خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
بستن چمدون جذابترین قسمت داستان سفره
میرم که حداقل 8-9روز از دنیای مجازی دور باشم و تو دنیای واقعی زندگی کنم
دنیای مجازی..!!؟؟

الانا که اکثرا با تابلو بودن خاص میشن..من با همین معمولی بودنم بین تابلوها جدا میشم!
نه که نتونم اونجوری تابلو باشم!! نه نمیخوام تکراری باشم
اصولا هر  چیزیم که مد شه و ببینم همه دارن یا استفاده میکنن چه رنگ چه مدل .. من عمرا سمتش نمیرم

شنیده ها حاکی ازینه که میزبانان برای ورودم لحظه شماری میکنن!! حالا چه توطئه ای پشت این قضیه هس خدا میدونه!!

زودتر ازونی که فکرشو کنم برگشتم...
۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

وقتی ایستاده ای همه جا به نظرت خیلی شلوغ میاد و صورتکهای آدم بزرگارو میبینی اما همین که میشینی دنیا آروم میشه

از هرکسی فقط دوتا پا میبینی که داره میره ... بچه ها رو میبینی..دنیاشون آرومه چون صورتاشون آرومه


میدونستین اگه دستشویی تونو نگهدارین زیر چشاتون پف میکنه؟؟؟ نکنین دیگه اینکارو!!!

میدونین که بعضیا اطرافمون هستن که نگاه به صورتمون میکنن پی به امراض و عادتهامون میبرن؟؟؟

نه خدایی میدونین اینو؟؟؟

مثلا خیلی ژست با کلاسی و اینا گرفتی داری حرف میزنی باهاش یهو بهت میگه ...تو نگه ندار :|


از وقتی تعطیل شدم همش فک میکنم فردا جمعه اس..ینی هر شب فک میکنم فرداش جمعس


راستی جریان چیه؟؟؟ ما هر پسری رو میبینیم کلی از خاطرخواهایی که رد کرده میگه :|

حالا طرف یک اپسیلم هم جذابیت نداره هااااا :/

واقعا راغبم بدونم جریان چیه که پسرا با هر ریخت و قیافه ای چنین ادعاهایی میکنن؟؟؟

اینم روش بازار گرمیه یا سلیقه ی دخترا خیلی تحلیل رفته؟؟؟؟


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۵
سپیدار

خستگی روزای آمادگی هنوز از تنم نرفته..خیلی خمود و بی حوصله ام

با اینهمه بد بیاری که پشت هم آوردم یهو تو این یکی دو هفته حالا دیگه مطمئنم یکی چشم زده!

چی رو؟؟ نمیدونم ولی همین هیچی یهویی به چشم یکی اومده

دیشبم یه لنگ گوشوارم گم شد که نمیدونم خونه گم شده یا سرکار..یه حسی بهم میگه خونه اس..ولی حتی حس دنبال گشتنم ندارم

صبح اول رفتم استخر دومی..با مدیر صحبت کردم که دیگه نمیام..گفت هر موقع خواستی بیای بیا اینجا همیشه جا برات هست

از اینکه راحت شدم..بعدشم محضر و سند بنز جان و دیگه تموم..مونده ببرمش معاینه فنی

تو طرقبه اس..احتمالا مامی رو ببرم که یه دوریم بزنیم

خیلی بده یه روز تعطیلم که تو خونه ای ساعت 7صبح در حالی که تمام مدت تو خواب دنبال دستشویی بودی.. از خواب پاشی و دیگه ام خوابت نبره


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۱
سپیدار
باورم نمیشد! ولی من اول شده بودم!!
داشتم فکر میکردم من که اول نشدم؟؟!!
بعد دیدم آهان در سطح یه رده ی خاص بوده که اول شدم
مدال طلا رو آوردن گردنم انداختن چقده خوشگل و ظریف بود انگاری واقعا از طلا بود
یهو هراسون بیدار شدم و دیدم وااای خدای من ساعت یه رب به هفته!!!
من 7باید استخر باشم برا آمادگی و هنوز تو تخت خوابم
دیگه نفهمیدم چطوری پریدم بیرون دستشویی و به سرعت خودمو از خونه انداختم بیرون و مامان که داشت ورزش میکرد ساندویچ برای من حاضر کرد و یه دونه خرما گذاشت دهنم...
نم نم بارون میومد و برف پاک کنای منم هنوز قاطی داشتن!! باید هر از گاهی دستمو از پنجره بیرون میبردم و برف پاک کنی که اومده بود سمت مخالف و گیر کرده بود و برمیگردوندم به وضعیت عادی...در این حد رانندگیم خوب شده!!
لباسامو پرت کردم داخل کمد تازه بعد از اینکه یه بار تو یه کمد اشتباهی گذاشتم!!
تا رسیدم به در ورودی استخر، مدرس درو بسته بود و داشت میرفت
صداش زدم..خانوم..!!؟؟ برگشت و با همون لبخند معنادار همیشگیش بدون اینکه درو باز کنه گفت بله؟ سلام کردم و گفتم به خدا ماشینم دچار مشکل شده بود! برف پاک کنش خراب شده بود باید هی درستش میکردم...
با همون لبخند درو باز کرد و اسممو پرسید..تشکر کردم و رفتم تو و سریع شروع کردم به گرم کردن..
لابد پرسیده بود که بره ببینیه روزای دیگم دیر اومدم عایا؟؟ یا اینکه رکوردامو دادم؟؟و چطوری بودن؟؟
خدایا ببخش به خاطر اون نیمچه دروغی که نمیدونم چه جوری و از کجا به زبونم اومد!
ولی اگه نمیگفتم و میگفتم خواب موندم خیلی آبرو ریزی و افتضاح بود!!
منی که 10 دقیقه ای خودمو رسونده بودم اونجا..
به هر حال من تا ساعت فکر میکنم 9:30 با همون یه دونه خرمای سر صبح سر کردم
بالاخره تموم شد! وای خدایا امسالم راحت شدیم
برف پاک کنارو عوض کردم که البته برقشم مشکل داشت اونم حل شد..
رفتیم خرید من هیچی نخریدم ولی دوست جان کیف و کفش خریدن..قبل سوار شدن به ماشین پارچه فروشی مخصوص چادری دیدیم که رفتیم فقط ببینیم!!
رفتن همانا و خریدن یه پارچه ی گرون ولی فوق العاده خوب و با کیفیت از فروشنده ی کویتی هم همان!
با لهجه ی غلیظش چنان حبیبی حبیبی میکرد و تعریف از خودش و خاندانش میکرد که بیا و ببین
امروز هم که آخرین روز کاری امسال شد و بساطمو جمع کردم آوردم خونه..قبلشم برای شادی جمع یکی از همکارای فوق تپلی مو انداختم تو آب که مشتریا بسی شاد شدن و استقبال کردن از این حرکت!
اونم میخواست 2شنبه همین بلا رو آخر ساعت سر من بیاره که با یه حقه ی ظریف و مقاومت فراوون البته خودمو از چنگالش رها کردم!
و امروز بعد ازینکه من نقشه مو عملی کردم همه رو به تلافی هل داد ولی منو بازم نتونست..فقط قول داد دفع هبعد که اومد اینجا حتما تلافی شو در میاره
دوشنبه هم بچه ها همه میرن باغ و منم راهی تبریزم و منزل عمه خانوم
حیف شد مصاحبت منو از دست دادن
دفعه پیش یکیشون میگفت خیلی دوست دارم گفتم میدونم این جمله رو زیاد میشنوم! بعدش چندتا فحش خفن شنیدم
مردم خیلی بی ادب شدن اصن جنبه ندارن حقیقت و بشنون
فردا هم میرم استخر دومی که اگه خدا بخواد تصویه حساب کنم و به مدیر جان بگم که دیگه منو نمیبینه بعد عید و البته این ماهم عملا من فقط روز اول و رفتم! بقیشم مسافرتم و نمیتونم برم
کارهای بقیه تو کانال و خلاقیتهای خودمو که تو خیاطی میبینم مشتاق میشم به اینکه محکمتر پشتشو بگیرم!
برنامه های بزرگی دارم..خدا بخواد بعد از تعطیلات

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۶
سپیدار
من سکوت میکنم..تو هم مدام از بدیهای من بگو
من بغضهایم را فرو میخورم.. تو زخم زبانت را تند و تیزتر کن
من در خودم میریزم ...تو هرچه داری بر سر من بریز
تو تقصیرهای خودت را هم گردن من بیانداز
اصلا همیشه همه چیز را همینطور توجیه کن
تو هیچ وقت مقصر نیستی میدانی؟؟
تو خوبی ولی خوبی را کمی بد یادت داده اند
من صبر میکنم
برای نبودنها
برای نداشتنها
برای دریغ شدن محبتها
برای حسرتها
برای همه ی آنچه که همیشه برایم شعر و کتاب و قصه و فیلم باقی ماند..

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۲
سپیدار

بیا دلِ گرفته ام

دستت را بده باهم پای پنجره برویم

انگشتت را روی شیشه ی بخار گرفته بکش

مثل همیشه طرح یک لبخند

لبخندی که پشتش هزار قطره اشک آسمان است

توهم مثل آنسوی شیشه ای دلم

وقتی لبخند میزنی بغض های ترکیده ات را هیچ چشمی نمیبیند


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۳
سپیدار

از بس خوابم میاد حس میکنم چشمام به گودی دارن کشیده میشن!

دومین روز آمادگی بود و ساعت 6بیدار...یه عالم شنا..25متر زیرآبی..بعدشم رکورد 20متری حمل آدمک..تازه آخرشم هی بپربپر داشتیم که جدا دیگه حالم از آب بهم میخورد

ظهر ادامه ی کلید سازی ماشین و سوالای بی مورد قفل ساز!!

با لهجه ی فوق غلیظ شهرستانی: تصادف کردی که ! کی تصادف کردی؟؟

من: اون مال خیلی وقت پیشه

اون: خونه تون همین نزدیکاست نه؟

من : بله :|

اون: ساعت 6صبح رفتی سر کار؟؟

من o.O نه جایی کار داشتم!

بالاخره ساکت شد و کارشو تموم کرد

با سمانه اومدیم خونه..یکم به برنامه ای که داشتیم رسیدیم

میخواستیم نهار بریم بیرون که مامی با نقشه ای که اجرا کرد و زودی نهار آورد نشد :/

جالبه برام که خیلی خوب میدونم پشت این زود نهار آوردنش چی بوده -_- ولی بهش بگم قطعا انکار میکنه!

نهار خوردیم و دراز شدیم و اینقدر پرت و پلا گفتیم و خندیدیم که دلدرد شدم..

خیلی خوش گذشت ..گرچه بعد از رفتنشون تلافیش یه جورای دیگه دراومد..

عصرم قرار شد بیرون بریم که اونم باز با نقشه های اجانب کنسل شد

خیلی خسته ام و خوابم میاد و شبم بچه ها میان

برنامه مسافرت هنوز مشخص نشده..امیدوارم یه تاریخ خیلی خوب درست بشه که نه سیخ بسوزه نه من کباب شم

وجود فری خیلی لازمه..هر وقت میاد مارو از حصارمون بیرون میکشه!

