده مساله مهمی نیست. باید بگم باعث خوشحالیه چون به دلایلی همچنان گاهی احساس خطر میکردم! و الان خدارو شکر میکنم که کلا تموم شد

این آقا علاوه بر چند مورد مهمی که داشت و اصلا با شرایط و فکر و روحیات و خواست من جور نبود یه مورد اساسی داشت که اصلا نمیشد ازش چشم پوشی کرد اونم اینکه چاق بود!!!

و سایرین سعی داشتم اونو با قد ۱۷۲ بلند قد نشون بدن و میگفتن قدش بلنده و چاقیش به نظر نمیاد 😐 

شیوه ازدواجشم این بوده که دیگه خواستگاری نرفته ولی براش خواستگار پیدا شده . پدر عروس خانم از جلو مغازش رد میشده که اینو دیده و خوشش اومده رفته باهاش حرف زده!! بعدم دخترشو برده مغازه نشونش داده !!!! 

و خب بعدم که لی لی لی لی

اولش به این فکر کردم که جدا از چی این ادم تو نگاه اول خوششون اومده؟؟!! لابد همون چیزی که من تا دیدمش دهنمو کج کردم!

و بعد و مهمتر اینکه تو این زمونه ای که طرف خودش با خواست خودش میاد باز اعتباری به تهش نیست چطور میشه یهو و با سرعت یکیو اینجوری خفت کرد و جگر گوشه تو انداخت تو دامنش؟؟!! و خیلی چیزای دیگه..

به هر حال شنیدن این خبر دیروز خالی از لطف و مسرت نبود

آخرشم اینکه آهنگ جدید میخوام! سنتی زیاد دارم ولی آهنگای تند تر و شادتر میخوام برای وقتایی که پیاده روی میکنم..یا دارم کار میکنم. اگر پیشنهادی دارین پذیرا هستم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۳
سپیدار

خودمم نمیدونم چرا کمتر مینویسم!؟

شاید درگیریام زیاده.. حتی توی خواب!!

جدیدا دیرتر میخوابم و اغلب پرت و پلا میبینم . باید بگم از خوابیدن فرار میکنم!! تا جایی که چند شب پیش با صدای جیغ خودم و لگدی به خود مقابلم بیدار شدم.. آره خودم بودم! و از خودم ترسیدم.. از خودی که روبروم وایساده بود و نگاهم میکرد.. میخواست بهم حمله کنه..بگذریم

بعد از خبر فوت مادرای ۳ تا از دوستام حالام خبر فوت پدر یه نفر دیگه.. هیچ کس و هیچ چیزی جای اینارو پر نمیکنه..هیچ حرفی برای دعوت به آرامش و تسکین اینا وجود نداره.. وقتی پای تلفن هق هق گریه میکرد جز سکوت چیزی نداشتم.. فقط خداست که میتونه صبری چنان بزرگ بهشون بده و به آرامش یا شایدم عادت برسونتشون

هیچ وقت نمیخوام حتی لحظه ای خودمو جاشون بذارم و بهش فکر کنم.. حتی لحظه ای.. این از سخت ترین لحظات زندگیه

برای خونه مرتب مشتری میاد

باشگاه میرم و دوباره روحیم خوبه

تا دیر وقت کتاب میخونم

کلاس خط خوب پیش میره

شاگردم تو اون یکی استخر کارش خیلی خوبه

کلاس دفاع شخصی برقراره

و اینکه... ما فقط به خاطر خودمون به این دنیا نیومدیم!! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۱
سپیدار


✔ قاعده بیست و هفتم: این دنیا به کوه می ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک میابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می آید. پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز میبینی که همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون میشود.

