خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

نمیدونم این اتفاقت ناخوشایند هستن که باعث میشن ترس تو وجودمون ایجاد بشه و بمونه یا ترسای درونی باعث این پیشامدها میشن؟؟!!

به هر صورت هر کدوم که باشه در مواجهه با یه سری موقعیتها به این ترسها پی میبرین

چیزایی که اصلا فکر نمیکردین بعنوان ترس وجود داشته باشن! 

ولی هستن و هی از رو برو شدن باهاشون طفره میرین

در نوع شدیدتر باهاشون آشکارا میجنگید

و به این ترتیب یک دیوار دور خودتون میکشید

شاید هم بشه گفت یک سد یا یک دژ محکم! و نفوذ ناپذیر! 

حالا اینکه ببینید چطور باید باهاشون روبرو بشین هم خیلی سخته هم مهم

سخت به این دلیل که اول باید پوسته ی خودتونو بشکنید!!

کنار اومدن با "خود" یکی از سخت ترین کارای دنیاست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۱
سپیدار
یه نفر هست که مدام میره لبه پرتگاه تا خودشو بندازه پایین 
اما جرئتشو نداره!
براش دعا کنید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۹
سپیدار
کلا ۱۰ روز دنبال خونه بودیم (شاید!!!) و دو روزم هست مشغول جمع کردنیم
ازونجا که در طول هفته هر روز در رفت و آمدم امروز از صبح تمام وسایل اتاقم و عصر تا شبم کارگاهمو (زیر زمین) یا بعبارتی خلوتگاهم..
ددی دوست نداره ازینجا بره برای همین سعی کرد تا آخرین لحظه زیر بار خونه پیدا کردن نره!!!
خب هر چیزی تاوانی داره
تاوان ریسک نکردن و قانع بودن به وضعیت خونه و سرباز زدن از بازسازی و غیره هم اینه که حالا باید بذاریم بریم آپارتمان نشینی و بعدشم باز برگردیم تو آپارتمان با همسایه هایی که نمیشناسیم
یادمه هر دو همسایه چپ و راست پیشنهاد دادن یک خونه رو بدیم و یکیو بسازیم و مجددا باهم همسایه بمونیم و تو یه ساختمون باشیم و ددی جان خیلی راحت رد کرد
بله پدر عزیزم حالا تاوانش همینه 
منکه ناراحت نیستم.. خیلیم خوبه.. بالاخره تنوعه بعلاوه اینکه یه سری چیزا دور ریخته میشه بالاخره!
ضمن اینکه دیگه خبری از پریزای آویزون شده و کلیدای خراب شده و سقف و دیوار ترک خورده و نم زده و خیلی چیزای دیگه نیست.


پ.ن۱: باید قوی بود. اگر سختیها زیاد میشن و فشارها بیشتر یعنی شما ظرفیتهای بالاتری دارین که باید نمود پیدا کنه

پ.ن۲: گاهی دلم میخواست میتونستم دقیقا ته ذهن آدما رو ببینم. مثلا همین جناب استاد که نه  حاضر به عذرخواهیه نه حتی پس گرفتن حرفش (هرچند برای من دیگه فرقی نمیکنه فقط تو کف پرروییشم) ولی همچنان با اینکه شمارش مسدود شده و رد تماس میشه باز زنگ میزنه!!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۱
سپیدار

اغلب ۸۰ تا به بالا میرم.. مخصوصا مسیر خونه تا استخر و برعکسشو..مخصوصا باز تو بولوار آموزگار که اغلب خلوته اصن آدم دلش نمیاد آروم بره

همیشه ام یاد حرف پسر عموم ( از خوانندگان وبلاگ) میافتم که جایی گفته بودن

" کمتر پاتونو رو پدال گاز فشار بدین... " و من همش یرام سوال بوده که یعنی دقیقا چقدر کم؟؟؟ 

یهو به خودم گفتم : به کجا چنین شتابان؟؟؟ تند میری که به کجا و به کی و به چی برسی مثلا؟؟؟؟ و در حالی که صدای ضبط بلند بود (اندازه ای که از ماشین بیرون نزنه) و موزیک میگوشیدم سرعت و از ۱۰۰ بردم رو ۶۰ و خرامان خرامان یک گوشه رو گرفتم و رفتم...

آیا دور موتور بالا باشه در مصرف بنزین موثره؟؟؟؟

کلاسای بچه ها خیلی خسته کننده است وقتی تعداد زیاده و جا هم کم!!

اوه چشمام باز نمیشه برم بخوابم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۴
سپیدار

اینقدر نیومدین خونه مون داریم اسباب کشی میکنیم!

