خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

عجب برف غافلگیر کننده ای بارید

مدتها بود تو برف راه نرفته بودم

حتی از پنجره هم ندیده بودم..خیلی وقت بود

درست مثل آدمهایی که برای اولین بار چیزی غیر عادی و زیبا میبینن

با شادی وصف ناپذیری به برفهای در حال سقوط نگاه میکردم

از پشت پنجره ی رو به آسمون سفید میشد به راحتی ریزش برف رو دید

با هر دردی که بهم وارد میشد باز نگاهمو میدوختم به آسمونو خدارو شکر میکردم بابت این نعمت زیبا

حتی خیس شدن و یخ زدن زیر این برف ناراحتم نکرد

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۵
سپیدار
همه چیز در حال تغییره
و زندگی من هم دستخوش تغییرات کاری زیاد
شاید نتیجه ی خواسته و دعایی بوده که از این طریق قراره به نتیجه برسه..
به هر حال شکر
این روزا بین انبوهی پیشنهادات کاری گیر کردم که برای ایجاد تعادل و رسیدن به خواست اصلیم باید کمیشو متوقف کنم
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
سپیدار

من هنوز از حکمت خدا سر در نیاوردم

نمیدانم پشت اینهمه پر شدنها و خالی شدنهای ناگهانیش چیست؟؟

فقط دلم به این خوشست که میدانم اگر به او سپردم باید رها کنم!

هرچه از دوست رسد بی شک نیکوست

چه سخت باشد چه سهل

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
سپیدار

همچنان که هوا سرد تر میشه انگار خواه ناخواه تحرک آدمم کمتر میشه

در واقع بیشترش معطوف میشه یه زمان روشنایی هوا

لااقل در مورد فعالیتهای من که همینطور شده

اگر صبح بودم و کاری انجام دادم که هیچ اگه نه عصرها دیگه کمتر حوصله ی رفتن به کارگاهمو دارم

شاید دلیلش این باشه ک ههوا خیلی زود تاریک میشه

مثلا الان که از 4:30 دیگه تقریبا تاریکه


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۱
سپیدار

روزی که با دوست میگذره خیلی سریع تموم میشه

منم کل دیروزم و از 11 ظهر تا 7 عصر با یه دوست سپری کردم

یه استراحت حسابی به خودم دادم

و طی مذاکرات به نتایجی برای تغییر سبک زندگیم هم رسیدم که از دیشب مشغول اجرای بخشیش هستم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۴
سپیدار

اگر خسته شده اید نیاز نیست منتظر بشینید!

خودتان یک استراحت و تفریح نسبتا مناسب بیافرینید

مثل من که خودم را مهمانی دعوت میکنم!

و بسیار هم خرسندم و با خوشحالی اعلام کردم

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

هر روز برای فردا برنامه ای دراز میچینم

اخر شب فکر میکنم اصلا فردایی خواهم داشت؟؟

روز و شبها با چه سرعتی بهم گره میخورند

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۱
سپیدار
نکته ی مهم اینه که وقتی تو یه کاری که خیلیم تبحر دارین!! سوتی مدین خیلی خونسرد به کارتون ادامه بدین!
بعضی کارای محوله به خاطر اینکه میدونین جهت امتحان شدنتون به شما سپرده شده و ارزش چندانیم نداره تمام حواستونو به خودش معطوف نمیکنه
و ممکنه یه اشتباه فاحشی بکنید که هیچ وقت در مورد با ارزش تر ها چنین تجربه ای نداشتین!!
اینجاست که انشگت حیرت به دهان میگیرین که چرا اینطور شد؟؟؟؟

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۹
سپیدار
یا ما ها اینجا اونی نیستیم که واقعا هستیم!
یا تو دنیای بیرون واقعا خودمون نیستیم!
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۰
سپیدار

بزن باران که حسی زرد دارم
شبیه بغضهایت درد دارم
میان اشکهایت هی چکیدم
غمی داغ و وجودی سرد دارم

بزن باران، بزن بر تار و پودم
برای قصه هایت گوش بودم
بباران غصه هایت بر دل من
بزن شلاقهایت بر وجودم