خوشحالم که از زیر آبی خلاص شدم

مونده سه شنبه

4شنبه هم آخرین روز کاری اسفند و بعد خلاص

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۰
سپیدار

امروز ازون روزا بود که هیچ کاری پیش نرفت!!!

صبح میخواستم زودتر راه بیافتم و یه کار بانکی داشتم که کلا دومی رو فراموش کردم و اولیم معمولی شد نه تر!

به دو نفر گفتم بیان ..هیچ کدوم نشد و کاری پیش نرفت

سومیم که میخواست بیاد باز من گیر کردم و اونم نشد!

به آبجی زنگ زدم با داماد جان بریم گوشی بخریم که گفت مریضه و حال نداره امروز..

از استخر که میومدم قفل ماشینو که باز کردم کلیدم تو قفل شکست!البته تکه هاشو بیرون آوردم ولی نمیدونستم چی انتظارمو میکشه..

چرخ سردوزمو بردم تعمیرگاه بسته بود

برگشتنا هم بنزین تموم کردم!! فک میکردم هنوز اونقدری داره که یه پمپ بنزین برم ولی زیر دوربرگردون موندم..تنها حرکتی که تونستم بزنم روشن کردن جفت راهنمای عقب بود تا کسی بهم نکوبه لااقل!

خدارو شکر خیلی زود یه وانت آبی نگهداشت و آقاهه گفت چی شده؟؟ گفتم بنزین تموم کردم...گفت اینجا خطرناکه ماشینمو بوکسل کرد تا از زیر گذر اومدیم بیرون و منم تا وقتی زنگ زدم داماد بیچاره که تا حالا قطعا کلی خودشو تف و لعنت کرده این ماشینو به من فروخته :/

وانت آبیه رفت و بالاخره داماد عزیز اومد و مشکل حل شد و مام رفتیم منزل با کلی تاخیر!

به مامی گفتم بیا بریم کفش بخریم

یه قهوه خوردم و حاضر شدم

حالا اومدیم با مامی بشینیم بریم مگه این کلید زاپاس تو قفل میرفت؟؟؟ هرچی من امتحان کردم مامی امتحان کرد نشد که نشد...داماد همسایه روبروییم که عینهو سوپرمن همیشه یهو از راه میرسه... اونم کاری از پیش نبرد

بالاخره باز زنگ زدیم صاب ماشین با شرمندگی فراوان -_- چرا که ایشون هم مریض بودن و امروز و کلا قصد نشیمن در منزل و داشتن

اومد و یه بررسی کرد و گفت یه تیکه از کلید توش گیر کرده..منتهی یاد داد چه جوری در ماشینو باز کنم بدون باز کردن قفل جلو!

هیچی دیگه اولا که حسابی دیر شد بعدشم دیدیم واجب تر از همه چیز بنزین زدن و درست کردن قفل دره

و به این صورت شد که ما رفتیم قفل سازی-پمپ بنزین-قفل سازی! و نزدیک 9 شب رسیدیم خونه :/

و هیچ کاری از پیش نرفت که نرفت!!!

اصلا انگاری قسمت نبود ما امشب بریم بازار..شاید اگه میرفتم قرار بوده اتفاق بدی بیافته :O تصادف!؟ نکنه بنزمو میخواستن بدزدن :O ؟؟

الانم ازون سردردام که ...

فردام باز ساعت یه رب به 7 آمادگی مسخره...

تنها خبر خوب امروز تعطیل شدن استخر از 15 اسفند بود ولی یه خبر بدم پشتش بود! اونم باز شدنش 4فروردینه :((

من باز مخ بابارو سوراخ کردم بریم تبریز..باز نقشه هام داره نقش بر آب میشه :|

ضمنا امروز 2تا ناخنمم شکست ما بین حوادث عصر تا شب -_-

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۰
سپیدار

شنیدین لابد که همیشه گفتن زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد!؟

بعله!

حالا چقد عمل کردین؟؟؟

خانوم یه چشمی روشو میگیره..آهنگ گوش نمیده

عروسی توش آهنگ باشه نمیره...

همه ی اینا اعتقادات شخصیته باشه.همه شون قابل احترام

ولی به چه حقی کسایی که تو عروسی میرقصن و حیوون خطاب میکنی؟؟؟

تو دوست نداری نرو! ولی کجای دینت اجازه ی توهین به دیگران و بهت داده؟؟

چند دقیقه بعدشم داشت آبروی یکی از اقوامشونو میبرد..ماکه نمیدونستیم کیو میگه..ولی خود اونم تو مجلس نبوده پس اون اتفاقم براش تعریف کردن!! این غیبت نیست؟؟؟ تو که اینهمه ادعات میشه چرا نشستی گوش کردی و باز خودت برا چند نفر دیگه تعریف کردی؟؟

چند روز پیشم تو مهمونی برادر زادم بغلم بود اومد گفت این چقد زشته!! باید چند تا کامیون جهاز بهش بدین تا ببرنش!!!! و مثلا با شوخی شوخی این اراجیف و سرهم میکرد

منم خیلی بدم اومد گفتم خیلیم خوشگله التماسشم کنین بهتون نمیدیمش بعدم پشتمو کردم بهشو گفتم بیا بریم عمه جون چشمت میزنن چشم شور زیاده اینجا و چند تا ایش و فیش کردم و رفتم

دختر خالم گفت باید میگفتی همونجور که شما نوه تونو ر میکنین مام همون کارو میکنیم!

این چه زبونیه آخه؟؟؟؟

واقعا اینقده زبون زدن به این و اون کار خوبیه؟؟؟

زبون تو نگهدار میری بهشت! لازم نیست خیلی خودتو به 4میخ بکشی!

چرا اینقده با زبونامون زخم به این و اون میزنیم و غیبت میکنیم..تهمت میزنیم اونوقت یه سری کاراو مثلا ترک میکنیم که ما آدم خوبی هستیم!!!

یکی از همکارای سابقم همینطوریاست..هر موقع دور هم جمع میشیم اون و مدیر اسبق و دوستش کلی پشت سر مدیر و مسئولین به جای اینا اومدن حرف میزنن...حالا دوستم گفت میخوام مهمونی بگیرم میگفت حالا نمیشه آهنگ نباشه؟؟؟

تو دلم گفتم اینهمه غیبت کردی گناه نداشت؟؟؟؟ الان آهنگ فقط مشکل داره؟؟؟؟

چرا ما آدما اینطوری هستیم؟؟؟

چرا عادت کردیم تو کار همه دخالت کنیم؟؟؟

همه رو نصیحت کنیم!!!!

به همه ایراد بگیریم!!!

مسخره کنیم...

ما چه آدمای بدی شدیم

بیاین از خودمون شروع کنیم

حتی همینجا تو این فضای ظاهرا مجازی اما کاملا واقعی!!

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۲۶
سپیدار

تنها خاصیتی که آمادگیا دارن اینه که یه سری همکارای آشنا رو میبینی و از دیدنشون محضوض(درسته؟)*** میشی

و با یه سریم جدید آشنا میشی و سوژه برا خندیدن پیدا میکنی (منظور آدم جدید برای خندیدنای دور همی)


دیروز همکار جان آدرس بهم داد برای رفتن به مکان آمادگی که بار اول بود با بنز خومدم اون مسیر و میخواستم برم

منم جهت اطمینان دیشب زدم تو گوگل مپ و نقشه ش شهر و زدم و آدرس مورد نظر و دیدم و متوجه شدم با این آدرسی که داده باید یه دور قمری نصف شهر و بزنم :|

یه مسیر خیلی نزدیک و راحت یافتم (قبلا رفته بودم با آژانس ولی شک داشتم)

ساعت 6:30 صبم که چهار راها چشمک زنن اغلب..یه ربی رسیدم


هه! یه خاصیت دیگه ام دارن!

هی مارو میترسونن..کلا ما مقصریم هرکی هر غ..بکنه :/  ولی هیچ وقت نمیگن حق ما چیه؟؟


چند روز پیش چند تا مانتو و یه لباس که خیلی وقت بود نمیپوشیدمشون و کردم تو پلاستیک دادم خیریه

زیادم نپوشیده بودمشون..البته جز یکیشو!! انصافا جنسش خیلی خوب اینهمه پوشیدم و شستم ولی اصن معلوم نبود :))

امروزم یه کمد تکونی کردم چند تا دیگه مانتو لباسایی که نمیپوشیدم و جدا کردم بدم همونجا..(ریا نشه یه وخت!) کمدم خلوت شد حالی کردم!!

مخصوصا یه کت شلواری بود ازش متنفر بودم خیلی تمیز و خوشگل بود و جنسشم عالی بود ولی اونو وقتی خواستگارا میومدن جلسه اول میپوشیدمش دیگه حالم ازش بهم میخورد. از شرش خلاص شدم


یه شاهکارم امروز داشتم.بخاری زیر زمینو شیلنگشو وصل کردم و روشنش کردم و با افتخار چند تا قرم دادم که اینهمه بلدم! شب که دوباره رفتم پایین دیدم عههه!!! لوله بخاری کو؟؟؟

نگو اصن یادم رفته بوده لوله بخاری رو وصل کنم

حالا رفتم لوله شو آوردم میبینم عهههه!!! چقد کوتاهه؟؟؟ یعنی بخاری قدبلندی میکرده تا برسه به دودکش؟؟

حوصله ندارم بقیه شو بگم درستش کردم دیگه..قصه ی ما به سر رسید کلاغه ام خوشحال و راحت به خونش رسید بچه هاشو از گشنگی نجات داد


راستی یه آهنگم معین خونده مخصوص قشر زحمتکش ناجی هی گوش کنین یاد من بیافتین


***اصلاح شد=> محظوظ

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

وقتی بی دلیل یا به دلایل پنهان در ضمیر ناخودآگاه عصبانی هستم دلم میخواد یک اتفاق خیلی خوب بیافته و حالمو خوب کنه ولی خب اغلب برعکس میشه و اتفاقات ناخواسته ، اوضاع اولیه رو بدتر از قبل میکنن

نمیگم از چی عصبی شدم شاید مدتها بعد موقع خوندن این پست یادم نیاد...چند روز پیش هم که پستهای یکی دو سال پیشمو میخوندم بعضیاشو اصلا خودمم سر در نمیاوردم مخاطبم کی بوده؟؟!! یا چه اتفاقی افتاده بوده دقیقا!!

چرا مردا همش بلدن غرغر کنن و زخم زبون بزنن؟؟ نمیشد این آپشنو خدا از روشون بر میداشت؟؟ به جاش یکم همراهی و همدردی بهشون اضافه میکرد

یه نفر امروز فک کنم چشاش خیلی شور بود!! حدایا از این چشم شور به کجا میشه پناه برد؟؟

اوضاع روح و روانم بسی قمر در عقربه...

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۵
سپیدار

برنامه ی مامان تموم شد

با انبوهی خستگی

و من در واپسین لحظات لباسمو تموم کردم (واجب بود!)

