خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

کلاس خط خوب پیش میره البته این عقیده ی منه و جناب آقای استاد احتمال خیلی زیاد مثل سایر معلمین و مربیان بنده در بخشهای مختلف آموزشی از چهره ی خونسرد و بی تفاوت من اینطور برداشت میکنن که به یادگیری و تمرین علاقه ای ندارم!!

اینو هز حرف و تاکید جلسه ی پیششون در گفتن جمله ی《درس و جدی بگیرین》فهمیدم

خب مهم نیست بزودی خواهد فهمید که اشتباه میکرده و چه موجود با استعدادی رو زیر دست داره!


و امروز اولین جلسه ی دفاع شخصی بود. کلاسمون توی پارک (سایت بانوان) برگزار میشه. مربیمون هم تنها خانوم مربی نینجا در استانه! دختر خوب و دوست داشتنیه. سال پیش تو سفر اصفهان باهم بودیم. باید بگم یه رزمی کار فوق العاده است!!

فردا هم جلسه دومه اگه زنده باشیم. تو این یکی استعدادم بیشتره تا خط و تنها مشکل اینه که حرکاتمون زیادی نرمه! اونم به خاطر سالها کار کردن شناست و شایدم استعداد ذاتی در قر دادن تا حرکات سفت و محکم رزمی!


استخر در حال تغییراته و در اجاره یک شخص در اومده و اونهم آشناست(از بین خودمونه) فکرای خوبی داره و ایده هاش تا حالا که کلی همه مونو به جنب و جوش انداخته!

من یکی که استقبال میکنم! گرچه متاسفانه حقوق خدمه پایین اومد و دو نفرشون در دم استعفا دادن ولی خب به هر حال با توجه به شرایط خاص کاری و زمان حاضر و موقعیت خاص این استخر این مساله ناگزیر اتفاق میافتاد تا جایی که باید بگم الان در بهترین حالت ممکن به سر میبریم!

امیدوارم ایده ها و فعالیتها مفید واقع بشن و استخر ازون حالت رکود و درجا زدن بیاد بیرون!

این میتونه از مزایای سپردن به بخش خصوصی باشه! و دقیقا تمام توضیحات و صحبتهایی که جناب پسر عمو در باب تفاوتهای بنگاه های اقتصادی دولتی و خصوصی عنوان کرده بودن بوضوح خودشو نشون میده. مدیر محترم شیفت که تا چند وقت دیگه میشن مدیر سابق!! بازنشسته ی حقوق بگیری هستن که بدلیل عدم احتیاج به کار و این چندرغاز حقوق اینجا هیچ تلاشی در جهت تغییر و جذب مشتری نداشتن و بارها صراحتا اعلام کرده بودن که " چرا ما خودمونو خسته کنیم برای تبلیغات و جذب مشتری ما که حقوقمون و میگیریم!!!" ولی مالک شیفت فعلی که بزودی مدیر خواهند شد بصورت رسمی و کامل به خاطر از دست ندادن کار و درآمد و همینطور آبروش تمام تلاششو داره میکنه و البته ما هم قول دادیم کمکش کنیم

در هر صورت حس خوبی به این تغییرات دارم و ترجیح میدم اون مدیر با اون افکار بسته و سازمانیش که بیشتر به پروندن مشتری کمک میکنه تا جذب جای خودشو به مدیر جدید بده 

امیدوارم این حس خوب نتیجه ی خوبی هم در ادامه داشته باشه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۳
سپیدار

پری روز طبق معمول صبح ساعت ۷:۳۰ رفتم تو حیاط به قصد یکساعت پیاده روی

یکی دو دور که زدم و به درخت انجیر رسیدم(این درخت نزدیک در حیاطه و اون قسمت حیاط بین دیوار و باغچه مثل یه کوچه باریکه در حدی که دو نفر رد شن باید کج شن که بهم نخورن) این درخته ام که شاخ و برگش زیاد و فاصلش تا دیوار کمتر... یهو با یا گربه ی سیاه ابرو سفید فیس تو فیس شدم! چند لحظه در فاصله نیم متری (اون رو درخت و من رو دوتا پام) بهم زل زدیم و یهو من فرار کردم و فوششم دادم که منو ترسوند! گربه رفت رو دیوار ولی ازونجا که ایرانیت داره نتونست بره اون طرف اما هیچ حرکت رو به جلو و عقبیم نداشت! بعد دو دور که دیوم همونجاست گفتم یهو نپره رو سرم! که چشمم افتاد به یه گربه سفید و زرد و قهوه ای روشن که داشت برا این دهن دره میکرد از اون یکی دیوار!!

گفتم یا خدا اینا الان دعواشون میشه میافتن رو سر من بدبخت! این بود که در اکو سیستم دخالت کرده و گربه سیاه ابرو سفید و ترسوندم تا حرکت کنه و ارونجا دور شه!

دور شدنش همانا و پریدنشون بهم همان.. با همون صداهای وحشتناکی که گاها از برخورد دو گربه در حال زوزه کشیدن شنیده میشه. ازون صداهای گوشخراش و البته دلخراش! با چاشنی ناله مانند!!

به هر حال اون گربه روشنه حسابی مغلوب شد! گرچه که جایگاهشون طوری بود که من اوایل فقط دوتا سر میدیدم و یه دم و اواخر فقط یه سر که اونم متعلق به گربه سیاه بود!

این بود که نمیفهمیدم دقیقا چه اتفاقی در حال رخ دادنه!؟ اینکه هر دو گربه نر بودن و گربه سیاهه داشت اونو له و لورده میکرد یا اینکه روم به دیوار نر و ماده بودن و سیاهه...بوووووق!!

ولی هرچی بود اون گربه روشنه حقش بود!! آخه یکی نیس بگه خب بی عقل توکه عرضه نداری جلوش وایسی بیخود میای سر راهشو میگیری و شاخ و شونه میکشی!!

بعد از دقایقی گربه سیاه حریف و رها کرد و رفت بالای بوم و در حالی که ژست بادی بیلدینگی به خودش گرفته بود سری تکون داد و برای آخرین بار نگاهی به قربانی انداخت و بعد خیلی با ارامش محل و ترک کرد! یکمم موهای تنش و پوش داده بود!! 

بعد نیم ساعتم قربانی از جاش بلند شد و در صحت و سلامت خیلی ریلکس در جهت مخالف به راهش ادامه داد!! و من موندم و کلی سوال بی جواب!!

گرچه وسط حادثه ی مزبور به سرم زد یه چیزی پرت کنم سمتشون بلکه کلا ازونجا دور شن ولی اولا ترسیدم دراون حالت وحشیانه منو هدف قرار بدن و دوما دیدن بهتره در اکوسیستم جانوران مداخله ننمایم!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۶ ، ۲۰:۴۳
سپیدار

دو مورد و از خدا خواسته بودم اما برا اولی پیگیر نشدم و میخواستم موکولش کنم به بعد و دومیم گرفتن کلاس عصرم بود (به خاطر تمرینام واگذارش کرده بودم) که خود سرناجی پیشنهادشو داد امروز.. قرار شد نیم ساعت آخر و شنا کنم تا ۵ میشه ۱ ساعت. بیشتر ازون خودمم خسته میشم حسابی. بعدشم باز مدرسه شنا

اولیم هر موقع قطعی شد میگم

خدارو شکر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۵
سپیدار

در ادامه ی گریز از فضای مجازی و اشتغال به اعمال مفید تر و ضمنا آرامش بیشتر در اعصاب و روان، طی حرکتی جهادی اینستامو کلا پاک از هر نوع اطلاعات و پست و فالور و فالوینگ کردم و بعدشم خروج از حساب! خیلیم کار خوبی بود

قبلا دوتا اکانت دیکه ام داشتم که اونارو پاک کرده بودم مونده بود دوتا دیگش.یه اصلی و یه تبلیغاتی که امروز به لطف خدا اون دوتارو هم از دور خارج کردم برای همیشه

به نظرم مسخره ترین استفاده هارو ازش میبرن. دیدن و تایید یا همون لایک خوشیای خصوصی دیگران که ازش متنفرم و اواخر اصلا اینکارو نمیکردم! طرف بستنی میخوره عکس میذاره.. غذا میخوره عکس میذاره! میخوابه .گریه میکنه هذیون میگه خلاصه هر.. میکنه عکسشو میذاره! خب که چی؟؟

اهل دنبال کردن هنر پیشه ها و آدم معروفا هم نبودم که اونام چند درجه سخیف تر از افراد عادی عمل میکنن(حالا نه همه شون ولی اکثریت) سیلستمداران محترم و آقازاده ها و خانوم زاده ها هم که زورشون فقط چارتا توییت و پست اینستاییه و دائما گندایی که روز ب روز بوش بیشتر و بیشتر متعفن میشه رو بروز میدن و لبخندای احمقانه و توهین آمیزشونو نثار مردم ساده دل؟؟!! ما میکنن

یا از دیدن و شنیدن حماقتهای رایج در این مملکت گل و بلبل اعصابت بهم میریزه حالا چه درست و چه شایعه! و هر روز هم بردن آبروی یه نفر!! یا اینکه به هر حال خیل اطلاعات بهت هجوم میارن طوری که حتی از ورق زدن الکی هم خسته میشی!! اصلا یه عده انگار هییییچ کار و زندگی ندارن و صبح تا شب پای این ماسماسکا مشغول پر کردن این فضان حالا چه خوب و چه بد!

به هر صورت که اونجارو هم باقی گذاشتیم برای دوست دارانش و ... تو بمان و دگران وای به حال دگران....

بعد هم تو تلگرام که قبلا کانال داستم و تعداد زیادیم گروه و کانال حذف کرده بودم و امروز اون یکی کانالمم که ورزشی بود بعلاوه تعداد دیگه از کانالای بیخود و تکراری و حذف کردم!

دیدم به قول پسر عموی محترم برای کار بهتر لازم نیست خیلیم اصل و اساس و تغییر بدیم و باصطلاح به روز کار کنیم! گاهی همون روشای سنتی و کم توجهانه خیلی بهتره《البته این برداشت بنده از سخنان گهربار پسر عموی محترم بوده نه عین عبارات ایشون》

و به این صورت کلا تلگرام اینجانب یا بهتره بگم گوشی عزیز خلوت تر و فقط اختصاص به مواردی داره که هم فرصت خوندنشونو داشته باشم و هم در راستای حرفه و تخصصم یا سلامتیم باشه

توی گوشیم "جدول" هم نصب کردم و کلا اوقات بیکاریم یا کتاب میخونم یا جدول حل میکنم که اعتراف میکنم هم اطلاعات عمومیم بهتر شده با حل جدول هم املام :دی

البته غلطهای تایپی رو به پای املا نذارین لطفا!

و در آخر از این رژیم عزیز بسی متشکرم چرا که باعث شده زندگیم بسیار بیش از قبل رو برنامه باشه. ساعت گوشیمو در چهار زمان مختلف کوک کردم تا به موقع بیدار شم و باقی کارهاییم که فراموش میکنم و به یادم بیاره

هر روز ۷:۱۵ صبح بیدارم از شنبه تا جمعه هم هیچ استثنایی نیست و بعد از صبحانه یک ساعت پیاده روی و بعد ادامه ی زندگی

خب طی دو هفته گذشته باید ۲ کیلو کم میکردم که بنا به فعالیت زیادم با وجود تخلفاتی از رژیم ۳ کیلو کم کردم و حالا فقط ۲ کیلوی دیگه به وزن دلخواهم مونده

قبل ازینکه خودم متوجه بشم همه بهم گفتن پوستت خیلی خوب شده و این به خاطر خوردن میوه و سالادیه که قبلا یا نمیخوردم یا با شکم سیر میخوردم

گرچه من دقیقا تمام مواردشو قبول ندارم تو این رژیم به دلایلی و بعضی قسمتاشو تغییر میدم تا عوارض جانبیش شامل حالم نشه ضمن اینکه قرص و داروهای پیشنهادیشو هم نمیخورم! اما برای کسایی که میخوان وزن زیادی کم کنن بسیار خوبه و برای من هم که عادات بد غذایی پیدا کرده بودم بسیار عالیه. خدارو شکر میکنم بابت اینکه این شاگردمو جزء رزقهای نه تنها مادی که معنوی هم قرار داد و یه چیزایی رو بهم یادآوری کرد و باعث شد دوباره سلامتی بیش از قبلمو به دست بیارم

به طور ناخودآگاهی خوابم کم شده و بهتره بگم مناسب شده هرچند که بعضی شبا از فکر مشغول و خستگی خیلی دیر بخواب میرم. و اینکه لکه هایی روی پوستم ایجاد شده بود که باعث نگرانیم میشد و دیروز بطور اتفاقی دیدم که اونا هم بسیار کم و کمرنگ شدن و دارن محو میشن! حالا بعد از کم کردن مقدار دیگه ای از این وزن اضافه باید تلاش کنم برای تثبیتش و مراقب باشم که دوباره اون عادات بد سراغم نیان.

و در آخر یک توصیه از یک دوست که اینهم بسیار موثره. اگر خودتون یا اطرافیانتون همسرانی هستن که زیاد باهم دچار تنش میشن حتما روزی یکبار(همون اول روز ) با صدای بلند سوره "جن" رو یه نفر تو اون خونه بخونه.

حجامت پاییز هم یادتون نره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۵:۴۲
سپیدار

چند صفحه《آ》نوشتم آخرشم اون《آ》یی که استاد سرمشق داده بود نشد!

در حالیکه مشقامو مینوشتم به این فکر میکردم که تو دوران مدرسه وقتی زنگ هنر میشد اگر به جای اینکه با قلم نی به زور باهامون کار کنن و هیچی نشیم!! اگر خط تحریر کار میکردن الان وضعمون این نبود


امروز روز خیلی خوبی برا حجامت بود.پاییزم مث بهار سه تا حجامت هر بیست روز یکبار داره و اگر این سه و اون سه تای بهارو انجام بدین بدنتون خیلی سالم و قوی میمونه در مقابل بیماریا

منو مامی رفتیم.خانومه اومده بود برا خواهرشم جا گرفته بود!! خواهرش تو راه بود. انگار نونواییه!! مامی که تموم شد خواهره رسید ولی خانوم حجام گفت من بشینم منم که تو دلم داشتم به اون پرروها بد و بیراه میگفتم کلی دلم خنک شد!

