خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

شدن مثل بچه هام!

یه وقتا میخوام و نیاز دارم استراحت کنم

اما باید به کاراشون برسم و نمیشه...

یه وقتایی میخوام مثلا صبا برم بدوام

ولی چون مامانم همون موقع دوس داره بیاد پیاده روی، از دویدن صرف نظر میکنم و پیاده روی ک خوشم نمیاد و انجام میدم 

یا بعضی وقتا برای تفریح ... 

بعد ناخواسته ازشون بدم میاد که مجبورم همشاز خودم بزنم 

حس مامان و درک میکنم که هیچ وقت تو بچگی نه بغلم میکرد نه میبوسیدم شاید اونم خسته شده بوده از دست من... از اینکه منو نمیخواسته و اومدم و حالا باید از استراحت و خوشی و تفریحش برای رسیدگی به من، مهمون ناخوند، میگذشته...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۷
سپیدار