زیرزمینمو دادم برای درست کردن آش و کلا دودمانم بهم ریخته و فردا باید حسابی تمیزش کنم

ضمن اینکه در جریان جا به جایی لوازمات یک عدد سوسک مرده دیدم زیر یک میز چوبی کوچک ولی با رومیزی ترمه ی شیک! و در واقع میز آیینه قدی من بود

==> نتیجه ی اخلاقی: به شیک ها هم اعتمادی نیست!

خلاصه که الان کارگاه من مثل بمب زده ها شده و برای مرتب کردنش ...کاش یکی بود کمک میکرد


و بالاخره ما که از اول دیماه منتظر بودیم خبر شیم برای آمادگی تازه خبرمون کردن اونم برای همین 5شنبه!!!

یعنی عین بی برنامگی و بوووووووووووووووق ه!

اینجا ایران است و این مسائل فوق العاده عادی!


همین که قصد کردم یکی از کارامو کنسل کنم از هم اکنون تنبلیم میشه برم اونجا دیگه!

اگه میشد همه شو جایگزین میذاشتم


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۶
سپیدار

اینقدر خستگی بر من چیره شده که حتی حال نوشتن هم ندارم!

باید اون استخر کذایی (دومی) رو کنسلش کنم کلا!

اگه مدیر دفعه قبل قبول کرده بود الان من راحت شده بودم

بعضی آدما لطفم که میخوان بهت بکنن آخرش دردسر میشه!

تازه نقشه های شومیم پشت اومدن من به این محل بوده و هست!! ولی کور خوندن..


تمام لباسام گشادم شدن به شدت!

طوری که برای انتخاب لباس در تنگنا قرار میگیرم

برام هیچ مهم نیست بگن زشت شدی!صورتت خیلی لاغر شده!!

مهم اینه که هرکی میبینه میگه وای چه خوش تیپ..خوش به حالت

بعد میپرسن چه جوری؟؟ باز خودشون جواب خودشونو میدن که لابد همش شنا میکنی دیگه؟؟

منم خیلی ریلکس میگم ورزش میکنم..شنا..بدن سازی و..

به هر حال دومی برای من مهمتره تحت هر شرایطی


اسفند یعنی فروردین!!

یعنی استرس

یعنی هول و ولای دقیقه های آخر..


دیروز از شدت گاز کلر حالت تهوع داشتم و جلوی در ایستاده بودم..چشمام به شدت میسوخت و حس تنگی نفس داشتم..گلوم میسوخت و خس خس میکرد..

متاسفم که تو این مملکت سلامت کارگر(تحت عنوان هر نوع شغلی) اهمیتی نداره!

نه سلامت جسمش نه روحش ..فقط به دنبال این هستن که بیشتر پول در بیارن

ولی من هنوزم ضرورتی نمیبینم برای کار بیش از حد خودمو خسته کنم!!



۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۰
سپیدار

امروز روز شلوغی بود

دو گروه اومدن در دو سانس مختلف که گروه اول به شدت فان بودن!!

تا جایی که من هر لحظه سوت میزدم و یه موردی رو به همکارام نشون میدادم و همه با هم میزدیم زیر خنده

حیف که نمیتونم تعریف کنم تا در شادی ما شریک باشید ولی خب تمام این خنده ها به خاطر این بود که یه عده جدا از فرهنگ دورن انگار!!!! و استخر رو با جاهای دیگه ای اشتباه میگیرن -_-

صحنه هایی پیش اومد که من دلم و گرفته بودم و خندم قطع نمیشد و همکارم که میخواست تذکر بده هم نمیتونست جلوی خنده شو بگیره

سرناجی که البته اون شیفت شاگرد خصوصی داشت ماتش برده بود و بعضی جاهام مدیر مداخله میکرد

بعضی مشتریای قدیمی هم که بودن میخندیدن و سر تکان میدادن

خلاصه یه فیلم کمدی زنده بود

گرچه که حنجرم پاره شد بسکه سوت زدم و داد زدم و همچنان هم میسوزه

یه آشنا هم دیدم تو گروه دوم و یه خانم پیریم توشون بود که منو با دختر عموم اشتباه گرفته بود (ما اصلا شبیه هم نیستیم -_-) چون از اقوام مادریش بودن و خانومه با خوشحالی از اینکه منو میشناسه اومده بود گیر داده بود مامانی شما فلانیه؟؟؟

اول خواستم اصلا اشنایی ندم ولی ازونجا که یه نفرشون منو شناخت و احوالپرسیم کردیم گفتم لابد بهش میگه... و خلاصه گفتم اون مامانی که مد نظرشون بود نسبتش با من چیه!

تو دلم گفتم اگه اون مامانی من بود که من الان باید بچه به بغل یا تو مهمونیای خاله زنکی بودم یا خونه مامانم ولو بودم

سانس آخرم یه قهرمان اسکیت باهام درد دل کرد منم تشویقش کردم 5جلسه خصوصی برداره ^_^

یکی دنبال مربی بداخلاق میگشت گفتم من بداخلاق نیستم :/ ولی خب اسممو پرسید شاید به نظرش بداخلاق اومدم یکم و مورد قبول واقع شدم -_-

ازین شلوغیا که بگذریم صبح که وارد شدم یادم اومد سویچمو تو ماشین جا گذاشتم..گرچه که ماشین تو پارکینگ مجموعه بود و امن هم هست و درا هم قفل بود! ولی خب گفتم برم بردارم بهتره..رفتن همانا و سر صبحی 120-30 (شایدم بیشتر) خسارت بهمون وارد شد همان

چادر عزیزم گیر کرد به دستگیره و قشنگ دستگیره از توش رد شد و دو سوراخ ایجاد شد :(

اینم از معایب چادر عربی لبنانی که اضافاتش زیاده و گیر میکنه یهو :( چه میدونم نو شد دیگه

همونجا به مدیر شیفت گفتم الان که مدیر مجموعه هست بهش بگین به من یه چادر بده خسارت دیدم :(

خوب شد اون یکیمو ندادم خیریه وگرنه نداشتم دیگه :|

یکی از همکارامون در شیفت مخالفم رویت کردیم خخخ

حالا همه ی اینا به کنار..فردا میخواستم قشنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ بخوابم بعد بیدار شدم برم لباسمو بدوزم که عصریم مامان جانو باید ببرم ددر

ولی فردا باید برم تعویض پلاک اونم کی؟؟؟7:30 صبح باید اونجا باشم!!!! حالا کجااا؟؟؟ یه جای خیلی دوورررر..این ینی باید 6صبح پاشم (گریه ی حضار لطفا)


برای سرگرمی و اینکه شبا زودتر خوابم ببره(مثلا!!!) یه رمان ایرانی دان کردم تو گوشیم میخونمش

همین که ایرانی باشه کافیه دیگه توضیح نمیخواد

درست مثل اینه که یه دختر بچه ی 14-15ساله (به زمان ما البته) تمام رویاهاشو نوشته باشه!

دخترای نقش اصلی خیلی خوشگل و همه چی تموم و پولدارن اون اصلی اصلیه هم که اصن از بهشت افتاده دیگه همه ام بهش چشم دارن ..روابط کاملا آژاده..ولی خیلی خوبن و پاک و فلان ازین حرفا..و کلا هم تو این فازا نیست و بعد پسرای مهم و خوب داستان هم دقیقا همین خصوصیات و دارن و بدا نه ولی!! زندگیشونم بهشته و بابا مامانا عاشق همن تو زندگی نقش اصلیا و مسافرت و گردش و تفریح و...اصن همه عاشق همن

یعنی یه حال بهم زنی کامل

ولی خب به علت نبود امکانات فعلا مجبورم تحمل کنم این اراجیف و

من واقعا نمیدونم این رمانای زرد و که تعدادشونم خیلی زیاده!! اینکه چطور روشون میشه ببرن برا چاپ بماند!!! چطور روشون میشه اسمشونو پاش بنویسن؟؟؟ -_-


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۴
سپیدار

دیشب مهمونی همکار سابق خوش گذشت

شیرینی بنزمو بردم هرچی گفتم این شیرینی منو عباس آقاست باور نکردن :/

مدیر زل زد تو چشمام گفت دروغ میگه  :|

اینقده جیغ جیغ کردیم برگشتم خونه صدام گرفته بود..کلا یه سری احساسات هست که فقط با جیغ بیان میشه

بنده هم به سلامتی ساعت 10 رسیدم و تمام طول راه فکر میکردم چه جوری ماست مالیش کنم؟؟

بعله ساعت 10 شب رسیدن خونه برا خیلیا حل شده است ولی ما ازون خانواده هاشیم که نهایتا تا 9 باید خونه باشیم -_-

تازه 9 ام دیره!!! :/

باز خداروشکر بنزم بود و آویزون کسی نشدم

به محض ورود قبل از اینکه کفاشمو بِکَنَم و توسط والدین محترم رویت شم صدای ددی رو شنیدم که مثلا!!!با لحن شوخی گفت دختره فلان ساعت و دیدی؟؟؟

منم دیدم الان دیگه جای پررو بازی نیس دیگه! روش دیگری مطلبه

خلاصه در دو الی سه جمله کلا ورق برگشت و پدر جان بسی آرام با من دست داد و خوش آمد گفت ^_^

همین زبون دو مثقالی کلی آپشنهای مختلف داره

بخندونه..بگریونه..خوشحال کنه..غمگین کنه..دل به دست بیاره..دل بشکنه..فریب بده..و یه دنیا رو برای همیشه نابود کنه...

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۰
سپیدار

ناچار شدم جای یه نفر اضافه بمونم .زنگ زدم خبر بدم

...

من: من جایگزینم منتظرم نباشین برا نهار 4 میام

مامی: جایگزین کی؟ :|

من: یکی از بچه ها (حالا مامان من اصن اونارو نمیشناسه و بشناسه هم فرقی در اصل قضیه نداره هااا )

مامی: غذا نبردی بدبخت میمیری از گشنگی :O

من: -_- نه نمیمیرم :|

...

...

مامی: یه پیشنهادی دارم!