خلاصه که برین حجامت الان وقتشه


عین دو هفته ای که دارم رژیم میگیرم غذام ته میگیره. حالم از خوردن مرغ و سبزیجات پخته بهم میخوره دیگه. فک کنم برا همین اشتهام کم شده

الانم یه تبلیغ گذاشت بعد ازین تخم مرغ آب پزم از بیرون بخرین!!! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۰:۳۱
سپیدار


کسی که دائم سر هر چیزی قهر میکنه فقط باید بهش بی محلی کرد تا آدم بشه!
حالا هرکی! کوچیک و بزرگم نداره در همه ی موارد جواب میده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۴:۰۶
سپیدار



کاملا آمادگیشو دارم که فرار کنم از همه جا و همه چیز


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

یکی از شاگردای خصوصیم یه خانوم 67 ساله است طی روندی که گفتنش خسته کننده اس گفت که رژیم گرفته و 22 کیلو کم کرده و بسیار سلامت و شادابه و هیچ مشکلی اعم از افسردگی یا خراب شدن پوست و مو .. نداره

آدرس کانالشو داد و منم کنجکاوانه مشخصات خودمو همون شب وارد کردم و دیدم برخلاف چیزی که بقیه میگن اضافه وزن دارم و گرچه که در سطح متعادل هستم اما تا وزن نرمال خودم 5 کیلو اضافه دارم! (اینو خودم میدونستم و ناراحت بودم البته )

بنابر این برای خودم و مامی مشاوره و بعدم رژیم غذایی گرفتم

خب تا اینجا که در روز پنجم به سر میبرم حالم خوبه و مشکلی ندارم و راضیم هرچند اطرافیان چاقم (مخصوصا همکارام که همگی اضافه وزن زیادی دارن و بسیار هم مشهوده) مدام موج منفی میان که نیازی به رژیم نیست و .. ولی خب اهمیتی نمیدم

تاریخ پایان رژیم و رسیدنم به وزن ایده آل 18 آبانه (دقیقا روز تولدم خخخ)

به هر حال آدم خودشو نباید گول بزنه! دیگرانم همینطور!

منم دیروز به همه ی اونایی که به نظرم همیشه چاق بودن و تیپشون افتضاح بود این موضوع رو گفتم که البته با مقاومتشون رو به رو میشد!

یعنی خودشون میدونن هااا ولی خب..

فقط یکی از همکارام تشویق شده و از اول همین هفته اونم با این رژیما مشغوله و دیروز بسی سرخوش بود که برخلاف باقی رژیمای رنگارنگی که در عمرش گرفته و حسابی گشنگی کشیده و افسرده شده و بعد مدتی خسته شده، این یکی خیلی خوبه چون خیلی میخوره و هیچ وقت گرسنه نیست ولی تو این چند روز 1/5 کیلو هم کم کرده

حالا ببینیم تهش به کجا میرسیم با این رجیم

در ادامه مطلب مبانی اصلی رژیم و آدرس کانالشو برای اونایی که دوست دارن میذارم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۸
سپیدار
دور هم جمع شدن هر شب به نیت یه نفر زیارت عاشورا میخونن که خدا و امام حسین حاجاتشونو بدن...

یه نفر که مدتهاست خیریه دارن و خانوادگی میچرخوننش و بین راه دیدم گفت یه خانومی هست شوهرش مدتها مریض بوده.. دیابت داشته.. هرچی در میاوردن خرجش میکنن..مرده بیکار میشه..خانومه خونه مردم کار میکنه.. پای مردو قطع میکنن.. میمیره.. سه تا بچه کوچیک 2 و 4 و 6 ساله دارن..تو یه زیر زمین فوق کثیف و آلوده ی قد یه اتاق 12 متری زندگی میکنن تو یه منطقه ی خیلی ناجور از شهر..تصور کنین تمام حمام و دستشویی و آشپزخونه و خواب همه تو یه اتاق! شیش ماهه به خاطر مریضی و فوت شوهرش کرایه ش عقب افتاده.. صاحبخونه عذرشو خواسته و میخواد وسایلشو بریزه بیرون..از قضا صاحبخونه ام یه پیر مرد از کار افتاده و فقیره که جز اون خونه هیچ منبع درآمدی نداره..گفته بود اگر یک میلیون و پونصد بیاره بده تا عید میتونه اینجا بمونه وگرنه باید بره.. بعد کلی این درو اون در زدن یک تومنش جور شد و گفت مونده پونصد تومن..خانومه گفته بعد ازینم میرم خونه مردم کار میکنم.. جریانو به اون گروهی که زیارت عاشورا میخوندن گفتم.. گفتم هر کسی حتی 5 یا 10 هزار تومنم که بده باز غنیمته و یه چیزی برا اون خانوم جمع میشه.. واسه اینکه آواره کوچه خیابون نشه..این همون زنی نشه که تو خیابون با بچه هاش بشینه گدایی کنه و ما از کنارش رد شیم یه پول بندازیم کف دستش.. یا مجبور بشه تن فروشی کنه و باز ما به چشم یه فاحشه نگاش کنیم!!
هیچ کس هیچی نگفت!! اعلام آمادگی نکرد!! هیچ کی حاضر نشد حتی 10000 تومن که نصف پول یه رژ لبم نیست بده به یه آدم بدخت!
اگه تو همین کوچه خودمون هر خانواده ماهی 50 هزار تومن کمک کنن به کلی از این خونواده ها میشه کمک کرد.. ولی هیچ کی دلش نمیاد!
تا حرف میزنی میگن ما خودمون به یکی کمک میکنیم!! این یعنی رفع تکلیف!
چی میشه تویی که به یه نفر کمک میکنی حالا 5 تومن یا ده تومنم به یه نفر دیگه بدی؟؟ چقدر ازین پولا خرج میکنیم؟؟ چقدرشو به هله هوله میدیم؟؟ یا لباسایی که یکی دوبار بیشتر تنمون نمیکنیم!! چقدر غذا و میوه دور میریزیم تو مهمونیا..
اون پونصدهزار تومن از جای دیگه جمع شد و داده شد به صاحبخونه و از حالا تا عیدم باید کمک بشه تا بتونه خودشو بچه هاشو جمع و جور کنه..
منم ازون گروه اومدم بیرون
چقد ما آدما حقیر و کم ارزش میشیم گاهی!
چقدر سر خودمون کلاه میذاریم با دعا و قرآن و زیارت خوندن..
چقدر اصلیارو ول کردیم چسبیدیم به فرعیات
هنوزم زیارت عاشورا میخونیم تا امام حسین حاجت روامون کنه و زن و مرد و بچه های یتیم زیادی سر بی شام زمین میذارن.. لباس و دفتر و کتاب و کیف ندارن برن مدرسه.. چقدر پدر و مادرا شرمنده ی بچه هاشون میشن
باید بفهمیم ماییم که به این آدما محتاجیم نه اونا به ما!
چند روز پیش تی وی حدیثی میگفت از امام صادق(ع) که میفرمودن وقتی به فقیری کمک میکنین دست اون فقیر در واقع دست خداست و اون کمک و نگه میداره تا موقع حساب و کتاب میاره پس میده و باری از دوشتون برمیداره..
حیف که هر چی بیشتر داریم بخیل تر میشیم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۴
سپیدار

شهید حججی یه طوریه که نه میشه راجع بهش حرفی زد و نه میشه سکوت کرد!

اینطوری خدا یه آدم ناشناس و گمنام و چنان عزیز میکنه و به تمام عالم و آدم نشونش میده!

ولله تعز من تشاء و تذل من تشاء...

یه روزی میرسه تمام مسخره کنندگان مدافعین حرم و شهدا و تمام منکرین بالاخره چشماشون باز میشه و حقیقت و میبینن

اون روز خیلی دور نیست اما برای این آدما دیگه خیلی دیره!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۰۶
سپیدار


امام حسین(ع):


«شیعه ما کسى است که دلش از هرگونه خیانت و نیرنگ و مکرى پاک است»
(بحار الانوار، ج ۶۵ ص ۱۵۶ ح۱۰ )


 «هرکه مرا پس از مرگم، زیارت کند، روز قیامت زیارتش مى‏ کنم و اگر در آتش هم باشد، او را بیرون مى‏ آورم»
(المنتخب للطریحى، ص۶۹ )


 «مبادا از کسانى باشى که از گناه دیگران بیمناکند، و از کیفر گناه خود آسوده خاطرند»
(تحف العقول، ص۲۷۳ )



یه عده ام هستن یه زمانای خاصی یاد فقرا میافتن یهو! 

ماه رمضون میشه میگن به جای گرسنگی کشیدن بچه های فقیر و سیر کنید خدا راضی تره!!

محرمم میشه میگن به جای نذری و پرچم سیاه به فقرا کمک کنین و به جای گریه کردن یه کودک و بخندونین!!!

موقع حج و سفرای زیارتی میگن به فقرا برسین...

مگه اینا با هم منافاتی دارن؟؟؟ اسراف و زیاده روی و قبول دارم که عادت اغلب ما ایرانیاست چون نعمت زیاد دورو برمون بوده از اول.. 

حالا همینا حیوونای خونگی دارن که خرج ماهانه شون از هزبنه نگهداری یه آدمم بیشتره!! شما عزیزم به جای سگ چرا نمیری سرپرستی یه کوک بی سرپرست یا بدسرپرست و قبول کنی؟؟،؟

چرا خرج مسافرت هند و دبی و ترکیه و تایلندتو نمیدی به فقرا؟؟؟که هزینش خیلی بیشتر از هزبنه سفر مکه و کربلا و سوریه اس!!! بماند که ازونجا چقد جنس میاری و اینجا میفروشی و باعث میشی چندتا هموطن خودت بیکار بشن..

چرا از خرج ماهیانه ی اکستنشن مو و کاشت مژه و ناخن و ترمیم و مانیکور و پدیکور و تتوی صورت و بدنت و نگین کاشتن رو دندون و هر دو هفته شارژ رنگ موهات و خرج مد روز بودن سر تا پات کم نمیکنی به فقرا بدی؟؟؟

محرم و صفر و ماه رمض ن کلا سه ماهه! چرا اون 9ماه دیگه خبری نیست؟؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۰:۳۰
سپیدار

امروز دوباره رکورد دادم هم 400 کرال هم 100 سربالا. گرچه که بسیار خسته ام بودم و از صبحم دوتا کلاس داشتم و هی رفتم تو آب هی اومدم بیرون ولی خب بهتر از قبلیا شد

کرال و زدم 8:11 (دفعه قبل 8:23 زدم) و سربالا هم 2:01 (دفعه پیش 2:06) این یعنی تمرینام اثر بخش بوده. امیدوارم ازینم کمتر بشه


به شاگردم میگم پاتو بد میزنی هماهنگ بزن! میگه نمیشه! میگم پس من چه جوری میزنم که میشه؟ میگه شما پاهاتون فرق داره!!!


دنبال یک هم پا بودم برا پیاده روی ولی دوست چاقم که تنبله و نمیاد، خواهرمم کلا فاز منفیه! یه دوست قدیمی پیدا کردم اونم یه روز اومد دیگه فک نکنم بیاد! قبلا خیلی پایه بود ولی الان که دیگه دو ساله متاهل شده باید کسب اجازه کنه! شوهرشم دیر میره سرکار...هعی..حالا یحتمل که با مامی بریم اونم نه که به خاطر من بیاداا چون یه برنامه رژیم از دکتر گرفته نیم ساعت پیاده روی تند داره و من برا اون پیاده روی تندش باید برم که تنها نباشه.. در این حد از خودگذشته ام


چند شب پیش تو مسجد بودیم و داشتن زیارت عاشورا میخوندن.. یه خانومی پاشد مهر داد به همه.. در حالی که تو فکر بودم با مهر تو دستم بازی میکردم یهو دیدم همه از سجده بلند شدن. تازه یادم اومد مهر برای چی بود؟!


یه مشتری عرب داشتیم امشب که خودش نه فارسی میدونست نه حرف میزد ولی دوتا همراه داشت که ترجمه میکردن.. خانوم کمی سردرد و سرگیجه داشت اومده بود گفته بود فشارمو بگیر! سرناجی جان که ناجی درجه یک دارن و خیلیم ادعاشون میشه نمیتونه فشار و بگیره! 

منو همکار جانم استراحت بودیم و اون یکیمونم که خیلی تو این امور مسلطه تو اب شاگرد داشت. خلاصه که سرناجی حوالش داده بود به ما و بنده رفتم زیر بار این مسئولیت! اول رفتم بیرون دیدمش متوجه شدم خیلی حالش بد نیس..صندلی اوردم تا وقتی دوست جان فشار سنج و گوشی رو آورد.. کلاهشو دراوردم و نبضشو گرفتم که یه ذره تند تر از معمول بود و صورتشم برافروخته بود..خیلی خودمو جدی و کار بلد نشون دادم و سوالاتی پرسیدم و خلاصه دستگاه فشارم آورد که گرفتم ولی دستگاه خراب بود!! این بود که نفهمیدم فشارش چنده ولی از سایر شواهد و قرائن فهمیدم فشارش یه ذره رفته بالا.. بازم جدبتمو حفظ کردم و گفتم خیلی بالا نیست و وقتی مطمئن شدم سابقه فشار و دیابت نداره یه اب قند با یه ذره نمک بهش دادم و کلی توصیه های ایمنی کردم و همراهاشم براش ترجمه میکردن و آخرش گفت مرسی . خخخ

خلاصه که تو هیچ شرایطی (مخصوصا وقتی اطرافیانتون از شما کمتر سرشون میشه و هیچ اقدام مفیدی نمیکنن) خودتونو از تک و تا نندازین! اطلاعات قبلی و با ژست فهمیدگی زیاد توام کنید تا طرف مقابلتونم مطمئن بشه. گرچه که امروز اطلاعات قبلی من به کمکم اومد و تو شرایطی قرار گرفتم که مجبور شدم نهابت استفاده رو ببرم ولی فهمیدم چرا بعضی دکترا که حرف میزنن و مثلا درمان میکنن آخرش خوب نمیشیم تازه بدترم میشیم!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۶ ، ۲۰:۰۵
سپیدار



رمان " بلندیهای بادگیر" نوشته ی "امیلی برونته"

شاید حقیقتا اونقدرا داستان هیجان انگیزی نداشت اما همون چند صفحه ی اول .. خوابیدن آقای  لاک وود توی اون اتاق مخوف و روح سرگردان کاترین که سعی داشت از پنجره داخل اتاق بشه ... منو وادار کرد تا انتها این کتاب چهارصد و خورده ای صفحه رو بخونم! تا ببینم کاترین کی بوده؟ چه سرنوشتی داشته؟ کشته شده یا مرده؟ و ...

