امروز روز شلوغی بود
دو گروه اومدن در دو سانس مختلف که گروه اول به شدت فان بودن!!
تا جایی که من هر لحظه سوت میزدم و یه موردی رو به همکارام نشون میدادم و همه با هم میزدیم زیر خنده
حیف که نمیتونم تعریف کنم تا در شادی ما شریک باشید ولی خب تمام این خنده ها به خاطر این بود که یه عده جدا از فرهنگ دورن انگار!!!! و استخر رو با جاهای دیگه ای اشتباه میگیرن -_-
صحنه هایی پیش اومد که من دلم و گرفته بودم و خندم قطع نمیشد و همکارم که میخواست تذکر بده هم نمیتونست جلوی خنده شو بگیره
سرناجی که البته اون شیفت شاگرد خصوصی داشت ماتش برده بود و بعضی جاهام مدیر مداخله میکرد
بعضی مشتریای قدیمی هم که بودن میخندیدن و سر تکان میدادن
خلاصه یه فیلم کمدی زنده بود
گرچه که حنجرم پاره شد بسکه سوت زدم و داد زدم و همچنان هم میسوزه
یه آشنا هم دیدم تو گروه دوم و یه خانم پیریم توشون بود که منو با دختر عموم اشتباه گرفته بود (ما اصلا شبیه هم نیستیم -_-) چون از اقوام مادریش بودن و خانومه با خوشحالی از اینکه منو میشناسه اومده بود گیر داده بود مامانی شما فلانیه؟؟؟
اول خواستم اصلا اشنایی ندم ولی ازونجا که یه نفرشون منو شناخت و احوالپرسیم کردیم گفتم لابد بهش میگه... و خلاصه گفتم اون مامانی که مد نظرشون بود نسبتش با من چیه!
تو دلم گفتم اگه اون مامانی من بود که من الان باید بچه به بغل یا تو مهمونیای خاله زنکی بودم یا خونه مامانم ولو بودم
سانس آخرم یه قهرمان اسکیت باهام درد دل کرد منم تشویقش کردم 5جلسه خصوصی برداره ^_^
یکی دنبال مربی بداخلاق میگشت گفتم من بداخلاق نیستم :/ ولی خب اسممو پرسید شاید به نظرش بداخلاق اومدم یکم و مورد قبول واقع شدم -_-
ازین شلوغیا که بگذریم صبح که وارد شدم یادم اومد سویچمو تو ماشین جا گذاشتم..گرچه که ماشین تو پارکینگ مجموعه بود و امن هم هست و درا هم قفل بود! ولی خب گفتم برم بردارم بهتره..رفتن همانا و سر صبحی 120-30 (شایدم بیشتر) خسارت بهمون وارد شد همان
چادر عزیزم گیر کرد به دستگیره و قشنگ دستگیره از توش رد شد و دو سوراخ ایجاد شد :(
اینم از معایب چادر عربی لبنانی که اضافاتش زیاده و گیر میکنه یهو :( چه میدونم نو شد دیگه
همونجا به مدیر شیفت گفتم الان که مدیر مجموعه هست بهش بگین به من یه چادر بده خسارت دیدم :(
خوب شد اون یکیمو ندادم خیریه وگرنه نداشتم دیگه :|
یکی از همکارامون در شیفت مخالفم رویت کردیم خخخ
حالا همه ی اینا به کنار..فردا میخواستم قشنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ بخوابم بعد بیدار شدم برم لباسمو بدوزم که عصریم مامان جانو باید ببرم ددر
ولی فردا باید برم تعویض پلاک اونم کی؟؟؟7:30 صبح باید اونجا باشم!!!! حالا کجااا؟؟؟ یه جای خیلی دوورررر..این ینی باید 6صبح پاشم (گریه ی حضار لطفا)
برای سرگرمی و اینکه شبا زودتر خوابم ببره(مثلا!!!) یه رمان ایرانی دان کردم تو گوشیم میخونمش
همین که ایرانی باشه کافیه دیگه توضیح نمیخواد
درست مثل اینه که یه دختر بچه ی 14-15ساله (به زمان ما البته) تمام رویاهاشو نوشته باشه!
دخترای نقش اصلی خیلی خوشگل و همه چی تموم و پولدارن اون اصلی اصلیه هم که اصن از بهشت افتاده دیگه همه ام بهش چشم دارن ..روابط کاملا آژاده..ولی خیلی خوبن و پاک و فلان ازین حرفا..و کلا هم تو این فازا نیست و بعد پسرای مهم و خوب داستان هم دقیقا همین خصوصیات و دارن و بدا نه ولی!! زندگیشونم بهشته و بابا مامانا عاشق همن تو زندگی نقش اصلیا و مسافرت و گردش و تفریح و...اصن همه عاشق همن
یعنی یه حال بهم زنی کامل
ولی خب به علت نبود امکانات فعلا مجبورم تحمل کنم این اراجیف و
من واقعا نمیدونم این رمانای زرد و که تعدادشونم خیلی زیاده!! اینکه چطور روشون میشه ببرن برا چاپ بماند!!! چطور روشون میشه اسمشونو پاش بنویسن؟؟؟ -_-