من از مستی و از هر خم گریزان
من از احساس هر گندم گریزان
شبیه غربتی با طعم جاده
من آواره،سر درگم گریزان،

همیشه قصه هایم شکل برگ است
بزن باران که روزم روز مرگ است
شکوه بارشت غربت گرفته
نیا باران،دوای من تگرگ است،،


۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۵
سپیدار
امروز هم گذشت
خوبه که آدم یاد بعضی خاطراتش که میافته دیگه هیچ حسی بهش دست نده..مثل الان من
به یاد 5سال پیش افتادم..درست یک روز بعد از تاسوعا بود ..روز جمعه..صبح..خیابانهای خلوت..من با جعبه ای در دست..
هتل بستان..و انتظاری گزنده.. آقای معینی..هه!!
پیاده روی در درازای خیابانی خلوت.... مدرس..دادگستری..کتاب فروشی.. خیابان شهید اندرزگو...عکاسی های عکس به دست اطراف..
هیچ کدوم حسی رو برام زنده نمیکنه..
انگار چیزی از ریشه نابود شده..انگار مرده..مرده ای که انگار هیچ وقت هم زنده نبوده!!
تنها یک چیز قلب آدمی را میگزد حتی بعد از سالها!!
آنهم تنها یک واژه است!
فریــــــــــــــــــب ..
۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۹
سپیدار
واقعه تاریخی کربلا از آن نوع حوادث است که در اثر عدم رشد اجتماع، مسخ و معکوس شده است، تمام عظمت ها و زیبایی هایش فراموش شده، حماسه و شور و افتخارش محو شده و به جای آن زبونی و ضعف و جهالت و نادانی آمده است.
مسئولیت حفظ و نگهداری تاریخ پر افتخار گذشته اختصاص به علما ندارد، هر فردی باید خود را مسئول بداند. همانطور که دروغ بستن به این حوادث حرام است، دروغ شنیدن، دروغ مصرف کردن هم حرام است.
/حماسه حسینی/


متفکر شهید مرتضی مطهری
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
سپیدار

چقدر  زندگیامون برای چشم دیگران شده..از همون اول تشکیل زندگی بگیر تا تولد بچه ی پاکی که به دست ما میتونه تبدیل به یه شیطون درست و حسابی بشه!!

فکر میکنم نکنه من یه چیزیم هست که برام مهم نیست!!

و حتی تا حدیم باز تو یه مواردی فکر و حرف اطرافیان مهم میشه برام..البته تو مسائل اساسی

اتاق برادر زاده جان درست مثل یه مغازه شده با انواع و اقسام لوازم بازی تا 3-4سالگی حتی و هرچیزی که فکرشو کنید تو این اتاق نیم وجبی از در و دیواراش آویزونه و تو کمد و دکور چیده شده

بچه ای که تا چشم باز میکنه همه چیز اطراف خودش میبینه خیلی زود جذابیت اونا از بین میره

ما بچه که بودیم چقدر ذوق میکردیم برای کوچکترین وسیله ای که به وسایلمون اضافه میشد حتی در حد یک مداد گلی!

اینطور میشه که بچه ها پرتوقع و لوس بار میان و مادرا همچنان به این مسائل توجه نمیکنن و یا به خاطر چشم دیگران که به به و چه چه کنن یا به خاطر کمبودهایی که از بچگی درونشون عقده شده، یه سمساری تو خونه شون درست میکنن..

بگذریم..

بچه های تیم شنارو که میدیدم تو این استخر یا اونایی که هنوز وارد تیم نشدن و با سنای کمشون 4شنا رو یاد گرفتن حض میکنم

با خودم میگفتم اگه زمانی دختری داشتم حتما از همون سن کم شنا یادش میدم و بعدم مدرسه شنا و تیم ملی

و دخترکم حتما تو اون سن کم خیلی به خودش میباله و اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا میکنه که یه ورزشکار حرفه ایه!