بیشتر از اینکه یه کتاب رمانتیک عاشقانه باشه یه رمان ماجراجویانه است و باید بگم صحنه های عاطفی خیلی کمی توش دیده میشه

تو کتاب یه شخصیت مذهبی منفور هست! و شاید القای این موضوع به خواننده میخواد باشه که یک آدم مذهبی لزوما یک آدم ریا کاره! عنوانی که اغلب پشت سر نام اون پیرمرد توی کتاب آورده شده

تضاد طبقاتی هم به شدت تو این کتاب خودشو نشون میده! اینکه ارباب میتونه هر بلایی سر مستخدم و نوکر خودش بیاره! به خصوص تحقیر و توهین از همون کودکی تو ذهن متمولین نقش میبنده و همین مساله هم باعث عمیق تر شدن این شکاف بین دو گروه و پیدایش عقده های حقارت در گروه زیر دست میشه

توجه زیاد به ثروت و دارایی طرف مقابل چیزیه که تو تمام رمانای خارجی بهش برخورد کردم. طوری که افراد قبل از ازدواج محاسبه میکنن زن/مرد مورد نظر چقدر املاک داره و بعد از فوت چقدر ارث میبره؟؟!!

به هر حال به نظرم کتاب جذاب و خوبی بود

تصویر روی جلد کتاب و نمیدونم چیه و تصویر بالا از روی فیلمش برداشته شده


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۴
سپیدار
دیروز مدرسه شنا تعداد خیلی کم بود و دیگه ماها کلاس نداشتیم و اومدیم خونه
امروز صبحم اصلا دل و دماغ باشگاه و نداشتم به خصوص که بعدشم میخواستم برم استخر تمرین کنم و تا زمان حاضر شدن کلی فکر به سرم زد..یکیش این که ساعت آخر و وایسم شنا کنم حالا که کلاس ندارم!
البته یه سانس دیگم شاید فرصت کنم برا اینکار چون شاگرد خصوصیم که خانوم پیری هست احتمالا نتونه مدتی بیاد حالا دقیقا چقدرشو نمیدونم!؟
باشگاه که رفتم دیدم همچنان همون دنبل و دیمبول قبل سرجاشه. با خودم گفته بودم اگر محرمم مث قبل باشه نمیرم که رفتم دیدم به همون شادمانیه!
به مربیم گفتم تمرین دارم و خیلی خسته میشم (که این واقعیته) و تا آزمونم نمیام .آزمونمم که آخر آبانه
الان دلم میخواد صبا برم پیاده روی لااقل دو روز در هفته. هوا واقعا عالیه
بعلاوه که من یه کار تکراری رو برای مدتی طولانی نمیتونم انجام بدم و خسته میشم ازش
امروز خیلی شنا کردم و بعد از 400 متر اول سردرد شدم
الانم خیلی خستم ولی خوابم نبرد..

برای استخر و برنامه هاش خیلی تبلیغات کردم و قصد داشتم ادامه بدم ولی وقتی دیدم مدیر میفرمایند ( چرا ما خودمونو بکشیم ما که حقوقمون سرجاشه!!! " البته این مای دوم منظورش خودش بود" ) منم گفتم بی خیال..خلایق هرچه لایق..بذار تعطیل شه اصلا ساعتا کم شه به درک

بدبختی عمیق ما آدما ازونجایی شروع میشه که باورمون میشه ما خیلی خوبیم و کاری که میکنیم حتما درسته!!
هر وقت تو زندگیتون به این نقطه رسیدین مطمئن باشین با سر افتادین تو چاه ویل
دیروزم یه خانومی که فکر میکنن خیلی خوبن!! سعی داشتن بین دو نفر صلح برقرار کنن! این دو نفر یکیشون یه آدم مظلوم و بی صدا بود که حقش به شدت توسط نفر دوم (که البته نماینده ی شخص اصلی بود) خورده شده بود! یه آدم فوق العاده محتاج و در عین حال محجوب که هیچ وقت از کسی تقاضا نمیکنه حتی در مورد حق خودش! حالا به هر شکلی طرف شکایت کرده بود و در حال پیگیری قانونی حق و حقوقاتشه و طرف دوم که فوق العاده ثروتمند و خیلیم عوضی هست تا قبل از این از هیچ توهین و تحقیری فروگذار نکرد اما حالا یهو به خودش افتاده!
اصل و اساس این صلح کلا غلط و به نظر من حتی شراکت تو گناه اون آدمای ظالمه! و حالا اون خانوم خوب!! یه حدیث آورد که چقدر صلح برقرار کردن بین دو نفر ثواب داره!!!!!
خب عزیز من اون دو نفر کیا باشن؟؟؟؟ اگر این آدم مظلوم بیاد شکایتشو پس بگیره و هیچیم گیرش نیاد و باز کلیم توهین بشنوه واقعا ارزششو داره؟؟؟
فقط یه سر سوزن عقل لازمه تا آدم بفهمه هر حرفی و هر کاری یه جایگاهی داره!! چرا باید جای اینکه دست یه ستمدیده رو بگیری به زور وادارش کنی از حقش کوتاه بیاد؟؟!!!
به هر حال طرف اول که قبول نکرده بود خوشبختانه و منم بهش گفتم به هیچ عنوان کوتاه نیا! مطمئن باش به محض اینکه عقب نشینی کنی باز همون آش و همون کاسه اس
این خانوم خووب!!! همون کسیه که وقتی پسر جوون همین آدم مظلوم تو حمام زیر زمین اون آدم ظالم، به خاطر سهل انگاری و بی توجهی به مسائل ایمنی خفه شد و مرد هی گفت... قسمتش بوده!! تقدیرش بوده. کسی با اجل نمیتونه مقابله کنه.. شکایت نداره دیگه!!!
و اینجاست که باید گفت انسانها هر چقدر حماقتشون بیشتر باشه به همون میزانم خودشون و عاقل تر و با شعورتر و بهتر میدونن!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۶:۱۰
سپیدار


پاییز خیلی آروم آروم خودشو نشون میده ولی ما یهویی متوجهش میشیم
درست وقتی که شب قبل از خواب مجبور میشیم پنجره اتاقو کمی ببندیم
این حس خمودگی و بی حوصلگی نمیدونم چرا دست از سرم بر نمیداره
دیروز دوباره یه مجلس ختم ..گریه های دوستم برای مامانش که کمتر از 10 روزه از دست دادش..
فردا اول محرمه..روزا کوتاه شده و شب خیلی زود شروع میشه..
امروز اشتباه کردم و صبح بعد نماز با مامان و بابا رفتم حرم و این بود که تا ظهر کلا چرتی بودم..البته از ساعتای 9:30 تا 11 تقریبا خوابیدم ولی نه خواب خوب و راحت..
از صبح مدارم در حال نشسته و درازکش فقط رمان خوندم..
حس اینکه سراغ کار دیگه ای برم واقعا نداشتم
خدارو شکر سرناجی از مرخصی اومد و از فردا اون یکی همکار جایگزین نمیاد.. خیلی حرف میزنه..هیچ وقتم سر جاش نیست و دائم در حال راه رفتن دور استخره.. حرفاش تماما حماقت محضشو به رخ مخاطب میکشه و خودش اصلا متوجه نیست که چطور خودشو در نهایت بیشعوری داره به همه معرفی میکنه!
چند روز پیش دوست جان میگفت باید کمکش کنیم خیلی ساده است آخرش یه بلایی سرش میاد..گفتم من که دیگه حوصله شو ندارم..و اینم آدمیه که تا بلایی سرش نیاد عقب نمیشینه! تازه متنبه هم نمیشه و بازم تکرار میکنه..
امروز به هیچ کاری نرسیدم...
دیروز بعد باشگاه رفتم تمرین.. دیدم خسته میشم و نمیتونم رکورد بدم..تصمیم گرفتم از سه شنبه دیگه باشگاه نرم و فقط برم استخر تمرین.. این آزمونم یه جور بی حوصله و استرسیم میکنه..فکر اینکه تو هوای سرد باید برم آزمون و استرس روز آزمونو تحمل کنم و باز بعدش اگر قبول بشم کلاس عملی و تئوری و بعدش با امتحان عملی و تئوری اونم تو فضای سرد و استرسی از همین حالا بدنم و کرخ میکنه



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۱۹
سپیدار

رمان " مادام بواری " ماجرای زنیه که همسر پزشک یک دهکده است و شوهرش که البته قبل از این زن بداخلاق و زشتی داشته و زنش مرده اونقدری که تصورشو داست ادم گرم و دلنشینی نیست و با این بهانه ها این زن که قبل از ازدواج مدرسه مذهبی میرفته و مدام به کلیسا رفت و آمد داشته رو به فساد اخلاقی میاره که البته شوهرش به خاطر علاقه ی زیادی که بهش داره هیچ وقت مظنون نمیشه و نمیفهمه تا وقتی که همسرش میمیره و بر اثر اتفاقاتی مرد متوجه میشه...

اونقدرا جذاب نبود ولی خب بدم نبود

به هر حال تا شب کتاب نخونم خوابم نمیبره و البته تمام سعیم هم اینه که با خوندن رمانای مبتذل وقتمو هدر ندم و با تجربه ای که دارم رمانهای خارجی از این ابتذال خیلی دورند لااقل اونچه فرهنگشون هست به نمایش میذارن . که خب قطعا هیچ چیز قطعی و صد درصد نیست اما تو غالب موارد اینطوره


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۷
سپیدار
وقتی تو شهر رانندگی میکنم چشم برزخیم کاملا باز میشه! تا جایی که به وضوح میبینم بیش از نیمی از ماشین سوارا و گاها بعضی پیاده ها که نام و نشان آدمیزاد دارن حقیقتا در زمره ی احشام جا میگیرن!
خانوما اغلب از بس بیش از حد محتاطن و آروم میرن یا تو دوربرگردونا معطل میکنن رو اعصابن و آقایونم که کلا تو یه فاز دیگن! انگار حیاط خونه شونه.یهو از پارک میان بیرون تیز میان وسط خیابون بی خیال که چند تا ماشین دارن همن مسیر و طی میکنن!
یهو دوبله و سوبله وسط خیابون و بولوار هرچقدر کم عرض باشه!! متوقف میشن!!! راهنما که کلا واژه بیگانه ایه دیگه کارکردش بماند!
از چپ و راستت سبقت میگیرن خودشونو همه جا جا میکنن هر وقتم عشقشون بکشه مث حلزون حرکت میکنن و همه رو پشت سر نگهمیدارن...
والا احشام هم برا خودشون قوانینی دارن لااقل تو صف راه میرن!
چقدر از رانندگی متنفرم و چقدم عصبی میشم..میترسم آخرش کار دست خودم بدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۰
سپیدار

بعد از 500 متر گرمکن دوست جان شوکی بهم وارد کرد به این مضمون که آزمون تو مهر برگزار میشه!! در کمال ناامیدی گفتم یه رکورد 400 متر کرال بدم

چیزی که من شنیدم باید زیر 8 دقیقه میزدم که بنده 8دقیقه و 25 ثانیه زدم  :((( خیلی بی برنامه و بد شنا کردم خودم قبول دارم.. نفس گیریام منظم نبود..به هر حال ناامیدتر از قبل شدم.. خونه که رسیدمسایتو دیدم که زده بود تو آبان تازه ثبت نام تست ورودیه! با اینحال باید روزای فردمو برم یه استخر دیگه تمرین کنم. اون یکی دوست جان هم مواد آزمونو که تو سایت هیات بود فرستاد برام ( چرا به عقل خودم نرسید نگاه کنم؟؟؟ ) دیدم زده بود 400 کرال برا آقایون زیر 8 دقیقه و خانوما زیر 8:30 !!!

به هر حال باید خیلی تمرین کنم تا خودمو برسونم بالاتر و همون زیر 8 بزنم حتی الامکان

نگران اینم و بعدشم 100 سربالا! حاضرم 100 متر پروانه برم اما سربالا نه  :(( 

از همین الان خدا کنه قبول بشم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۶
سپیدار


ساعت ۱۲ شب بود که یهو با زنگ ساعت مچیم بیدار شدم!

تو تاریکی رفتم به طرف صدای تیزی که میشنیدم

روی میز کامپیوتر بود 

با دستپاچگی و در حالی که قلبم به شدت میزد سعی میکردم زود خاموشش کنم اما تو تاریکی دگمه هاشو پیدا نمیکردم و فکر میکردم که چرا زنگ زد؟ کی کوکش کردم؟ چرا تو کمدم نذاشتمش؟؟

بالاخره قطع شد 

بد و بیراهی نثار دوست جان کردم و دوباره خوابیدم

چون یادم اومد روز قبل میخواست از شاگرداش رکورد بگیره ولی کورنومتر نبود و من ساعتمو دادم بهش! و ازونجایی که یادش رفته بود کدون دگمه اس چندتارو پشت هم زده بود


امروز رکورد سربالا دادم رو ۱۰۰ متر. ولی سه بار عینکم پر از آب اومد جلوی چشمام! باید عینکو برمیداشتم.اشتباه کردم گذاشتم بالای سرم و در طول شنا باهاش درگیر بودم. ۲:۰۶ زدم باید زیر ۲ باشه. نوشتم که یادم بمونه.اگه ساعتا طوری بشه ک نتونم اینجا تمرین کنم روزای فرد باید بعد باشگاه برم تمرین :(


پ.ن: تصویر ربطی به موضوع نداره

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۲۵
سپیدار


آدمیزاد چقدر ضعیف و ناتوانه
وقتی مقابل دیواری قرار میگیری که به هیچ شکلی و با هیچ وسیله ای نمیتونی بریزیش کم کم به موندن پشت اون دیوار عادت میکنی
هر از گاهی غرولند میکنی و سعی میکنی یه راه جدید و امتحان کنی ولی هیچ فایده ای نداره
وحشتناکه اتفاقی رو که سالها بعد در نتیجه ی پابرجایی این دیوار میافته رو هر روز میبینی و روندش دقیقا مقابل چشماته!
حتی حسرت اون روز از اینکه چرا بیشتر تلاش نکردی؟؟!!
اما حالا هم هیچ کاری ازت ساخته نیست..
اینجا نقطه ایه که توکل معنی پیدا میکنه
جایی که از تمام عالم و آدم بریدی..ولی اینکه بعدش چی میشه و تا کی باید صبر کرد سخته! خیلی سخت
و سخت تر ازون اینه که بخوای قبول کنی اتفاق پیش رو در تقدیرت ثبت شده و اجتناب ناپذیره! حتی شاید به نوعی امتحانه! همونطوری که برای خیلیا پیش اومد
مثل این که موریانه ها دارن محتویات این زندگی رو میجون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۲
سپیدار

دیشب تا ساعت ۱۱ با ترفند خاصی درگیر کشتن این ذلیل مرده بودم


آخر با یه ضربه دست پرونده شو بستم!

به خاطر یه پشه بیشعور دیروز کل اتاقمو تمیز و دکوراسیونشو تغییر دادم


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۵
سپیدار

جمعه است و همون حس همیشگی. همون تو خونه موندن و سپری کردن روز با بی حوصلگی

پدر جان حوصله ی مهمونی و گردش و تفریح نداره بخصوص روزهای جمعه و سایر تعطیلات از محالاته که ما بیرون بریم..مگر اینکه به دلایلی مجبور باشیم!!