من: در چه موردی؟ چی؟

مامی: منم برا مهمونی سمی میام D: میام دوقلوهای خواهرشو ببنم ^_^

من: برا چی؟ :| من که میدونم از کجا آب میخوره :/

مامی: فقط من میدونم و تو دیگه ینی چی از کجا آب میخوره؟؟ :||

من: میام خونه صحبت میکنیم :|

مامی: از جایی آب نمیخوره میخوام بیام دوقلوهای خواهرشو ببینم D:

من: میام خونه صحبت میکنیم حالا -_-

مامی: اوف خیلی خب خدافظ :/

من: :|


عاخه چرا با من اینجوری رفتار میکنی مادر من؟ :|


حالا با اینکه نگرانن من از گشنگی بمیرمااااا باز وقتی اومدم خونه محض رضای خدا یه ذره غذا رو بخاری نذاشته بودن :/

من اومدم میبینم قابلمه آبگوشت رو گازه و سرد :/ خو آبگوشت و چه جوری گرم کنم با اینهمه گشنگی تو مدت کم :/

هیچی دیگه ماکارونی دو قاشق بود گذاشتم گرم شه که تا اومدم رخت و لباس عوض کنم اونم یه قاشقش زغال شد :|

منم روشون سس کچاب ریختم و با نون خوردم :(((

تصور کنین!!!! ماکارانی سوخته با سس کچاب و نون فری :((

تازه بعدشم سیر که نشدم یه لقمه ام نون و پنیر و خرما درست کردم رفتم بالا :(

الانم ...نه دیگه ولش کن :(


۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۰
سپیدار
من یه دعایی دارم حقیقتش حسش نیس توضیحش بدم ولی استجابتش به نفع خیلیاست از جمله خودم و سایر همکارام و شاید منهای یه نفر که اونجا زیادی داره جولان میده!
خلاصه شما هم از ته دلتون بگین خدایا دعای این بشرو مستجاب کن -_-

یه بلا از سرم دفع شد.. بلا که نه البته ولی خب یه کار اضافه و زورکی بود که یه جور دیگه حل شد
چیزیم تا آخر ماه نمونده! و طبق معمول منم و سفارشات نا تموم و کارای دقیقه نودیم
به همه شونم میگم کچلاااا!!! از یکی دوماه قبل سفارشاتونو بگین که من به کسی دیگه قول ندم ...کو گوش شنوا؟؟؟
وقتیم میخوام قبول نکنم یا کلی اصرار میکنن یا ناراحت میشن که قیافه گرفتی و فلان و بیسار :/

خب اینارو بی خی خی
دوشنبه با برو بچز قبلی (همکارای سابق) خونه یکی از قدیمیا دعوتیم.ولی خب باید نسبتا مودب بشینیم P: البته یکم جیغ و سر و صدا بلامانع است
هفته پیش به مناسبت قبولی همکارم برا درجه یک، مدیر جان به همکاری حسابدار بدون اینکه بهش بگن خبر قبولیشو از سایت گرفتن(خودش نمیدونست) بعدم کیک خریدن و خلاصه جای همه خالی تا شیفت تموم شد پریدیم تو دفتر کلی جیغ جیغ کردیم..کیکیشم خیلی خوشمزه بود D:
حالا این همکار جان میخواد مارو خوشحال کنه یه مهمونیم بگیره به صرف قر و جیغ و سر صدا فقط!
بسیار هم عالی
باز با همکارای فعلی هم یه قرار تو باغ داریم که اونجا هم دو مدل میشه یحتمل مگه اینکه یکی از افراد زود بیاد که باز اونجام باید مودب باشیم یکم :/
فعلا همین گردهمایی هارو عشق است
چه میشه کرد دیگه وقتی همش کار و کار و کاره و تفریح و سرگرمیم نیس باید اینجوریا شاد زیست
من هنوز بسی نقشه ها در سر دارم هاهاهاااااا (خنده ی شیطانی)

یه آپشنی مشتریا دارن در همه ی استخر ها!
خانومای سن بالا و... میپرسن چه حرکتی تو آب خوبه که شکممون کوچیک شه؟؟
منم براشون چند تا حرکت توضیح میدم...بعد از تشکر میبینم رفتن باز یه گشه فقط مشغول فک زدن میشن :|
ایندفه بپرسن دیگه توضیح نمیدم اصن فقط میگم کم بخور و کمم حرف بزن لاغر میشی -_-

اون روز به خانومه میگم عزیزم کلاهتو سرت کن...میگه این حکمش چیه؟؟ میخواستم بگم حرامه حرام! :/
ینی واقعا چی فک میکنن؟؟؟ برا رعایت حجاب دارن کلاه سرشون میکنن؟؟؟؟
خدایا توبه با این بنده هات
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۵
سپیدار

بعضی وقتها از بس روزهای پرکاریو پشت سر میذارم دیگه آخر هفته ای به نام جمعه رو دلم نمیخواد کار کنم حقیقتا!

حتی اگه کار عقب افتاده ای داشته باشم

امروز مثل خیلی از روزهای تعطیل دیگه دلم میخواست بیرون برم و کمی تفریح کنم..و مثل همه ی اون روزها نشد

ولی اون روزها باز پناه میبردم به کارگاهم و اونجا مشغول میشدم تا گذشت زمان و نفهمم ولی امروز حال این کارم نداشتم...

ساعتها نشستم پای همین جعبه ی جادویی..

اینجا گاهی کسایی هستن که چند کلمه ای باهات حرف بزنن و شوخی کنن..میتونی دنبال چیزای دیگه هم باشی...

بالاخره وقت یه طوری میگذره..

پیشنهاد مسافرت هم مطابق معمول رد شد و در حال توضیحات بود که گفتم ..باشه باشه بی خیال!! بحث و عوض کنیم

و ما بقی روز تعطیل هم همینجا سپری شد

فردا دوباره روز از نو و کار از نو...همون بهتر که هر روز سرکار باشم


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۱
سپیدار

حقیقتی که نتونستم انکارش کنم و بالاخره خودشو نشون داد

سعی کردم از فکرم بیرونش کنم ولی بخشی از زندگیه که برا همه پیش میاد بالاخره

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۵۴
سپیدار

میدونستم بالاخره منو بنزمو چشم میکنن :|

والا به خدا چیزی نیس! یه ماشین الکیه دیگه! دوتا گلگیرای جلوشم همون اول ترتیبشونو دادم خورد و خاکشیر شدن که اون روزی دیگه یه تیکش آویز بود کندمش :| سپر پشتشم نصفش جدا شده تازه (البته این از قبل جدا شده بوده و طرف خودش سفتش کرده بود)

بازم بگم؟؟؟ :| اصن بگم چند خریدمش که یکم بخندین؟؟ والا از لپتاپ دوستم ارزونتر خردم اینو :/

حالا من که راضیم ولی شماهام سو استفاده نکنین دیگه 4تا ماشالا و لاحول ولا بخونین فوت کنین تو صفحه مانیتور (شاید برسه به من) چیزی کم نمیشه ازتون

خوشحال میشین زبونم لال من تصادف کنم بمیرم؟؟؟ :| خوشحال میشین دور از جونم من تیکه تیکه شم از سر یه ماشین قراضه؟ :|

یکی گل گاو زبون درس کنه بیاره -_-

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۹
سپیدار

سر کارم که میرم وقتی رفتار آدما رو میبینم مدام به این فکر میکنم که حقیقتا مردم ما کی میخوان یکم فرهنگشونو بالا ببرن؟؟؟؟

کی میاد اون روزی که لازم نباشه تذکر بدی ،خانووووووممم؟؟؟ دمپاییاتونو بذارید توی سبد لطفا!!!!

کی میشه بفهمن وقتی رو دیوار نوشته قسمت کم عمق شیرجه نزنید واقعا نزنن نه اینکه بین تو عمق 1متری با سر یا پا بپرن :|

کی میشه بفهمن هرجایی لباس مخصوص خودشو داره!!!!

بفهمن که وقتی با آرایش میان تو آب فاتحه ی اون آب و حتی تصویه های اطراف استخر و میخونن!

بفهمن که استخر حمام نیست! خزینه نیست! لیف و کیسه نباید بیارن زیر دوشا و دو ساعت آب بره تا اینا یه حموم حسابی بکنن با دو قرون پول بلیطی که دادن صاحب استخر نمیشن

بفهمن شیرای آب و مثل خونه های خودشون باید ببیندن

بفهمن توی آب با آدامس و خوراکی نیان!

بفهمن استخر محیطی برای ورزشه و آب برای آرامش نه جیغ جیغ کردن و خورد کردن اعصاب بقیه! و شوخیهای وحشیانه!!

بفهمن وقتی شنا بلد نیستن نباید برن تو عمق زیاد..اتفاق یه بار میافته!!

بفهمن استخر ساعت خاصی داره وقتی سوت پایان زده شد باید برن بیرون نه که تازه شروع کنن به دست و پای اضافی زدن!!

بفهمن کار ناجیای دور آب این نیس که اینا برن تو عمیق تا ترسشون بریزه و اگه غرق شدن بپرن بگیرنشون!

وظیفه ناجی بیرون آوردن عینک و دماغگیر و گوش گیر از کف آبم نیست والا!

و خیلی چیزای دیگه.....

واقعا کی میشه بفهمن؟؟؟؟

فقط جاهایی که بلیطاش 20-30تومن به بالاست (اغلب هتل ها) و مشتریا از نوع خاصی هستن این مسائل به ندرت دیده میشه اما بقیه جاها همین آشه و همین کاسه

با دیدن بعضی رفتارا فقط تاسف میخورم!!!

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۳
سپیدار
شنبه ها روزای کسل کننده ای بودن همیشه
به دلایلی بسیار ....
دیروز تصمیم گرفتم برنامه ای بچینم که از این وضع در بیان
امروز عملیش کردم
دنبال مامی رفتم(خونه آبجیم بود) اومدیم خونه..نماز و جاتونم خالی یه قهوه ی باحال و بعدم فروشگاه دور زدیم و یه خرید جزئی..اومدیم خونه..غذا درست کردم(این قسمتش اصلا مفرح و جزء برنامه های من نبود :/ ) بعدم موهای مامی رو کوتاه کردم واسه مهمونی آخر هفته که فردام رنگشون کنم براش
سردردم از همون سرکار زیاد بود ولی موقعی که داشتم موهاشو کوتاه میکردم انگار فراموشش کردم و بعدم خیلی خیلی کم شد
بعدم فیلم شروع شد و من اومدم اینجا و مامی هم پای فیلمش و بعد نیم ساعتیم پدر جان تشریف فرما شدن
هم زمان به سرعت گذشت هم مامی تنها نموند هم کلی کار مفید انجام شدو خلاصه با تفاهم کامل زمان به سرعت گذشت..
با سمانه هم برای هر هفته یکروز برنامه چیدیدم که حتما تفریح کنیم حالا اگه شد بیرون بریم نشدم بیاد خونه مون
برا جفتمون لازمه
آدم وقتی به هر دلیلی نمیتونه کارشو کم کنه و تفریح کنه بهتره هم از کارش لذت ببره و هم از کمترین فرصتاش برای تفریح استفاده کنه


۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۲
سپیدار

تاحالا عاشق شدین؟؟؟

دیدین همه چی یه طور دیگست؟؟

حتی ناراحت که هستین یه حال و هوای خاصی داره

اصلا یه انرژی به خصوصی دارین برای همه ی کارا نه؟؟

هی برنامه برای آینده....

اگه جوابتون به این سوالا منفیه اصن با من حرف نزنین :|

جواب همش مثبته خودم میدونم :|

خلاصه که......لطفا عاشق بشین

از امروز بگردین یه کسی یا چیزی رو پیدا کنین که عاشقش باشین وگرنه مابقی زندگیتونم به همین شکل تکراری خواهد گذشت

بعدشم فقط عاشق بودن مهم نیس مهم تلاش برای رسیدن به عشق مورد نظره

حالا یکی عاشق ماکارانی میشه(مث من P;) یکی کار و یکی خرید و یکی مسافرت و اوناییم که امکاناتشو دارن عاشق یه آدم دیگه :( خوش به حال اینا :(

این دسته ی آخر اگه حرف منفی بزنن با دمپایی ابری میام سراغشوناااا

عاقا بریم دسته جمعی عاشق شیم من چند روزه تو فکرشم :/

۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۸
سپیدار

هر از گاهی لازمه یه آدمایی بیان تو زندگیت و آرامشتو بهم بریزن

چرا؟؟

برای اینکه به فکر پیشرفت بیافتی!

