خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

یه چیزی خیلی رو اعصابم بود امروز بالاخره تمومش کردم!

خیلی وقت بود بهش فکر میکردم.. باید میشد


صب از 6:30 بیدارم به خاطر شاگردم. اونوقت خانوم ساعت 7 زنگ زده که من دیشب نخوابیدم نمیتونم بیام!

قرار شد ظهر بیاد

خیلی خوابم میومد.. تا 8 همچنان تو رختخواب موندم و چشمای خوابالوده مو مالیدم

هرچی فکر کردم دیدم اصلا حوصله ندارم!

زنگ زدم گفتم کاری پیش اومده و کنسل کردم

فک کردم ارامش و اعصاب خودم مهمتره


رفتم گاز بزنم از بس تو فکر بودم اشتباه رفتم یه تیکه مسیرو اونم دوبار!!!!

رفتم پیش ناری که از سر رودرواسی با مادر شوهر خودشو مریض کرده..

خواستم بعدش برم پارک ولی یادم اومد سر ظهر اون مسیر شلوغه حتی اگر پارک مذکور خلوت باشه که زیادم نیست!!

اومدم خونه و قطع همکاری و قطع ارتباط کردم با کسی و کاری که فقط رو اعصابم بود!

یه حرکت خوب دیگمم این بود که رو تختی مو جمع کردم به جاس یه پتونی گلبافت گرم و نرم دو نفره رو تختم جاسازی کردم طوری که بهم نریزه و جمع نشه ضمن اینکه گرماش خیلی خوبه

راضیم از خودم



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۵۶
سپیدار

وضعیتم یه جوری شده الان که فکرشو میکنم خندم میگیره :)))))

چه وضیه آخه؟؟؟ 

جهت شروع به مطالعه رفتن قهوه اسپرسو خریدم که وقتی خواستم درس بخونم بخورم خوابم نبره الان از خواب دارم میمیرم :))))

حالا هنوز معلوم نیست کی و به چه صورتی شروعش میکنم :/ 

خونه کلا فازشون منفی و نا امیدیه -_- تازه مامان جان امروز میگه " تو گفتی من از درس خوندن خوشم نمیاد" o.O 

اصن همه چی یه جوریه... هی یکی دیگه به قبلیا اضافه میشه... والا دیگه نمیدونم چیکار کنم خدایا ستینگ زندگانیم کلا منهدم شده لطفا دوباره نصب کن :))))

منکه دیگه نمیدونم چیکار کنم

هیم میگم نمیدونماااااا باز یه مورد جدید پیش میاد

از کار و درس و خونه و زندگی و عشق و آینده و گذشته و آشنا و غریبه و ... :)) 

درست میشه میدونم :)))

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۸
سپیدار
بودن بعضی آدما مثل اشغال یک صندلیه در حالیکه خودشون جای دیگه ای میشینن..
فقط آدمو گیج میکنن وقتی اصرار دارن باشن اما در حقیقت نیستن...

چه پیشنهاد کار بهم میدن چه سوال از کارم میپرسن چه سوالمو جواب میدن.. ختم میشه به یه سوال؟ مجردین؟؟
حس خوبی نیست بخصوص وقتی طرفتون متاهله... 
از حرف زدن راجع به کارم و جواب دادن به سوالای بی ربط و تکراری دیگه حالم بهم میخوره...

میخوام درس بخونم.. خیلی گیجم.. هرکی یه چیزی میگه.. تا آخر این هفته باید تصمیم مو بگیرم دیگه
اگه جریان کاریم اوکی بود راحت تر تصمیم میگرفتم
هرچی خیره..
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

اینقد تو فالم درس خوندن اومد که بالاخره داره به یه جاهایی میرسه انگار!

از سه نفر مشورت گرفتم و دومی از همه کامل تر راهنمایی کرد

قبلنم البته تو یکی از استخرایی ک مشغول بودم با بچه حرف زده بودم و کم و بیش یه چیزایی دستم بود ولی خب..

