خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
دیروز باز یه چیزایی خوندم که ناراحتم کرد جوکی که نسبت داده شده بود به حضرت موسی (ع) گفتم این تمسخره..توهینه...اون پیغمبر خدا بوده....(از این جور جوکا حتی واسه خدا هم ساختن شاید دیدین شمام) خدا تو قرآن به حضرت محمد میگه از اینکه کفار تورو مسخره میکنن دلگیر نباش....به وقتش مجازات میشن باز زد تو فازای دیگه و قر و قاطی کرد و فلسفه بافی که دین ما فقط دین عزاداری نیست من با خدا شوخی میکنم با پیغمبرشم شوخی میکنم تا لبخندی رو لب بقیه بشینه!!! اینم مسخره نیست و من همه رو قبول دارم و مسلمونم و جا نمازم آب نمیکشم.... خیلی مثل خیلیای دیگه سعی کرد بحثو به جاهای بیربط بکشونه که من نذاشتم آخرش گفتم میتونی برای بابا و مامان و بابابزرگ و مامان بزرگ خودتم جوک بسازی جلوشون بگی و بخندی و بعدم بگی من دوستون دارم و قصد توهین بهتونو ندارم و فقط شوخی میکنم؟؟؟ خداوکیلی چه عکس العملی نشون میدن؟؟؟ اینو دیگه جواب نداد و رفت وقتی برگشتم دیدم چندنفری خندیدن و گفتن باحال بود (جوکه) و چند نفرم حقو بهش دادن و..... حقیقتش خیلی غصه خوردم نه اینکه بخوام نظرمو به کرسی بنشونم از اینکه چطور دچار اشتباه میشن و قبولم نمیکنن از اینکه چه توجیهاتی میارن و ............. دلم گرفته بود...شب قرآنو باز کردم و خوندم.سوره ی مائده بود نوشته بود: گمراهی مردم ضرری به تو نمیرسونه .تو مواظب خودت باش..... با خوندنش دلم آروم گرفت ولی آدم هرجایی میبینه باید بگه و برخورد کنه وقتی ساکتی یعنی تو هم قبول کردی این حداقل کاریه که در دفاع از خدا و دین میشه انجام داد راستش وقتی به اینا میرسم ناخودآگاه یاد کسی میافتم که خیلی ازش ایراد میگرفتم و حالا هرچی میگذره میبینم اصلا با اینا قابل مقایسه نبود شاید من خیلی دنبال ایده آل بودم میگفت افتخارمه که مسلمونم.شیعه ی آقام علی (ع) هستم و ایرانیم و اینجا زندگی میکنم کشورای دیگه هم رفته بود اما میگفت من اونجور جاها نمیتونم دووم بیارم و زندگی کنم اونا خیلی با ما فرق دارن (برخلاف خیلیا که تا اونارو میبینن تمام دین و مذهب و اعتقاداتو میبرن زیر سوال و میگن عقب موندگی ما واسه ایناست و اونا بهترن و از این موردم خیلی دیدم) میگفت زندگی من همینجاست امام رضا اینجاست و .......................... این نوحه های جدید که واسه محرم ساختن و لابد شنیدین؟؟؟ یه جوری حسین حسین میگن توش که فقط س س شنیده میشه حتی از اینم بدش میومد و میگفت اینا دارن مسخره میکنن گناه داره.................... یه ارادت واقعی داشت به همه ی اماما و................................................................ شاید چون خیلی سخت گرفتم الان دارم دائم از این نمونه ها میبینم انکار چشمم داره تازه باز میشه که شاید خیلی سختگیر بودم و پر توقع یا اینکه انتظار داشتم همه دقیقا مثل خودم باشن و اگه کسی کمی از این دایره بیرون بود کلا نباید دیده میشد! باید اعتراف کنم اعتقاد منو به یه چیزایی خیلی خیلی قوی کرد باعث شد برم دنبال خوندن و فهمیدن باعث شد بتونم بهتر آدما رو بفهمم و از کسی به خاطر عقایدش متنفر نباشم چون همه تو یه شرایط نیستن و همه مقصر نیستن همیشه تو عقیده ای که دارن همونطور که شاید چیزایی که من دارم بهم ارث رسیده از خونوادمه برای دیگران هم تا قسمت زیادی همینطوره.... اعتراف میکنم خیلی چیزا فهمیدم.......یعنی بهم یاد داد..............هرچند گرون تموم شد وقتی پایه و اساس درست باشه بقیشم میتونه درست باشه یا بشه هنوزم نمیدونم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۹:۱۱
سپیدار
امروز قرار بود برم یه جایی یه قرار کاری بود (تقریبا) ینی اگه میرفتم میشد همه میگفتن برو اما رفتن من همانا و هوایی شدنم همانا و در نتیجه تحت فشار قرار گرفتنم برای رها کردن شنا هم همان! دیشب قرارامو گذاشتم اما ته دلم راضی نبود صبح چند دقیقه قبل از اینکه ساعت زنگ بزنه بیدار شدم اس ام اس زدم گفتم "سلام.من نمیام" به همین راحتی خودمو خلاص کردم چرا باید وقتمو تلف میکردم و تو این هوای سرد و خیابونا و پیاده روهای برف و یخی و لیز تا اونجا میرفتم وقتی میدونستم دلم راضی نیست و تا از شنا دست برندارمم نمیتونم برم سراغ این؟؟؟ خوشحالم که کاری رو انجام دادم که به دلایل زیادی میدونستم صلاحم توشه نه اونی که پول توش بود و همه میخواستن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۷:۴۴
سپیدار
به لطف این برف اینقدر هوا تمیز شده که آسمون حتی تو شب تاریک هم آبی دیده میشه با ستاره هااااااااااااا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۱ ، ۲۳:۰۰
سپیدار
جالبه که این روزا با خیلیا که حرف میزنی میگن: من مسلمونم اما نه اونی که آخوندا از اول گفتن و الان همه میگن من با مطالعاتی که خودم داشتم فهمیدم دین درست و اسلام چیز دیگه ایه!!! و بعد که بیشتر باهاشون حرف میزنی میبینی خیلی از بدیهیات و رد میکنن و چیزایی رو درست میدونن که کاملا غلطه! یعنی تماما افکار انحرافی...بیشتر هم درگیر جزئیات هستن که شاید خیلیشون چندان اهمیتی نداشته باشه یعنی با شک در اون جزئیات به همه چیز شک کردن و ردشون میکنن جزئیاتی مثل مثلا تعداد پیامبرای الهی یا سن تقویمی فلان امام و چیزایی از این دست..... طرف حتی مشروب هم میخوره و میگه: می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن!!! و اسمشو میذاره دین و اسم خودشو مسلمون روشنفکر!!! خب عزیز من وقتی می خوردی و از خود بیخود شدی و رفتی منبر و سوزوندی همین ینی مردم آزاری دیگه!!! اینجاست که میفهمی چقدر نرم و آروم اعتقادات و از مردم ما دارن میگیرن و ما حواسمون معلوم نیست کجاست؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۲
سپیدار
از دیروز شروع به باریدن کرد این برف تا امروز ساعتای 9 که دیگه خیل یکم شده بود دیروز صبح که هنوز کم  بود رفتم تو حیاطو راهو باز کرده .هرچند بابا قبلش رفته بود و اونم یه بار راهو باز کرده بودو بعلاوه جایی که ماشین پارک بود برف زیادی نداشت برای پرنده ها برنج ریختم روی سکوی کنار پله ها اما همش زیر برف موند یا اونا دیر اومدن یا برفا خیلی سریع میومدن یا هر دو! ظهر همه ی خادمای حرم و خواسته بودن برای پاک کردن برفها از صحنای حرم و سهم هر گروهی 3 ساعت بود این بود که من بعد از ظهر با مامان تنها بودیم و رفتم بیرون و تمیز کنم .میدونستم بیاد دیگه حسابی خسته است من تمیز میکردم و همچنان برف میومد....سردم نبود اما برفا زیاد بود و به آخراش که رسیدم نور چراغای ماشین بابارو از لای در دیدم و بعد در باز شد و با هم بقیه رو سریع جمع کردیم امروز صبح بابا نذاشت من حیاطو تمیز کنم چون به خاطر دیشب بدنم بسته بود و کمرم هنوز درد میکنه اما رفتم حیاط کوچیک اون طرفی و کمی هم پیاده روی جلوی خونه رو تمیز کردم چقدر این برف قشنگ و دوست داشتنیه مخصوصا وقتی اینقدر زیاد باشه و بعد از مدتی طولانی.... امروزم خواهرم اومده بود ...با هم یه خونه برفی ساختیم با دوتا آدم توش دیروز صبح از پنجره اطاقم دیشب قبل از تمیز کردن امروز صبح در حالی که بابا کلیشو تمیز کرده بود ساعت4 بعد از ظهر و نتیجه ی زحمات ما  :))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۵:۵۴
سپیدار