سابقا که عمه جان در قید حیات بودن بعضی جمعه ها یا بهتره بگم بیشترشو بیرون میرفتیم و انتهاش ختم میشد به الماس و سر زدن به ایشون

بعد از گذشت چهار سال هنوز از یادآوری نبودنش چشمام گرم و اشک آلود میشه.. 

و بعد از نبودنش پدر جان روبروز بی حوصله تر شد انگار...

چقدر چقدر چقدر دلتنگشم...

تابستون فقط روزهای بلندش برام تحسین برانگیز بوده و بس! چقدر این تابستون طولانی بود!!

خوشحالم که کم کم پاییز داره از راه میرسه

...

امروز برای سومین روز متوالی وقتی بیدار شدم دیدم مورد حمله ی این خونخوار کوچک قرار گرفتم!! تنها راه برای فرار از ادامه این وضعیت این بود که محتویات روی تختم و به حیاط بردم و حتی نئوپان کفشو توی آفتاب گذاشتم و پدر جان لطف کرده روش روغن الف زدن بلکه اگر موجودی اونجا ساکن شده معدوم بشه 

این یعنی تا چند روز آینده جای خواب ندارم و البته باید حسابی اتاقمو تمیز و خونه تکونی کنم

...

پایین رفتم که کمی خیاطی کنم اما اصلا حسش نیومد و خیلی زود کارو رها کردم.. روبروی آینه در حال سر کردن چادرم برای نماز بودم که لکه ی کمرنگی رو صورتم منو متوجه خودش کرد! چیزی که مدتها پیش دوست جان بهم گفت و من هرچی توی آینه نگاه میکردم نمیدیدمش و حالا فکر میکنم نور خاص پایین باعث شد بوضوح ببینمش.. همینطور متوجه شدم وزنم کمی زیاد شده و اگر به همین روند ادامه بدم با مشکل مواجه میشم!

و این البته تا حدیش نتیجه ی بودن کنار دوستانیه که همگی اضافه وزن دارن و من در کنار اونها خیلی خوب به نظر میام و باعث میشه گاهی زیاده روی کنم! پس تصمیم به در پیش گرفتن رویه ی گذشته خودم گرفتم 

تا وقتی حقیقتا احساس گرسنگی ندارم چیزی نخورم! و بر این اساس نهار نخوردم و هنوزم گرسنه نشدم!

وقتی روز جمعه تو خونه باشی بهترین کار بخصوص برای ظهر به بعد خوندن رمانه.. رمان مادام بواری که چندان هم جذاب نیست اما دوست ندارم نصفه رها کنم کاریو.. یه چرت کوتاه 20 دقیقه ای و یه قهوه.. اینبار قهوه رو کمتر ریختم..همون فنجون کوچیکی که قبلا میخوردم..دیگه از طعم این یکیم خوشم نمیاد.. تلخیش کمه و منم ک دوست ندارم شیرینش کنم طعم جالبی نداره

در راستای رسیدگی بیشتر به خودم که اغلب هم اواخر تابستون با کمتر شدن ساعت کارم و رهایی از خستگی های مفرط و مداوم به سراغم میاد معجون همیشگی رو برای موهای بیچارم درست کردم بلکه کمی زنده بشن و برای پوستمم تمهیداتی اندیشیدم که خدا کنه حوصله داشته باشم ادامه ش بدم

فردا هر طور شده مقداری از خرت و پرتای زیر زمینو میبرم و تو یکی از آشغالدونیای خیابون میذارم..شاید هم به درد کسی خورد

باید ماشینمو بشورم..برف پاک کنشو بیارم بالاتر .. کمی زبان بخونم.. باید برای روزایی ک سر کار نیستم بهانه ی بیرون رفتن جور کنم و تنهایی یا با مامی و اگر نیومد با دوست جان بزنم بیرون

باید ازین یکنواختی فرار کنم

این خبرهای مرگهای پشت سر هم بدجوری از درون بهمم ریخته..دیدن چهره ی غم زده و گریان دوستام یکی بعد از دیگری دیوونم میکنه و این ترس و به جونم میندازه که ممکنه روزی هم خودم گرفتارش بشم.. تنها حسنش اینه که تمام سعیمو میکنم بیش از پیش آروم باشم و هواشونو داشته باشم

باید برای حال و روز بابا و روحیه مامان هم کاری کنم.. تو این مورد بشدت ناتوانم و فعلا با شنیدن خبر برگشتن دایی جان از پایتخت و زندگی دوباره توی همین شهر بعد از بیست و چند سال دعا میکنم که خیلی زود این اتفاق بیافته. در حال حاضر تنها کسیه که بابا از وقت گذرونی باهاش فرار نمیکنه و بنا به دوستی که از سالها پیش ( قبل از ازدواجشون) شکل گرفته و همینطور همکاریشون خیلی بهتر و بیشتر همو درک میکنن

و در نهایت اینکه آدم گاهی باید بنویسه تا افکارش منظم بشه و بعد هم از خواننده عذرخواهی کنه بابت اینهمه پرچونگی و نوشتن مطالب خسته کننده

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۱۶
سپیدار

دوتا خبر فوتی یکی دیشب دایی دوستم یکیم صبح مامان دوست و همکارم! 

اولی تو یه تصادف وحشتناک تریلیش آتیش گرفته و سوخته و دومیم مریض بود و تو بیمارستان. خدا رحمتشون کنه

به این ترتیب برنامه های فردام که از سه شنبه منتقل شده بودن مالید کلا! اینجاست که میگن کار امروز و به فردا نندازین!

این یه درس!

درس دیگه اینکه از قسمت پاشویه استخر پریدم و میدونستم میافتم که نیافتادم!! ولی دستم به شدت کوبیده شد به دیوار و کبود و ورم و درد و این حرفا. به ندای درونتون توجه کنید!

این درس دوم!

من نرفتم مسابقه و صبح شنیدم اتوبوس تهران به همدانشون بین راه خراب شده و تادیر وقت علاف بودن. خوب شد نرفتم. راحت نه بگین و پاش وایسین بخصوص وقتی جریانو براتون روشن نمیکنن!

اینم درس سوم!

تمرینامو شروع کردم برا آزمون ناجی درجه یک. حالا معلوم نیست وقت بشه تو همین استخر یا نه.از همین حالا که بهش فکر میکنم استرس میگیرم. یک دوره باز آموزی مربیم باید برم که برا درجه دو بتونم شرکت کنم

درس چهارمی با خودتون

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۲۰
سپیدار
با گفتن یک " نه! " پی به ارزشتون پیش دیگران ببرید
این همیشه و همه جا صدق میکنه
حالا یا واقعا تصورشون اینه که شما اهمیتی ندارین یا اینکه اینطور وانمود میکنن تا کوچیکتون کنن یا دست کم خیلی به خودتون امیدوار و مطمئن نشین
در هر صورت وقتی گفتین " نه" ورق برمیگرده!
حالا من هم از این که گفتم نه و پاش وایسادم بسی حس خوشحالی دارم
حسابیم طرف لجش دراومده! میدونستم بهتر از من نداره با اینحال طور دیگه ای رفتار میکرد ولی حالا که گفتم نه حاضره کل تیم و کنسل کنه!
گاهی وقتا بدون ملاحظه ی دیگران بگین "نه" و محکم پاش وایسین! میبینین که چقدر معادله تغییر میکنه


پ.ن:
خانوم برا پسرش که تحصیلاتش زورکی دیپلم شده و زورکی رفته سرکار دنبال دختر میگرده! میگه پسرم خیلی حاج آقا شده! به خودش نمیرسه که جذاب نباشه و کسی به گناه نیافته!!! تو ماشینش همیشه رادیو موج معارفه! از راه میرسه سریع میره مسجد پای حرفای امام جماعت و فلان روزا میره حرم حلقه ی صالحین. گفته برام زن بگیرین که به گناه نیافتم.. خیلیم ساده است و گفته از تجملات و زرق و برق فلان خوشم نمیاد و خرج اضافی ممنوع و هرکی میخواد با من زندگی کنه باید ساده باشه.. مهریش کم باشه و ..... گاهیم میفرمایند که میخوام برم سوریه!! حالا همین مثلا حاج آقا شرط گذاشتن که کسیو پیدا کنین که قدش بلند باشه و چاقم نباشه بعلاوه همه انتظارات قبلی. تو دلم گفتم اون اگه واقعا آدم حسابی شده بود میخواست به قول خودش برای رضای خدا زن بگیره دیگه گیر به قد و وزن طرف نمیداد! حالا مادر جانشم که اتفاقا اونم خیلی حاج خانومه رو ظاهر خیلی حساسه و از یه منطقه از شهر به اون طرف کلا نمیره!!
مردم چقد با خودشون درگیرن؟؟!!
بی صبرانه منتظرم ببینم خدا چی میذاره تو کاسه ی این عتیقه ؟!
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۵۳
سپیدار

ظهر مهمون و عصرم یه مهمونی خاله زنکی مزخرف...شنیدن اراجیف و چرندیات

شب دوباره مهمون..ای بابا

خسته شدم. میخوام تنها باشم

از خودم بیزارم

حوصله هیچ کسیو ندارم


خونه ی عمه گرمی وجود خودشو داشت.. دلم شدیدا میخوادش.. حیف!

بوی پاییز بدجوری پیچیده.. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۱۱
سپیدار

همیشه یکی هست که بتونه کاری کنه تا حالتون بهتر بشه اما نمیخواد! 

یکی که میتونه حس رخوت و افسردگی و یکنواختی رو کنار بزنه از زندگی و یکم تغییر ایجاد کنه

ولی هیچ کاری نمیکنه. با منطق همیشگی خودش!!

و شما هم هییییچ کاری از دستتون ساخته نیست . مخصوصا اگر نفر سوم باشین!!

دلتنگی و گرفتگی وقتی سراغ آدما میاد که بیافتن رو دور یکنواختی و تکرار . تکراری که میشه ازش فرار کرد خیلی ساده ! اما همیشه یکی هست که نمیخواد کاری کنه.. حوصله نداره.. قدرت ریسک در هیچ سایزیشو نداره.. اینجاست که میسوزین و میسازین تا که یه جایی تموم بشین


عروسی دیشب خوش گذشت.به شخصه معتقدم نصف بیشتر خوش گذشتنش به مسخره بازی و جیغ و ویغه اونم زمانی که چند نفر باشین! 

کاش آمار ازدواج بره بالا حداقل ماهی یه عروسی دعوت شیم بلکه روحیمون تازه شه! اگه هفته ای یه عروسیم بریم که دیگه عالیه اونوقت اضافه وزنم پیدا نمیکنیم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۷
سپیدار

فک کنم نزدیک میدون توحید بودیم. خیلی شلوغ بود یه موتوریه به شکل خیلی بدی یهو اومد تو دل قرقی من! منم داشتم با نسرین حرف میزدم یهو برگشتم به موتوریه گفتم برو کنااااار! واقعا نزدیک بود بزنم بهش خیلی بد اومد جلو

یه نگاه متعجبی بهم انداخت و بعدشم عقب موند..جلوتر که رفتیم دیدم داره خودشو میرسونه بهمون گفتم نسرین آماده باش الان یه فوش ناموسی خفن میشنویم یارو تازه انگار فهمیده چه جسارتی بهش شده!

دور میدون بودم اومد گفت همیشه موقع رانندگی اینقد بی ادبی؟؟!!!!! گفتم آره مث تو!!

بعدشم گازو گرفت رفت فک کنم ترسید زیر بگیرمش با قرقی!

والا من که حرف بدی نزدم گفتم برو کنار فقط! ولی مشعوف شدم از اینکه یه آدم مودب دیدم و فوش نداد :دی


خب سفر همدانم به کلی مالید! در واقع مالوندمش!! از اولشم به دلم نبود که برم. دیروز فهمیدم هم پول جایگزینم و برا دو روزی که نیستم نمیدن!! هم یه بخشی از سفر با اتوبوسه! واقعا خر مغزمو گاز نگرفته که برم! بعلاوه که اونجام کلا تنهام! چون همراهیام همه بلا فاصله بعد مسابقه میرن و من میمونم تنها با چارتا جقله و یه مدیر و دستیارش که اونام سخت مشغولن

ولی دیروز خیلی لجشون گرفت گفتم نمیام و این خیلی حال داد. والا میخواستن از اول اینارو بگن! من که آخر ته و توی همه شو در میاوردم میفهمیدم قبل رفتن


دیروزم شاگردای ذلیل مردم اینقد اذیتم کردن نمیخواستم جایزه هاشونو بدم ولی دادم دیگه.چند تا ماماناشونم بودن ذوق زده شدن حالا خدا کنه باز ثبت نام کنن ترم جدید! فعلا که تعداد هرچی به مهر نزدیکتر میشیم کمتر میشه.البته که طبیعیه باید جا بیافته و هنوز اولشه ولی ازونجا که ما اونجا یه مدیر بووووووق داریم عقلش به این چیزا قطع نمیده حتی مغزش کشش نداره که باید تبلیغات وسیعتری در حد مدارس انجام بدن و حضوری برن.. کلا فک میکنه همه همینجوری باید بهشون وحی شده باشه و خود به خود بیان!