✔ ابتدا باید تنها ماندن در میان جمع را بیاموزد، بعد هم یکی کردن جمع درونش را.
اول میگویی : در دنیا فقط من هستم
بعد میگویی : در من دنیایی هست
و در نهایت میگویی : نه دنیا هست نه من هستم

✔ قاعده سی و یکم: برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا میگیرد. بعضی ها حادثه ای را پشت سر میگذارند، بعضی ها مرضی کشنده را، بعضی ها درد فراق میکشند، بعضی ها درد از دست دادن مال... همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم، بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش میشویم



*** این کتاب باید خورد! خوندن تنها کافی نیست.. خیلی عالی بود و حتما دوباره میخونمش

ماجرای زندگی "الا" خانوم ویراستاری که کتاب ملت عشق برای ویرایش بدستش رسیده . کتابی راجع به شمس و مولوی.. و این خانوم چنان شیفته داستان و نویسنده میشه که مسیر زندگیشو تغییر میده

اما زیباترین قسمتها برای من همون داستان شمس و مولویه که داره پیش میره.. نحوه اتصال و جدایی این دو نفر


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۱:۵۹
سپیدار

و اینم دومین پست امشبم..

حیفم اومد معرفی کتاب به اون خوبی توی این نوشته ها گم بشه . چندباری خواستم بنویسم ولی حوصلم نیومد! 

البته ۱۰ روزی داماد جان سفر بودن و من شبا و البته روزا(تا جایی ک خونه بودم) با خواهر جان و پسر شیطونش که یکماه دیگه ۲ سالش میشه گذروندم... هیچ کجا خونه خود آدم نمیشه!!

جریان فروش خونه جدی تر شد و منم به صورت خودجوش تو دیوار چند جای دیگه گذاشتم و اینه که مرتب تماس میگیرن.. 

و فکر میکنم به اینکه بالاخره بعد از ۲۷ سال که اینجا زندگی کردیم و بزرگ شدیم (چند سالم دست مستاجر بوده) حالا که مجبوریم اینجارو ترک کنیم کجا میریم؟؟

به نظرم مشکلات آدما ازونجایی شروع شد که تصمیم گرفتن یکجا بمونن!! اگر تمام مردم کوچ نشین بودن دنیا جای لذتبخش تری بود و هنوز طبیعت سالم تری داشتیم


اینقدر تمرین خط میکنم که مفصل انگشت شصت دست راستم درد میکنه! کلاس دفاع شخصیمون از اون روز ک من حال نداشتم و ترفتم دیگه تشکیل نشد..

و حالا مشغول خوندن یه کتاب عالی دیگه ام به اسم " ملت عشق " خیلی وقته خریدمش اما فکر کردم شاید اشتباه کردم!! تا یک هفته پیش که خواهرم با یکی از دوستاش که چند سالیه ساکن انگلیس شده چت میکرد و دوستش گفته بوده داره همین کتاب و میخونه!! به نظرم اومد کتاب جذابی باید باشه که یکی با اونهمه مشغله و کار و درس و زندگی وقت گذاشته برای خوندنش اما من دارمش و بی توجهم... بهرحال کتاب خیلی جالبیه گرچه شاید بعضی قسمتاش خسته کننده به نظر بیاد اگر علاقه ای به بحثهای فلسفی و عرفانی و ماورائی نداشته باشین ولی من که تا حالا از ۵۰۰ صفحه ۲۸۰ صفحه شو خوندم بسیار لذت بردم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۴۰
سپیدار
نمیدونم راجع به کتاب "سرای دیگر" نوشته شهید دستغیب چیزی گفتم یا نه؟
یادم نمیاد..
کتاب بی نظیری بود. تفسیر سوره ی واقعه در بخشهای کوتاه
بشخصه معتقدم اینجور کتابهارو باید کش داد! یعنی خیلی آروم خوند تا مدتی طولانی مدام درگیرش باشی
مطالب خیلی خوبیم داشت که بعضی قسمتهاشو خلاصه نویسی کردم و بعد تصمیم گرفتم از این حرفای خوب برای خیرات امواتم استفاده کنم!
تایپ کردم و پرینت گرفتم و یه بسته بندی خرما با مغز گردو درست کردم و انتهای رمان مشکیش این کاغذارو گذاشتم گره زدم.. عکس العملها بماند...پشیمون نشدم! فکر میکنم همه چیز نباید ظاهری و برای رفع تکلیف باشه.. اینکه یه جعبه خرما بگیریم و پخش کنیم و مردم بخورن و گلاب به روتون یکی دو ساعت بعدم دفع بشه.. خب البته که به اموات میرسه ولی چرا همراه خوراک جسم، خوراک روح خیرات نکنیم؟
خوندن این کتاب امیدواری خاصی به آدم میده! امید به رحمتهای خاص خدا و اولیاش نسبت به بنده ها. چیزی که متاسفانه کمتر گفته میشه ولی نیاز زیادی بهش هست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۳
سپیدار