بعضی آدما اینقدر پر توقع هستن که به راحی یه موقعیت خوب و پس میزنن به خاطر تنها یک دلیل که اونم معلوم نیست پایدار باشه!!!! حرف دلم اینه که بعضی آدما لیاقت موقعیت خوب و ندارن! دیروز فرشته میگفت: خالم خیلی خیلی منو دوس داره و بهم محبت داشته همیشه و هنوزم داره منم خیلی دوسش دارم کلا روابط خانوادگیمون خیلی عالیه و همیشه خوب بوده پسر خالمم دوس دارم و اونم خیلی منو دوس داره! اما وقتی ازم خواستگاری کرد ردش کردم همه چیش خیلی خیلی خوب بود جز اینکه باید میرفتم کرج زندگی میکردم!!!!! به همین دلیل ردش کردم!!!!! و از اون زمان اونا خیلی ناراحت شدن و اون پسر خالشم دوساله که خونه شون نیومه و هنوزم ازدواج نکرده! تو دلم بهش میگفتم عزیزم احمقانه ترین کار ممکن و انجام دادی حالا دوساله آدمای جورواجور میان و میرن و خانوم از هیچ کدوم خوشش نمیاد! چون خودشم میدونه هرکسی و که با اون مقایسه کنه کم میاره! گفتم فقط به خاطر همین ردش کردی؟؟؟ گفت آره آخه من خیلی وابسته ام به مامان بابام نمیتونم جداشم ازشون باید هر روز ببینمشون................ یاد دختر خالم افتادم خیلیا رو به خاطر اینکه قرار بود برن شهرستانای اطراف مشهد زندگی کنن رد کرد اونم خیلی خیلی وابسته است به خانوادش ازدواج کرد .طرف همه زندگی و خانوادش مشهدن اما یه کار خوب با درآمد و امکانات خیلی بهتر براش فراهم شد و رفت جنوب!!!!!! و الان اونجا دارن زندگی میکنن.....چیزی که هیچ وقت نه فکرشو میکرد و نه پیش بینیشو..... و فرشته انگار لیاقت این دوست داشتن و دوست داشته شدن بی درد سر و اینکه همه چی بر وفق مراد باشه رو نداشت 100% هیچ وقت وجود نداره پس باید 99% رو قدر دونست حسابی چون برای اکثر آدما تنها 50-60 % پیش میاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۴
سپیدار
دو سه هفته پیش یه تار موی نیمه سفید بین موهام پیدا کردم دیروز دیدمش دوباره کاملا سفید شده بود و یکی دیگه هم داشت بهش اضافه میشد یاد این شعر رودکی افتادم: من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه          تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه   چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند         من موی در مصیبت پیری کنم سیاه راس میگن غصه آدمو پیر میکنه.... تازه فهمیدم چقدر غصه خوردم تو این دوسال هی با توام! به خاطر اینهمه غم و غصه ای که بهم دادی نمیبخشمت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۱ ، ۰۹:۰۱
سپیدار
روی گلتون به سرخی انار ، شبتون به شیرینی هندوانهخنده‌هاتون مثل پسته و عمرتون به بلندی یلداشب یلدا مبارک ...       اما یادمون باشه این شب واسه همه یک رنگ نیست.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۴:۳۹
سپیدار
نمیدونم چندمین باره که اینو مینویسم و میخوام .............. میخوااااااااام برای همیــــــــــــشه همین حس و حال و داشته باشممممممممممممممممم سمیرا دنبال بهانه اس که با هم باشیم...افسوس که شرایط من چندان این اجازه رو بهم نمیده نمیتونم سیستمو عوض کنم و صبح زود پاشم و در عوض شبا بخوابم!!!!! این هفته خیلی کار کردم...خسته ام آها راستی: شنیدین میگن مشهدیا چشم ندارم یکیو بالاتر از خودشون ببینن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه فکر میکنین مث خیلیای دیگه براشون حرف درآوردن سخت در اشتباهید اینجا از اون پایین تا اون بالا واست میزنن که نری بالاتر از خودشون! چندین سال پیش از بقیه میشنیدم باور نمیکردم...الان دیگه کاملا برام جا افتاده که غیر از این نیست! جالبیش اینه که مدام دارم از همشهریای خودمم میشنوم......................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۲۲:۱۸
سپیدار
میگن جنگ سالهاست که تموم شده میگن سهمیه ها و امکاناتی که به خونواده های جنگ زده ها( شهدا و حانبازا) میدن حق دیگرانه میگن اینا راحتن هر جایی کار داشته باشن کارشون جلویه همسایه مون جانباز جنگه.یه پاش قطعه از بالای زانو چرا با اینکه بهشون امکانات میدن حالشون خوب نیست؟؟ چرا خانومه هر چند وقتی یه بار صدای گریش چنان بلند میشه که ما از این طرف دیوار میشنویم؟ خیلیم آرومن و اصلا اهل سر و صدا و داد و بی داد نیستن ولی نمیدونم چرا ما گاهی صدای زجه هاشو میشنویم؟ شوهر عمم که وضعش خیلی بهتره یه خونه ی دو طبقه داره که یه طبق خالیه همیشه...خوش به حالش! هر روز یه کیسه قرص میخوره لابد خیلی با کلاسه نمیتونه درست بشینه همیشه یه طرفه لم میده به پشتی لابد خوشی زده زیر دلش که اینقده راحت ولو میشه با کسی رفت و آمد ندارن .همیشه خودشون تو خونه تنهان گاهی گوشی تلفنو جواب نمیدن....گاهی در و باز نمیکنن دختر و پسرش انگار همیشه مات و مبهوتن....خیلی کم حرف و آروم و منزوی شاید کسیو در حد خودشون نمیدونن که رفت و آمد ندارن! با اینکه اینقده خوشن عمم نمیدونم چرا دلش خونه میگه شوهرش اعصاب نداره...گاهی وقتا خفن قاطی میکنه یه بار بچه رو داغ کرده بود...یه بار زده بود وسایلو شکسته بود..... یه نفر دیگه هست اونام خونه شون بزرگه ماشین دارن ...... ماهی یه بار بستری میشه تا سر حد مرگ درد میکشه و دوباره بر میگرده موهاش ریخته...دندوناشم ریخته و مصنوعیه...ولی آرومه و به رو نمیاره ولی همه نگرانن اینبار که رفت بیمارستان دیگه برنگرده میگن چندین سال اسیر بوده ......................... یکی هیت که از وقتی شوهرش شهید شده همه تردش کردن مستاجره تو یه خونه کوچیک (اگه بشه بهش گفت خونه) تو یه منطقه ی نا امن و پایین با کار کردن خونه اینو اون بچه هاشو بزرگ میکنه آخه شوهرش جانباز بود و بعدها شهید شد .گفتن مدرکی پیدا نشده که تو جنگ شیمیایی شده باشه!! پس کجا اینجوری شده؟؟؟ تو آلودگی هوای شهر شاید! یکیم هست شوهرش از کار افتاده اس.خانومش کارگری میکنه مرده فحش میده و اربده میکشه و گاهیم میزنه بچه هارو یکیم هست هم خودش شیمیاییه و هم شوهرش و خیلیا هستن که ظاهرا چیزیشون نیست اما کمترینش اینه که زوتر از موعد دندوناشون میریزه! زنشون تو منطقه جنگی زندگی میکرده کسیو نداشتن ... همونجا بچه دار شدن.... دوران بارداری زمان تولد وقت شیر دادن بچه ها وقت خواب صدای آژیر و موشک و تیر و تفنگ که خبر نمیده! اینا خودشون که هیچ بچه هاشونم عصبین اینا هنوز از تنهایی میترسن از در بسته میترسن از تاریکی میترسن از صداهای ناگهانی حتی یه ترقه کوچیک میترسن کی گفته جنگ دیگه تموم شده وقتی اینا بهترین خاطرات روزای جوونیشون سوهان عمرشونه وقتی بچه هاشون تو بدترین شرایط بزرگ شدن و زود عصبی میشن
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۱ ، ۱۲:۲۷
سپیدار
مدتهاست که حالم از تلویزیون و سینما بهم میخوره نه امروز و دیروز...چندین ساله از زمانی که بزرگتر شدم و کارتونا تغییر کرد تک و توک فیلمایی میسازن که تاریخی و منطبق بر واقعیته و جذابه که تعدادشون به سالی یه بارم نمیرسه عموما تمام فیلمها شده : جنایت - خیانت زن و شوهرها به هم یا دوستا و همکارا - تجاوز و دخترای فراری - دروغ (به شدت) - اعتیاد - قتل به راحتی آب خوردن - بدبختی و فقر و فلاکت شدید و ظلم و در مقابلشم گروهی ثروتمند و تجملی.... - خیلی که دیگه خوب باشه یه آدم تعصبی توش هست که گند میزنه به همه چیز همیشه هم پلیس به شدت حساس و فرز عمل میکنه و هیچ کی از دست قانون فرار نمیکنه! سوژه های غیر از اینم میشه دختر یا پسری که بزرگ شده و فهمیده وقتی بچه بوده تو بیمارستان با یکی دیگه جا به جاش کردن..... همه ی اینا هست کاملا درست اما مگه قبلا نبوده؟؟؟؟؟ حالا به کم و زیادش کار دارم ولی اعتماد و با این فیلما از هم گرفتن نتیجه ی این فیلما اینه که به هیچ کی نمیتونی اعتماد کنی حتی برادر یا خواهرت! همه مجازن هرجایی دروغ بگن و خودشونو بکشن بالا و مشکلیم پیش نمیاد راه های مصرف مواد و دزدی و ...آموزش داده میشه اصلا آدم میشینه پای این فیلما افسردگی میگیره مگه هر چیزی که زیاده باید نشون داده بشه؟؟؟ واقعا مردم اینجوری عبرت میگیرن و به راه میان؟؟؟ یا میبینن اینقدر زیاده براشون عادی تر میشه و فکر میکنن مث فیلما آخرشم چیزی نمیشه و ادامه میدن به جای تاکید روی اینهمه جرم و جنایت چرا روی روابط خانواده تاکید نمیشه؟؟؟ چرا محبت و راست گفتن و زندگی خوب و نشون نمیدن تا بقیه هم یاد بگیرن؟؟؟ تلویزیون و سینمای ما شده عین صفحه ی حوادث روزنامه ها که من همیشه باید از دست مامانم قایمش کنم تا اینقد نخونه و اعصابش بهم نریزه! قبلا پدر سالار میذاشت - خانه ی سبز (خیلی دوسش داشتم) و خیییییییلی فیلمای دیگه که تاکیدش روی احترام و نون حلال بود حالا حتی طنزامونم شده فقط مسخره کردن این و اون و ادا درآوردن و بعدشم بی ادبی و دروغ دیگه لازم نیست بچه ها از دیدن برنامه های ماهواره چیزی یاد بگیرن همین تلویزیون داخلی تاثیرات بدآموزیش بیشتره