بعد چهار جلسه غیبت رفتم باشگاه فک نمیکردم اینقدم حضورم محسوس باشه که بعدش همه بپرسن چرا غیبت داشتی. از بس که اونجا خانومم خخخ

امشبم میرم عروسی.عیدتونم مبارک

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۷
سپیدار
از رنگش خوشم اومد. روی دستم امتحان کردم و مث همیشه چیزی جز واقعیت و رو دستم دیدم ولی خب مثل همیشه تصور کردم به همون خوبیه که میبینم.خریدمش. گرچه به نظرم ۱۶۰۰۰ تومن برای یه رژ لب به نظرم زیاده! اونم منی که اصولا اهل ضد آب و ۲۴ ساعته و این چیزا نیستم و از بس لوازممو استفاده نمیکنم فاسد میشن و باید بریزمشون دور
امروز از دوست جان پرسیدم نظرش چیه؟ گفت خیلی خوبه. گفتم ولی گرون بود! گفت اگه نخواستی من برمیدارم ازت. گفتم نه خودم میخوامش!
همه ی زندگیمون همینه! چیزی که از چشممون میافته رو کافیه یکی دیگه بهش نگاه کنه اونوقت تازه عزیز میشه
مثل سمی.. ۸ سال زندگی و بعدش طلاق.. یه جدایی راحت! هر دو طرف سریع کنار اومدن و تموم شد.. و حالا سومین سالیه که مرتب همو میبینن و حرف میزنن.. اوایل کمتر ولی حالا انگار بیشتر و بیشتر دارن نزدیک میشن!! جالبه نه؟
شاید قرارای دوستانه و دور از چشم بقیه و حرفای عاشقانه و هدیه های غیر منتظره و زندگی رو هوا لذت بیشتری داره از زندگی منطقی
اگر ازدواج مجددی بین این دو نفر اتفاق بیافته خوبیش اینه که اولا همو خوب میشناسن دوما بهشون ثابت شده هیچ کدوم نمیتونن کسی دیگه رو مثل آدم قبلی پیدا کنن که با همه ی تفاوتها بتونن باهاش زندگی کنن. ضمن اینکه فهمیدن طرفشون شوخی نداره! و باید برای زندگی خوب هم منعطف بود هم غرور و خودخواهی رو کنار گذاشت
و اگر جز این باشه راه به جایی نمیبرن
گرچه که فعلا دوست جان با توجه به تجربه قبلیشون مشغول گرفتن امتیازات هستن!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۲۰
سپیدار

صبح جاتون خالی با دوست جان رفتیم حرم. بعدشم رفتم کتابخونه ی حرم برای عضویت که یه برکه بهم داد برای گدر از هفت خان رستم و تهیه مدارک مورد نیاز. کنارش یه فروشگاه کتاب و لوازم فرهنگی داشت. کتابایی که برای بچه ها بودن و اسباب بازیاش خیلی جالب بودن! به نظرم درصد لوازم و کتابای مفیدش نسبت به جاهای دیگه ک دیده بودم بالاتر بود. یه کتاب برای بچه ها برداشتم که خیلی جالبه .5-6 صفحه است .صفحاتش مقواییه و عکسای قشنگ و رنگی داره.یک طرفش شعر نوشته و رو بروش عکسش کلا پازله

خیلی خوشم اومد و بعد تصمیم گرفتم بخرمش برا تولد برادر زادم که یک ماه دیگست. به جای عروسک و گل سرای رنگارنگ که خیلیم داره جای بازیای فکری و کتاب و پازل خالیه

بعدم رفتیم کمی جلوتر که روبروی پارچه فروشی پارک کنیم ولی اصلا جا نبود حتی خیلی دورترشم نبود طوری که دیدیم کلا ازون منطفه باید خارج بشیم!

رفتیم پاساژ مورد نظر که اونجا هم بشدت شلوغ بود و یهو یه جای خالی دیدم و سریع رفتم توش اونم بشیوه ی همشهریای گرامی! بدون راهنما و یهویی! حالا باید دنده عقب میرفتم که قشنگ جا بشم و از وانت جلویی که در حال بارگیری بود و جلوی پلم بودیم برم کنار ولی دنده عقب قرقی جان نمیدونم یهو چش میشه که جا نمیافته ؟! 

یه صحنه خلاص کردم یکم رفت عقب بعد دوستم هی خودشو تکون میداد که ماشین بیشتر بره عقب :-| که البته نرفت..راننده وانته ام به ما تیکه مینداخت و میخندید -_- اوصاعی بود تا بالاخره رفت و ما رفتیم جاش پارک کردیم

قبلشم البته یه جا میخواستیم پارک کنیم که از بس دنده جا نیافتاد یکی اومد زد و مام بعد کلی تقلا به راهمون ادامه دادیم

تو پاساژ بعد از خرید وسایل مورد نیاز اول قصد داشتم برا بچه های مدرسه شنام گل سر بگیرم.. ولی اصلا به دلم نبود.. خب یکی موهاش کوتاهه یکی بلنده یکی کوچیکه یکی بزرگتره... تا که دوست جان پیشنهاد لوازم تحریر داد و چقدم خوب بود. رفتیم بیرونش یه لوازم تحریری بود با قیمت مناسب فقط جامدادی پارچه ای داشت که البته بدم نبود

عکس زیرم کادوهاییه که خریدم و تو هر کدوم یه شکلات گذاشتم و بعد کادو کردم

و کلا تصمیم گرفتم بعد از این برای هر کسی خواستم هدیه بگیرم مخصوصا بچه ها لوازم تحریر و کتاب بگیرم!



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۲
سپیدار

به هر حال بخت همیشه به طور کامل با بشریت همراه نبوده و نیست!

یکشنبه هم اون قرار سومی بنده کنسل نشد ولی به جاش صبح بعد از پمپ بنزین و تعویض برف پاک کن قرقی جان رفتم کتابفروشی روبروی پارک و بعد از گشت و گذار ۴ تا کتاب خریدم که در اینده هر کدومو خوندم میذارم اینجا.البته نظر به حفظ حقوق ویراستاری فقط معرفی و یه خلاصه ازشون میذارم

الهی قربون جوجه خروسمون بشم جدیدا یاد گرفته بنده رو به وضوح صدا میزنه! حتی پای تلفن یا وقتایی که حسابی گل کاشته و مامانیش داره میره دم و دستگاهشو بشوره و زمانهایی که قراره حمامش کنه (از حمام و شستشو و تعویض کلا خوشش نمیاد) متوسل به ناله و زاری میشه و صدا میزنه " آلهههههههههه " 

وقتیم از در میاد تو یا من نیستم و یهو میام یه ریز داد میزنه " آلههههه آلههههه آلهههههه...."

بعد یهو زنگ میزنن به من و بچم از پشت خط میگه " سلام آلهههه . باشییییییین. در." یعنی سلام خاله با ماشین منو ببر ددر 

قبلا " نونه " بودم و حالا این ارتقای مقام به " آله" بسی دلنشینه! 

اگر تا حالا تجربه این حس و نداشتین امیدوارم که هر چه زودتر بدستش بیارین


از بس امروز فک زدم جهت تبلیغات استخر برا کلاسای عمومی صبح و مدرسه شنای عصر دهنم کف کرد! حالا نمیدونم ذلیل مرده ها چندتاشون قطعی میان؟! اگه نیان خیلی شیک ساعتا 2-3 ساعتی کم میشه و حقوقمونم بشدت تنزل پیدا میکنه 

به شاگردای مدرسم قول دادم جلسه آخر به خوبا جایزه بدم که حالا جلسه بعد جلسه اخر ترمشونه و فردا باید برم خرت و پرت پیدا کنم براشون. گرچه هنوز نمیدونم دقیقا چی بگیرم؟!


عصری تو یکی از کانالای تبلیغاتی یه شکری نوش جان کردم از یه نفر ک تدریس خط داشت دوتا سوال راجع به زمان و مکان و قیمت پرسیدم حالا مگه بیخیال میشد؟؟ از بس پیگیر بود میترسم دم بدم آمار بگیره. هرچند گفتم خیلی سرم شلوغه و خودم برنامم درس شد خبر میدم... آدم این روزا جرئت نمیکنه به کسی سلام کنه

خیلی دوست دارم کلاس خط برم.. صرف نظر از این موجودیکه خیلی گیر بود و البته مکانشم دور بود . اخرشم به این آرزومم میرسم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۴۸
سپیدار

صبح تا حالا دوتا برنامه کنسل شد

اولی یه قرار داشتیم بعد از ظهر که به نظرم خیلی بیخود بود از اولشم و صبح با اس ام اس همکارم لغو شد

دومی کلاس ورزشم بود که رفتم دیدم دارن میرن اردو و منم برگشتم خونه. خانومه گفت خبر بده خونه بیا بریم گفتم نه بابا با این حالم ترجیح میدم برم خونه استراحت کنم.گرچه که تا همین الان مشغول بودم و بعدم باز باید برم بیرون

سومیم اگر کنسل بشه که دیگه خیلی خوبه

میخواستم ثبت نام کنم برا ترم جدید خانومه میگفت امروز دوشنبه اس من میگفتم سه شنبه! اخرش از رو تقویم نگاه کرد گفت آره سه شنبه اس.. تو راه یادم اومد امروز یکشنبه اس 

اون مسابقه هم که قرار بود بریم احتمالا لغوه که اینم باعث خوشحالیه! گفتن قراره با اتوبوس ببرن!!! منم گفتم نمیام و بقیه هم


تو رستوران چندتا پیرزن و خانم مسن بودن که اونجا رو رو سرشون گذاشته بودن.تیپ و ارایشاشون که از من بروزتر بود! بلند بلند قهقهه میزدن و حرف میزدن و شوخیای +18 میکردن! جدا از شنیدن بعضی حرفاشون من خجالت میکشیدم.. فوش بهم میدادن و ... خیلی زشت و زننده بود

جدیدا اسم جلف بازی و رفتارای سبک و زننده رو گذاشتن " کودک درون" و هر کیم هر کار خارج از عرف یا غیر معمول و دور از سنش انجام میده میگن چقد سر زنده است و دلش جوونه و کودک درونش فعاله!! اینم ازون خزعبلاتیه که برای توجیه رفتارای غلط به جای قبول واقعیت و رشد شخصیت درونی جا انداختن. خیلی دیدم خانومهای مسن یا پیر که باهم گردش و تفریح میرن ولی سن و سالشونم فراموش نمیکنن و اینقدر ادا اطوارای زننده از خودشون نشون نمیدن

یادمه رستوران احسان که یکی از رستورانای شناخته شده ی شهر هست چندباری که رفتیم چندتا خانوم پیر بودن که خیلیم شیک و مرتب بودن و همه ی خدمه اونجا هم میشناختنشون در نهایت متانت و سنگینی اونجا دور هم جمع میشدن و معمولا هم سوپ و سالاد و اینجور چیزا میخوردن. اینقدر دوست داشتنی بودن که دلت میخواست بری پیششون بشینی


دنبال کتابی به اسم "پس از تو" بودم نوشته ی "جوجو مویز" که قبلا فیلم کتاب قبلی به نام " من پیش از تو " رو دیده بودم و جالب بود . یه کتاب با همین نام دانلود کردم ولی تا شروعش کردم دیدم یه رمان ایرانی مزخرف و سراسر پرت و پلاهاییه که تماما نه تنها از فرهنگ ما دوره که از واقعیت هم فرسنگها فاصله داره تا جایی که میتونم بگم اینا فقط توهمات زاییده فکر یک دختر بچه ی ۱۴ ساله است نه یک خانم بالغ! کتاب و که تا آخر نخونده پاکش کردم ولی متاسفم که چنین اراجیفی در اختیار دختر و پسرای کم سن و سال ما قرار میگیره و باعث میشه مدام تو رویا باشن و فکرشون رشد نکنه. نمیدونم اون نویسنده با چه رویی اسمشو پای این چرت و پرتا مینویسه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۷
سپیدار

در کنار خستگی و مریضی و بی حوصلگیا یه وقتاییم یهو هیجانی میشم و میزنم به در پخت و پز .مث شام ماکارونی دیشب و شیرینی و نهار استامبولی امروز و کیک دوباره برا فردا!

خودمم نمیدونم چه جوری یهو جوگیر میشم!

دیروز کلا حال درونیم خیلی خوب بود شایدم خوب شد!؟

یه عده ام که باز امروز طبق روال هر سال ختم عمومی برپا کرده بودن برای ببعیا!

هشتک ببعی رو ازاد کنید و نه به خشونت و ازین قبیل اراجیف...

والا تا اونجا که ما میدونیم و عقلمون میرسه این یه رسم ساخته ذهن معیوب بشر نیست بلکه یه حکم از جانب خداست و داستانشو همه شنیدیم!

اینم همه میدونیم که اصل کار نشون دادن دل بریدن حضرت ابراهیم از عزیزترین داشتش بود، فرزندی ک در سن هشتاد سالگی خداوند بهش عطا کرد و واقعا چی از جان عزیزتره؟ و کدوم جان عزیزتر از جان فرزند برای پدر و مادر؟؟

خدا پیامبرشو امتحان میکنه و بعد ازون امر میکنه که حاجیا تو این روز قربانی کنن برای دل کندن از دنیا و مادیات! و مهمترین قسمتش اینه که گوشتش سه قسمت بشه و اول به نیازمندان دوم به اشنایان و سوم به خانواده داده بشه!

حالا اینکه ماها طبق معمول هیچ کاری و حتی هیچ حکم الهی رو درست انجام نمیدیم و افراط و تفریط بخش جدا نشدنیمون هست دلیل بر این نمیشه که به قول بعضیا چهره اسلام خشن نشون داده بشه!!!

والا اون کشورایی که صرفا جهت ایجاد تفرقه و خراب کردن دین مذهب این خزعبلات و میسازن و منتشر میکنن (اغلب هم توسط خودیا!!) هزار و یک وحشی بازی دارن ولی کسی حرفی ازشون نمیزنه!! نمونش که اخیرا حرفش بود زنده سرخ کردن و پخت پرندگان! تو بعضی رستوراناشون و کلی وحشی بازی دیگه حالا میان برا ما درس تمدن میدن و نه به خشونت و متاسفانه عده زیادیم از روی جهل همون راهو ادامه میدن

اینکه ذبح باید تو کشتارگاها باشه و نه در معابر و جلوی چشم دیگران و حقیقتا به دست نیازمندش برسونیم دیگه برمیگرده به شعور خودمون!

این وسط یه دروغاییم میان میسازن که هیچ منبع و سندیم نداره که قبلا ایران باستان درخت میکاشتن و فلان و بیسار!

جالبه که هر وقت میخوان یکی از شعائر دینی و مذهبی رو بکوبن میگن زمان کوروش و داریوش فلان بود!!! خب مردم ما عادتشونه به گذشته ای که باید بگم هییییچ اطلاعاتیم راجع بهش ندارن و بیشترش در حد افسانه است تو ذهنشون ببالن و افتخار کنن!

خلاصه شماهایی که طرفدار حقوق حیواناتین و دلتون برا گوسفندای بیچاره میسوزه بعد ازین دیگه هیچ نوع گوشتی نخورین! گرچه که گیاهان هم موجودات زنده ان اونا هم گناه دارن طفلیا.  ندارن؟؟؟ 

خواهشا فکر کنیم!! خیلی فکر کنیم! قرار نیست آکبند به خدا تحویلش بدیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۸
سپیدار
همه تو اتاق جمع بودن و همهمه بود.. خانوم آقای ایکس هم اونجا نشسته بودن تا اومدم گفت سپی بیا این دمنوش برا تو..منم که خیس بودم و سردم بود گرفتم و فکر کردم آماده ی خوردنه که داده دستم تو اون شلوغی! لیوانش اونقدرا داغ نبود..خوردن همانا و سوختن تا فیها خالدون هم همان!! تمام پرزای زبونم آتیش گرفتن و در حال حاضر هم چشاییمو از دست دادم

تصمیم به یه اردوی اخلمد گرفته شده که طبق معمول رفتن من در هاله هایی غلیظ از ابهام قرار دارن! اونا قراره از شب برن تا فردا عصرش!