بعد از بنزین تموم کردن تو بزرگراه اونم شب و پاره شدن زنجیر گردنبندم به طرز احمقانه ای تو استخر که نزدیک بود مدالش تو گریتای بغل استخر با آب بره تو چاه دیروزم سومیش اتفاق افتاد

به شکل خفنی فشارم افتاد و بیهوش شدم.. با مامی بودیم طفلی خیلی هول کرده بود.. میگفت دهنت قفل شده و چشمات رفته بعدش خرخر میکردی و کاملا سفید شده رنگ صورت و لبات

بعد از بهوشیم گلاب به روتون تهوع شدید داشتم به خاطر آب و عسلایی که به زور تو حلقم ریخته بودن! به هر حال شب با یک سرم و یه نروبین روبراه تر شدم و با آخرین تهوع هم از شر خوردنیایی که بزور تو حلقم ریختن خلاص شدم و حالم بهتر شد

این اتفاق جایی ک همیشه برای حجامت میرفتیم افتاد.. نه به خاطر حجامت البته کلا مسائل دیگه از جمله رژیم این مدت و خوردن زیاد سردی جات و فعالیت کاری و ورزشی زیادم بود که باعث شد بنیم ضعیف بشه ولی ازینا گذشته متوجه اشتباهاتی شدم که میتونست تو حالت بیهوشی صدمات بدی بهم بزنه حتی خفگی

اول اینکه فهمیدم فکم قفل شده و به زور بازش کردن! وقتی فرد بیهوشه و فکش قفل میکنه نباید به زور بازش کنین. مگه اینکه زبونش بین دندوناش مونده باشه یا مطمئنید چیزایی تو دهنشه که میتونه باعث خفگیش بشه یا اینکه لازمه بهش تنفس مصنوعی بدین. در این موارد هم باز کردن فک راه خودشو داره. بهیچ وجه از وسایل جانبی استفاده نکنید. انگشتهای شصت رو روی گونه ها تکیه بدین و با خم کردن انگشتهای اشاره زیر دو طرف فک ها در قسمت بنا گوش به یمت بالا فشار بیارین باعث باز شدن فک میشه

دوم اینکه بعد از باز کردن دهنم تو دهنم عسل و آب ریختن!! هیچ وقت به کسی که بیهوشه هیچی ندین حتی آب. چون خیلی راحت میتونه مسیر تنفس و مسدود کنه و باعث خفگی بشه.. حالا آب راحت تر میره پایین ولی عسل؟؟!!