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۲:۰۸
سپیدار
یه چیزایی بود که میخواستم اما نشد دلیلش آبجیم بود(و هست) هر چی میگذره بیشتر کمبودشون آزارم میده یعنی مثل امروز هی میرسم به نقاطی که میبینم اگه اون کار و انجام داده بودم امروز خیلی راحت تر بودم و این مشکلات هم نبودن! حیف که گذشت و دیر شد .... شاید بعدها بشه بعضیاشو به دست آورد اما امروز بهشون نیاز دارم! چه فایده خودش تو همش مقصر نبود مشکل از تئوری مامان بود.... شاید اینه که چندان دل خوشی ازش ندارم از اومدنش و دیدنش خوشحال نمیشم حتی.... بیخیال
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۳:۴۱
سپیدار
همونطور که قبلا گفتم من(یک طرف) و بابا و مامان (طرف دیگه) برای اینکه با هم مشکل پیدا نکنیم قبول کردیم که کنار بیایم با هم یه جورایی! در واقع به هم باج میدیم.... چند روز پیش درست همون کاری که خواستن و کردم غرم نزدم!هرچند دلم خون بود ولی اونقدر خندوندمشون که کامشون شیرین شد بعد از اینم رویه همینه....هرچند میدونم خودم فرو میریزم....ولی دیگه مهم نیس...لااقل یکی این وسط خوشه(یک طرف) امروز به شیوه ی سیاست دخترانه ی خودم آویزون بابا شدم و گفتم میخوام 1تا3 برم تمرین! و بابا گفت عیبی نداره برو! و من هنوز تو کفم که چه زود پذیرفت این بار.....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۱ ، ۱۷:۴۷
سپیدار
همه ی شکستامو تونستم قبول کنم اِلا این یکیو!!! چون قبول این باعث میشه به خیلی از اعتقاداتم لطمه بخوره!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۳:۱۱
سپیدار
* قبول شدم اما با یک خطا...با مربیم مشورت کردم گفت نرو دوره ی بعد دوباره شرکت کن....چشم! یا بهمنه دوباره یا اسفند.... * بابا دائم تو گوشم میخونه که دیگه ولش کن و مامان سکوتی میکنه که معنیش تایید حرفا باباست! من اینجا هیچ حامی ندارم مگه اینکه کار مورد نظر خودشون باشه * هم من هم بابا و مامان داریم به هم باج میدیم تا بتونیم با هم کنار بیایم * تصمیم گرفتم دهنمو بعد از این ببندم شاید برای همیشه..... * بین بعضی چیزا هنوز نتونستم ارتباط برقرار کنم و این عذابم میده * راننده اتوبوس امروز اعصابمو خورد کرد سر صبح...کارت زدم اما وقتی پیاده شدم میگفت نزدی... آروم آروم با اوتوبوسش کنارم میومد و هی میگفت کارت بیا بزن و .... حرفمو قبول نمیکرد.... برو بابا دیوانه........ و دیگه محلش نذاشتم(حرف آخرو با خودم گفتم) و اونم یه چیزی گفت...شاید فحشم داد * حس نوشتن نیس...حس سر زدن نیس...حس خوندنم نیس...شرمنده همه { دپرس نیستماااااا فقط حوصله ندارم }
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۱۸:۱۹
سپیدار
میدونی فاجعه کجای زندگیه؟؟؟؟؟ اونجا که جسمت با یکیه ولی دلت، روحت، فکرت با یکی دیگست و باید باقی عمرت این بار سنگین و بکشی...... و همه ی دست اندر کاران این جنایت انتظار دارن خوشبخت باشی و راحت زندگی کنی به همین راحتی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۷:۵۶
سپیدار
شاید زیادی از خودم توقع داشتم که با سه ماه تمرین اونم با اولین آزمون قبول بشم!! به هر حال هنوز منتظر نتیجه ام که قراره تو سایت بزنن حس خاصی ندارم تقریبا میدونم که قبول نمیشم چون یکیشو خراب کردم و بابا طبق معمول میگه: من چای تو باشم دیگه قبول نشدم بیخیالش میشم.............................................. رکورد قورباغه 2:13__________ (2:15 وقت داشت) رکورد سربالا 55 ثانیه_________( 55 ثانیه وقت داشت) فلوت ها درست قوص ها: فقط شیرجه اولشو حواسم نبود رفتم کف استخر ولی زود اومدم بالا...قوصا رو خوب زدم زیر آبی: 17 متر حدودا زیر آبی رو رفتم اما از بس آب کثیف و کلر دار بود اصلا سنگایی رو که باید از زیر آب مآوردم ندیدم............. و همین همه چی رو خراب کرد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۱ ، ۰۷:۴۷
سپیدار
دلم میخواد بازم روزایی برسه که بیشتر از روزی 15 دقیقه اینجا کاری نداشته باشم!! نمیدونم اون روز بازم میرسه یا نه؟؟؟ البته نه با اجبار...نه اونجوری که فقط وقتشو نداشته باشم جوری که انگیزه شو نداشته باشم.فقط همین کافیه! عجب روزای خوبی بودن کلافه ام دوس ندارم با مامان بحث کنم یا ناراحتش کنم اما اخلاقش خیلی بد شده رو یه چیزی کلید میکنه و هر کار میکنی بیخیال نمیشه تا اینکه طرف از کوره در بره! بعدم میگه شماها نباید عصبانی بشین ...... منم که خودم میدونم بداخلاق شدم ...ولی خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم اما کارای این مامان واقعا نمیذاره گاهی وقتا هر وقتم حس میکنم ناراحتش کردم میرم از دلش در میارم اما....اعصاب خودم حسابی بهم میریزه تو این دوسالی که از دانشگاه خلاص شدم! نتونستم به علاقه ی خودم برسم (شنا) پارسالم که اون اتفاق افتاد و یکسال از تمرین و آزمون موندم به خاطر مامان رفتم سراغ خیاطی الانم اصلا پشیمون نیستم که یاد گرفتم اتفاقا خیلیم خوبه فقط مشکل اینجاست که منو از شنا دور کرد و مامان و بابا ترجیح میدن من صبح تا شب بشینم پای همون خیاطی و دور نجات غریق و مربی  رو خط بکشم ولی روحیه ی من این نیست که دائم بشینم یک گوشه خودشون همیشه میگن تو خیلی کم صبر و بد اخلاق شدی...زود از کوره در میری.... دلیلشم همینه یک سال تموم از شنا فرار کردم و دائم نشستم تو خونه باب میلشون بود اما خودم دیوونه شدم خسته و گوشه گیر شدم حالا هم به یه چیزایی فکر میکنم که میبینم واسه نجات غریق شدن یه کم دیر شده کسی از آینده خبر نداره اما....تو این چند سال اخیر بیشتر بهش نیاز داشتم خیلی کلافه ام مدتهاست گیر کردم بین خودِ خودم و خودی که دیگران ازم ساختن و میخوان!!! سرم درد میکنه............. فکر هر روزم یا میره به از دست داده ها یا به چیزایی که میخوام به دست بیارم...بدجور به همدیگه گره خوردن این دوتا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۷:۲۹
سپیدار