یه کارت عروسیم گرفتیم که مال 5شنبه دیگست.. تعداد پایه ها اینجا بیشترن

اینقدر بدم میاد سر شیفت کسی مخصوصا مشتری به حرف بگیرنم که حد نداره!! واقعا تصورشون اینه که ما بیکاریم نشستیم به حرف زدن با اونا!
من اغلب جواب کوتاه و سربالا و بی توجه میدم که طرف دیگه ادامه نده یا حتی بعدش چند قدمی دور میشم و اطراف و نگاه میکنم که بفهمه قرار نیست بشینم به فک زدن با اون!
امروز اما یه نفر که متاسفانه آشنا هم بود ول کن نبود! استخر خلوت بود البته ولی میخواستم برم استراحت! چند باریم گفت اصلا ناراحت نباش که مجرد موندی!! ازدواج کردن هزار و یک مشکل داره ولی تو فقط یه مشکل داری دیگه میگن شوهر نکرده!!
گفتم من کلا مشکلی ندارم خیلیم راحتم!! ولی طرف تو کتش نمیرفت خلاصه یه ریز فک میزد..آخر چند لحظه فرصت بین حرفاش پیدا کردم و به هوای تذکر به یکی از مشتریا ازونجا دور شدم.. چند لحظه بعد یه آشنای وراج دیگه که چندان هم ازش خوشم نمیاد و نسبت فامیلی هم داریم پیداش شد...وای خدایا همکار جان به موقع رسید و گفت سپی بیرون کارت دارن...و بالاخره خلاص شدم..
دقیقا فهمیدم که بار آخرم بود به این آدم رو میدم!

چقدر بدن آدمایی که همه رو از بالا به پایین نگاه میکنن.. و به خودشون اجازه میدن با کسی که بنا به ضرورت زندگیش تو فقر و موقعیت بدی قرار داره رو تحقیر و توهین کنن
قبول ندارن حرف خدا رو که میگه روزی بعضی از شما رو به دست بعضی دیگه قرار داده!
آدمایی که ثروت زیادی دارن فکر میکنن همش مال خودشونه! از کجا آوردن دقیقا؟؟ یعنی نمیتونست همه چیز برعکس باشه؟؟
چقدر کوته بینن که فکر میکنن این مالی که با حرص و ولع جمع میکنن و مواظبن ذره ایش از دستشون نره اونجایی که باید به دردشون نمیخوره!!! به قول باباطاهر:

به قبرستان گذر کردم کم وبیش

بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بیکفن در خاک رفته

نه دولتمند برده یک کفن بیش

خیلی حماقت لازمه که تصور کنیم این مال و ثروت به هر قیمتی که بمونه و زیاد بشه به دردمون میخوره تا ابد!

به کسی که نیازمنده بی منت ببخشیم و تمیز!

دوست جان از مادر بزرگ تازه درگذشتش میگفت و اینکه به خانومی که میومده کمکش کنه چقدر میرسیده!

اینکه همیشه در کمال ادب و احترام باهاش حرف میزده نه دستوری!

مثل یک مهمون ازش پذیرایی میکرده و قبل اومدنش براش چایی تازه درست میکرده و همیشه چایی با بیسگوییت یا شیرینی بوده!

همیشه نهار سوپ بوده بعلاوه یه غذای اصلی!

همیشه سفره رو خودش پهن میکرده به بهترین شکل ممکن درست همونطور که برای یه مهمون رودرواسی دار سفره مینداخته!

همیشه غذا زیاد درست میکرده که خانوم سیر بخوره و برای بچه هاشم ببره...

حالا بعضیا انگار برده گرفتن


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۰۲
سپیدار
دیروز انتخابی بود من روز اول 59 زده بودم و دیروز 55 زدم رکوردمو و قرار شد بین منو اون یکی قورباغه که 58 زده بود منو ببرن!
البته که من استرس مسابقه و این خزعبلات و ندارم کلا چون خیلی دیر خبر دادن و ما هم تمرینی نداشتیم بعلاوه خستگی این روزای شلوغ تابستون و کلاسا! حالا هر کیم میخواد توقعی داشته باشه بذاره دم کوزه آبشو بخوره
من همون ست گرمکن و شلوار و شالی که قراره بگیرم به تنهایی روحیم و خوب میکنه بعدشم که یه مسافرت رفت و برگشت با هواپیما! که دیگه خستگیشم نمیمونه فقط غصم اینه که اونجا تنهام چون پارسالیا که نیستن بقیم که میشناسمشون تو رده خودم و بعد خودم دوتاشون سرعتی برمیگردن بعد مسابقه و یکیشونم میره خونه دوستش احتمالا! اگر اجازه بدن البته. خدا کنه اجازه ندن بهش :-}
امروزک نرفتم باشگاه. اول به این دلیل که با دمبل کار میکنیم و حسابی کت و کولم گرفته برا تمرینا و رکوردا به زور شنا میکنم حقیقتا چون دستام اصلا بالا نمیاد! الان نمیدونم دیروز اون 10 تا پروانه 25 متری رو چه جوری شنا کردم دقیقا؟؟؟؟!!!
بعدم امروز صبح بیدار شدم به قصد رفتن و دیشبم همه چی مو آماده کرده بودم که برم ولی دمبل برندارم ولی دیدم خداییش خسته ام و باید یه استراحت کوچیکی به خودم بدم این بود که چون ددی هم نبود با مامی رفتیم حرم بعد خرید پارچه بعد کمی ملزومات و بعدشم رفتیم کتابخونه ای که تو کودکی اول تابستون مامی جان مارو میبرد تا برا تابستونمون کتاب و بازی فکری بخریم!! چقد ذوق داشتیم..ولی الان که رفتم دیدم یه طبقش شده صنایع دستی :/ کتاب مثل قبل زیاد نداشت مخصوصا بچگانه..منم اونایی که میخواستم و پیدا نکردم و تو بخش کتابای ادبی و تاریخی هم اون نویسنده هایی رو که میشناختم کتابایی ازشون موجود بود که خونده بودم قبلا و بقیه رو هم نمیشناختم و خیلیاشون مقدمه و توضیحات ابتدایی نداشت که بدونم چیه!
رمان ایرانیم که کلا طرفش نمیرم
این بود که دست خالی اومدم بیرون!
و بعد از اینم مامان جان میخواست مانتو ببینه و رفتیم جنت و مانتو خرید!!
دست آخرم ساعت 12 و نیم رسیدیم و قبل از عزیمت به در خونه رفتم از کله چاچه ای ته خیابون خودمون چند سیخ جیگر خریدم که بی نهار نمونیم
یک ساعت خواب و یه قهوه و رنگ آمیزی موهای مامی جانم و بعدم دوختن مانتوی خودم...خودمونیما چقدر امروز کار کردم!!
پری روز شیشه ماشین خیلی کثیف بود آی پاش و تند تند زدم که با برف پاک کن تمیزش کنم دیدم برف پاک کن سمت خودم کار نمیکنه :( شب داماد جان بازش کرد گفت شکسته :( خودمم البته فهمیده بودم شکسته چون اصن تکون نمیخورد :( کی برف پاک کن قرقی عزیزمو شکسته آخه؟؟ خود به خود مگه میشه بشکنه؟؟ همینجوری الکی؟؟
یه ساین یا کانال معرفی کتاب بهم معرفی کنین یا کتابایی که خوندین راضی بودین بگین!
مخصوصا رمانهای تاریخی مثل سینوهه، استر، رامسس ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۰
سپیدار

غالبا افرادی که پایه ی خانواده گی بسیار ضعیفی دارن و بر اساس مورد دلسوزی دیگران واقع شدن ( و نه تلاش زیاد و واقعی) به جایگاهی هر چند نه چندان مهم! میرسن بسیار متوهم شده و دچار خود بزرگ بینی کاذب در حد بالایی شده و در اصطلاح عامیانه خیلی هم بی چشم و رو تشریف دارن!

این افراد اونقدر حقیرن که خودشونو همیشه در موقعیت خیلی بالا تصور کرده و دیگران و از بالا به پایین میبینن!

و همیشه سعی دارن خودشونو خلاف اونچه هستن نشون بده و وقتی دستشون به دهنشون برسه گرچه بیغوله نشین هم باشن دائم پز اینو میدن که فلان مارک لباس میخرن و از فلان فروشگاه!! و ... واقعیت اینه که اینها چیزی ندارن و سعی دارن با ظاهر ساختگی و همون اعتماد به سقف کاذب خودشونو خیلی بالا و برتر نشون بدن!!

مملکت گل و بلبل ما که مهد پرورش چنین جانورانیه و اگر اطراف کمی دورترمونو نگاه کنیم این روزا افراد متوهم و در عین حال بی لیاقت زیادی رو میبینیم که جایگاه هایی رو با همین واسطه اشغال کرده و در حال گند زدن به اون جایگاه هستن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۴۰
سپیدار
یه عده ام هستن که خود آزاری دارن!
اونم در حد مهلک
و غیر از اون یه جور تبرک دونستن و پاک و معصوم بودن بعضی وابستگان از جمله مرده هاشون
مثل این دوست جان ما که مادر بزرگش فوت شدن از زمان فوتش اینا (این فرد مامانش خالش داییش .. ) نوبتی یه زمان خاصی رو میرن میشینن خونه ی مامان بزرگه و ساعتها گریه میکنن!!
چنان این نوه خانوم از همه چی کناره میگیره و آه و فغان میکنه در غم از دست دادن این مادر بزرگ که دیگه انگار هیچ کی مصیبت نکشیده جز اینا!
حتی نسبت به اون همکار که مادرشو از دست داده این کاسه ش داغتره!!
هر روز ساعت 4 صبح حلوا به دست میرن سر مزارش!!
هرچند از دست دادن عزیزان سخته واقعا و داغیه که هیچ وقت فراموش نمیشه و حتی گاه گاهی داغش شدیدا تازه میشه اما دیگه بیش از حد عز و جز کردن و خود زنی چه تاثیری تو حال اون متوفی داره؟؟
جز اینه که اعتراض به حکمت و تقدیر و خواست خداست؟؟
همین بانو وقتی زنده بودن دختر جانشون خب البته کمکای مالی زیادی به مادر میکردن (یعنی همه ی بچه هاش انصافا) از خونه ای که توش نشسته بود و خرج روزانه شو مهمونیاشو حتی عوض کردن دکور خونه شامل فرش و مبلمان و پرده و ست کردنشون دوباره برای تغییر روحیه مادر.. تا جایی که باید بگم تو زمینه ی کمکای مالی بی نشون به مادرشون واقعا سنگ تمام گذاشتن اما خیلی وقتا جمع های دوستانه و مهمونیاشونو به مادر ترجیح میدادن!
نوه جان با اینکه خیییییلی کمک مادر بزرگ میکرد اما یه جاهاییم خیلی غر میزد! از اینکه وقتش مال خودش نیست و تا دیر وقت باید براش مثلا سبزی سرخ کنه و ... آدم یا برای کسی نباید کاری بکنه یا بی منت باشه! بی منت یعنی دیگه هیییچ حرفی توش نباشه!
حالا که این خانم به دیار باقی رفتن اون عده که کم توجهی کردن عذاب وجدانشون یه جوره و بقیم که خودشونو دارن از زندگی و خوشیاش ساقط میکنن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۰۴
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۲
سپیدار
وضعیت جسمیم دیگه داره بغرنج میشه.. خودمو بستم به انواع جوشونده و دستورات طبی بلکه افاقه کنه هنوز که چندان تاثیری نذاشته جز حالت تحول ناشی از خوردن اینهمه خوراکی بدمزه
تمرینامون از پارسال خیلی کمتر و راحت تره. پارسال 2ساعت و نیم تمرین میکردیم و چون 3 نفرم بیشتر نبودیم به قصد کشت ازمون کار میکشید
یه قهرمان شنای کشوری میاد استخر 16سالشه خیلیم دختر خوب و متواضعیه. دیروز گفتم شنامو نگاه کنه ایرادامو بگه! البته فقط یکیشو..بقیشم باید باز بگم ببینه و بگه.. داشت میگفت که سرناجی از راه رسید گفت تو الان نزدیک مسابقه تکنیکتو عوض کنی بدتر میشی نه بهتر!
خب البته دروغم نمیگه ولی خب عزیزم تو سه ساله داری شنای منو میبینی وقتی متوجه اشتباهات من نشدی منم وقتی یکیو اینجوری گیر بیارم نباید بیای وسط یهو ضایعش کنی دیگه!
3تا ایراد قورباغم گرفت که اولی خیلی مهم بود و درست میشه و با درست شدنش دومیم درست میشه اما سومی زمان میبره
دیروزم یکی از سرپرستا اومده میگه توروخدا مقام بیارین دیگه!!
گفتم از آذر پارسال هیچ تمرینی نداشتیم از نیمه اسفندم که تا حالا اصلا شنا نکردیم چون دوماه تعطیل بوده و بقیشم شلوغی از 8صبح تا 7 شب!
میگه خب من چیکار کنم؟؟؟
گفتم یه لاینبرامون اجاره کنین تو یه استخر دیگه که ما روزای فرد تمرین کنیم!
یا یه شیفت از مردا کم کنن بدن ما تمرین کنیم!!
بماند که دروری گفت ولی جالبه حاضر نیستن پول خرج کنن!!! برنامه ریزیم که صفر! بعد توقع بعترین نتیجه ام دارن!
من که اصن برام مهم نیس .پارسال مسافرت واقعا خوش گذشت تازه یه مایو گرونم مفتی گرفتیم :دی
امسالم قراره گرمکن و شلوار بدن خخ حیف اون دوتا ذلیل مرده نیستن و تنهام..به درک اصن
دیروز به زور نسرین و راضی کردم امروز باهم بریم بیرون..خواستم از این حال و هوای عزاداری برا مادر بزرگش یکم خارجش کنم کم کم.. خیلی اصرار کردم تا قبول کرد ولی دیشب دیدم حالم اصلا خوب نیس و کنسلش کردم
حالا ار باشگاه اومدم خونه میبینم مامی نیس!
منو باش عذاب وجدان داشتم که مامی امروز تنهاس من میرم بیرون با دوستم! هعی
هرچی فکر کردم کجا برم یا به کی زنگ بزنم دیدم اصلا حوصله ندارم.. پری روزم که رفتم خونه نسرین اصلا حوصله نداشتم و خسته و خوابالو بودم.. حالا من میخوام اینو از بی حوصلگی درآردم!
خیلی وقت بود دلم یمخواست تنها باشم تو خونه..هرچند الانم تنها کاری که میکنم گوش دادن به موزیک قر و قاطی با صدای نسبتا بلنده و یه جوشونده ی مزخرف که منتظرم سرد بشه و سربکشمش (اونم بعد یه بار ته گرفتن و دوباره جوشوندن) و یه تخم مرغ آبپز
خیلی بده روزام اینجوری میگذره.. اصلا نمیفهمم چه جوری پنجشنبه و شنبم بهم وصل میشه با سرعت
تو فکرم محرم و صفر مخصوصا محرم ورزشمو احتمالا باید عوض کنم چون اینطور که پیداست تغییری در شیوه ی ورزش ما ایجاد نخواهد شد!
و اما بچه هام تو مدرسه شنا..خیلی خوب شدن! خیلی بهم کمک میکنن و اغلبشون خوب شدن..ایرادات جزئیم دارن که باید رفع بشه به هر حال ولی نسبت به زمان کمی که پیشم بودن و غیبتای زیادشون به نظرم الان خوبن فقط باید اصلاح تکنیک بشن
از نظر رفتاریم دارم روشون کار میکنم..در اون زمینه ام رو به پیشرفتن
و همچنان هیچ کجا تو دنیای مجازی برام جذابتر از این وبلاگ نیست!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۶
سپیدار

چند روز اخیر مدام فکر میکردم که بچه های ساعت آخرم تو مدرسه شنا رو چطوری براه بیارم و آدمشون کنم؟!!!؟؟!! بالاخره چیزی که به ذهنم رسیده بود و امروز پیاده کردم و نتیجه ی اولیه رضایتبخش به نظر میومد! بچه هارو تقسیم کردم ازشون خواستم گروه ها بهم کمک کنن که تا آخر ترم همه خوب یاد بگیرن و ضمنا وقتیم که من با یکی کار میکنم بقیه مشغول شیطنت نباشن! و اینکه قرار شد پایان هر روز ده دقیقه آخر یکی مربی بشه و هرچی گفت بچه ها انجام بدن و اون یکیم باید کسی باشه که اون روز ازش رضایت داشته باشم! در واقع یه پیشرفتی تو کارش ببینم

امتیازای مثبت و منفی بچه ها در طول ترم ثبت میشه به همراه دلایلش و آخر ترم اون گروهی ک بیشتر امتیاز مثبت داره جایزه میگیره. این امتیاز فقط شامل شنا نمیشه! سلام کردن- احترام به بقیه - کار گروهی - جمع کردن تخته ها - آوردن و بردن لاینا و...