کسی که بیهوش میشه اگر بر اثر افت فشار باشه درازش کنید و پاهاشو بالا بگیرین و ضمنا این فرد بشدت دچار سرما میشه حتما بدنشو گرم نگه دارید.ضمن اینکه مطمئن هستین تنفس و نبض داره اول با ضربه به صورت یا فشار تو نقاط حساس و صدا زدنش و خیس کردن خیلی اروم صورتش سعی کنید بهوشش بیارین و اگر تو نهایتا ۱۰ ثانیه نتونستین این کارو بکنید سرشو به طرف عقب خم و دوباره راست کنید تا اگه چیزی تو راه تنفسیش گیر کرده حتی زبونش! جابه جا میشه و مسیر باز میشه. و اگر دهانش باز میشه دوتا تنفس در ۵ ثانیه بهش بدین با همون حالت سر عقب بعد شروع کنید ماساژ قلبی. در افت فشار ضربان نبض و قلب کند میشه و ماساژ باعث سریع تر شدن پمپاژ خون به یمت مغز میشه.. گاهی حین انجام ماساژ فرد بهوش میاد ولی اگر نیومد تا ۳۰ ماساژ ادامه بدین دوباره چک کنید نفس و نبض رو اگر در حین بیهوشی بالا اورد سریع به پهلو بخوابونید و با انگشت دهنشو خالی کنین

اگر بهوش نیومد اول به اورژانس زنگ بزنید بعد ب کارتون ادامه بدین. وقتیم بهوش اومد سوالاتی بپرسید که مطمئن شین هوش و حواسش سر جاشه و بعد میتونید در حالت نشسته بهش یه لیوان آب قند یا عسل بهمراه کمی نمک ک تو اب حل شده بدین بخوره و دوباره دراز کش بشه و پاهاش بالا تا وقتی که یا اورژانس برسه یا حالش بهتر بشه که بتونه با پای خودش بیرون بره و اونوقت میتونین ببرینش پیش پزشک تا در صورا لزوم سرم یا آمپول تقویتی بزنن که زودتر بهبود پیدا کنه

این کارارو برای هر کسی که بیهوش میشه انجام میدیم منتهی با کمی تغییرات

کسی که فشارش مافته رنگ صورتش به سفیدی و زردی میزنه لبهاش کبود یا بیرنگ میشه و ضربان نبضش کند میشه. بدنشم سرده.. تو اینترنت میتونید علایم کامل و ببینید.. ولی کسی که فشار بالا داره رو بهیچ وجه نخوابونید چون فشارها به سمت رگهای مغز بیشتر میشه و باعث پارگی رگها و سکته و حتی مرگ شخص میشه..

غرض از اینهمه قلم فرسایی اینکه بهتره یه چیزایی رو در حد معمول مطالعه کنیم تا در صورت بروز مشکل لااقل باعث صدمه بیشتر به فرد نشیم


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۳
سپیدار

رفتم تو سایت دیدم نوشته ثبت نام درجه یک اول آذر.. بسیار مشعوف و مضطرب رفتم مدارک و مواد آزمونو ببینم《برای چندمین بار》دیدم نوشته ۵ تا آمادگی :( من ۴ تا دارم :( یعنی عجب حماقتی کردم که سال اول قبولی بلافاصله نرفتم آمادگی بدم. باید بگم خریت محض! هر روزیم که میگذره بیشتر بهش پی میبرم!!

اینهمه تمرین کردم.. تازه الانم داشتم برنامه میریختم دو روز در هفته برم استخر ۳۳ متری تمرین کنم

حالا باید یکسال دیگه صبر کنم...

حالا این هیچی به مربی ایروبیکم که گفته بودم بخاطر چی کلاس نمیام چی بگم ؟! 

کاش آزمون درجه یک بعد از آمادگیا بود نه قبلش

اینم شانس کچل من

حالا ببینم اون دوره مربیگری آب درمانی چی میشه.. بعدم برم باز آموزی که باز برا درجه دو مربیم دچار همین بحران نشم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۰۹:۲۴
سپیدار

اگه یه شب دیدین یه خانوم کنار بزرگراه داره راه میره شک نکنین نیاز به کمک داره! مخصوصا اگر یه چهار لیتریم دستش بود!

بازم خدارو شکر نزدیک پمپ بنزین تموم شد.