امروز استرس نداشتم فقط خیلی سردم بود همین! واسه این ورودی 36000 تومن گرفتن که خیلی به چشم نمیاد اما اگه اینو قبول شم برای کلاس باید حدود 300،000 تومن هر کسی بریزه و از اون مرحله اگه رد بشی خیلی درد داره!!! از6 صبح بیدار بودم 7:30 رفتیم بیرون تا 5دقیقه به 8 دنبال مکان آزمون میگشتیم!!!!! اینجاست که باید گفت آدرس دادنشون بخوره تو فرق سرشون بعد از چند روز تعطیلی ...استخر هم که تعطیل بوده....مسئول تاسیسات نیومده بود..... همه مردیم از سرما هم آب بی اندازه سرد بود و هم محیط خدا رحم کنه ذات الریه نگیرم!! جایی که من تمرین میکردم 25 متر بود و اینجا 33 متر از میزان رفت و برگشت  حدود 2متر کم شد اما از بس سرد بود کاملا منقبض شده بودم رکورد 200 متر کرال و که 3:58 زده بودم اینجا شد 4:08 (از 4:30) وقتی اومدم بالا سر گیجه داشتم....خوب شد به حرف سمانه گوش کردم و یه شیشه شربت عسل غلیظ با بیدمشک برده بودم با خودم بعدش 50 متر پای پشت مقدماتی...17 متر دست ... 30 ثانیه نگه داشتن نفس و سر زیر آب...2دقیقه در جا پای واترپلو یا قورباغه با آرنجها و سر و گردن بیرون از آب....66متر پای پهلو (به هر پهلو 33 متر) به خاطر این سردی بیش از حد هم ادامه ی امتحانو فردا باید یه جا دیگه بدیم جاش خیلی دوره تعریفای بدیم ازش شنیدم کلا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۰:۳۱
سپیدار
امام حسین (ع) امام معصوم بودن و همه ی ملائکه هم و حتی جنیان به فرمانشون بودن حتی روز عاشورا ملائکه میان پایین و به امام حسین میگن اگر اجازه بدی ما با دشمنانت میجنگیم و همه رو نابود میکنیم خلاصش اینکه همه ی اهل آسمان گوش به فرمان امام حسین بودن و منتظر فرمانشون بودن تا دشمنانشونو نابود کنن گذشته از این فقط کافی بود امام حسین از خدا بخواد تا خدا دشمناشونو از بین ببره و امام حسین(ع) هم زنده بمونن و دیگه چنین فجایع وحشتناکی رخ نده وقتی امام حسین (ع) اینهمه نیرو داشتن چرا فریاد "هل من ناصر ینصرنی" سر میدن و از مردم کمک میخوان؟؟؟؟ آیا ایشون به مردم عادی ( اونم اهل کوفه ای که میشناختنشون در بی وفایی) نیاز داشتن برای کمک؟؟؟ نه! دلیل این کمک خواستن فقط یک چیز بوده! امام حسین میخواستن با این بهانه آدمای بیشتری رو با خودشون ببرن بهشت! بهشت نه برای خوردن میوه ی بهشتی یا حورالعین.... که این پایین ترین درجه ی بهشته بهشتی که نهایتش رسیدن به خداست ...یعنی بالاترین مرتبه ی بهشتیان و بالاترین طبقه ی بهشت! اینهمه محبت و چطور میشه رد کرد؟؟؟؟ و مردم کوفه دعوت بهشت و رد کردن و جهنم رو انتخاب کردن __________________________ یه بار مدتها پیش شنیدم که میگفتن حضرت زینب(س) اهل کوفه رو نفرین کردن و وضعیتی که الان دارن به خاطر همون نفرینه این اولین مداحی بود که منو به خودم آورد یا اباعبدالله الحسین
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۱ ، ۱۵:۴۷
سپیدار
درسته که میگن آدم باید منطقی باشه و دنبال حقیقت درسته که میگن نباید کورکورانه چیزیو قبول کنی اما..... رسم بندگی اینه که وقتی خدای تو بهت امر میکنه (چه مستقیم و چه توسط اولیای خودش روی زمین ) بدون چون و چرا بگی چشم!! حتی اگه دلیلشو مفهومشو منظورشو نفهمیدی بگی چشم چون اون خداست وقتی پذیرفتی میتونی دنبال دلیل و اما هم بری ولی باید خیلی مواظب بود همه ی ما اونقدر روح آماده و ظرفیت بالایی نداریم که بتونیم تمام واقعیات رو درک کنیم حتی اگه دلیلشم بدونیم! و اما احساس....با منطق و دلیل و برهان به دست نمیاد احساس خیلی سریع تر میتونه تاثیر بذاره رو آدما و آدما رو بسازه! حتی اگه دلیل عقلانی وجود نداشته باشه و اشک یک احساسه...پاکترین نوع احساسی که خدا به بشر ارزانی داشته اشکی که به پای مظلومیت ریخته بشه به خدا میرسه و خدا اونو به روح برمیگردونه تمام این مصائبی که به همه ی امامان و پیامبران الهی رسیده و مخصوصا امام حسین نشون میده که خدا ظرفیت خیلی زیادی در انسان ها قرار داده فقط باید تقویتش کرد و رشدش داد یک سال پیش تو یه کتابی از یه آدم موثق خوندم که زیارت عاشورا هم معجزه میکنه اگه همیشگی باشه و تمام سال بخونیش نه فقط یه ماه محرم  یا دو روز تاسوعا و عاشورا و امروز بهش رسیدم امروز شنیدم اشک هم معجزه میکنه روح و میبره بالا اشک بر سید الشهدا روح و تقویت میکنه حتی اگه چیز زیادی ندونی ازش ندونی باید اشکو تقدیمش کرد و خواست که شناخت و معرفت و بهمون عنایت کنه   التماس دعا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۸:۰۰
سپیدار
مشهد خیلی سرده بدیش اینه که سرماش خشکه دریغ از قطره ای بارون ... حالا برفی که تو یزد و شیراز باریده پیشکش میگن آب و هوای هر جایی آدماشو مث خودش میکنه...راس میگن!! بخاری اتاقم دو-سه روزه خرابه قراره سرویسکار بیاد که بالاخره امروز قطعی شده و گفته 11 شب میاد تا دیشب هوا بهتر بود ولی الان خیلی سرده دیگه تازه صبح که از اتاقم اومدم بیرون فهمیدم چقدر اتاقم سرد بوده!!! هرچند وقتیم بخاری هست معمولا تو اتاق من رو شمعکه.ولی امشب دیگه روشنش میکنم وقتی درست شه گذشته از این هوای سرد هوای بعضی احساسات بابا هم نسبت به من و کارام سرده امروز باز آیه ی یاس میخوند که تو میخوای بری غریق نجات که چی بشه؟؟ به چه دردت میخوره؟؟اصلا نمیخواد بری و................................... امان از این زبون! همین دو روز پیش داشت تعریف میکرد یه نفر و چطوری تشویق کرده بره دنبال علایقش و دنباله شو بگیره و اونم اتفاقا کسی بود که پدرش حمایتش نمیکرد!!! واسه همه خوب حرف میزنن ولی به خودیا که میرسه؟؟!! کاریش نمیشه کرد ...اتفاقا مامانم هم همینجوریه یادمه یکی از خدمه ی استخر و اینقدر تشویق کرد که الان سر ناجی شده!! یه استدلال های جالبیم دارن!! بازم دمشون گرم لااقل خرجشو میکنن...کارای سختشم خودشون انجام میدن(مث ثبت نام) حالا در کنار اینا حرفم میزنن دیگه ولی اگه قبول نشم کلکم کنده اس
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۵
سپیدار
امروز رکورد کرال دادم 3:58 (تا 4:30 زمان هست) خیلی ذق کردم خودم آخه پارسال 4:10 زده بودم ثبت نام اینترنتیمو انجام دادم اما هنوز مدارکمو تحویل هیات ندادم آخه لعنتی مکانش خیلی دوره و مسیرشم پرته...یه مسیری که تمامش خیابون یک طرفه است! و ترافیک زیاد فقط هم 6:30 تا 8 شب روزای زوج ثبت نام میکنن! دقیقا زمانی که بابای من سرکاره و سرشم شلوغه و دیروقتم میاد! امشب میرفتن اون طرفا مدارکمو دادم ببرن تازه گفتن اگه شد!!! الان سایت هیات نجات غریق و باز کردم شدیدا استرس گرفتم!!! آخه زده بود امتحان 6 آذر برگذار میشه!!! همیشه اول بهمن بود خب!!!!!! هرچند از تمرین دیگه خسته شدم و دلم میخواد زود امتحان بدم و خلاص شم ولی نه دیگه اینجوری یهویی!!! وای دلم شور میزنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۸:۳۷
سپیدار
همیشه آدمایی بین ماها هستن که اطلاعات کافی راجع به شرایط ندارن اما زیاد حرف میزنن! به خصوص جایی مثل کشور خودمون که بهمون نسبت جهان سوم دادن!این آدما خیلی زیادن نه میدونن نه درست مطالعه میکنن تا واقعیت و بفهمن بر اساس یه سری چرندیاتی که تو شبکه های ماهواره ای مخالف یا رادیوهای بیگانه (که کاملا مسلمه بر ضد ما هستن) یا کتابهای نویسنده های مخالف (که این دین و آیین رو قبول ندارن) دیدن و شنیدن و خوندن میان میشینن به نقد کردن همه چیز !!!! از مسائل سیاسی و کشوری گرفته تا دین و مذهب و اعتقادات تو هم چیزم صاحب نظرن و ژست روشنفکری میگیرن وقتی باهاشون وارد بحث میشی چنان هر چیز بی ربطی و میکشن وسط که کلا از موضوع اصلی خارج میشی و حرفاشونم یه سری حرفای تکراری و بی اهمیته که از این تیپ آدما زیاد شنیدیشون جالبه که خیلیم ادعای مطالعه کردن و دنیا دیده بودن میکنن ولی حقیقت اینه که هیچ چی نمیدونن و نخوندن و نفهمیدن جز همون افکار باطلی که از ابتدا داشتن و دنبال همونا هم رفتن تا بیشتر براشون اثبات بشه نمیدونم ما کی میخوایم دست از این سیاه نماییهامون برداریم کی میخوایم خودمونو درست کنیم تا کم کم همه چیز درست بشه تا کی قراره جایی که هستیم و جهنم ببینیم و بقیه ی دنیا رو بهشت؟؟؟؟؟ _____________________________ خانومه یه متن بی خودی راجع به محرم نوشته که توش تماما جنبه های منفی قضیه رو تاکید کرده از اینکه خیلیا قبل محرم دزدی میکنن و گرون فروشی و سر چهار راهها مزاحمت و ...... و بعد که محرم میشه میان در قالب آدمای خوب نذری میدن و سیاه میپوشن..... و تمام محرم و خلاصه کرده تو اینا!!! به نظر من اینا فقط حرفای آدمای مغرضه بعدم که بهش میگم چرا همه چیزو سیاه میبینی و جنبه های خوبشو نمیگی واسه من سخنرانی میکنه از فقر و فحشا و دزدی و نا امنی................... خدا خودش ما رو هدایت کنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۳