چقدر تعارف کنم دیگه؟؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۹
سپیدار

اینکه گاهی ( شاید اغلب) از طرف نزدیکترین و عزیز ترین کسانتون نادیده گرفته بشین قطعا خیلی آزار دهنده است! 

درک نشدن کلا بده . بخصوص وقتی خودتو به آب و آتیش داری میزنی و دلیلشم فقط خودت نیستی! در صورتی که میتونستی بی خیال باشی و دنبال عشق و تفریحت باشی

مثل خیلی از هم سن و سالات

در اوج اینهمه خستگی سرزنشت کنن.. باهات قهر کنن.. بهت بی محلی کنن... چرا؟؟ چون وقتی فلانی سر زده اومده خونتون کارتو ول نکردی بری عرض ادب!! یا اصلا به هر دلیل دیگه ای...

وقتی اینقدر فرصتت کمه و ذهنت مشغول خیلی چیزاست همزمان...

با همه اینا میخوام بگم اگرچه تحمل این عکس العملا سخته اما تحمل کنید

بذارید منیتتون خورد بشه و کم کم کوچیک و کوچیکتر بشه

وقتی منیتمونو کم کنیم دیگه از خیلی چیزا ناراحت نمیشیم

حرف دیگران و رفتارشون بی اهمیت میشه

صبر و تحملمون به شکل عجیبی زیاد میشه

اعصابمون ارومتر میشه

و زندگی خیلی راحت تر پیش میره 

ازینکه درک نمیشین نه با اطرافیانتون دعوا کنید نه غصه بخورین

هر سختی پیش میاد بدونید که باید چیزی رو یاد بگیریم! چیزی که تو شرایط آرام و عادی بدست نمیاد

این یادگیری ها سرمایه ان

ازین سرمایه ها استفاده کنید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۳
سپیدار

اینجا اولین جایی بود که من شروع کردم به نوشتن. از مرداد ۸۸ و بلاگفا یه بخش زیادیشم به باد البته! اینو کاربرای بلاگفا یادشونه چون بعدش اغلب اسباب کشی کردن اینجا

http://setareyesahar.blogfa.com

هم رمز ورودم یادم رفته بود هم نام کاربریم که یهو دیشب در یک لحظه بدون اینکه بهش فکر کنم یادم اومد!!

یادش بخیر خیلی خوب بود..


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۱
سپیدار

اگر اسید لاکتیک هم قیمتی بود، بعد از این دوره های مربیگری کوتاه مدت میتونستن کلی استخراج کنن!!

والا همه ی وجودمون پر از اسید لاکتیکه الان. هی فعالیت شدید.. بدنا گرم.. حالا بشین..! سرد میشی تمام بدنت کوفته و دردناک میشه باز پا میشی حرکت بعد..


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۰
سپیدار

امروز بعد از کلاس صبحم رفتیم خونه دوست جان و یه شربت زدیم یه یه ربعی چرت زدم و یه قهوه و بعدم به سوی سالن

از حواشی بگذریم رکوردامو مینویسم که یادم نره

چابکی ۱۸ ثانیه بود من زدن ۱۹:۵۳

شرح: یک مسیر کوتاه با سرعت و مستقیم میری و به صورت اریب برمیگردی. وسط مخروط چیده شده که زیگزاگ میری و برمیگردی. باز اریب میری بالا و مخروط دور میزنی و مستقیم برمیگردی. شبیه حرف M 


دوی ۲۴۰۰ متر زدم ۱۲:۱۲ دقیقه

شرح: شامل ۴۰ دور دور زمین بسکتبال در ۱۴ دقیقه بود ولی بدلیل نامناسب بودن زمین ما ۳۵ دور رفتیم در ۱۲ دقیقه


دراز و نشست ۴۵ تا در ۱ دقیقه که من زدم ۳۸ تا

روز قبلش براحتی ۴۶ تا رفتم امروز ولی نشد خیلی خسته و گشنه بودم :(


پرش تا ۱۳۵ پریدم

متر با فاصله یک متر از زمین میچسبه به دیوار و مابه التفاوت قد و پرش اندازه گیری میشه


انعطاف ۳۷ سانتی متر

یه میزه جلوی پاست و یه نفر زانوهارو میگیره که بالا نزنه و دستارو صاف تا میتونی میکشی جلو. درجه بندی شده است