اول زنگ زدم به نارسیس اونم ماشین نداشت که به کمک بشتابه ولی آدرس پمپ بنزین نزدیکمو بهم داد و از زنگ زدنم به ددی جان نجاتم داد!

اعتراف میکنم اون یه تیکه راه کمی تا قسمتی ترسیدم ولی با سرعت و نگاه های پیاپی به اطرافم ( که نکنه کسی دور و برم باشه و بلایی که قبلا سرم اومده باز نازل بشه) به طرف ورودی بولوار سید رضی حرکت کردم. و البته تمام مدتم خدا رو شکر میکردم که قضیه بنزین بوده نه چیز دیگه!

داشتم از یکی آدرس پمپ بنزین و میپرسیدم که یه تاکسی نگهداشت..یه اقای پیر مهربون بود. بهش گفتم پمپ بنزین نگهداره  و ادامه دادم که بنزین تموم کردم.. (چون بلد نبودم مکان دقیقشو خواستم بهش بفهمونم که یکم عجله دارم) اونم خدا خیرش بده لطف کرد منو برد جلو پمپ بنزین و همونجا وایساد تا برگشتم و دوباره منو برد اول میدون امام علی. یه بطری کوچیکم داشت میخواست با چاقو تهشو ببره که جای قیف ازش استفاده کنم ولی چاقوشو پیدا نکرد. گفتم خودم چاقو دارم

چاقوی زنجانی تیزی که چند سال پیش یه دوست اینترنتی که تو یکی ازین سایتای دوست یابی به هم آشنا شده بودیم و ساکن زنجانم بود برام هدیه اورد.یه دختر ترک به اسم زهره که اون موقع ها با اسم ( قره گز = سیاه چشم) میشناختمش. خدا حفظش کنه هرجا هست.

مسیری که برمیگشتم سمت ماشین برام رعب آور تر بود! ماشیناهم هی بوق میزدن.. بالاخره رسیدم کیفمو گذاشتم رو صندلی عقب و درشو قفل کردم(حرکت امنیتی خخ) نور ماشینا که میافتاد و سایه ها حرکت میکردن هی فک میکردم کسی پشت سرمه. چاقو باز شده تو دستم بود. چادرمم انداختم رو صندلی ماشین که در حین دفاع یا فرار مزاحمم نباشه. بعد از بریدن ته بطری چاقو رو بهمون شکل باز و ایستاده تو جیبم گذاشتم برای احتیاط! گرچه یادمه دفعه قبلیم که بهم حمله شد همین چاقو تو کیفم بود ولی چنان ترسیده بودم که حتی جرئت نکردم درش بیارم! ضمن انجام کارام به همه چیز از جمله فنون دفاع شخصی که در حال یادگیریشون هستم هم فکر میکردم! ولی به هر حال معتقدم قوی ترین سلاحم آیه الکرسی بود، همون چیزی که در حین اون حادثه ام خوندم و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کردم.. بگذریم

بعدش رفتم پمپ بنزین و باک و پر کردم و رفتم سر قرارم با نسرین.. در حال عذرخواهی بابت معطل گذاشتنش و تشکر بابت کمک فکری و دعوت به آرامشش بودم که گفت درس عبرتی بشه برات دیگه مث وحشیا باهام حرف نزنی. منظورش دیروز بود که من اعصاب نداشتم و یه تذکری رو خیلی بد بهش گفتم..البته بعدش کاملا براش توضیح دادم ولی اون لحظه خیلی رفت تو خودش..

و البته به اینم فکر میکردم که صبحم با مامی بد حرف زدم و ناراحتش کردم ... هعی که ادم وقتی گیر میکنه همه غلطایی که کرده یادش میاد


پ.ن: خونه در معرض فروش قرار گرفته و ظاهرا والدین محترم دنبال خونه ان.. امیدوارم بهترین انتخاب و انجام بدن و پشیمون نشیم بعدش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۹
سپیدار