بعد فکر میکنم شاید دختر من شنا رو دوست نداشته باشه..اونوقت چی؟؟ نه هرگز نمیتونم مجبورش کنم به میل من رفتار کنه ولی حتما تو یه زمینه ورزشی سوقش میدم که خودی نشون بده و خودنمایی رو که تو سنین خاصی بچه ها شدیدا بهش مبتلا میشن و به شکل مثبت و سازندش بروز بده نه فقط با ظاهرش!

هعی که آدمی عجب آرزوهای دور و درازی در سر داره


شدیدا به حرف زدن با خودم معتاد شدم...شاید برای همین کمتر مینویسم..ولی از وقتی عم قزی خانوم گفت آلزایمر و زوال عقل میاره فک کردم بهتره کمش کنم و بیشتر بنویسم اما حقیقت اینه که لحظات تنهاییم خیلی زیاده و افکار حرفهایی که باید گاهی گفته بشه و بروز داده بشه تو همون زمانها سراغم میاد

تنهایی واقعا رنج آوره! آدم اولش شاید متوجه نباشه و کسی مثل من که مدام با کارهای مختلف خودشو مشغول میکنه برای فرار از وضعیت موجود، بالاخره یه جاهایی چنان دلگیر و بی حوصله و دمق میشه و دلش میخواد ازون پیله ی تنهایی که برای خودش ساخته بزنه بیرون..اما نمیشه.. روزگار همیشه بر وفق مراد نیست.. و متاسفانه اغلب دوستان نزدیک هم وقتی خیلی نزدیک بشن دردسر درست میکنن و باعث دلخوری میشن اینه که باید همیشه فاصله ی قانونی حفظ بشه

باز به خودم نهیب میزنم که هی! بی خیال.. کارتو تموم کن و به هدفهات فکر کن..البته اون قسمتش که میدونی به دست خودته!


این شبها و روزها هم دلم میخواد بیرون برم و هم نه

اونچه که منو میکشونه بیرون بودن تو فضای حرمه و اونچه که میگه نه! شلوغی وحشتناک اونجاست که حاصلی جز حرص خوردن برام نخواهد داشت..

مسجد محلمون هم رغبت نمیکنم برم..دیشب رفتم سخنرانش یه روحانی ترکه که خیلیم عالی حرف میزنه ولی روضه خون ازین جوونای ادا اطواری جدید که اصلا نمیفهمیدم چی میگفت و به شدت خوابم گرفته بود!! بعدشم رسید به قسمتی که دیگه خیلی بیخود بود و پاشدیم..

قبل رفتن قهوه ای خوردم که باعث شد تا 1:30-2شب خوابم نبره..خدایا چقدر سخته شبایی که تا دیر وقت نمیتونی بخوابی و هیچ کار دیگه ایم نمیتونی انجام بدی..یعنی چیزی نیست برای سرگرمیت..گرچه که صبح با خودم گفتم اگه کتاب میخوندم شاید زودتر خواب به چشام میومد ولی اون لحظه برای رهایی از بمباران افکار آزار دهنده و فکر چرایی اتفاقات و حوادث و مسائل..نشستم همینجا و مشغول بازی خسته کننده و تکراری شدم

امروز هم از7 بیدار شدم..بعدم مشغول کاراهام تو زیر زمین.. و عصر شدیدا خوابم میومد و سردرد..

هعی نمیدونم چی مینویسم ..اما ذهنم خالی نمیشه

تو فکر یه نفر دیگم هستم..کسی که خیلی تحت فشاره ولی این روز و شبها میدونم حسابی مشغوله و سرگرم برای امام حسین..دعا میکنم براش به حق همه ی زحماتی که خالصانه و از ته دل میکشه و بدون ریا و چشم داشت سختی های زندگیش رفع بشه


اینم الان دیدم جالب بود:

بہﺳَﻼﻣَﺘـےِ ﺍﻭﻧﺎیے کِہ

 ﻫـــَﻢ ﺩِﻝ ﺩﺍﺭَﻥ ﻭ ﻫـــَﻢ ﻣَﻌﺮﻓَتــ

ﺍﻣّـــــــﺎ ﮐﺴٓـےﺭﻭﻧــــَﺪﺍﺭَﻥ

سَلامَــتے داداشیــایے کِہ

بِـخاطِر جیبـــ خالیشون کنار گذاشتہ شدن

سَلامـَــتـے دختـــر خانومایے کہ

بِخاطِـر پاکـ بودنشون کنار گذاشتہ شُدن

 💢مشتــــــــے💢

 ﻫـﯿٓـﭻ ﮐـَﺲ ﺑـے ﮐـَﺲ ﻧـﯿـٓﺴـﺖ

ﺍﻣـٰﺎ ﺩَﻣَِـﺶ ﮔـﺮٓﻡ ﺍﻭﻧـﯿٓـﮑـہ ﺑـﺎ ﻫـَﺮ ﮐـَﺲ ﻧـﯿـﺴـتـــ

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۹
سپیدار
بدی اینجا اینه که اگه بخوای ادامه مطلبت فقط رمز دار باشه نمیشه!!
کل مطلب و رمزدار میکنه
اینطوری مخاطب بی رمز کلا سرش بی کلاه میمونه (حالا گرچه که خیلیم مسائل مهمی نیس اون ور قضیه ولی خب به لحاظ امنیتی بهتره مخفی باشن)
۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۹
سپیدار

💠💠امام حسین (ع)

از نشانه های عالم, نقد سخن و اندیشه خود و بهرمندی از نظرات مختلف است💠💠



 امام حسین علیه السلام:

کسی که گرفتاری و اندوه مومنی را برطرف کرده و او را آسوده کند، خداوند گرفتاری و اندوه دنیا و آخرت را از او رفع می کند


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۶
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
سپیدار

زندگی به شکل عجیبی با سرعت در جریانه!

عقب نمونیم..

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۸
سپیدار

چند روزی با این نت درگیری داشتم..الان مثلا درست شده! ولی خب هر بار که میام سرش میبینم نه!! باز یه پاش میلنگه..

مهم نیس خیلی چون منم مث سابق وقتشو ندارم

حالا تنظیمات مودمو ریست کردم به ناچار و الان دیگه وقتی پی سی روشن میشه نت هم وصله!

و مث قبل اون حالتی که میزدم کانکت یا دیس کانکت بشه رو نداره و منم فراموش کردم چطور دوباره تنظیمش کنم که اونجوری بشه!

این طوری که هست حس چندان خوبی ندارم!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۰
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۹
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۵
سپیدار
یه وقتاییم با خودم فکر میکنم این همه دویدن براچی؟
تا کی؟
بعد باز شیطون و لعنت میکنم و میگم ..برو بی خیال فقط مواظب باش غرق نشی
مدت زیادیه انگار دارم تو یه دنیای خیالی زندگی میکنم یا شاید بشه گفت چیزی شبیه برزخ..وقتی که نمیدونی کجای قصه ی خودت ایستادی؟؟!! حسی به کارایی که میکنی نداری و فقط منتظری دادگاه اَلَم بشه و حکم جاری و وضعیتت معلوم که بهشتی هستی یا جهنمی؟؟!!
با همه ی اینها فقط و فقط شکر
بابت تمام داشته ها که کم هم نیستن
۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
سپیدار

عید همگی مبارک♥

و همون جمله ی معروف " اگر غدیر درک میشد عاشورایی نبود.." بهش فکر کنیم!!


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۷
سپیدار

گیر کردن تو موقعیتی که میفهمی میخوای بمیری وحشتناکه..

بارها تو خواب حسش کردم..

حالا فکر کن چندین نفر جلوی چشمت مرده باشن تو همون شرایط..

مرگ تدریجی..