شنا از ۴۶ تایی که رفتم ۲۱ قبول کرد

باید  ۳۰ تا در ۱ دقیقه میرفتیم


آزمون تئوریم ک جوابش بعدا میاد


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۹
سپیدار

بعد نماز صبح بود.. نمیدونم دقیقا چه ساعتی بود ولی تاریک و روشن بود.. صدای نق نق بچه میومد و تو حالت خواب و بیداری میدیدم یکی بچه شو گذاشته پشت درو رفته.. بعد صدای ملچ مولوچ میومد!! بیدار شدم رفتم پشت پنجره.. گربه داشت بچه شو شیر میداد!!! درست پشت پنجره اتاق من!!! با سر و صدای زیاد!! با رفتنم بچه گربه سریع پرید عقب ولی مادر وایساد و با حالت خخخخ بهم زل زد! منم دیگه چیزی نگقتم و رفتم خوابیدم ولی فک کنم رفتن دیگه!! اما یکم عذاب وجدان گرفتم که کاش نمیرفتم پشت پنجره تا بچه راحت شیرشو میخورد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

دوس دارم بازم بنویسم الان!

خیلی تو فشارم. تمام سلولای بدنم همزمان دارن حرف میزنن!! از صبح تا الانم ۳ فنجون قهوه خوردم. اولیش بعد صبحانه که شارژ باشم برا بچه هام. دومیش تایم استراحتمون تو سالن ساعت ۲ و سومیش ساعت ۷:۳۰عصر که نباید میخوردم اما مامی درست کرده بود دلم نیومد دستشو رد کنم. تازه سرد شده بود برام گرمشم کرد -_- 

بیخود نیس سلولام وراجی میکنن دیگه هم لهن هم انرژی کاذب دارن ولی نمیفهمن!


عاقا من یه غلطی کردم خیاطی قبول کردم :/ والا! تا خیاطی قبول میکنم تمام کارای عالم میریزه سرم -_- حالا خداروشکر که کار دارم ولی دوست ندارم برا کسی خیاطی کنم. اصلا ازین حرکت لذت نمیبرم.

حالا اینم بدقول!! کلا وقتی میگم بیا پرو چند ساعت بعدش میاد.. هفته پیشم نیومد هی بهانه اورد و به همه برنامه هاش رسید حالا توقع داره من با خستگی و در حالت احتضار (نمیدونم چرا بعضی وقتا املای کلمات یادم میره :)) ) بشینم کاراشو تموم کنم

همه همینن هااااا. تازه اولش میگن یه پارچه است وقتی میان مثلا اون یه پارچه اینقد زیاده ک از توش ۳ دست در میاد :| 

من پشت دستمو داغ کرده بودم برا کسی خیاطی نکنماااا منتهی گرون شدن دلار و بالا رفتن طلا باعث شد تن بدم 

این وقت و اگه صرف فیلمای آموزشیم میکردم الان چه بسا بیشتر میفروختم


نمیدونم مصرف بنزینم بالاست مشکل از منه یا ماشین؟؟ هر سه هفته ۳۰ لیتر زیاد نیست؟ تازه کمتر از ۳ هفته!! 


و یه چیز دیگه

این جماعت ذکور چرا اینجورین آخه؟؟ (بلا نسبت جمع حاضر) کپل خان با اصرار و خواهش و تمنا به قصد ازدواج تشریف آوردن و سه بار پیشنهاد ازدواج مستقیم و چندین بار غیر مستقیم مطرح کردن و همشم رد شد! آخرین بار که با خودم گفتم بذار بگم بیاد فوقش یا میگم خانوادم ردت کردن یا یه بهانه ای چیزی... بعد دو سه روز یهو گفت من آدم ازدواج نیستم!!! خب منم گفتم بسلامت (خیلی منطقیم تو این امور :)) خیلی زیادی!! )

باز از دو روز بعد تماسا شروع شد! هیچ وقتم دیگه جواب ندادم. خب وقتی میگی تموم ، تمومه دیکه!! بعد یکماه جواب دادم گفتم حاجیییی؟؟!! میرزا کپل خان؟؟!! مارو بخیر و شمارو بسلامت !! قبول کردااااااا باز زنگ میزنه :| جوابم که نمیدم مسدودش کردم ولی چقد یه آدم میتونه پررو باشه؟؟؟؟ 

جواب؛ خیییییییلییییییی

میخواد ولی مفت و مجانی و دم دستی بدون احساس مسئولیت!! 


شبی با دیدن فیلم تهوع آور "پدر" داشتم فکر میکردم اگه پسر بودم عمرا تو سن زیر ۳۰ زن نمیگرفتم!! که بعدا زیرش چند قلو نزام

ببخشیداااا!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۹
سپیدار

گفتم اسمم برا مربیگری آمادگی جسمانی دراومد؟؟

یادم نیست. حوصله ام نداشتم بخونم ببینم گفتم یا نه

خلاصه که از دیروز تو دوره ایم

جاتون خالی خیلی!!