سپیدار
چیزی که بیش از همه داره از دست میره روحمه! چون کمتر از همه بهش میرسم باید کتاب بخونم! فقط و فقط برای فهمیدن باید به معنویات بیشتر توجه کنم یه نماز سرسری خوندن چیزی رو حل نمیکنه قبلنا که آروم بودم یادمه نمازمو آروم میخوندم حواسم پرت چیزی نبود پشت سرش میشستم و دعا میخوندم زیاد صلوات میفرستادم............ همین کارای ساده بود ولی حالم خیلی بهتر از امروز بود این یاس و دلمردگی وجود نداشت و حالا بیخودی سرم شلوغ شده و به این کارام نمیرسم زیادی پای این مسخره میشینم که البته دیگه قصد کردم کمش کنم و امروزم موفق بودم اینجا دنبال چیزی نیستم فقط گاهی جبران تنهاییه و حرفایی که نمیشه زد! باید به روحم بیشتر برسم حس میکنم زمان زیادی ندارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۳
سپیدار
همیشه محرم و دوست داشتم امسال نمیدونم چمه هنوز حس خاصی نیومده سراغم :| شاید به خاطر دلگیریای خودمه ولی اگه اینم باشه بالاخره فرصت خوبیه .... 10 روز اول خیلی سریع میگذره ولی بعدش تا آخر صفر انگار چند برابر میشه دست و دلم به هیچ کاری نمیره گفتم میرم این دوره ی جدید مجبور میشم بیشتر کار کنم و سرم شلوغ میشه خوب میشم ولی حالا بدتر از قبل کارام رو هم تلنبار شده بعد که میشینم فکر میکنم میبینم زیاده و نمیتونم تصمیم بگیرم اول به کدوم برسم....کلا میذارم کنار تا وقتی که مجبور شم انجام بدم یا اینقدر سرم غر بزنن که یه کاریو شروع کنم و تموم کنم از این وضع هیچ راضی نیستم یه بخشیم از ناراحتیم وضعیت جسمیمه که نمیدونم چرا درست نمیشه؟؟ نفسم تنگه مخصوصا وقتی مث الان کمی سرما خوردگی داشته باشم هفته پیش که رفتم از متخصص قلب گواهی سلامت بگیرم پرسید ازم که تنگی نفس دارم یا نه؟ گفتم نه...اگه میگفتم آره یا حتی گاهی هم گواهی رو نمیداد هم باید باز کلی میدویدم دنبال عکس و متخصص داخلی و ..... آخرشم این دکترا یه عیبی میذارن رو آدم و کلی دارو و .... و تنها نتجیشم بدتر شدن وضعیته مدتهاست تصمیم دارم از همین متخصص طب سنتی که این نزدیکم هست یه وقت بگیرم ولی اونم فقط پنج شنبه ها صبح تا ظهر هست که منم کلاسم کلا انگیزه ای واسه درمان هیچ کدوم از مشکلاتم ندارم! و هر روزیم که میگذره از وجودشون افسرده تر میشم به این میگن یه رابطه ی مستقیم و دو جانبه! دلم خلوت میخواد تو حرم مث سابق تنهایی بشینم یه گوشه و واسه خودم کلی گریه کنم به خاطر اینکه اینهه بد شدم ولی دیگه از خلوت خبری نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۱۶:۳۳
سپیدار
سمیرا میخواست ثبت نام دانشگاهشو تکمیل کنه باید یه عکس 3در4 اسکن میکرد و میذاشت تو پذوفایلش تو سایت دانشگاه اس زده که من باید یه عکس اسکن کنم واسه دانشگاه در ضمن عکسم ندارم!!! گفتم میخوای از عکسای خودم برات اسکن کنم بذارم؟؟؟؟ یا بیا همینجا ازت عکس بگیرم بذارم؟؟!!! گفت باشه میام دیروز اومد با موبایل ازش عکس گرفتم گذاشتیم تو پروفایلش!!! البته با فتوشاپ یه تغییراتیم انجام دادم بهش میگم آخر میان مارو به جرم جعل اسناد میگیرن :| انصاف نیست! زندگیه منه و قراره انتخاب من باشه اما نیست.... قراره من بخوام...اما نمیخوام قراره من بسازم ولی باید بسوزم نذاشتن چون نخواستن چون با محاسباتشون جور نبود انصاف نیست که این گناه فقط به گردن ما باشه وقتی چیزی که نمیخوای میشه....دیگه دعای خیر هم نمیتونه برات کاری بکنه دیگه انگار از دعا کردنم دلسرد شدم وقتی میبینم اینهمه التماس به جایی نرسیده بیشتر از همیشه دلتنگم مبهوت از چیزی که به سرم اومد میدونم که اینجوری دووم نمیارم! میدونم که اگه همینجوری بگذره یه جایی قالب تهی میکنم و این عقده ی بزرگ روز به روز بزرگتر میشه تا اینکه یه کاری دست خودمو بقیه میده اینا تلقین نیست میگم میدونم چون خودمو میشناسم..... من این زندگی رو نمیخوام! چون مال من نیست چون همه رو برام خواستن و بریدن و دوختن من فقط تماشاگر و بازیگرش نقش پیش نوشته ی خودم بودم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۱ ، ۲۳:۰۴
سپیدار
قصد کردم کتاب بخونم حداقل روزی یه ساعت و بشینم دیگه پاش! بعد از 15 دقیقه دیگه چشام باز نمیشد! هیچ چی دیگه! دیدم دارم بیهوش میشم پا شدم کتاب و بستم به فعالیتای دیگه پرداختم ینی چنین تاثیری آمپولای بی حسی هیچ وقت رو من نداشتن بعد میگن تو چرا تو دانشگاه هیچ وقت شاگرد اول نشدی؟؟؟ چرا ادامه تحصیل نمیدی؟؟؟؟ مخصوصااااا مخخخخخخخخخخخخخصوصا دلیل دومیش همینه که گفتمااا حالا چیکار کنم؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۱ ، ۱۱:۳۹
سپیدار
هر کدوم از ما فکر میکنیم بزرگترین درد عالم و داریم بعد ممکنه تو قسمتی از زندگی دیگران واقع بشیم و ببینیم اونا چه جوری درد میکشن! تازه یه جاهایی میفهمیم اینی که ما داریم هنوز به درد نرسیده اما یه چیزی مسلمه! اینکه خدا خودش تو کتابش گفته که هیچ کیو بیشتر از ظرفیتش امتحان نمیکنه و بیشتر از توانش ازش نمیخواد پس هر کدوممون بیشتر درد داریم ینی خدا بیشتر رومون حساب باز کرده ینی بیشتر بهمون توان داده ینی با بقیه فرق داریم براش.... ینی یه جور دیگه دوسمون داره هر دردی داریم حتما توان و ظرفیتشم داریم...حتما داریم..تا پیش نریم اینو نمیفهمیم خدایا به خاط همه ی کم طاقتیام...کم صبریام...شکوه و شکایتام....لطفا ببخش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۰۹:۰۸
سپیدار
تنهام! یه صداهایی میاد!! همش فک میکنم از تو خونه اس مث صدای روشن بودن بخاری در صورتی که خاموشه رفتم جفت درا رو قفل کردم تا یادم میاد زیاد تنها بودم توخونه و همیشه هم دنبال یه چیزی میگشتم!! یه چیز جدید که میخواستن من نبینمش خب بچه بودم دیگه ...و ماجراجو همراه اول ی خاصیت تولدمو بهت تبریک نگفت یادم باشه اصن دیگه محلش نذارم! در عوض از شرکت شاتل صبح زنگ زدن و تبریک گفتن و 3گیگ هم بهم حجم رایگان دادن ای ول چه زورد زمان گذشتاااااااا فک کردم هنوز ساعت 11 باشه یهو نیگا کردم دیدم 12 هم گذشته! نزدیک بود سوپ خوشمزه ی مامی ته بگیره اگه منو به حال خودم بذارن کمتر دلگیرم! اگه بیش از حد دلسوزی نکنن اگه بذارن همه چی رو روال پیش بره نه با عجله و زور اگه به خدا اعتماد داشته باشن که خودش درست میکنه کارارو اگه فک نکنن خوشبختی مطلقا همونه که تو فکر اوناست اگه اگه اگه ..... فقط بذارین من یه ذره آرامش داشته باشم این روزا مدام آرامشم داره فدای آینده ای میشه که معلوم نیس حقیقتا توش آرامشی باشه یا نه! نقدمو به نسیه فروختن.......... و این یکی از رنجهای دختر بودنه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۱ ، ۰۸:۴۴
سپیدار