یه دونه نخاله تو کلاس هست که دائم یا قهر میکنه یا گریه و با همه قهره و کلا دنبال اینه که کی رئیسه!!؟؟ و مشکل دیگه هم اضافه شدن ۷ - ۸ تا تازه وارده که چون بچه ها نمیشناسنش و اونا هم از چند تا کلاس دیگه اومدن و با هم آشنایی ندارن یکم کار سخت میشه تا اخت بشن بهم دیگه

امروز برای اولین بار کمتر تذکر دادم برای بازیگوشی و فقط گلومو برا اصلاح تکنیکاشون پاره کردم. برای اولین بار تو بستن لاین یه نفر کمک کرد و تو جمع کردن تخته ها هم دو نفر پیشقدم شدن که یکیشون هیچ وقت نمیشد! یه نفر برای اولین بار تو عمیق کرال پشت شنا کرد کامل که شدیدا ترس داشت قبلا و همونم آخر ساعت مربی شد! و کلا بچه ها مخصوصا یکی از گروها شدیدا باهم تلاش میکردن که شنای همگروهیاشون اصلاح بشه!

حالا دو سه جلسه مهلت دادم بهشون که خوب تمرین کنن برای تست 

گرچه میدونم هیچ وقت تو هیچ کلاسی همه ی بچه ها خوب خوب یاد نمیگیرن و بعضیا زمان بیشتری نیاز دارن ولی خب واقعا دارم خودمو دو شقه میکنم که همه یاد بگیرن

کلی فکر میکنم اخر ساعتا یا بین ساعت برا بچه ها مسابقه بذارم و بازی طرح کنم... هعی

کارمو دوست دارم و دلم میخواد اونایی که واقعا استعداد دارن با علاقه بیان سر کلاس نه به زور 

و ناگفته نماند روی یه نفرم باید کم بشه! که مثل همیشه میشه ایشالا :-}

فعلا برام مهم اینه که کارمو دوست دارم و شاید منتظر چنین فرصتیم بودم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۱
سپیدار
امروز انتخابیه تیم بود! هرچی خواستم مث سمی و نسرین از زیرش در برم نشد و دست آخر منو بهار رکورد دادیم.بهار خیلی استرسی بود و من طبق معمول خونسرد!
مثلا تخصصی من قورباغه اس خیر سرم!
ولی خب باید تو هر دو رشته ی کرال و قورباغه تست میدادن همه
با توجه به اینکه از پارسال بعد مسابقات که آذر ماه بود دیگه تمرین نداشتیم و فقط به صورت روتین روز در میون گاهی تنی به آب میزدیم برای خالی نبودن عریضه! و بهمن ماه هم آمادگی ناجی رو که دادیم دیگه رسما بوسیدیم گذاشتیم کنار تمریناتو و همینجور به شلپ شولوپ گذشت..بعدم یکماه برای عید نوروز و یکماه رمضان تعطیل بود! از اول تابستونم که تو این شلوغی کلاسا عمرا بشه وقت حتی 10 دقیقه شنا پیدا کرد!
با این تفاسیر رکورد 50 متر کرال و 46 ثانیه زدم و قورباغه هم 59 ثانیه!
خیلی گشتم رکوردای پارسالمو پیدا کنم و دیدم اینا بودن
- برای 50 متر کرال 49 ثانیه و 50 قورباغه هم بار اول 59 ثانیه
بعد از تمرین کرالمو یادم نیست چقدر شد ولی قورباغه شدم 51 ثانیه
که البته تو مسابقه یه سوتی خفنی دادم که باعث شد بزنم 54 ثانیه!
خلاصه که 9 ثانیه رکوردمو جا به جا کردم!!! اونم به چه افتضاحی
حالا از دوشنبه تمرینای تیمی مون شروع میشن و مث پارسال حسابی جونمون کنده میشه
البته که تمرین منظم و دوست دارم..حالا دارم دوست جان و راضی میکنم بیاد بعنوان همراهی که بریم یه مسافرتی حال کنیم.. پارسال خوش گذشت واقعا
امسال باید خیلی تمرین کنم مخصوصا از مهر به بعد برای آزمون ناجی درجه یک


رکورد اول 50متر کرال و 49 ثانیه - 50 قورباغه 59 ثانیه و 25 متر پروانه 29 ثانیه

برگرفته شده از khodenashenakhteh.blog.ir

رکورد اول 50متر کرال و 49 ثانیه - 50 قورباغه 59 ثانیه و 25 متر پروانه 29 ثانیه

برگرفته شده از khodenashenakhteh.blog.ir

رکورد اول 50متر کرال و 49 ثانیه - 50 قورباغه 59 ثانیه و 25 متر پروانه 29 ثانیه

برگرفته شده از khodenashenakhteh.blog.ir

رکورد اول 50متر کرال و 49 ثانیه - 50 قورباغه 59 ثانیه و 25 متر پروانه 29 ثانیه

برگرفته شده از khodenashenakhteh.blog.ir

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۴
سپیدار

وقتی دلت تنگ میشه برای کسی که... کسی که دیگه نیست...

ای خدااا

اون لحظه دیوونه کننده ترین لحظه ی زندگیته

هیچ جوری آروم نمیشی 

زخمی که به جای خوب شدن هرچی میگذره بزرگتر میشه و دردناکتر

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۴
سپیدار

گفت: "دلم برای خودت که نه! برای خنده هات تنگ شده" یادم اومد اون موقع چقدر راحت بودیم و هر و کر میکردیم ولی الان باید از دور فقط با ایما و اشاره مشتریارو بهم نشون بدیم و بخندیم یا مثلا به یکی از همکارا

هر موقع نون میذارم تو نایلون ک ببرم سرکار یادش میافتم! نون باید نون ۱۰ دقیقه پیش باشه! نون مونده رو بو میکرد بعدم پرت میکرد اون طرف!! وقتیم کتلت میپزم یا میخورمم یادشم. "کتلت و باید همونجا که سرخ کردی از ماهیتابه دراری و بخوری غیر ازو به هیچ عنوان نمیخورد!" و به خیلی چیزای مشابه.. همیشه به این همکار جان میگفتم اگه قحطی بشه تو اولین نفری که میمیری با این غذا خوردنت! 


پارسال آذر یه سفر اصفهان و مسابقه و اینا بود اگه یادتون باشه.. (میتونین از آرشیو پیداش کنین) حالا امسال همون تو همدانه

اون دو دوست و همکار ک پارسال باهم بودیم هیچ کدوم نیستن.اولی که مقام آورد و رده ۳۲ به بالا بود که کلا میگه حوصله ندارم.(همین که مامانش فوت کرد) خیلی استرسیه... دومیم تو رده سنی من و کراله که یه رقیب داره اگه اون بهتر شه اونو میبرن.. مم که قورباغه! فعلا رقیب ندارم!

پارسال لااقل یکماه و نیم تمرین کردیم جالبه که امسال مسابقه شهریوره و تازه شنبه انتخابیه! حالا تمرین که بماند! یعنی اصلا وقتم نمیشه که تمرین کنیم با این اوضاع استخر...


حرف آخر؛ همش خوابم میاد و همه جامم درد میکنه همش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۶
سپیدار

با تمام خستگیم و بر خلاف شبای قبل امشب ساعت از 10:30 گذشته و من بیدارم! به خصوص روال شبهای زوج که روزاش سر کارم و از 10 به استقبال خواب میرم

و یه کار خیلی بدی که دارم انجام میدم خوردن هندوانه اس که قطعا قبل از زنگ ساعت باید بیدار شم!

درست کردن عکسها که 98 درصدشونم عکسای مسافرت اخیر هستن شاید قوی ترین دلیل یا هیجان برای بیدار موندنم شده

غرض از قلم فرسایی اینکه قصد دارم یک سخنرانی اخلاقی ایراد کنم!

همونطور که میدونیم انسان اسیر شهوات هست.. در انواع مختلف...

یکی از اونها هم "شهوت خشم" ـه

ازونجایی که همه ی ما خودمونو بهتر از دیگران میدونیم بر اساس یک خصلت مختص هم وطنانه مون!! و همیشه فکر میکنیم بری از اشتباهات سایرینیم و اگر در مقاطعی خوب بودیم و با تعریف و تمجید اطرافیان یا بعضا زیر دستان گوشامون دراز شده، اون تعاریف و نسبت میدیم به تمام زمانها راجع به خودمون! (اصل جمله ای رو که میخواستم بگم یادم رفت)

ازینکه گاهی از کوره در میرم خیلی ناراحت میشم حقیقتا

از آخرین بار ( چهارشنبه ی گذشته) فکرم بشدت مشغول بود.. برای چندمین بار تصمیم گرفتم عصبانی نشم و به خشمم غلبه کنم! فکر کردم هر وقت عصبانی شدم بشمارم.. یا مکث کنم یا هر چیزی شبیه این.. بالاخره امروز از همون سر صبح هر موقع اعصابم خورد میشد با خودم فکر میکردم الان که دارم این تذکر و میدم از حرص دلمه (دلم باید خنک بشه که زورم میرسه به یه عده!!) یا صرفا در جهت وظیفه اس؟؟

و همین باعث شد تا آخر روز به آرومی تذکرات و بدم . حالا نه اینکه با آدما دعوام بشه یا دائم عصبانی باشم اما همیشه گرچه آروم میگم (و یه جاهایی که طرف پررو بازی در میاره با خشم) ولی ته دلم همون خشم و حرص بود

فقط باید اینو حفظ کنم والا یه شب از اعصاب خوردیای سرکارم سکته میکنم و صبح دیگه بیدار نمیشم

هرچند شاید خیلیا فکر میکنن حرص و عصبانیت نداره دیگه! ولی توضیحات زیر و فقط تصور کنین چند لحظه! تا ببینید حقی برای ناراحتی و عصبانیت هست یا نه؟!

یه استخر معمولی 12/5 در 25 و تصور کنید

از ساعت حدود 7:30 صبح وارد محیط میشین.. هوا گرمه و بخار آب و گاز کلر قاطی شدن و چشما و ته گلوتونو میسوزونه

شیفت شروع میشه و میان

تعداد زیادی بچه تو سانسای آموزشی.. سر و صداشون کنار تحمل بی توجهی و بی نظمی مربیایی که موقتا دعوت به کار شدن و خطر آفرینن هم کنار

بچه ها اطراف استخر میدون و میپرن و هر آن ممکنه بیافتن و اتفاقی براشون رخ بده و دائم باید صوت و داد بزنید و تذکر بدین ندون اطراف استخر

سانس تموم میشه و بای داد بزنین که بیاین بالا! تخته هارو جمع کنین..لاینارو جمع کنین.. تخته هارو رو هم نریزین...

سانس تفریحی شروع میشه.. مادرایی که با اصرار میخوان بچه های کوچیکشونو بیارن تو استخر بزرگسالان یا با خودشون ببرن سونا و جکوزی.. دمپایی هایی که جلوی در رویهم تلمبار شدن و سبدای دمپایی که خالین!! همون دویدن و جیغ و سر صدای بچه ها هم هست..حالا عده ایم اومدن که دوست دارن دست بزنن و جیغ بکشن.. کسایی که شنا بلد نیستن و اصرار دارن برن تو عمیق!! کسایی که تو شنا طول و عرض استخر و رعایت نمیکنن.. کارای خطرناک مثل هل دادن و زیر آب کردن همدیگه.. قوانین خاص استخر که حتی برای لباس تنشونم باید تذکر بدی!!! وقتایی که گروهی میان دیگه معرکه میشه حسابی!! گروه هایی که بعضیاشون بار اولشونه میان استخر و استخر در اینجا تبدیل به یک باغ وحش انسانی میشه!! در هر موردی هم تذکر میدی باهات بحث میکنن و بد و بیراهم بهت میگن.. اینا یک طرف قضیه ست و حالا سو استفاده یکی از همکارا و استراحت نداشتن از 8صبح تا 3:30 ظهر! و برنامه ریزی افتضاح سرناجی که باعث میشه تو یه زمان شلوغ دوتا از همکاراتون کلاس خصوصی یا نیمه خصوصی داشته باشن و تذکراتی که باید بده و نمیده تا خودشو خراب نکنه و شما ناچار طرف بحث میشین و هم بهش اضافه کنین بعلاوه برنامه های احمقانه و خرکی مدیر مجموعه که ناگهان به گوشتون میرسه! از حقوق و مزایا دیگه چیزی نمیگم چون کاملا حل شده اس!

و باید بگم اگر برای هر کدوم وارد جزئیات بشم خیلی بیشتر ازونیه که دیده میشه...