برای اینکه بدونی نقطه ای که توش واقع شدی بهتر از اینم میتونه باشه!

برای اینکه زیادی قانع بودنم خوب نیس! آدم در جا میزنه

لازمه که بیان و بعضی تعصباتتو در هم بریزن

بت هایی که برای خودت ساختی و بشکنن

بد و بیراه بهت بگن

یه چیزایی که زیادی سخت گرفتی رو آسون نشونت بدن

حالا هرچند به آسونی نشه بهشون عمل کرد اما لااقل میفهمی آسونن

امروز یکی از همین زلزله ها اومده بود

از حضورش جدا لذت بردم

گاهی وقتا لذتی که در فحش شنیدن هست در همدردی و تعریف و تمجید نیست!

البته فایدش هم بیشتره این اولی

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۴
سپیدار


والا تعریف از خود نباشهههه....میگن که باحال میخندی P:

اصن کل این پستم تعریف از خوده :))

اولین شخصی که اینو بهم گفت گذاشتم رو حساب اینکه خب طرف عاشق شده و عاشقم کور میشه و کلا جماعت ذکور هم ازین تعریفا هرچند الکی باشه زیاد میکنن تا بلکه گوشای طرف مقابل اندکی دراز بشه و به راه بیان

این بود که جدی نمیگرفتم هیچ وقت این حرفشو

دومین فرد هم ای....با روحیاتی کم و بیش در همون طیف...اینم گذاشتم روی همون عادات جماعت ذکور (البته اشتباه نشه این دومی کلا قضیه فرق میکرد!)

همکارای سابق از سر صبح اشاراتی میکردن منتهی نه به این صورت! کلا حالت کوبندگی داشتن

میگفت تو سر صبح اینهمه انرژی از کجا میاری اینجوری صدای خنده هات تا دم در میاد و جیغ جیغ میکنی؟؟ :/ من حتی نمیتونم حرف بزنم اول صبی :|

و اما همکارا که عوض شدن و آدمهای جدید اومدن... هر کدوم همون حرفو زدن و بارها تکرار کردن (در واقع هر بار بعد از پیش اومدن خنده های دسته جمعی..) و ازونجایی که دیگه اینا هم جنسای خودم هستن به این نتیجه رسیدم نه انگار واقعا راست میگن :))

هرچند که هنوزم خودم تفاوتی بین خنده های خودم و سایرین نمیبینم و دلیل ذوق اطرافیان و درک نمیکنم

اما خب دلیلی شد بر نوشتن اینا و کمی تحویل گرفتن خودم :))

اصن یه فکر اقتصادیم الان به ذهنم رسید

فایل صوتی خنده هامو به فروش میذارم :))) برای تقویت روحیه شماها خخخ

من خوبم هیچ نگران نباشید

اینا اثرات کار زیاد و خستگیه فقط P:

ولی قابل درمانه جای نگرانی نیست

اون شعر اولم باید یکی میگفت بهم که هنوز نگفته من خودم گفتم که تو دلم نمونه

ضمنا اونایی که نشنیدن حق مخالفت و نقض کردن این واقعه رو ندارن -_-

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۸
سپیدار
از بست شیخ طوسی که وارد میشی...جایی که مرده ها رو میارن داخل حرم طواف میدن..میبرن جلوی ضریح..و برای آخرین بار پابوس امام رضا تا طلب بخشش کنن و آقا شفاعتشون کنه...یکی از فرشای حرم و که زوارای امام رضا روش راه رفتنو هم روی جنازه تکون میدن..
جنازه از گیت بازرسی اومد و صدای گریه و جیغ شنیده میشد
با دیدن این صحنه تو دلم گفتم حالا دیگه چه فایده؟؟؟ و این هی تکرار شد و تکرار شد...
ما مردم مرده پرستی هستیم!
تا زنده ان قدر نمیدونیم ...هی میگیم فردا برا فلانی فلان کارو میکنم..فردا میشه بعدا..بعدا فراموش میشه...وقتی مرد میگیم کاش بود تا براش کاری میکردم..
۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۵
سپیدار

آخرین بار که از دندون زرشکی زدم بیرون تو دلم گفتم عمرا دیگه من برگردم اینجا!!

خیلی مسیرش دور و پر ترافیکه و منم هر بار از سرکار یه آژانس میگرفتم که به موقع برسم و با این وجود بازم کلی معطل میشدم تا نوبتم برسه

حالا نگو در همون حین که من تو دلم میگفتم عمرا...یکیم با پوزخند به من میگفته:هه! فک کردی؟!

باز من تو دلم به اون یکی گفتم پس چی؟؟؟ نمیام دیگه :/

ولی امروز به اون یکی اعتقاد پیدا کردم

زنگ زدن که یه دونه عکس تو پرونده شما کمه بیمه گیر داده تشریف بیارین اون یه دونه رو بگیریم 'o'

گفتم نمیشه از یکی دیگه عکس بگیرین بذارین تو پرونده من؟؟؟ :/ آخه این همه رااااااااااااه

هیچی دیگه قرار شد امروز اول وقت برم ینی 7:30 صبح اونجا باشم ....هعی روزگار

اگرچه که توفیق اجباری شد و زیارتم رفتیم ولی یه روز تعطیل 6صبح بیدار شدن خیلی ضد حال بود

هه! تازه فهمیدم خانوم دکتر در جریان سوتی اینا نبوده.دعواشون کرد :)) اینام ظاهرا قصدشون این بوده من 7:30 صب برسم قبل اومدن دکتر که اون نفهمه :|

از قضا منم با ماشین خودم رفتم یه تیکه راه و اشتباهی رفتم مجبور شدم کلی دور بزنم و یه ربع ساعت دیرتر رسیدم..


اخیرا دقت کردم دیدم ماشینم منو یاد قِرقی میندازه
قِرقی و یادتونه؟؟ ژیان چاغ و لاغر بود
ماشین منم همونجوری صدا میده :)) بیخود نبود اینقد باهاش مانوس بودم
بابا از ماشین من خوشش نمیاد
ینی راه میره دست میگیره و میخنده :/
طوری شده تو خیابون داریم میریم یهو میگه عه سپی؟ ماشینت
عه این ماشین تویه هااا ولی از مال تو داغون تره :|
از وقتی تو اینو خریدی پر شده هاااا ولی همه از مال تو تمیزترن :|
ماشین و که قفل میکنم میگه ای بابااا کی میاد ماشین تو رو بزده آخه -_-
امروزم سوئیچ رو ماشین بود میرفتیم بیرون میگه چرا سوئیچ و برنداشتی گفتم برش میدارم الان میگه البتهههههه کسیم نمیاد اینو برداره مگه عقلش کم باشه
بعد از گفتن این جملاتم کلی مسرورانه میخنده
البته که منم در پاسخگویی کم نمیارم ...پری شب ماشینم و آورد تو حیاط بهش گفتم ماشینمو آوردی نکوبیدی که؟؟ :)) خخخ
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۰۲
سپیدار

فاز اون عده ای که هر روز به وب قبلیم سر میزنن چیه دقیقا؟؟؟

خب من که چند ماهه اونجا نمیرم.آدرس اینم گذاشتم اونجا (البته مستقیم اینجارو نشد بذارم چون فک کنم بلاگفا با بلاگ آی آر لجه خیلی هی میذاشتم میگفت غیر مجاز  :)) )

امروز اولین روزی بود که شیفتمو کم کرده بودم.گفتم میرم خونه نهار و بعدم خواب و 3یا 3:30 بیدار میشم میرم به زندگیم میرسم

فقط به قسمت نهار و خوابش رسیدم

نهار خوردم بعد قشنگ خوابیدم تا 5 :|

بعدم دیگه نرفتم پایین :|

تازه هنوزم خوابم میاد :(

خب اصن میدونین چیه؟؟یکشنبه ها برو بچزم میان اینجا منم نه که خیلی منتظرشونم برا همین اصن نرفتم دیگه :/

دیگه چه بهانه ای بتراشم عایا؟

یه کلاس فوق مفرح هم میخوایم با دوستا بریم هنوز که به هیچ نتیجه ای نرسیدیم

آخر سالی اینقده خرجای مهمتر هست و کار هست که آدم ترجیح میده آخر سالی ازین برنامه ها برا خودش نچینه

خلاصه آخرش.... فازشون چیه دقیقا؟؟دوس دارم بدونم

۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۹
سپیدار
یه معادلاتی پیش اومد و وجود داشت که پر از x بود تنها y این معادله خود من بودم!
خیلی تلاش کردم این مجهولات و معلوم کنم اما نشد!
هرچی بیشتر واردش شدم انگار این جریانات گنگ تر میشدن و من بیشتر در تعجبات خودم فرو میرفتم
دست آخر هم سوال و سوال و سوال از خود خدا...
زمانی تمام وجودم شده بود پر از سوالهای بی جواب
و سرانجام قصه ای که به نظر به آخر رسیده اما هنوز انگار ته مونده هایی داره
خاکسترهایی که ممکنه روزی شعله ور بشن..حالا هرچند کوچیک
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷
سپیدار

واقعا چرا هیچ کجای بلاگفای خود آدم نمیشه؟؟؟

چرا اون بلاگفای لعنتی که اینهمه نوشته های مارو خورد و یه آبم روش هنوز وقتی بهش سر میزنم حسی داره که اینجا نداره؟ :/

بگذریم


من همیشه خوب ماشین و میارم تو حیاط و خوبم میام بیرون الا وقتی که بابا یا داداشم وایسادن نظاره میکنن؟ :|

عاخه چرا؟؟ :|

دیروز قرار بوود ماشین و ببریم تعمیرگاه و یه دستی به سر و گوشش بکشیم (البته این دست کشیدنا مربوط به خساراتی که من بهش وارد کردم نمیشد) ترمز و آمپسر و فرمون و ...اینجور مسائل

بابا جان با ماشین خودش بیرون منتظر من بود منم مثلا آروم آروم میومدم عقب و تو فکر حرف داداشم بودم که گفته بود خیلی جلو عقب نرو و با همون فرمونی که اومدی با همون بیا بیرون که یه آن دیدم فاصلم از سمت راست به شدت زیاد و از سمت چپ به شدت کم شده :O

باز خیرگی به خرج دادم و ادامه دادم البته دیگه خیلیم وقت نداشتم برای تغییر مسیر..یه وزوزهاییم از بیرون میشنیدم ولی نه نگاه کردم نه توجه

خلاصه وقتی به خودمون اومدیم که با در سمت چپ درگیر شده بودیم :/

بعد پدر جا هراسون به من میگفت برو جلو برو جلو..من سعی میکردم اما نمیشد..بالاخره سعیم نتیجه داد و من رفتم جلو و سپر عقب نصفش کنده شد :|

خب چرا؟ :|

بعدنا خودم فهمیدم اگه همون کجکی که اومدم بیرون همونجوری برمیگشتم تو حیاط سپر گیر نمیکرد (ماشین و باید کج ببرم تو حیاط پارک کنم)

بعد پیاده شدم و صحنه ای رو که خالقش بودم و نگاه کردم و حرفای دَدی رو هم شنیدم و دیدم آقای همسایه هم بیرونه و خلاصه بعدش فهمیدم اون وزوزی که میشنیدم داد و فریاد اون بنده خدا بوده که میگفته نیا نیا الان میکوبی :O بعد که کوبیده شد من فقط صداشو شنیدم که گفت خورد

به بابا گفته بود کوبید دیگه ولش کن ایشالا راننده خوبی میشه :/

من راننده خوبیم :/ یکم گاهی وقتا خیره سری میکنم فقط :/

ماشین و گذاشتیم تعمیرگاه آشنای بابا و نزدیک خونه و برگشتن با پدرجان همانا و شنیدن حرفای همیشگی راجع به ماشین هم همان


از خوشحالی این ماه به بعدم اینه که یکشنبه و سه شنبه 1:30 شیفتم تموم میشه و میام خونه

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۸
سپیدار

اندر احوالات شغل شریفمونم اینه که شاهد صحنه های تلخ و شیرین و خنده آور و تاسف آور زیادی هستیم (تلخش البته فرق میکنه با تلخای خیلی جدی!)