دیشب و تا صبح نخوابیدم از درد امروزم از بس آب سیب و چای سبز و شربت عسل و آبلیمو خوردم الان دیگه خیلی بهترم فقط سرم درد میکنه و یه کم عوارض جانبی سرماخوردگی به هر حال تمرین فردا تعطیله! نمیدونم اینم ناشکریه یا نه ولی همیشه ترجیح میدادم یه پسر بودم! بیشتر زندگیم مال خودم بود شایدم یه جاهایی ازم میترسیدن و میذاشتن خودم تصمیم بگیرم هرچقدرم خرابکاری میکردم باز بیشتر بهم فرصت میدادن کمتر احساس تنهایی داشتم خیلی نقشه داشتم با روحیه ای که داشتم خیلی چیزا رو ممکن میدیدم ولی دختر بودنم شد یه مانع بزرگ واسه خیلی چیزا نه! این یه طرفداری فمنیستی نیست صرفا یه درد دله از تفاوتهایی که ناخواسته بین منو برادرم گذاشته شده پدر مادرا همیشه میگن ما بین بچه ها فرق نمیذاریم اما عملا این غیر ممکنه! اون تونست بیشتر اشتباه کنه و بیشتر حمایت بشه و کمتر سرزنش و من با یه اشتباه تا سالها سرزنش شدم و از یه چیزاییم محروم هرچند شاید اون اشتباهم اونقدرا مهم نبود اون تونست حرفشو بزنه و بعدم کاری که خواست و انجام بده بدون اینکه صلاحیتشو داشته باشه و هنوزم که هنوزه عواقبش دامن گیر ماست ولی من حتی جرات نکردم اشاره کنم............... دختر بودن همش رنجه از همون اولش تا هرجا که ادامه پیدا کنه اگه پسر بودم....میتونستم انتخاب کنم نه اینکه انتخاب بشم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۱ ، ۲۳:۱۰
سپیدار
دو سه روزی بود یه حسایی داشتمااااااا بالاخره امروز صبح شکم به یقین تبدیل شد سرما خوردم مطمئنم از زن داداشم گرفتم روز عید که اومد خونه مون بدجور سرماخورده بود و تازه خانوم دکترم نرفته بود!! بعد که اومد جلو روبوسی کنه کاملا نزدیک که شد گفت من سرما خوردم(خیلی آروم) بعدم خودشو نکشید عقب و از اونجاییم که حساسه منم نتونستم دیگه تو اون صحنه خودمو عقب بکشم و نتیجش شد این! از این دختر خیلی حرص میخورم اصلا اجتماعی نیست خداییش خیلی کم رویه بعد از دوسال که عروس ماست هنوز وقتی میاد باید به زور به حرف بیاریش اونم راجع به یه سری مسائل تکراری حتی وقتی همه دارن به یه فیلم یا حرفی میخندن تنها کسی که نمیخنده یا فقط ممکنه یه لبخند بزنه اونه کم پیش میاد که مث بقیه بخنده به خصوص تو جمع بین جمع فامیل و دوستا که لام تا کام صداش در نمیاد من نمیدونم این چه جوری رفته دانشگاه؟؟؟؟  :| و این روبوسیشو این که دیر و آروم گفت سرما خورده و منو به این روز انداختم ناشی از همین اخلاقشه بدتر از اینا اینکه هرجایی میریم مهمونی (خانواده خودمونو میگم) ما دخترا جمع میشیم یه جا به گفتن و خندیدن حتی سر سفره هم معمولا ما همه یه طرف میشینیم و مردا هم یه طرف سفره ولی ایشون تمام مدت از کنار شوهرش تکون نمیخوره حتی اگه همه مردا تو یه اتاق باشن و خانوما یه جای دیگه اون میره پیش شوهرش کلا رفتار جفتشون بچه گانه است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۳:۰۷
سپیدار
فردا شب خواهرم و داداشم میان اینجا مثلا میخوان منو خوشحال کنن داداشم که کلا از وقتی ازدواج کرده رفته تو خط تولد و کادو و روز پدر و روز مادر.... قبلا اصن براش مهم نبود الان دیگه خانومش چون خیلی تو این نخاست اونم راه میبره من که حوصله هیچ کدومشونو ندارم راستش خوشحالم نمیشم نه از کادو نه از تبریک نه از تولد .... از هیچ چی بابا میگه میان تورو خوشحال کنن میگم لازم نکرده اخلاقشونو خوب کنن بسه D: میگه هر چقدر تو اخلاقتو خوب کردی اونا هم میکنن :| باید اعتراف کنم منم از اون دسته ای بودم که ظرفیت این همه محبت و توجه رو یه جا نداشتم! در واقع چیزی که نداشتم و شاید هنوزم ندارم اعتماد به نفسه!! نه اینکه از اول نداشتماااا یه کمی داشتم ام اکشتنش!!  :| نذاشتن رشد کنه که بماند ...البته تو این زمینه شاید چندان مقصر نبودن اما یه جاهایی حسابی خوردش کردن وقتی به عاطفه گفتم.....گفت این حرفا چیه؟؟؟ تو که مشکلی نداری!!! با سمیرا که حرف میزدم...گفت تو دیوونه ای که اینجوری فکر میکنی و حرف میزنی وقتی گفتم دلیل اینکه راجع به خودم اینجوری فکر میکنم چیزاییه که تو خونه بهم گفتن........داشت شاخ در میآورد!!! بعضی شوخیا وقتی زیاد تکرار بشه دیگه نمیشه بهش گفت شوخی! بعضی واقعیتا هم اگه زیادی جنبه ی عیب و ایراد بهش بدن و روش تاکید کنن بالاخره کار خودشو میکنه هرچند ممکنه واقعا به اون صورتم نباشه حالا این حرفا دیگه فایده نداره..... فکری که متهاست بنیانش گذاشته شده به این راحتیا عوض نمیشه مگه اینکه...................... شاید یه آدم با نیت خاص و بدون نیت سوء بتونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۱:۰۰
سپیدار
محرمم نزدیکه دیگه فقط چند روز مونده هرچند یه عده از یه ماه پیش رفتن پیشواز!!! آدمای افراطی همیشه به همه چیز گند میزنن بگذریم با این گوشی خریدنمون چشم بازار و کور کردیم! دائم یه سیمش قطع میشه روزی 2-3 بار باید خاموش روشنش کنم تا سیم وصل باشه!!! خیر سرمون با دو تا مرد رفتیم سرمون کلاه نره هرچند من میدونستم این مردهای مذکور چه مدلین ولی مامان اصرار کرد پدر جان که اصلا تشریف نیاوردن تو مغازه تا لحظه ای که میخواستیم پول و پرداخت کنیم اونم به خاطر اینکه کارتم دچار مشکل شد و جواب نداد میومدم هیچ فرقی نمیکرد چون اصلا سر در نمیاره از این چیزا داداشمم همینطور این دو نفر در واقع فکر میکنن هرچی گرون تر باشه بهتره حتما! اونم فقط مث ماست وایساد باید خودم با سمیرا میرفتیم سر و زبونمون از این دوتا بیشتر بود سمیرا تجربشم تو گوشی بیشتر بود ..... بی خیال دیگه نشد! اون کسیم که همیشه ازش گوشی میگرفتیم و مطمئن بود یه مشکلاتی واسش پیش اومده و چند وقتی اصلا کار نمیکرد شانس که میگن اینه!!!!! که من ندارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۱ ، ۰۸:۱۴
سپیدار
از در به دری فردا که خلاص شدم بیمه رو بابا خودش برام فردا میگیره عکسم که پیدا کردم لازم نیس برم بگیرم ظهر خوب نخوابیدم خیلی قاطی پاتی دیدم...بیدار که شدم سرم درد میکرد الانم از همون سردرد نتونستم بخوابم دارم باز خوندن و شروع میکنم خوانندگی نه هااااا ، خوندن کتاب و میگم! به مهلا(دوستم) گفتم پنجشنبه ها منو ببره و بیاره(ماشین دستشه) کلاس البته در مقابلش قرار شد یه کاراییم براش بکنم اون که سریع قبول کرد از بس موندم تو خونه دیگه تنبلیم میشه برم مخصوصا تنهایی مامان میگه چه جوری روت میشه؟؟؟ گفتم دوست به درد اینجور موقع ها میخوره دیگه!!! تازه از خداشم باشه....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۲۲:۵۸
سپیدار
گفته بودن آقای دکتر 8 میان وقتی رفتیم گفتن 9 میاد! 9:30 اومد ....  :| نوار قلب که زیاد طول نکشید ...ویزیت دکترم که 2دقیقه شایدم کمتر! عابر بانک معطلمون کرد...کارت و خورد ...بعد کلی معطلی واسه تغییر رمز خلاصه قبل از 8 رفتیم و 10:30 خونه بودیم درمانگاهم فقط یک خیابون با ما فاصله داره  :| هیات که وقت نشد برم واسه عکاسیم خدارو شکر دوتا عکس پیدا کردم و دیگه تعطیلش کردم ولی فردا باید برم.................. نیوتکنیک از 5شنبه شروع میشه و هفته ای یه باره اگه میتونستم روزای زوج برم بیشتر میرفتم تا زودتر تموم شه! هیچ وقت اینهمه مدت طولانی خونه و بیکار نبودم مث امسال وقتی خونه ام با زنگ تلفنم بهم میریزم از اینکه میفهمم کی پشت خطه آدمای بیکاری که شماره تلفن از این و اون میگیرن و بدون اینکه بدونن طرف کیه و چیه زنگ میزنن بعدم اصرار دارن برن! متنفرم از اینا چطور ممکنه دو نفر که کوچکترین شناخت و آشنایی ندارن یهو تو چند جلسه ی کاملا رسمی  1-2 ساعته به تفاهم میرسن که با هم زندگی کنن؟؟؟؟؟!!!! به نظر من که خیلی مسخره است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۸