واقعا میشه با وجود همه ی اینا همیشه لبخند ژکوند زد و مهربون بود؟؟

اینا نک و ناله نیست فقط روشن کردن زوایای این کار به چشم همگان زیبا و پرنشاطه! و البته که من کارمو دوست دارم و خودم انتخابش کردم و اگر بازم برگردم عقب خیلی زودتر ازینهم میرم سراغش!

امروز به شدت با همه ی حسای بدم مبارزه کردم و اعتراف میکنم چند جایی لبخند زدم اما در واقع فحششون میدادم تو دلم


برای کلاس عصرم که مدرسه شناست چون از نصفه کلاسو دادن دستم نگران بودم ترم تموم بشه و درس من تموم نشه یا بچه ها اونجوری که باید یاد نگیرن چون به شدت شلوغن و حواس پرت!

بدیش اینه که عده ایم این وسط هستن واقعا استعداد ندارن اما متاسفانه باید مثل سایرین آموزش بگیرن..

به هر حال از اینکه همش با تهدید و تشر و دعوا درسشون بدم ناراحت بودم..امروز آخر ساعت فهمیدم جریان به کلی متفاوته!! در واقع من یه وقت نامحدود دارم برای آموزش کامل بچه هام و میتونم هم باهاشون بازی کنم تا خسته نشن از فضای کلاس و هم خلاقیت به خرج بدم برای یادگیریشون و روشهای خودمو به کار بگیرم از این بابت خوشحالم چون یه بار استرسی و بی اعصابی هم از رو دوشم برداشته شد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۲
سپیدار

واقعیت اینه که وقتی میبینم جایی داریم زندگی میکنیم که نماینده های مجلسش تسبیح بدست و با لباس آخوندی و سوابق ضد بدحجابی!!!!!!! و سایر نبوغ اینچنینی خودشونو شیش لا میکنن که با یه خانم خارجی سلفی بگیرن!!! بعدم بشن مضحکه ی دست سایر کشورااااا و یا رئیس جمعوری که برادر عزیزش از جمله غارتگران بانکهاست و وزرا دست بدست میدن وثیقه میلیاردی شو جور میکنن که یوقت زشت نباشه پیش رئیس!!!! یا بچه های طفلی وزرا که واردات میلیاردی انجام میدن اونم بصورت کاملا آبرومند!!! یا میزنن دماغ مامور قانون و خورد میکنن.... دیگه از این استخر فکسنی هیچ توقعی ندارم! و اینچنین میشه که با وجود یک مدیر (مدیر کل مجموعه ) فوق احمق! و یک سرناجی اخراجی که فقط ادعا داره! باز خدارو شاکرم

به هر حال خدا مدیر شیفتمونو حفظ کنه که اگر هر کسی دیگه جاش بود الان چیزی از ماها باقی نمونده بود!

فقط باید یادم بمونه که خیلی بهش رو ندم!(سرناجی منظورمه) یه ذره بروش میخندی سو استفادش شروع میشه


تی وی نشون داد مراسم ازدواج ام اسی هاست... چند روز پیشم تو شکرستان ننه قمر و پیرپلاسی مزدوج شدن... کرکر میخنده و به من میگه ننه قمرم شوهر کرد ام اسیا هم ازدواج کردن تو هنوز موندی.. و باز خنده ی مستانه از سر گرفت

اینم از مامان ما


و اما اون چیزی که میخواستم بگم.. 

پیشنهاد میکنم کتاب روزگار رهایی رو بخونید. خیلی وقت بود میخواستم بگم و یادم میرفت

دو جلد کتابه و هر کدوم حدود 300 و خورده ای صفحه

از ازدواج پدر و مادر امام زمان و اثبات تولدشون شروع میشه و دوران زندگی و غیبت صغری و کبری... تااا پیشگویی آخر زمان و اتفاقاتی که میافته و شرایط و زمینه های ظهور.. 

تمام این مسائل هم صرفا بر اساس احادیث و روایاته محکم هست.اغلبشون از پیامبر و بعد امام صادق(ع) و بخشهاییم از تورات و انجیل

شاید 200 صفحه اول جلد اولش یکم خسته کننده باشه چون چیزایین که ما زیاد خوندیم و شنیدیم به هر حال مطالبیم مابینش هست که از خوندنشون پشیمون نمیشین

از مزایای خوندن این کتاب اینه که اولا بسیار امیدوار میشین به اینده ای که در نهایتش پیروزی حق بر باطل هست

دوما از خیلی پیشامدها دیگه زیاد حرص نمیخورین!!

خیلی جالبه که بدونیم ما جزو مردم آخر زمان هستیم..و اگر بر اثر مرگ ناگهانی از دنیا نریم زمان ظهور رو میبینیم و درک میکنیم!

ما تو زمانی هستیم که انواع فتنه ها هم ما و هم همه ی نردم دنیارو در برگرفته

اینکه قبل از ظهور جنگ وسیعی(جنگ جهانی سوم) اتفاق میافته و دوقاره به کلی نابود میشن! ( یکیش امریکاست ) و دو سوم جمعیت دنیا نابود میشن....

خیلی مسائل جالبی تو این دو کتاب مطرح شده که به نظرم تا حد زیادی نگرش ماهایی رو که در همین عصر زندگی میکنیم و به زندگی و آینده میتونه تغییر بده

و همونطور که گفتم نکته ی مهمش استفاده از احادیث و روایات معتبر هست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۷
سپیدار

بقدری امروز اعصاب و روانم پاک بود که در وصف نمیگنجه

با مساله ایم که پیش اومد ساعت دوم دیگه کامل شد!

جالبه که وقتی عصبانیم هرچی سعی میکنم خونسرد نشون بدم خودمو باز همه میفهمن

جالبترشم اینه که تو اون لحظات همه ازم میترسن! و تا میتونن باهام نه مخالفتی میکنن نه بحثی!

البته که این وسط حال یه نفرم حسابی گرفتم!

خودمم ازین آتشفشانی که یهو زبونه میکشه حیرانم و فکر میکنم چطور یه وقتایی بشدت صبر میکنم و با آرامش تا میکنم؟!!؟!!

حالا میفهمم وقتی مامی میگه تو عصبانیت خیلی وحشتناک میشی یعنی چی دقیقا!

یک هفته اس سرماخورده ام و از صبح تا شب سردردم.. وای خدایا تابستون تموم شه یه نفسی بکشیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰
سپیدار

انگاری از طبقه همکف پرت شدم پایین! از پنجرش یعنی!

دوباره سرم سنگینه و وقتی پایین میندارم درد داره.اینو وقتی بچه هام ساعت آخر هی کلاه و پاور فیناشونو مینداختن پایین و مجبور میشدم بیارم فهمیدم

ذلیل مرده ها

شاگرد خصوصیام اغلب خنگولن و رو اعصاب .بچه ان بیشترشون.. یه نفرم قرار بود بیاد که هنوز نیومده..خانم حدود چهل ساله که سرطان داشته و ظاهرا خوب شده..برای روحیش میخواد بیاد.. جالبه که با این اعصابای داغون و مشتریای داغونتر که دائما در حال بحث کردن و ایراد گرفتنن باید روحیه ام بدی

سوژه دیروز راستی! اقای دکتررررر!! که از زنش جدا شده و یه دختر ۵ ساله داره الان برای ازدواج مجددش همچنان دست میذاره رو دخترای مجردی که هیچ تحربه ی قبلیم ندارن!!!

ننش میگفت رفتیم پیش مشاور گفته عیبی نداره!!!

یعنی فاتحه خوندم به اون روانشناس روانی و اون مدرک اقای دکتر و اون مادر بیشعور و اون گاوی که منو معرفی کرده به اینا!! 

تازه زنیکه اصرارم میکرد به مامی میگفت دخترتونو توجیهش کنین شما!!!

خدای من اعتماد به نفس کاذب و حماقت تا کجا واقعا؟؟؟؟

فقط یه نوک سوزن عقل و شعور لازمه که کسی بخواد بفهمه ازدواج با یه مطلقه مسائل خاص خودشو داره و توصیه براینه که هر دو طرف مثل هم باشن تا زودتر باهم کنار بیان! حالا این وسط یه بچه ام باشه!!؟

وای خدا چقد خسته و لهم اصن حال حرف زدن و فکر کردن راجع به انواع گاوهارو ندارم . گرچه به نظرم به حیوانات برمیخوره وقتی اسمشون میره رو بعضی آدما


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۲
سپیدار

عذاب وجدانی که ادم بعد از خرید لباس اونم همش تاپ و تیشرت و لگ و اینا داره با هیچ عذاب وجدانی قابل مقایسه نیست! 

البته وقتی وجدان درد داری که خودت سرکار میری و به سختی پول در میاری!

بعدشم برای حفظ روحیه به خودم میگم " پول برا خرج کردن و لذت بردنه دیگه! چرا همش پس انداز؟ (نه که خیلیم پس انداز میکنم؟؟!!) 

و بعد میگم " خب اینارو لازم داشتم دیگه تا مدتی خریدام در این زمینه متوقف میشن "

تا یکی دوساعت پیش مطمئن بودم که شاگردمو رد میکنم ولی الان که دوباره ازون فروشگاهه اینترنتی میس اسپورت خرید کردم دارم فکر میکنم که چه ساعتی رو بهش اختصاص بدم؟ فک کنم ۴ تا ۶ عصر روزای فردم خوب باشه!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۴
سپیدار

تا یکی دو روز پیش بشدت مصمم بودم برم موهامو بزنم در حد 3_4 سانت باقی بمونه از قدش

الان به عمق بی اعصابی و خستگی خودم پی میبرم!

هرچند تو این هوا و ابای کثیف و پر کلر فاتحه شونو خوندم. مخصوصا که دو روز پیش دو سه تار موهامو امتحان کردم و بعد از اندکی کشیده شدن.. تق!! و براحتی از هم جدا شدن و کش اومدن! خب این یعنی که تقریبا مردن شایدم دقیقا مردن و من به روم نمیارم!

به هر حال حالا یکم برگشتم به حال ارامش! البته یکم! در این حد که فعلا از فکر کوتاهی دراون حد بیرونم

و اما یک پشه خیلی عوضی که دیشب حسابی کبابم کرده بود یه ساعت پیش جلوی چشم خودم نشیت رو دستمو کند بعدم رو پام !! هرچی خواستم بکشمش نفهمیدم از کجا در میرفت! به توصیه مامی پوست خیار مالیدم فعلا نمیخاره زیاد 

همش یادم میاد که میگن پشه ها گروه خونی O خیلی دوس دارن وحشیا

گفتم وحشی یاد شاگردای ساعت آخرم که به زور تو پاچم رفت افتادم! وحشی مال یه دقیقه شونه!!! اصلا این رنج سنی همینجورین اکثرا.. حرف گوش نکن و زبون نفهم .. گلوم درد میکنه بسکه داد میزنم

دیروزم اون یکی استخر که جایگزین دوستم رفتم عینک 60 هزار تومنی مو دزدیدن :-(( خاک بر سرشون اینقد دزد شدن.. اینو 6 سال پیش این قیمت گرفتم الان معلوم نیس چقد شده تازه معلومم نیس با همون کیفیت :-(( هرچند جهت آرامش روح سرگردان خودم گفتم ..باز اینجوری خسارت بخوره بهتر از خسارت مثلا جانی یا قرقی گونه اس! الخیر و فی ما وقع :-{

ازون مدیره و کلاسی که گذاشته بود بگم!! کلی بهم زنگ زدن و منم جوابشونو ندادم و خود اقای مدیر فرمودن بگین فلانی با من تماس بگیره! هه!! 

بعد فهمیدم با این جواب ندادنم یه نفر کلی دعام کرده چون من نرفتم 3نفر دیگم نیومدن و سرناجیم که در جریان من بود گفته بوده من همیشه شب ساعت 10 به بعد گوشیمو جواب نمیدم و خاموشه.... خلاصش نتیجه اخلاقی اینکه همیشه بعد استخر گوشی رو سایلنت کنم و همچنان جواب تلفن و تلگرام و اس ام اس و هیچ کوفت و زهرماریو ندم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۲۷
سپیدار

اینقدر اعصابم خورده از دست این مرتیکه عوضی که اسمش مدییییییییرهههههه! حد نداره

بقدری فوشش دادم که فک کنم گناهای یک ساله شو شستم!

اینو فقط باید بفرستن بره با داعش بجنگه! البته به درد اون کار که نمیخوره باید به جای کیسه شن تو سنگر سازی استفاده بشه!!

آخه مدیر اینقدر خررر؟؟؟؟ اینقدر نفهم؟؟؟؟ حیفه اسم خر برا اینا به خدا! قبل از رفتن دسشویی یه تصمیم میگیره بعد که میره و میاد بیرون یه تصمیم جدید!!

همشم آبکی و خرکی و رو هوا

فردا 8 صبح برا ما کلاس آموزشی گذاشته تو درمانگاه!!!!! غلط کرده مرتیکه. من که نمیرم 

آخه مردک بی سواد عقده ای!!! ما هر سال آمادگی رو برا عمه ی تو که نمیریم! تو اگه بهداشت و امنیت و درمان حالیته یه فکری برا آب کصافط استخر بکن! یه فکری برا گریدای تماما اشعال و کثیف دور اب بکن که بوی فاضلاب میدن! یه فکری برا اون قسمتای ریختش بکن که چند نفر تاحالا افتادن و اسیب دیده پاهاشون! 

به کارایی که باید برسی برس نه گند زدن به استخر و برنامه های ابلهانت. ما خودمون بلدیم فشار بالا و پایین و تشخیص بدیم و فشار خون و نبض و بگیریم، مصدوم و رفع و رجوع کنیم و سی پی ار و احیا! تو فقط بتمرگ سرجات مثل یک آدم فکر کن نه یک چهارپا!

خبرای این روزای استخر که اعصاب خورد کن بود به اندازه کافی.. مجالس تشییع و ترحیم و ختم پشت هم یک کنار.. شلوغی وحشتناک استخرم یک کنار! دوتا ناجی خودمونم که درگیرن و نمیتونن بیان به جای اون دوتا الان مدتیه فقط یک جایگزین داریم! اونم که سرناجی چندان بهش مطمئن نیست.. تو 11 ساعت کاری سر جمع یکساعت نمیشه استراحت کرد اونم با اون هوای خفه کننده و گرم و پر کلر!! جایگزین همکارم باید اون یکی استخرشم برم

یعنی جز پهن چیز دیگه ایم تو سر این مردک باصطلاح مدیر جا داده شده؟؟؟؟

کاملا بعیده

خدا لعنتت کنه که معلوم تیس کی از شرت راحت میشیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۱
سپیدار
دوتا دفتر عمر بسته شد یکی صبح و یکی شب...
دو تا مادر بعد از کلی تحمل درد و عذاب برای همیشه رفتن
هر دو قبل از مرگ حالشون بهتر شده بود..


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۴
سپیدار