این سه نفر جزو نخبگان بودن! اولیو آخری به نظرم یکم گیج میزدن

از زمانی که این افکار خیلی جدی تو مغزم اومد کلا یه چیزای دیگه ای رو پیش روم میبینم

نمیدونم چطور بگم. انگار تمام نگرانیا و مسیری که پیش روم قرار میگیره رو دارم میبینم

همه چیزایی که باید کنار بذارم

کارایی که باید انجام بدم

و....

نظرتون راجع به وضعیتی که پایین شرح میدم چیه؟؟

رشته دبیرستان انسانی

رشته کارشناسی مدیریت اموزشی (علوم تربیتی)

۸ سال از دوران تحصیل گذشته

حالا قصد تغییر رشته به تربیت بدنی تو کنکور ارشد

زبان خیلی متوسط شایدم ضعیف.. در همون حد ک تو دانشگاه بوده..

3روز در هفته صبح تا 7و8 شب سرکارم

پیشنهادی که بهم شده👇

مشاوره برای برنامه ریزی، رفع اشکال، تدریس، جزوه، پیگیری و خلاصه هرچی که لازمه از حالا تا کنکور 1 میلیون تومن

و البته غیر حضوریم هست چون شهر دیگست (تهران) ولی فرد شناخته شده ایه و همونطور ک گفتم جزو نخبگان و رتبه های برتر و ... انجمن نخبگان و این چیزاست

حالا نظرتون؟؟؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۲
سپیدار

اشک فاصله رو کم میکنه

فاصله ی دل تا آسمونو

اشک وقتی میریزه که قلب در رقیق ترین حالت خودشه

وقتی کار به اینجا برسه

مخصوصا اگر به تهش رسیده باشی

اونجایی که دیگه کاری ازت ساخته نیست..

میتونی امیدوارتر از همیشه باشی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۱۸
سپیدار

پاییز باشه

هوا زود تاریک شه

کسی نباشه باهاش بری بیرون

بیکارم باشی

حوصله ام نداشته باشی

...

دستمال بدم؟؟؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۷:۲۳
سپیدار

حلول ماه ربیع و شروع دوباره بزن و بکوب مبارک😃

من باید الان خواب میبودم😒

منتهی امروز بدلیل سر درد و عدم حال و حوصله برای کارام کلا بیکار بودم! دوتا هم قهوه خوردم 😐

اینه که الان با هدفون تو گوشم در خدمت شمام!


متن زیرو بخونید برای تنوع بد نیست

دختری

در کتابفروشی پدرش کار میکرد 

و دوست پسرش رو دید که به سمتش میاد

پدرش هم نزدیکش ایستاده بود


دختر به دوستش گفت:

آیا به‌خاطر گرفتنِ کتابی‌که نامش

" آیا پدر در خانه‌ هست"

از یورگ دنیل نویسندۀ آلمانی، آمده ‌یی؟


پسر گفت:

خیر! من به‌خاطر گرفتنِ کتابی به اسم

" کجا باید ببینمت"

از توماس مونیز نویسندۀ انگلیسی، آمده‌ام


دختر:

آن کتاب را ندارم، اما میتوانم کتابی‌ به نام

" زیرِ درختِان سیب"

از نویسندۀ آمریکایی، پاتریس اولفر را پیشنهاد کنم


پسر گفت:

خوب است؛ آیا میتوانی فردا کتابِ

" بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم"

از نویسندۀ بلژیکی، ژان برنار رابیاوری؟


دختر گفت:

بلی! با کمالِ مَیل، ضمنا توصیه میکنم کتاب

" هرگز تنها نمی ‌گذارمت"

از نویسندۀ فرانسوی میشل دنیل را بخوانى


پدر به دخترش گفت: این کتاب ها زیاد است، آیا همه‌اش را مطالعه خواهد کرد؟


دختر گفت:

بلی پدر، او جوانى با هوش و کوشاست


پدر گفت:

پس کتابِ

"من کودن نیستم"

از نویسندۀ هلندى فرانک مرتینیز را هم بخواند


و تو هم  بد نیست کتاب

"براى عروسی با پسر عمویت آماده شو"

از نویسندۀ روسی، موریس استانکویچ را حتما بخوانی.