سپیدار
باید برگردم باید برمیگشتم.... باید حرف بزنم باید بشنوم با این همه حرفای توی دلم اون دنیا هم که بخوام برم بارم سنگینه باید حرفامو میزدم باید میگفتم......... کاش میگفتم.................. یاد نذرام افتادم دلم گرم شد................. فردا : مقصد اول >>>>>>>> درمانگاه -متخصص قلب = گواهی سلامت مقصد دوم >>>>>>>> هیات ورزش و جوانان (فک کنم اسمش همینه) = بیمه ورزشی مقصد سوم >>>>>>>> عکاسی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۵:۵۴
سپیدار
خدایا تا حرف میزنم میگن ناشکری نکن تا درد دل میکنم باهات میگن کفر نگو تا برات اشک میریزم .......... میگن خدا قهرش میاد و مجازاتت میکنه...ننال خدایا من نمیخوام باور کنم مرام تو این باشه!! روی این زمین همه نامحرمن برای شنیدن گوشی ندارن اما زبونی دارن که تا عمر داری آبروتو ببرن و سرزنشت کنن پس اگه گاهی تو آغوش تو گریه نکنم...داد و بیداد نکنم...ناله نکنم...از غصه هام نگم........پیش کی برم؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۱ ، ۰۹:۱۶
سپیدار
راستشو بگم...دلواپس بودم دلواپس میشدم وقتی خبری نمیشد شاید سخت بود اما میدونستم که زنده ام!! آدم زنده دلواپس میشه گاهی برای دیگران امروز هم دوباره دلواپس شدم وقتی شماره رو گرفتم صدایی از پشت خط جواب داد صدای ناشناس پس لابد اشتباه گرفتم آره اشتباه!!! یا شایدم؟؟؟؟ یادم اومد از مرگ میگفت زیاد از مرگ میگفت راحت از مرگ میگفت میگفت مرگ برام یه مساله ی حل شده اس!!! و من مثل همیشه بد بین ...چرا اینقدر از مرگ راحت حرف میزنه؟؟....نکنه؟؟؟؟ گفته بود اگه بمیره من میتونم تماس بگیرم و بگم همکارشم و صدای گریه هارو بشنوم................ میگفت لازم نیس راه دور بیای کافیه دستتو بذاری رو قلبت........... امروز باز دلواپس شدم نکنه؟؟؟؟ نکنه اصلا؟؟؟...........نه حتی فکرشم نمیتونم بکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۲۰:۴۵
سپیدار
خیلی اتفاقی با شماره قبلیم شماره رو گرفتم مطمئن بودم الان میگه خاموشه یهو بوق آزاد زد سریع قطع کردم.... و هزار و یک فکر و خیال با خودم فکر کردم کاش با این شمارم نمیگرفتم آخه اینو داره ...ینی داشششششششت بعد به این فکر کردم که....شاید اصلا شماره اشتباه بوده چون 4رقم آخرش کاملا حدسی بود فقط به نظرم آشنا اومد!! ولی چون چندین بار گرفتم و خاموش بود گفتم لابد خودشه!!!!! و حالا ....واز مدتها پیش...به این فکر میکنم که............. اگه کسی چنین کاری با من میکرد هیچ وقت جوابشو نمیدادم اونم بعد از دوسال! و باز پیش خودم و وجدانم ، خودمو محکوم کردم محکوم به یک رفتار بچگانه و بی منطق!! یک رفتار عجولانه بدون فکر و فقط از روی احساس....از روی خشم.. خشم نه به مورد اصلی بلکه به عامل سومی که تمام هدفش همین بود که آشیانه مونو ویرون کنه و من اجازه دادم موفق بشه...فقط تو یه لحظه تصمیم حالا یادم میاد چقدر راجع بهش بهم هشدار داده بود چقدر خواهش کرده بود پشتشو خالی نکنم چقدر چقدر چقدر.... چقدر چیزا یادم اومد تو این دوسال چقدر دیر یادم اومد................... تولدت مبارک
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۱۶:۴۰
سپیدار
یه روز دیگه هم کم شد دیشب 1گذشته بود خوابم برد صبحم یه ربع به 7 بیدار شدم همسایه رو به رویی سیدن.هرسال این روز صبح دعای ندبه دارن و بعدم یه مولودی و مهمونم تا دلت بخواد میره و میاد اونجا بعضیا رو سالی یه بار میبینم باز همینش خوبه دخترشون یه سال از من بزرگتره از بچگی یا اون همش خونه ما بود یا من میرفتم(بیشتر اون میومد) دختر باحالیه.خداوکیلی هیچ چی تو دلش نیستاااا صاف و ساده حرفشو میزنه هرچند یه جاهایی زیادی رک بوده و ناراحت کننده شده اما به طور کلی منظور بدی نداره دختر شیطون و پر روییم هست(تهرانین) چند سال پیش بعد از اینکه پسر عموش ازش خواستگاری کرد عاشق شدن و مدتی که خونوادش در مخالفت به سر میبردن اینا یه ارتباط دوستانه و صمیمی داشتن(منم در جریانش بودم) تا اینکه ازدواج صورت گرفتو الانم یه پسر خیلی ناز دارن که به زودی یک ساله میشه شوهرش خیلی پسر خوبیه هر موقع این دوستم زنگ میزنه خونه مون معمولا من حوصله ندارم و ترجیح میدم از حرف زدن باهاش فرار کنم!! ولی همیشه بعد از حرف زدن کلی دلم باز میشه از بس خودشو شوهرش مزه پرونی میکنن خدا خیرش بده معمولا هم بعد از قطع کردن تلفن پیش وجدان خودم شرمنده میشم چون اون خیلی بیشتر حال منو میپرسه و من تقریبا هیچی....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۱۶:۱۸
سپیدار
هیچ وقت پا تو کفش کسی نکن اگه دوس نداری کسی پا تو کفشت کنه! حتی ناخواسته و غیر عمدی..... هیچ موقع آشیونه تو رو آشیونه ی یکی دیگه بنا نکن چون یه روزیم یکی پیدا میشه آشیونه ی تورو خراب میکنه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۶
سپیدار
میگن اونایی که عاشورا رو درست کردن همونایی بودن که غدیر رو درک نکردن شنیدم که "علی" از اسمامی اعظم خداست ................. ♥♥♥غدیر بزرگترین عید شیعیان به همه مبارک♥♥♥  دلم اندازه ی این آسمون بزرگ و ابری پاییز گرفته فردا عیده عید کسی که ذکرش ختم کلام خیلیاست..... فردا ...فردا تولده...دومین تولد ... بدون من تمام سعیم تو هر لحظه فراموش کردن همه ی خواسته هییه که هیچ وقت بهشون نرسیدم ولی هر لحظه مثل میبارن به همه ی افکار و زندگیم دیگه حتی توان فراموش کردنم ندارن توان هیچ مقاومتیو ندارم...... +++++++++++++ به بابا میگم واسه نجات غریق اینترنتی ثبت نام کردم لطفاه به آقای ...(همکارش)بگو تماس بگیره با رئیس هیات ببینه تا کی وقته برم واسه ثبت نام حضوری؟ تازه بیمه ی ورزشی از سازمان ورزش و جوانانم میخواد که من ندارم از کجا بیارم؟؟؟ یه تست صحت سلامت از متخصص قلب و عروقم میخواد بابا میگه تو که قبول نمیشی واسه چی میخوای بری؟؟!! دیشبم زنگ زدم هیات تو همون ساعتی که تو سایت زده بود اما هیچ کی جواب نمیده لعنت به اینا که مردم و میذارن سر کار همیشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۱۲:۳۴
سپیدار
عشایر زندگی سختی دارن ولی قشنگه! شاید استرسای ما رو ندارن اینکه خونه شون کجای شهر باشه؟ دکورش چی باشه؟ چند تا اتاق داره؟ ....................... لباساشونم خیلی قشنگه تقریبا همه جه با همون لباسای رنگی و شادن خیلی راحت.............خیلی راحت تر از ماها آسمونشون پاکه زندگیشون طبیعته هرچند کارشون زیاده اما سرشون اینقدر گرم هست که کاری به حرف این و اون ندارن بیکار نیستن که بشینن ساعتها زل بزنن به صفحه ی مانیتور یا تلویزیون اصلا تمام زندگیشون مفیدن عمرشون پر برکته خیلی وقته که فکر میکنم شاید اگه یه دختر عشایر بودم خیلی خوشحال تر بودم از این همه نگرانی و غم و غصه ی زندگی شهری دور بودم شاید اگر اجدادمون میدونستن با ثابت شدن چنین مصائبی برای ماها پیش میاد هیچ وقت از حرکت نمی ایستادن! خوش به حالتون که عشایرین خوش به حالتون که هنوز کوچ میکنین و دلتون از یکجا بودن نمیگیره خوب میدونین این خونه دائمی نیست.................... خوش به حالتون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۱ ، ۲۱:۰۱
سپیدار
قصه ی دختر شاه و پسر گدا یا پسر شاه و دختر گدا فقط و فقط یه قصه است! پس چرا از بچگی تو گوش ما زمزمه میشد؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۱ ، ۱۶:۴۹
سپیدار