پناه بر خدا

لعنت به آل سعود

کثیف و وحشی

که روی زنده و مرده راه رفتن


از نشانه های آخر الزمان اینه که حج خلوت میشه...(شاید این از دلایلش باشه) و دلیلش ذکر شده که چون کفار میدونن امام زمان از اون منطقه ظهور میکنن برنامه هایی میریزن برای از بین بردن ایشون (سقوط جرثقیل و حالا هم بند آوردن عمدی راه و از بین بردن تعداد زیادی از شیعیان)


به هر حال چنین مرگی خیلی وحشتناکه...خدا رحمتشون کنه و آل سعود و لعنت کنه

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۶
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۷
سپیدار

بعضی آدمها چه زود ناپدید میشوند

یکهو میبینی که دیگر هیچ کجا نیستند..


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۱
سپیدار


همین پیش پایت دلم تنگ شد

نبودی برایت دلم تنگ شد

نبودی سکوت وسکوت وسکوت ...

برای صدایت دلم تنگ شد

ورق میزدم عکسهای تورا

به حال وهوایت دلم تنگ شد

تو با جاده رفتی ورفتی ومن ...

من اینجا بجایت دلم تنگ شد

خدا حافظی کرده بودم قبول

ولی پابه پایت دلم تنگ شد

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۷
سپیدار

تلخ ترین اعتراف، اعتراف به اشتباه است

میخواهم بگویم ... اشتباه گفتم!

کاش هنوز هم به قاصدک ها ایمان داشتیم

میشود چند قدم برگردم؟؟؟

میشود این بار هم کمی جلوتر بیایی؟؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۷
سپیدار

هنوز نمیدانم راندمت یا خودم رانده شدم؟؟!!

فقط میدانم تو بر سر قولت ماندی و من بر سر خواهشم نه!

وقتی نبودن آغاز میشود تازه معنی بودن را میفهمی

هرچند که گریزان شده باشی بارها

هرچند خسته ات کرده باشد

هرچند ...

فلسفه ی آنکه میخواهد و نمیماند چیست؟؟!!

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۵
سپیدار

پشت هم شعر نوشتم که بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
.
آرزو داشتم این بار... به تو تکیه کنم
پیشِ من باشی و بر شانه ی تو گریه کنم
.
پیش من باشی و جز تو، به جهنم برود
اصلا از حافظه ام عالم و آدم برود
.
آمدم از نفَست کام بگیرم اما...
لحظه ای با لبت آرام بگیرم اما...
.
جای اسمت به سه تا نقطه رسیدم ای وای
در جهانم اثری از تو ندیدم ، ای وای
.

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۴
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۰
سپیدار

عیدتون مبارک


اینجا هنوز کمی برام غریبه

تمام مطالب دو وب قبلی رو منتقل کردم..هرچند آرشیو 93 که تو بلاگفا حذف شده بود نیست دیگه...

چقدر پاییز ناگهان شروع شد

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۸
سپیدار

پاییز امسال چقدر زود و بی مقدمه آمد...

امسال همه چیز بی مقدمه می آید انگار

شهریور ناگهان سرد شد و دیگر هرگز گرم نشد تا اینکه دستان پاییز را گرفت

و من ناگهان چند پاییز را با هم در یک سال و یک فصل تجربه کردم

دنیای از برگهای زرد زیر پاهایم خش خش میکنند

هنوز هم معتقدم همه چیز را باید ناگهان به آخر رسانید..



۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۲
سپیدار

گاهی منطقی بودن زیادی آدمها دیوانه ات میکند

وقتی که تمام احساسشان را برایت عریان میکنند و میخواهند دل نبندی

میخواهند تا هستی تمام قد برایشان بمانی و به محض رفتنت برایت دعا میکنند

همانها که قصد ماندن ندارند و میگویند " با تقدیر نمیشود جنگید " دستی تکان میدهند و میروند

حتی دلتنگی هایشان را هم با خود نمیبرند..

خدایا آدمهایت را چطور آفریدی که زود عادت میکنند هم به بودنها و هم به نبودنها...

 

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۴۶
سپیدار

امروز روز خداحافظی بود..

بعد از مدتی طولانی حرف و حدیث رفتن و موندن..بالاخره شد

تلخ تر ازونی بود که فکر میکردم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۳
سپیدار

چقدر باید گریست

برای تکه های گم شده ی قلب و روح

برای التیام زخمهای مانده از هر نبرد درون با درون

برای تمام شدن یک وجود..یک بود..

