دیشب به جهت بیرون کردن ملکه کک از اتاقم هر دو پنجره رو کانل باز گذاشتم و عامل فساد یعنی کوله ای که روز حادثه برده بودم پارک هم توی رخت آویز بهارخواب آویزون بود
دیشب بادهای نسبتا شدیدی میوزید تا جایی که مدام سر و صداهای مختلف از برخورد اشیاء و درختها با هم بلند بود
و من نمیدونم این وسط چرا هی فکر میکردم کوله مو الان باد میبره!! در نتیجه چندین بار بیدار شدم از سر و صداها و چندبار قصد کردن برم و از تو حیاط بیارمش!
واقعا نمیدونم چرا این استرس و تا صبح دنبال خودم کشیدم؟!؟!
به هر حال تدابیر سرما سازی موثر افتاده ظاهرا چون دیگه هیچ گزشی اتفاق نیافتاده ( کک ها تو سرما میمیرن)
تو راه زیست خاور با مامی نوشته ی پشت شیشه ی یک کتاب فروشی توجهمو جلب کرد. نوشته بود " قیمت کتابهای این فروشگاه از قیمت یک پرس چلو کباب کمتره)!!!
با خودم گفتم ما که فقط دنبال یه کار کوچیکیم! برمیگردم یه کتاب یا شایدم دوتا میخرم حتما!
بعد از یک نیم دور در طبقه همکف خربد کردیم ( اصلا قصد خرید نداشتیم!) و برگشتنا که میخواستیم زودتر هم برسیم دیگه اون کتابفروشی رو ندیدم!
نمیدونم چرا یهو باز گوشی جان از خوندن کارت حافظه عاجر شده؟!
داشتم کتاب شیطان و دوشیزه پریم رو میخوندم که اینجوری شد و حالا دسترسی بهش ندارن!
کتاب 4اثر فلورانس اسکاول شین و خیلی تعریفاشو شنیدم و میخوام اونو شروع کنم
همین الان دچار حمله ی شدبد خواب شدم..