اونجا پر از مادرای بیخیاله

بچه هایی که گریه میکنن از تنهایی و مادرا به همون حال توی اون استخر کوچیک رهاشون میکنن و خودشون میرن که با دوستاشون خوش بگذرونن

این قسمت عادی قضیه اس!

یه آدم عادی توی آب استخر که از دمای معمولی بدن طبیعتا سردتره چند بار میره دستشویی؟؟؟؟

حالا یه بچه رو در نظر بگیرین 4-5ساله..اون چند بار باید بره؟؟

بعله رسیدیم به قسمت غمبار داستان!

امروز دوتا جوجه اومدن بیرون ماماناشونو صدا زدن که برن دستشویی..مامانه پیداش نشد اونام برگشتن تو آب..بعد از 20 دقه مامان جان تشریف آوردن..پرسید از بچه ها که عایا ..؟؟؟ و جواب منفی بود و بچه ها خیلی ریلکس :/

اونم خیلی طبیعی برگشت ..خب عزیز من!! تو که بهت میگن مادر و مثلا خیلی نگرانی!!! جگر گوشه ی خودتم الان تو همون آبه دیگه .گاهیم ازون آبه تغذیه میکنه :/


خانومه مسنی با لهجه ی غلیظ در حالی که آدامسشو خیلی بد میجوید داشت میرفت تو آب..بهش میگم :خانومم آدامستونو درآرین لطفا بندازین تو سطل

برگشته متعجب نگام میکنه و خیلی جدی میپرسه برا چی؟؟؟ :| من اینقد متعجب شدم ازین سوال که یه آن فقط نگاش کردم و موندم چی بگم؟؟ ینی اصن حرفم یادم رفت..خودش ادامه داد بَده؟؟ گفتم بله گفت برا خودمون ضلَر(=ضرر) داره؟؟؟ گفتم بله  (تو دلم گفتم نه برا عمه ی من ضرر داره :| ) هیچی دیگه قانع شد رفت انداخت تو سطل

خیلی منطقی بود :|


به اون یکی میگم عزیزم آدامستونو درآرید.درآورد گرفت به طرف من :| ینی میخواست تقدیمش کنه به من :| که چیکارش کنم مثلا؟؟ نگهدارم تو دستم موقع برگشتن بهش بدم؟؟ یا براش بجوم وقتی خواست بره تحویلش بدم؟؟ -_-  نگاش کردم و اشاره کردم به گِرِیدا و گفتم بندازین اینجا و بازم نگاش کردم :/


راستی شما میتونین ناخواسته سوت بزنین؟؟؟؟

اصن میشه؟؟؟

به خانومه میگم خانوم عزیز سوت نزنین لطفا

برگشته میگه عه؟من سوت زدم؟؟؟ :| ناخواسته بود خودش اومد.. :/

جل الخالق با این آفریده هاش والا!

تازه بعدم میگه بده؟؟ گفتم بله منو همکارام با سوت بهم علامت میدیم شما سوت میزنی حواس مارو پرت میکنی

میگه : عهههههههههه؟؟؟ نمیدونستم چه جالب! خب ببخشید دیگه نمیزنم


اینا نمونه های خیلی خوبین که در طول تنها یک سآنس!!! بارها و بارها تکرار میشن حالا بماند که باید ازشون خواهش کنی توروخدا بهم شنا یاد ندین!!!!

حالا شما توقع اعصاب دارین از کسی که از 9صبح تا 4:30 عصر پیوسته بااین صحنه ها رو به رو میشه؟؟؟

من که اعصابم خوبه بازم

اصلا از وقتی وارد این شغل شریف شدم خیلی بیشتر به خودم مسلط شدم!!! وقتی هی یه چیزایی میبینی که نباید دعوا کنی و خودتو باید کنترل کنی..بحث نکنی...دیگه عادی میشن برات


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

خدا نکنه پات به دندون پزشکی باز بشه!

اول که موضع مورد نظر و بی حس میکنن همچین بی حس میکنن که یک طرف بدنت لمس میشه ولی همون دندونی که روش عملیات در دست اجراست همچنان درد و حس میکنه :|

در طول انجام حفاری و بازسازی هم اینقده دکتر میگه دهنتو باز کن دهنتو باز کن که دیگه دهنت تا گوشات باز میشه

اگه دندون پزشکی زیاد برین بعد مدتی احتمالا متوجه خواهید شد که دهنتون بازتر از حد معمول شده

اصلا در طول زمانی که دکتر جان تا زانو تو دهن شماست کلا وضعیت ویزیولوژی شما تغییر میکنه

به توانایی های خارق العاده تون پی میبرید

مثلا همین که دهنتون خیلی بیشتر ازونچه فکرشو میکنید باز میشه..به قدری گردنتون میره عقب که تمام پشت سرتونو در حالت خوابیده میتونین به راحتی ببینین.این کارو ژیمناستا بعد از سالها تمرین بهش میرسن ولی شما بعد از یه جلسه دندون پزشکی!..ساعتها آب دهن خودتون که اضافه اس بماند! آبیم که همراه با اون دلرای وحشتناک اضافه میشه هم باید نگهدارید طوری که توی دهنتون یه برکه آب ایجاد میشه، حس خفگی داره شمارو به اون دنیا پیوند میده ولی دکتر مرتب تذکر میده آب دهنتو قورت نده کارم خراب میشه :/ ..دیگه اینکه از شما به عنوان میز کار استفاده میشه و نور چراغ بالایی چشاتونو کور میکنه بماند..

اینکه وسط کار دکتر یا دستش تو چشتونه و یه چشمتون تاب برمیداره بعد مدتی یا که دماغتونو چنان فشار میده که بعدش میبینین رو صورتتون پخش شده کاملا اینم مهم نیس حتی

نکاتی هستند که تا کار تموم نشه و شما از حالت نیمه فلجی ناشی از آمپولای بی حسی نیاین بیرون بهشون نمیرسین

مثلا چی؟؟

وقتی بی حسی کاملا رفع شد به یه دردها و زخمهایی برخورد میکنید که باید کلی وقت صرف کنین تا ارتباطشونو با قضیه دوندوناتون پیدا کنین

به سردردتون که اصن اهمیت ندین

زخمای دور دهنم همشون طبیعین.چون اندازه دهن تغییر کرده بالاخره باید باز میشده دیگه از یه جایی

تو لثه تونم زبون میخوره به زخمای متععد برخورد میکنین اینم چیزی نیس

بغلای زبونم مهم نیس .تقصیر خودش بوده دیگه هی میومده وسط ماجرا.زبون من که اصن یه جا بند نیس والا اینقده تحرک داشت به زنجیر کشیدنش.چنان نگهش داشته بودن که نزدیک بود گوشمم کنده بشه از دهنم بیاد بیرون

اون زخمایی که رو سر و صورت و دستاتون دیدین جای تامل دارن ولی.اونارو پیگیری کنین!

خلاصه که بنده سربلند بیرون اومدم از چند مرحله و هنوز خداروشکر سرم روی گردنمه :)))

حالا بماند که با اون دندونای ترمیم و پر شده و اینا کلا نمیتونم دیگه بجوم ولی خب اینم مهم نیس.مهم همون سرمه که سرجاشه :)))

آدم باید همیشه شاکر باشه ;)


ضمن احترام به همه ی دندان پزشکان محترم و عزیز ♥ :)

فقط تورو خدا یکم بیشتر احتیاط کنین ;) ♥

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۰
سپیدار

دستور العمل بهتر زیستن:

فقط 2 شماره اس!

1- از آدمای منفی تا میتونید دوری کنید (اگر میتونید انرژی های مثبت بهش بدین در این صورت یا خاموش میشه یا خودش دور میشه )

2- هیچ انتظار و توقعی از هیچ کسی نداشته باین!! (حتی نزدیکترینها! وقتی میبینی کسی کاری برات انجام نمیده ازش قطع امید کن به کل و خودت سعی کن خودتو بالا بکشی!)

به هر حال تجربه به آدما نشون میده که بعد از سالها میتونن همچنان در انتظار کمک دیگران باشند یا نه!

اگه پدرتون بهتون سرمایه نمیده برای کار (علی رقم داشتن یا نداشتنش) اگه ماشین براتون نمیخره اگه خرج زندگیتون و بعد از شاغل شدنتون به عهده نمیگیره و اگه خیلی انتظارات ازش دارین اما هیچ کدوم و برآورده نمیکنه یا ناقص انجامشون میده دیگه تمومش کنین!!

در مورد همه ی آدمای اطراف همینطوره!

اگه دوستتون خبری ازتون نمیگیره..اگه تو کاری که انتظارشو دارین کمکتون نمیکنه..اگه خواهر و برادر و دوست و خانواده هیچ کدوم درکتون نمیکنن...... اگه................ همه رو رها کنین!

اینقد اعصاب خودتونو به خاطر توقعاتی که از دیگران دارین (صرف نظر از به جا یا بی جا بودنشون) و برآورده نمیکنن خورد نکنین!

چیزی که بهش معتقدم و بارها و بارها گفتم اینه که شما به خاطر خودتون و برای خودتون زندگی کنین! اگه به کسی محبتی میکنین..اگه کمکی میکنین..اگه احوالی میپرسین...دیگه بعدش دو دوتا چهارتا نکنین که اگه اونم متقابلا این کارارو نکرد پس آدم بدیه یا علاقه ای به شما و ارتباط باهاتون نداره

تا وقتی مدام منتظر عکس العمل دیگران باشیم زندگی برامون خوش نیست و هر روز بهانه ای برای ناراحتی و دلخوری داریم

شاید تو یه زمانی از زندگی اینا خیلی بی منطقی یا بی احساسی تلقی بشه اما به مرور زمان همه ی اینارو برای دیگرانی که میبینید تجویز میکنید

بخواید و نخواید یه جایی تو زندگیتون بهش میرسین بعضیا خیلی دیر میرسن..خیلی... ولی سعی کنین اگه هنوز تو اون نقطه نیستین خودتونو دراون موقعیت واقع کنید هرچه زودتر بهش برسین آرامش زودتر بهتون برمیگرده!!