نکته؛ مامان باباها تیزتر ازونین که فکر میکنید!! 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۶
سپیدار

یه جور بیماریم هست که افراد مبتلا بهش اصلا نمیتونن بدون کار کردن بشینن!

منم به همین بیماری دچارم

دیروز به دلایلی کارای خودمو نمیشد انجام بدم و البته حوصله شونم نداشتم

این بود که از صبح کلا رفتم تو آشپزخونه

زعفرونا رو پاک کردم

گلبرگاشو برای دمنوش پهن کردم تو تراس تا خشک بشن

گلای زعفرونم زیر شوفاژ پهن کردم

هسته های خرماهایی که از قبل داشتیم بعلاوه هرچی از خرماهای یخچال بود و هسته گیری شون کردم تف دادم و کوبیدم و ریختم تو اسیاب و دوباره کوبیدم و دوباره آسیاب تا کاملا پودر شد. این نوعی قهوه است که البته من قاطی قهوه میریزم ولی برای روماتیسم و ارتروز خیلی مفیده و البته چیزای دیگه ک الان یادم نیست

دو عدد هم لبو قرمز داشتیم که اونارو هم رنده کردم برای دمنوش و گذاشتم تو تراس

دمنوش لبو برای افسردگی، فشار خون و ... مفیده

حالا که اینو گفتم گلبرگای بنفش زعفرونم بگم. جلوگیری از سرطان کبد، برای سنگ کلیه و سنگ مثانه و نشاط اوره

بعدم 300 گرم گل ختمی خریده بودیم که همه رو اسیاب کردم و تو طرف گذاشتم

دو قاشق گل ختمی و یک عدد تخم مرغ رو مخلوط کنید برای ریزش موها خیلی مفیده حدود نیم ساعتم بمونه رو مو کافیه


امروز صبم رفتیم حرم تو راه یه جا حلیم میدادن خیلیم خلوت بود و راحت میشد گرفت ولی قاشق نداشت :| لطفا نذری میدین قاشقم براش در نظر بگیرین!

نگرفتیم دیگه! نمیشد بخوریمش -_-

بعد اومدیم از سر کوچه مون حلیم خریدیم. پرسیدم تا چه ساعتی حلیم دارین؟ گفت معمولا از 6 صبح ولی اینجاها چون مردم دیر بیدار میشن 7 صبح! تازه اون موقع ک ما رسیدیم 8 بود

وارد این منطقه که میشی پرنده پر نمیزنه مخصوصا روزای تعطیل


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۷ ، ۱۱:۳۶
سپیدار

شاید وقتش باشه قلبا و عمیقا چیزو رو بخوام که حقیقتا تمایلی بهش ندارم!

دندون تیز شده طمع زیاد میبینم اطرافم که آرامشو ازم میگیرن

ولی چطور میشه قلبا چیزی رو خواست و دوست داشت که همون قلبت باهاش یکی نیست!


عاشق پاییز و پارکها و درختا و همه ی زیباییشم.. با تموم اون برگای زرد و نارنجی و قرمزی که زیر پاتن

این حاج حسین ملک هم عجب جاهایی داشته.. چه حالی میکرده.. خدا رحمتش کنه 


یه سوال خیلی درگیرم کرده و جوابی براش ندارم!

چطور میشه یه مرد که زن و بچه هاشو دوست داره، زندگیشم خوبه و از همه چیز بخصوص همسرش اظهار رضایت خیلی زیادی میکنه باز میخواد با یه دختر غریبه ارتباط داشته باشه! هرچند ارتباط اصلا فیزیکی نباشه!

بنظرتون تناقض ندارن؟؟


گاهی تو یه موقعیتایی میافتی که خدایی خیلی سخته بخوای به خودت و خواستت غلبه کنی! اونم وقتی که همه چیز مهیاست.. پای اخلاق وایسادن خیییلی سخته

شاید اینم یه امتحانه.. اینهمه امتحان و قبول شدم چی شده که حالا بخوام تو اینم قبول بشم؟؟!!