تمام دنیا همین است..همه چیز تمام میشود..آرام آرام

خودت هم روزی به انتها میرسی..

دردی که میکشی درد تمام شدن خودت است نه چیز دیگری..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۳
سپیدار

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من!؟

الهی خون شوی ای دل

توهم گشتی رقیب من؟

خیال خود به شبگردی

 به زلفت دیدم و گفتم:

رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من؟

نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند

ندانستم که زلفت هم، بلرزد با نهیب من!

خوشم من با غم عشقت

 طبیب آمد جوابش کن

حبیبم

 چشم بیمار تو

 بس باشد طبیب من....


"شهریار"

 

 

روحت شاد شهریار جان ♥ امروز سالگردت بود..

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۴۱
سپیدار

یکی پس از دیگری میشکنم

پلی میسازم و از رویشان عبور میکنم

نمیدانم به کجا میرسم! اما میدانم دلم چه میخواهد..

عهد هایم را میگویم

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۲۴
سپیدار

دلم روزهایی را میخواهد که چشم به راه تابستان بودم

روزهایم را آرام آرام میگذراندم

زیر سایه ی درخت مِیم دراز میکشیدم و چه خوشبخت بودم با قالیچه ی کوچکم

دلم برای تعطیلات واقعیم تنگ شده

برای روزهای راحت نفس کشیدن

راحت خوابیدن

بدون فکر

بدون دغدغه

بدون دلتنگی..

دلم یک زنگ تفریح همیشگی میخواهد..

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۲
سپیدار

خدایا مگر نگفته ای تنهایی فقط زیبنده ی ذات توست؟؟

پس چرا اینهمه انسانهای تنها آفریده ای؟؟

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۹
سپیدار

هر روز به دیدارت می آیم

از پشت شیشه های غبار گرفته..زل میزنم تا عبور کنی

خودم را گول میزنم که نمیخواهمت

برای خودم هزار و یک دلیل میتراشم..

بی آنکه باورم شود

پنجره ها خیس باران میشوند..

تصویرت محو میشود..

ولی من هنوز خیره به آسمانم

شاید سرانجام ستاره ای فرود بیاید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۰۹
سپیدار

کسی که واقعا دوستت داره برای بودنت تلاش میکنه

برای همیشه بودنت

و همیشگی خواستنت...

خواستن نصفه و نیمه نمیشه!

دوست داشتنم با قید و شرط نمیشه!!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۶
سپیدار

این روزها میخواهم از تمام شهر دور شوم...

 هوا پر از نفسهای مسموم است

خفه ات میکند..

صدای گامهای آدمها پشت سرت لرزه بر وجودت می اندازد و بس

دنیا کوچکتر از آنی بود که می اندیشیدیم

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۴۹
سپیدار

گاهی آنقدر دلت میگیرد...که حتی نمیتوانی به زبان بیاوری!

از آدمها فقط باید دور شد..

باید کنارشان گذاشت..همونطور که عروسکهای کودکیمان را کنار گذاشتیم

گاهی تنهایی در نقطه نقطه ی وجودت رخنه میکند..

روحت را به اسارت میبرد

تو میمانی و یک تن خاک آلود

خدایا تو که هنوز هستی نه؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۴۳
سپیدار

آدما ناخواسته خیانت میکنن

وقتی که خودشونو لایق نمیدونن

لایق یک پُست..

لایق یک زندگی بهتر..

لایق امکانات بهتر..

لایق یه آدم دیگه..

اینطوری گاهی به خودشون خیانت میکنن و گاهی به اطرافیان

اطرافیانی که تنها موندن..تنها گذاشتنشون چون!!؟؟

شاید تو بهترین باشی!

از کجا میدونی؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۵
سپیدار

وقتی کم باشی ،میشوی یک بودن مجازی

بودنی که بیش از حقیقت ، در خیال میگنجد

و من خسته از اینهمه بودن و نبودن بلاتکلیف

بین دوراهی ماندن و رفتن

می اندیشم

به اینکه گاهی خواستن با گریختن همراه است نه با توانستن!