اینارو از یک رنج کشیده به گوش دل و جان بشنوید و عمل کنید :))

و اما آدمای منفی...مدام غر میزنن..ناله میکنن..همه رو با خودشون دشمن میدونن...بعضیاشو توهم اینو دارن که آدمای اطراف مدام میخوان بهشون صدمه بزنن..کسی چشم دیدن پیشرفتشونو نداره ..و حتی خیلیم در جا میزنن چون اینا خیلیم متوقعن از همه!

اینا حستونو به خیلی از آدمای اطرافتون بد میکنن...چون به شدت بدبینن!!

من یکی ازینا نزدیکم دارم..واقعا از دستش عصبی میشم

وقتی میبینم مدام منتظره براش راه باز کنن..مدام از پدرش بد میگه که فلان کارو نکرد و فلان کارو نمیکنه...خب تو که این چند سال دیدی کاری نمیکنه چرا هنوز متوقعی ازش؟؟؟؟ تکیه تو بردار!

همین که مدتها به همین منوال گذشته یعنی اینکه دیگه تغییری نخواهد کرد

شاید سخت به نظر بیاد ولی خوب که نگاه کنی میبینی تاحالا هم خودت بودی و خدا! و بقیه فقط یه اسم بودن...

هرچی میخوای..و هر کمکی فقط از خود خدا بخواه تا توان انجام کارها و رسیدن به خواسته هاتو بهت بده

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۱
سپیدار

از نشانه های تبحر اینکه اولین چراغ قرمز و رد کردم :))

خداروشکر اونجا دوربین نداشت

در این حد راننده شدم که علاوه بر بوق زدن و سبقت گرفتن و راه ندادن به ماشینای پشت سری حالا چراغم رد میکنم!

راستی دنده 3 هم میزنم :))

خدایا این شادیا رو از من نگیر

عصریم سرکوچه رسیدم یه حرکتی زدم که یک آن دیدم ماشین یا شدت بالا و پایین میپره!

ظاهرا حال نکرده بود با این حرکت برا همین مث بچه ها که ناراحت میشن و لجبازی میکنن اینم اینجوری میکرد

هیچی دیگه حس کردم الانه که از سرکوچه تا دم در حیاط که هیچ! تا تو هال و پرواز کنیم با هم

اینجور مواقع هاس که میفهمم چقد خوبه تمام طول رانندگی آیة الکرسی خوندن و تعدادی سوره های دیگه و تازه دعا هم گذاشتم تو قلبی که خودم با مهره های شیشه ای قرمز درست کردم و آویز آیینه کردمش.. در این حد به ایمنی می اندیشم!

اینارو میگم نه که استرس داشته باشماااااا نه! کلا اینجور آدمیم :)) P:

خدایا شکرت♥

ولی چراغ و عمدا رد نکردم! سرعت یکم زیادی بود خواستم از نارنجی رد شم که تا رسیدم قرمز شد و من نزدیک به وسط مجلس و اینطوری شد که یه قر دادیم و وسط و ترک کردیم

حالا مونده پارو فراتر بذارم و برم تو شلوغیای شهر!

هه! به قول دوستی انگار میخوام آپولو هوا کنم..

اخیرا شنیدم یه دخی از فامیل که اخیرا تصدیقشو گرفته ماشین بابا جون و برده و کوبیده به یه ماشین دیگه و خسارت به ماشین خودشو ماشین مورد هدف زده

خب دختر جون تصدیق فقط نشونه اینه که میتونی تو ماشین بشینی تو این شهر.همین!

والا برا رانندگی تو این اوضاع باید مهارتی بری چند جلسه تا خم و چم کار دستت بیاد!

مثلا مربی من نیم متر مونده به مسیر میگفت راهنما بزن برو راست :|

برا همین من خیلی زود راه افتادم و فرتی چراغ رد میکنم ;)

حالا نمیدونم خواست خداست که من بیشتر تمرین کنم یا هرچی!! از وقتی من ماشین گرفتم یک شب نشده بیام خونه ببینم بابا ماشینشو گذاشته تو حیاط :|

همیشه باید بیرون بذارم تا آخر شب که یا باباجان تشریف بیارن یا دیگه مطمئن شن بیرون نمیخوان برن و نیازی به ماشین ندارن..چون صبا من زودتر میرم

هعی..

چشم نزنم دست فرمونم و.شما هم چشم نزنین لطفا P:



۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۵
سپیدار

چقدر بده که معنی بعضی حرفا رو دیر میفهمی!!

وقتی که دیگه نه از اون گوینده ی حرف خبری هست نه از اون شرایط

خب البته اعتقاد هم دارم جریان در هر صورت پیش میره..اما یه تناقض وجود داره تو ذهنم اونم اینکه به شرطی پیش میره که جلوشو سد نکنی با دستای خودت!!!

بزرگتر و منطقی تر که شدم فهمیدم اصرار هم حدی داره!!!


تصمیمات باید خیلی منطقی باشن!

خیلی حساب شده و با فکر

با تمام ادعاهایی که دارم گاهی میبینم هنوز خیلی بزرگ نشدم!!

هنوز تصمیمات آنی و عجولانه میگیرم

هنوز یهو جوش میارم

حالا خیلی چیزا فهمیدم

اما خب به عمل درآوردن فهمیده ها گاهی از دست آدم خارج میشه

برای کارم تصمیم گرفتم شیفتمو تو استخر دومی کم کنم

یهویی جا رو خالی کردن خیلی بده و عواقب بدیم داره

به خصوص تو زمینه ی حرفه و کار

از یه چیزی خیلی راضیم!!

یه نفر این وسط فهمیده که چطور باید با ما رفتار کنه!!

بهش فهموندم ..فهموندیم


رانندگی داره به یکی از لذتهای زندگی تبدیل میشه

وقتی که خیلی راحت تصمیم میگیرم محل کارمو ترک کنم و نیازی نیست منتظر شم کسی منو تا جایی برسونه!

یا اینکه تمام راهو پیاده برم

یا برای بعضی خریدا و کارام راحت برنامه بریزم

همه ی اینا خیلی خوبن..خداروشکر


دلم برای دوست بیست سالم که همیشه پایم بود تنگ شده

اگه بگم کاش هیچ وقت ازدواج نمیکرد خودخواهانه اس!

ولی کاش یه انتخاب دیگه ای داشت..

انتخابی که اینهمه بین ما فاصله نندازه

باید هر طور شده از این زندگی لذت ببرم!
حتی شده تنهایی..
هیچ چیز همیشگی نیست تو این دنیا
نه هیچ آدمی نه هیچ لذتی نه هیچ سختی..
خودم لذتهای خودمو میسازم

اغلب آدما برای مشوت تو همه موردی خوب نیستن.معمولا تو یک یا دو مورد میشه رو کمک کریشون حساب کرد
بعضیام کلا خوب نیستن! اما خودشون فکر میکنن خوبن!! ولی خب همونام بین حرفاشون یه چیزایی میگن یهو که خیلی خوب و به موقع اس!
چی گفتم؟؟:))

خستگی از واژه هام پیداست..یا نمینویسم یا وقتی مینویسم چند مورد درهم و قاطی

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۷
سپیدار

دوره مهارتیم تموم شد

جمعا 6جلسه بود که 3جلسه اول راه افتادم

مربی خیلی خوبی داشتم

خانوم بودن و واقعا عالی!!

اگه خانومای مشهدی کسی خواست بگه شماره شونو بدم ;)

دو سه روزی که رفتم سرکارو دیگه با ماشین خودم میرم

خوبه راحتم استرسمم روز به روز کمتر میشه

به قول بچه ها کمتر باید اینه رو نگاه کنم که هول نکنم و بیشتر حواسم جلو باشه مگه موقع دور زدن و گردش و تغییر مسیر

با ماشین مشکلی ندارم چندان فقط این روزا چون هوا سرده یه مقدار اذیت میکنه..

فردا هم برا اولین بار میرم پمپ بنزین :)) (تنهایی البته اولین بار)

سه ماه آخر سال همیشه همه چیز با هم شروع میشه..

البته شایدم خیلی بزرگ نیست..ولی خب معمولا پشت سر هم پی میاد

آمادگیا هم شروع شد .ثبت نام کردم

سخت نیست اصلا ولی وقت تلف کنیه به شدت!!

از رکوردا نمیترسم..بگن 10 روز بیا رکورد بده ولی از زیر آبی متنفرم

نفسم تنگه

بعد از 25متر که میام بالا در حال جون دادن میام بالا دیگه :/

برای درجه 1 اگه بخوام شرکت کنم باید خیلی تمرین کنم و از کم عمق برم به طرف عمیق .اینجوری خیلی سخت تره چون آب هولت میده بالا موقع شیب و تو باید هم جلو بری و هم پایین تا سنگایی که میندازن کف استخر و هم برداری

ای خداااا نمیدونم این مواد و اینا از کجا در میارن دقیقا؟؟؟!!!!

اصلا این 25متر زیر آبی به چه دردی میخوره؟؟!!

به هر حال نکته ی خوب قضیه فقط اینه که امسال دیگه رفت و برگشت ماشین دارم و با اونهمه خستگی راحت میام خونه پول آژانسم نمیدم (میریزم تو باک ماشینم)

بعد از آمادگیا یه نفس راحت میشه کشید!

امیدوارم شرایطم خوب باشه روزای آمادگی

نمیدونم چی به صلاحمه و چی نیست؟؟

نمیدونم دعا کنم کارم سبکتر بشه یا نه؟؟

یکی از استخرا کنسل بشه یا نه؟؟

هیچ چی نمیدونم...فقط این روزا مدام دعا میکنم خدایا اونی که خیره خودت رو به راهش کن

نمیخوام پشیمون بشم و بی دلیل خسته

بدی این دنیا اینه که بیشترشو نمیشه پیش بینی کرد و تنها فرصت و بزرگترین فرصتی که خدا هم به ما داده اینه که از اول تا آخر همه چیزو از خودش بخوایم

منتهی صبر میخواد!

منم صبر میکنم

خدایا شکرت..شکرت به خاطر همه چیز..چه اونا که خوبن و چه اونا که شاید خوبن ولی به چشم ما بد میان !!!



۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۶
سپیدار

معنی بعضی خداحافظی ها را نمیشود فهمید

انقدر ناگهانی و غیر منتظره اند که نمیدانی دوباره از پی شان سلامی می آید یا نه

و هیچ آدمی نیست که برای همیشه صبر کند

نیست که همیشه ی همیشه تحمل کند

بالاخره یک جایی خسته میشود

می رود که برود

و به راحتی همه چیز را از یاد ببرد..