بعضی چیزا تو زندگیت هست که خودتم کاملا مطمئنی شدنش غیر ممکنه!!! و اگرم نشه دنیایی از هم میپاشه فقط یه معجزه میتونه نجاتت بده برای همیشه ولی همه ی ما مستحق معجزه نیستیم..... دوس دارم بدونم اگه باز همو ببینیم عکس العملمون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ __________________ هنوز یادم نرفته...اون دوباری که بحث کردیم و بعدم قهر....هر دوبار تصادف کردی...دومی خیلی بدتر بود گفتی نفرینت خوب میگیره!! من نفرین نکردم و نمیکنم ولی نمیدونم آه من بازم تورو گرفته یا نه؟؟!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۱
سپیدار
نفس نفس نفس یه هواگیری میخوام قد تمام روزهایی که قراره زیر آبی برم دیگه بالا نمیاد همون حسی که وقتی زیر آبم و دارم تو اون قدمای آخر که دیگه نفسی برام نمیمونه ...احساس خفگی میکنم با شدت پامو میکوبم به زمین و راست میام بالا سرمو که میارم بیرون آب با شدت و پشت سر هم نفس میکشم..... حالا اینجا روی آبم نفسم میگیره هرچقدر با پام به کف این استخر بزرگ خاکی فشار میارم بالاتر نمیرم نمیتونم سرمو از خاک بیرون بیارم و نفس بکشم خدایا نگو که تنهام گذاشتی نگو که نمیبینی چی به سرم اومده نه کفر نمیگم نمیخوام منو باهیچ کسی دیگه مقایسه کنی خیلی صبر کردم...خیلی زیاد...اونم رو نقطه ای که هیچ حرکتی نداره! خدایا یادت میاد چقدر التماست کردم از اولش که تنهام نذاری؟؟ یادته گفتم همه ی امیدم فقط خودتی و بس .... کمکم کن اشتباه نکنم اگه اشتباه رفتم سریع نگهم دار امااااااااااااا.................چرا چرا چرااااا؟؟؟؟؟؟ تو میتونستی وقتی قرار بود آخرش اینهمه عذاب باشه میتونستی جلوشو بگیری تو خدایی...هرچیزی ازت برمیاد...رحیمی...رحمانی...بخشنده ای.... اما من چی نه میدونستم آخرش چیه...نه کوچکترین اصراری داشتم که این راهو برم منم یه آدم بیچاره ام خطا کردم اما خودت میدونی قصدم این نبود خدایا از اون وقتاست که دیگه نفسم تنگ شده دارم غرق میشم و هر چی دست و پا میزنم نمیام بالا نه میتونم حرف بزنم بگم چه مرگمه....................... نه میتونم دفاع کنم از خودم نمیشنون.....ولی تو که میشنوی...میبینی نذار به تمام باورایی که بهت داشتم و دارم شک کنم بسمه...به اسمت قسم دیگه بسمه میترسم از روزی که کافر بشم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۱:۴۶
سپیدار
قرار بود روز عید باشه بعد شد شبش بعد شد روز قبلش بعد باز همون روز شبش.... بالاخره گفتن فردا از این حرکتای عموم خوشم میاد که همه رو دور هم جمع میکنه این فامیل دیگه سالهاست که فقط سالی یه بار ماه رمضونا دور هم جمع میشن اونم نه همیشه و نه همه هستن! فردا باید به یه نفر یه تذکراتی بدم!!! یکی که پاشو از گلیمش درازتر کرده دختر عمو دومیم که از من کوچیکتره و یه ساله (فکر کنم) عقد مرده اون موقع که عقد کردن هنوز 17 سالش بود حالا واسه من خواستگار میفرسته!!! اونم چه آدمای در و داغونی خودشون تو یه منطقه ی خیلی پایین شهر هستن و از همون محله هم شماره خونه مارو میده به این و اون! و باز اونا میدن به یکی دیگه!! هزار بار به مامان گفتم وقتی کسی از این محله ها زنگ میزنه اصلا قبول نکن دیگه! میگه مهم انسانیته راستم میگه ولی خود همین آدما چرا از همون منطقه و سطح خودشون نمیرن دختر پیدا کنن؟؟؟ چرا اینهمه از اون سر شهر میان این سر شهر؟؟؟ بعدم از راه میرسن راجع به منطقه و خونه و حیاط ما اظهار نظر میکنن!!! من نمیگم پایین شهریا بدن و بالا شهریا خوب اما میگم فرهنگ ادما با هم خیلی متفاوته اینی که میگم و به عینه دیدم متاسفانه کسایی که پایین شهر میشینن غیر از اینکه خیلیاشون مهاجرن و از روستاها و شهرستانای دیگه اومدن به یه سری رسم و رسومات منسوخ شده و خیلی دیمی شدیدا پای بندن مه بعضیاش واقعا آدمو عذاب میده! خانواده ی شوهر خواهرم و زن داداشم اینو کاملا اثبات کردن تو این دوسال! و چقدرم سر این مزخرفات اعصاب خوردی داشتیم بین دوستای خودم و حتی فامیلمونم خیلی دیدم اما نمیدونم چرا مامان من زیر بار نمیره!!! حالا همینا که از پایین شهر پا میشن میان یه طوری به خونه و زندگیت نگاه میکنن که انگار از تو کاخ اومدن تو کوخ!! بقیه شو تو پست بعدی مینویسم...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۱ ، ۲۱:۳۹
سپیدار
امروز سمانه چند لحظه ای موقع تمرین نگام میکرد خیلی نگاهش معنی دار بود! یه چیزیم گفت که خیلی متوجه نشدم از اون فاصله آروم گفت منم لبخونی کردم! بعد که شیفت تموم شد اومده میگه چند ساله شنا میکنی؟؟ گفتم از 10-11 سالگی که شروع کردم به یادگرفتن دیگه! گفت واسه کی میخوای آماده بشی؟ گفتم بهمن! گفت خواهشا این بار یه کم عرضه به خرج بده!!باید هرطور شده قبول شی!! و صدای قهقهه ی من که بلند شد! گفت آدم واری تمرین نمیکنی دفعه بعد میای با هم میشینیم درست حسابی برات برنامه میذارم رژیمتم باید اصلاح کنی!احتمالا وزنت میره بالا اما بعد از امتحان میتونی دوباره لاغر شی! خلاصه بعد از گفتن مقداری غلط کردی و بی خود کردی ..... گفت حیفم میاد تو قبول نشی!!باید بشی و....اینجوریه که فهمیدم نقشه هایی داره تا منو بکشه بالا دستش درد نکنه...خوشحال شدم حقیقتا همه چیز استخر خوبه جز اینکه یه سرماخوردگی دائمی رو برام درست کرده سینوسام چرکی شده با یه باد اذیت میشم تازه من کلی مواظبم! _____________________ دنبال یه واژه میگشت که من میدونستم و نگفتم چیه میگفت اگه اون حقو داشت نمذاشت برم استخر تا سرفه هام خوب بشه به اون شدتم نبود اما وقتی باهاش حرف میزدم همش سعی میکردم جلوی سرفه امو بگیرم این بود که گاهی زیاد میشد یه کم باور میکنی اگه بگم گاهیم اینقدر غرق میشدم که سرفه هام خود به خود قطع میشد؟؟ اصلا انگار یادم میرفت!! ولی خوشحال میشد و میگفت ببین خوب داری میشی سرفه نمیکنی؟ و باز من یادم میودم اما هرطور بود قورتشون میدادم که خوشحال باشه..........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۱ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
اسمش نمایشگاه ورزش و اوقات فراقت بود دو تا سالن داشت یکیش فقط ورزشی بود تقریبا همه ورزشا بود همه میتونستن از وسایل به راحتی استفاده کنن حتی یه جا وسطی هم بازی میکردن! فقط شنا بود که محدود شده بود به غرفه ای برای فروش بلیط موج های آبی! سالن بعدی هم اوقات فراقت بود و شامل کارای دستی و هنری و کامپیوتر میشد خوب بود فقط اینکه من تنها بودم! مامان که تا یه هفته نباید زیاد راه بره(هرچند خیلیم توجه نمیکنه) بابا هم اونجا تو قسمت ورزشیا غرفه داشتن و رفت اونجا البته گفت یه دوری بزن خواستی بری سالن بعد بگو با هم بریم منم یه دور زدم بعد که رفتم سمتش دیدم مشغوله این بود که خودم رفتم حقیقتش اصلا نمیخواستم برم اینقدر اصرار کردن که مجبور شدم برم کلیم ترافیک بود دم پارکینگ به خاطر اینکه یه پارکینگشو شهرداری داده بود به جمعه بازار ماشین!(هنر شهردارمونه) نمیدونین چه وضع افتضاحی بود.درست یه ساعت معطل بودیم! مامان به خاطر سیاتیکش دکتر بهش زالو تجویز کرده بود واسه همین چند روزیه نمیتونه زیاد راه بره این بود که من میخواستم بمونم پیشش که تنها نمونه اما نذاشتن دیگه! دوباره دیشب اون کابوس مسخره رو دیدم و بازم به یه شکل متفاوت! آدمیکه تو آخرین لحظات عوض شد! داشتم دیوونه میشدم خدای من ................................. صبح تو ماشین خودمو تو آیینه نگاه میکردم ...دیدم چقدر صورتم لاغر شده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۱۳:۲۰
سپیدار