تو باید بیش از اینها میخواستی رفیق!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۰
سپیدار

برای دوست داشتن که نباید برنامه ریخت!!

دوست داشتن باید آرام آرام باشد و بی مقدمه..

یکهو به خودت بیایی و ببینی دسته گلی آب داده ای به بزرگی یک باغ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۷
سپیدار

دیروز بود اگه اشتباه نکنم یکی از شبکه ها مستندی نشون میداد از وضعیت مردم جنگ زده ی سوری و عراقی و...که مهاجرت کرده بودن به کشورهای اروپایی و با تحقیر و توهین فراوان اونجا بر اثر بمب گذاریای متعدد که توسط مردم اون مناطق صورت گرفته بود مرده بودن یا اینکه بین راه قایقهاشون غرق شده بود...

به مامان گفتم اینا اگه تو کشور خودشون میموندن و دفاع میکردن و کشته میشدن شرف و عزتشون بیشتر حفظ میشد تا اینکه پناهنده بشن به کشورایی که یه جورایی همدست دشمناشونن و اینطور با تحقیر و خفت و خاری بمیرن!

واقعا ما عجب مردم و عجب مردایی داشتیم که تو اون شرایطی که تمام دنیا مقابلمون بودن ..با کمترین تجهیزات ایستادن و جنگیدن

نه اجازه دادن ناموسشون به فروش بره و مبادله بشه!!!!!! نه زیر بار ذلت رفتن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۹
سپیدار

بالاخره قسمت شد و بعد گذشت چند ماه از خونه دار شدن دوست محترم رفتیم بازدید به عمل بیاریم

خونه ی خوب و روشنی داره..و خلوت بدون لوازم اضافه محض رو کم کنی یا حرف مردم...به نظر من که عالیه♥

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
سپیدار

راننده آژانس صدای رادیو شو زیاد کرده بود..

محسن چاوشی شروع کرد به خوندن

" زن و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر گرفتی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم... "

 

شهریار و یک دنیا برای من

گرچه که موضوع بحث برنامه کوچکترین ارتباطی به این شعر نداشت !!

دلم گرفت و بعد از مدتها فهمیدم هنوز شهریار میتونه آزارم بده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۹
سپیدار

یه فکر بزرگ و یهویی مثل دوختن یه لباس عروس با یه دامن پرنسسی!!!

بالاخره از یه جایی باید شروع میشد..

فک کن تو عروسی همه به عروس بگن چقد لباست خوشگله!!! اونم نشونت بده و بگه این خیاطش بوده!

یک قدم از راهی که پیش رو دارم

 

 

چقدر شلوغه شهر..مخصوصا حرم و اطرافش..البته مغازه ها خلوتن!

جز پارچه فروشیا و مخصوصا پارچه فروشی مورد نظر بنده..

یکی خیاطا هیچ وقت بیکار نمیشن یکیم پارچه فروشا! (البته جزئی فروشا)

 

به قول دکتر قمشه ای بس که شکل ساختمونا تو شهر ناهمگونه وقتی میری بیرون خسته میشی.چون روحت از دیدن اینهمه بی نظمی خسته میشه..

 

خوبه که وقتی میریم زیارت اونم تو شلوغیا..کم غر بزنیم به این و اون!!

 

از فروشنده قیمت چند قلم جنس و پرسیدم و گفتم اگه بخوام اینارو کلی بخرم چقدر میشه...حساب کتاباش تموم شد..گفتم میشه بنویسید برام رو کاغذ؟؟

عصبانی شد..گفت نخیر نمیشه!

کاسب نیستی که!وگرنه مگه هرچی و میپرسن باید بخرن ازت؟؟ من مشتری دائمیش بودم ولی دیگه پامو تو مغازش نمیذارم!! ازون مغازه ها زیاده ولی مشتری خوب که نه چونه میزنه و نه اذیت میکنه زود انتخاب میکنه و نقد میده نه!!

خلایق هرچه لایق..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۱
سپیدار