جلوی راهش را نگیر

اگر ماندنی بود نمیرفت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۷
سپیدار

برای یکبار هم که شده بیا و هر آنچه من میخواهم به زبان بیاور

بی کم و کاست و بی دروغ

قول بده همه اش از ته ته دلت باشد

قول بده راست بگویی و به قولهایت عمل کنی

قول بده دلم را برای همیشه ها خوش کنی

به روزهای ساده..خیلی ساده اما خوب

من هم قول میدهم

نمیدانم چه قولی اما هر چه هست خوبست

بیا یکبار هم که شده خودخواهیمان را کنار بگذاریم

هنوز هم نمیدانم چرا ما به هم کمک نمیکنیم؟؟ وقتی که میتوانیم..


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۳
سپیدار

رانندگی در سطح شهر خیلی چیزها از فرهنگ و اخلاقیات مردم اون شهر یا کشور و نشون میده

چند جلسه مهارتی با یه مربی فوق العاده خیلی خوبه..دو جلسه دیگه ام برداشتم .شنبه و یکشنبه بعد از ظهر

امروز عصر تو ترافیک بدی رفتیم و شاید یک ساعت طول کشید تا ازش بیرون اومدیم

به هر حال تجارب خوبین این کلاسها

از شنبه ماشین خودمو دیگه بر میدارم

به قول نسرین "رژیم من همیشه از شنبه شروع میشه حالا ماشین برداشتن تو ام شده از شنبه ای که هیچ وقت نمیاد!"

راست میگه هنوز کمی استرس دارم

ولی بالاخره آخرش باید بردارم دیگه

کم کم و آروم

ولی خوشحالم همین چند جلسه رو برداشتم کلی به اطلاعاتم و تجربیاتم اضافه شد

کلی ترسم ریخت


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۹
سپیدار
در حالی که تنها خیابان پهن و طولانی را به سوی خانه میرفتم به خودم میگفتم "به روحت هم رسیدگی کن"
نمیخواهم روحم بمیرد ..نمیخواهم حواسش تماما پی مادیاتی که احااطه ام کرده اند باشد..نباید روحم را فراموش کنم.کار سختی نیست
اما نمیدانم چرا نمیشود
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۰
سپیدار

عروسی خوبی بود

گرچه خیلی خسته بودم اما خوش گذشت

و مثل تمام عروسی های اخیر، مثل این بود که همه ی ما به تماشای چند سانس از یک فیلم سینمایی دعوت شده بودیم

زیبا ترین لحظه رقص آخر بود..رقص آخر عروس با خواهرش

طوری میان رقص یکدیگر را در آغوش کشیدند و گریستند که تمام دلم ناگهان گرفت

حسودیم شد

هنوز با خودم فکر میکنم آیا همه ی آنها که خواهر دارند اینطور هستند؟؟ جز من؟؟

چقدر خوب بود اگر چنین کسی در گوشه ای از زندگیم حضور داشت

کسی که از نبودنش سخت غمگین میشدم..

بگذریم

احتمالا مهمانی بعدی هم منزل همین تازه عروس باشد

گرچه که متاسفانه سایر دوستان و همکلاسان قدیم همکاری نکردند و فقط 3نفر در جشن شرکت داشتیم

همیشه اینجاها که میرسد میگویم امان از زن بودن..مردها چقدر سریع و راحت هماهنگ میشوند و میروند و تمام مدت هم خوش میگذرانند

ولی ما زنها....


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۶
سپیدار

امان از تمام جوابهای بی تفاوت دنیا

امان از ان لحظه ای که ناگاه دلت بلرزد و قلبت قطره قطره از چشمانت بیرون بریزد

امان از تمام وقتهایی که دلت آشوب است و میدانی چرا اما نمیتوانی چیزی بگویی

بعضی وقتها بعضی آدمها بعضی نداشته هایت را چنان به رخت میکشند که رویت را زخمی میکنند..

از آدمهایت دلگیر نیستم خدا اما از خودت گاهی میشوم

از آدمهایت توقع ندارم اما از خودت زیاد!

گاهی فکر میکنم کاش فرشتگانی میگماردی تا حرفهای ته نشین شده را به گوش مخاطبانش برسانند

همیشه وقتی تنهاتری آنها که باید باشند زودتر از همه میدان را خالی میکنند...

و به این فکر میکنی که بهتر است اصلا برای بعضی ها نباشی..

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۳
سپیدار
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۱
سپیدار
تمام عاشقانه ها را به اسارت برده ای
دست روی هر واژه ای که میگذارم تو قبلا تصاحبش کرده ای
انگار وازه ها هم به من زبان درازی میکنند
همه چیز این دنیا یک جور عجیبی آمدن و رفتنت را به من کنایه میزنند
درست مثل برده های نشان دار
که تمام زمین و زمان میدانند مهر پیشانیشان برای چیست..
تو همه چیز را برده ای
و آنچه باقی گذاشتی دستخورده هاییست که دیگر به کار من نمی آیند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۱۵
سپیدار
امروز بی پرده از تو میگویم
دلم گرفته
از تو
و تمام روزهای بودن و نبودنت
چقدر خدا به بعضی مخلوقاتش قدرت میدهد
با کلامی دلگرم میکنند و با کلامی آتش میزنند به تمام گرما
هنوز جرئت فکر کردن به این گذشته ی تاریک را ندارم
خیلی تلخ بود و خیلی گزنده
روزی که دیگر هیچ وقت این من، من نشد!
شاید نمیدانی اما همه چیز را خراب کردی ..همه چیز
دیگر نتوانستم باور کنم
ایمان بیاورم
بسازم
...
انگار یک چیزهایی به شدت درونم فرو ریخت
انگار مدتهاست کسی اینجا مرده است و هنوز دفن نشده
حتی مرگش هم باور نشده
آری کسی مرده و سالهاست که برایش سیاه میپوشم
شده ام یک آدم کوکی
کسی که تمام زندگیش در کارش خلاصه میشود
از تو ترس را به یادگار دارم
و تنفر
تنفر و دوری از هر آنچه دوست میداشتم و تو هم دست رویشان گذاشته بودی
شاید دیدارمان به قیامت باشد اما
دل خوشم به خدایم
روزی انتقام مرا سخت از تو خواهد گرفت..
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۷
سپیدار
ساده میگم
دلم برات تنگ شده
خیلی زیاد
عکسهامونو میبینم
ولبخند زیبای تو
و حال خوشی که با هم داشتیم و دوباره به یاد میارم
کی فکرشو میکرد
بعد از 20 سال اینجوری از هم دور شیم...
کی فکرشو میکرد که باید کم کم فراموشت کنم..
20 سال عمر کمی نیست
مطمئنم هر وقت عکساتو ببینم صدات توی گوشم میپیچه
نه هرگز نمیتونم فراموشت کنم
فقط دعا میکنم
آرزو میکنم
که دوباره سرنوشت مارو بهم برگردونه
به همون خوبی قبل
حتی خوب تر..
دعا میکنم برگردی
از راه اشتباهی که انتخاب کردی برگردی
من همینجا پشت همون عکسها و لبخندها
کنار همون لحظه های زیبا و گرم
منتظرت میمونم
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۲
سپیدار

نمیدونم اسم این کاری که میخوام بکنم حماقته یا شجاعت!

فردا میخوام با ماشین برم سرکار

رفتنش مساله ای نیست

مساله اول اینه که باید یه مسیر یه ذره دورترم برم به خاطر یه کار اداری که موعدش فرداست و با بچه ها قرار گذاشتیم

و بعدی برگشته که هوا تاریکه

ولی خب میگم آخرش که چی؟؟

بالاخره باید برم دیگه تا راحت شم :/

هعی..

کاش یه برادر یا پدر پایه ای داشتم اینجور موقعی باهام چندباری میومد

ولی با هر کدومشون برم فقط رو اعصابن.اینقده غر میزنن و تا برسیم سرم حرف میزنن که اعصاب و روانم پاک میشه و آخرشم میگن نمیخواد ماشین و ببری اصن :|

اینست همکاری بی نظیر خانواده ی ما

خلاصه که شما دعا کنین من سالم برم و برگردم و به هیچ کی و هیچ کجا هم نکوبم

این تنها موردیه که اعتماد به سقفم اینقده توش نزول کرده

اونم چون هیچ جوره خسارتش جمع و جور نمیشه

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۲
سپیدار
پشت سرم خالیست
آنقدر خالی که میترسم قدمی به عقب بردارم نکند به اعماق چاهی بیفتم
برای آدمی سخت است پشتش گرم نباشد
برای هر قدمی ترس تمام وجودش را یکباره پر میکند
ترس از زخم زبانها..تمسخرها..نیش و کنایه ها..و همیشه مقصر بودنها
ترس از هر اشتباهی چه کوچک و چه بزرگ
خدایا بعضی آدمهایت را چه تنها آفریدی
تنها اما با شانه هایی سنگین از بار..
شاید همه ی اینها به خاطر توست
آنقدر تنهایم کردی تا تنها تو را ببینم
ای کاش لااقل خودت را بیشتر ازینها داشتم..
سخت هوایم را نگهدار تا به زمین نیاید
زمینم یخ بسته خدا، هوایم را گرم کن
بیش ازینها باید به خاکت بیافتم
۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۲
سپیدار

اول اینکههههه تو بلاگفا نمیتونم برا بعضیا نظر بذارم :/ نمیدونم چرا

گفتم که نگین نامرد بود رفت دیگه ام سر نزد!

و امااااا

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳
سپیدار

چقدر زود گذشت

محرم و صفر رو میگم

مثل تمام عمر گذشته و روزهای گذشته مون اما انگار این سریع تر

انگار منتظر بودیم تموم بشه

و روزی مثل امروز که روز آخره با خودم فکر میکنم چه راحت از دست دادم فرصتی که میشد بهتر از این باشم

شاید تقصیر از من نیست..

برای هرچیزی و هرکاری باید پایه داشته باشی..نبود..

اینجا انگار هرکسی برای خودش برنامه ای داره..

دلم میخواست مثل سالها قبل که بچه بودم این دوماهو با همه وجودم درک میکردم و استفاده میکردم حقیقتا

ولی اینقدر غرق در کار و مسائل زندگیم شدم که انگار از همه چیز فراموشم شده

هیچ وقت دلم نمیخواست به این نقطه از زندگیم برسم که همه چیز بشه برام کار و کار و کار..

اما انگار تو زندگی من اجتناب ناپذیره و الان مرتب سعی میکنم خودمو ازین گردابی که توش افتادم بکشم بیرون و هر از گاهی نفسی بکشم

و همین غرق شدن باعث میشه از ساحل فاصله بگیرم..اینقد دور شم که برای زنده موندن چاره ای جز شنا نداشته باشم

خطرش اینجاست که ممکنه به یه نقطه ای از این اقیانوس برسم که دیگه ساحل و نبینم و هیچ نشونه ای هم برای پیدا کردنش نداشته باشم

دیگه معلوم نیست چقدر سرگردون بمونم و چقدر خطا برم و برگردم تا برسم به ساحل امن

اگه برسم...

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
سپیدار