چقدر خوابم میاد

چرا اینقدر همش خوابم میاد؟؟؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۳
سپیدار
دیشب یه دوست قدیمی برام یه پی ام تو تلگرام فرستاده بود که شامل یه وویس با مضمون انرژی مثبت و منفی در کلام میشد
خوشم اومد و در جوابش یه استیکر قلب و بوس و تشکر فرستادم..
بلافاصله روی خط اومد و احوالپرسی و گفت دلم برات تنگ شده.. چقد هوا عالیه.. میای بیرون؟؟ و منم بخصوص تو شرایط فعلیم فقط منتظر همچین پیشنهاداتیم.. 
قبول کردم و برای فرداش ( یعنی امروز ) قرار گذاشتیم.. جایی نزدیک محل کارش و گفت اگر بارون اومد نزدیک دفتر باشیم که بریم تو دفترم!
اسم دفتر کارش که اومد حس ششمم به کار افتاد که این یه قرار صرفا دوستانه و دلتنگی نیست! 
از سابقه این دوستی بگم
پدرامون همکارن و به این واسطه ما از بچگی همو میشناختیم
خواهرش همکار من و البته دوبرابر و نیم من سابقه کاری داره و چند سالیم بزرگتره
مدتها با هم یکجا کار میکردیم که در جریان اتفاقات اخیر وقتی همه از استخر ردیم بیرون بکلی از هم جدا شدیم اما خب رابطه مون صمیمانه بود..
این خانوم و خیلی کم میدیدم.. یادمه هر موقع هم خونه شون میرفتم نبود یا اگر بود یکی دو دقیقه ای بود و دیگه میرفت تو اتاقش یا میرفت بیرون...
چندین سال بود که ارتباطمون خیلی کم بود...
این بود ک متعجب شدم ازین ابراز دلتنگی و قرار پیاده روی
هی خواستم بگم نمیام و کنسل کنم اما نمیدونم... دنبال بهانه بودم برای بیرون رفتن از خونه..
اومد و کمی راه رفتیم و هنوز چند دقیقه ای نگذشته بودک حرف کشیده شد به پوست و مو و ریزش مو و شروع کرد از یک پک مراقبت از مو تعریف کردن برای من... در واقع تبلیغات!!
بله ایشون تو یک شرکت لوازم ارایشی بهداشتی معروف که به شیوه بازاریابی شبکه ای اداره میشه مشغولن که اگر اسمشو بگم همه میشناسن به همین دلیل نمیگم
بعد به هوای سرما رفتیم دفترشون و نشستیم و پیشنهاد همکاری و تلاش برای به اصطلاح پرزنت کردن من..
من اصلا ازین کار خوشم نمیاد و دوست ندارم حتی امتحانش کنم و به دلایلی هم درامدشو درست نمیدونم البته
به هر حال همون قضیه هرمه
رفتارش به نظرم یه جورایی خیلی مصنوعی اومد و کلا این قرار اون چیزی نبود که فکر میکردم و انتظارشو داشتم و دیدم اینجا باید به حس ششمم قویا اعتماد میکردم و نمیرفتم
واقعیتش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم
انگار از احساسم سو استفاده شد
همینطور از تنهاییم..
چهارشنبه هم با یکی از لیدراشوت قرار گذاشته که بیاد برام حرف بزنه و من صد درصد نمیرم
اگر از اول صادقانه میگفت جریان از چه قراره لااقل اینهمه حس بد سراغم نمیومد ولی فکر اینکه فریب خوردم و همچنانم باید ادامه بدم و در طرفم حس پیروزی ایجاد کنم خیلی آزار دهنده اس
حال خوبی ندارم
تو وضعیتی گرفتار شدم که براحتی اطرافیانم چه اشنا چه غریبه ازم سو استفاده میکنن
میفهمم اما کار زیادی در مقابلشون نمیتونم انجام بدم... 
از اینهمه بی تفاوتی و خونسردی و بیش از حد نجابت به خرج دادن خودم بیزارم
باید یاد بگیرم تنهایی برم پارک، تنهایی قدم بزنم و هیچ وقت وسوسه بودن با هیچ دوستیم نشم
هیچ کس از تنهایی نمرده اما از فریب چرا!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۲
سپیدار