نفری ۲۴۰ تومن پول دادیم. یک سالن کوچیک! برای دوی ۲۴۰۰ متر باید ۴۰ دور دور زمین بسکتبالش بدویم تو ۱۲ دقیقه! بعدشم سرگیجه بگیریم

تهویه مناسب که نداره. کولرشونم جواب نمیده. تو گرما با فعالیت بدنی شدید...نگم دیگه.. در طی ۵ ساعتی که اونجاییم کلا یک سماور بزرگ ابجوش، چایی نپتون، یک جعبه بیسگوییت اونجاست!

مدرسم که هر روز با نیم ساعت تاخیر میاد و بعدم میگه چه زود گذشت!!؟؟ ولی خب انصافا خوش اخلاق و خوش برخورده


میرم استخر کلاس دارم. بعدش یه استراحت یک ساعت و نیمه بعد سالن و بعدش دوباره استخر و کلاس.. خونه که میام هیچ کی نباید باهام حرف بزنه!!! (ولی میزنن)

با هیچیش مشکلی ندارم نه امتحان تئوریش نه دو نه دراز نشست..انعطافم زیاد نیست ولی به هر حال یکباره دیگه . پرشم همینطور اما شناااااااا حالا تو شرایط عادی میرم ولی با خستگی و اصولی که این میگه دستا به عقب خم شه به بدبختی ۵ تا رفتم فقط :| 

چهارشنبه و پنجشنبه امتحانه دست به دعا بردارین. خداییش زوره تو این شرایط سخت و خفن 


ولی به نظرم سطح کلاس خیلی پایینه. معلوم میشه که اکثرا اصلا ورزش نمیکنن در طول سال. خیلیاشونم ادعاشون میشه ولی یه دوی نرمم نمیتونن برن و وسطش راه میرن!! بعضیا هیکلاشون افتضاح!! پر از چربی اضافه!! من بودم همه رو رد میکردم یا اصلا شرط میذاشتم فقط کسایی بیان که تیپشون به نرمال نزدیکتره نه هرکسی از پشت ظرفشویی خونش پاشه بیاد!

مربی که نتونه دراز نشست بره یا بدوه به درد جرز دیوار میخوره. نمیدونم با چه انگیزه و اعتماد به نفسی اومدن حقیقتا؟!؟!


ولی دوست میدارم به هر حال

اصلا زندگی بدون ورزش خر است! 



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۹
سپیدار

قبلا هرطور بود هفته ای یکبار میرفتم حرم. اون مدقع ها برنامم مرتب تر بود

حالا مدتی طولانی وقت نشد و هر بار قصد کردم یه مانعی درست شد و نشد که برم

محل کار فعلیم (یکیش) نزدیکه به حرم. این بود که دیروز برای چندمین بار اما خیلی جدی تصمیم گرفتم بعد کلاس اولم برم حتما! از در خونه که بیرون اومدم جلوی شیشه های آیینه ای وایسادمو نگاهی به خودم انداختم و گفتم " امام رضا امروز بیام دیگه. ای باباااا!! "

قبل از پیاده شدن از ماشین پیشنهادمو به دوست جان دادم و اونهم پذیرفت و این بود که بعد کلاس رفتیم. ازونجاهم که پلاک ماشینم فرده و روز زوج و طرح ترافیک بود، ماشینو تو یه پارکینگ دور میدون شهدا گذاشتیم و پیاده راهی شدیم

از قضا کفشای هیچ کدوممونم راحت نبود! آفتابم که حسابی شرمنده مون کرد

تو راه تصمیم گرفتیم دونات بخریم. به جا بود 3تا 1000 میداد رفتیم دیدیم شده 5تا 2000 . اگرچه ضرر بود ولی خریدیم :))

حرم بشدت شلوغ... بالاخره به زیر زمین رفتیم و در خنکای باد کولر نشستیم..

قبل اذان اومدیم بیرون . رفتیم به طرف خسروی که چون دیر تصمیم گرفتیم از همون در شهدا بیرون اومدیم و در نتیجه یه عالم راه رفتیم. به چهار راه ک رسیدیم باید سمت راست میرفتیم ولی رفتیم سمت چپ اشتباها! قبلش به دوست جان میگفتم ک بریم مسجد بین راه نماز بخونیم و اونم میگفت تو استخر میخونیم اما من قبول نکردم چون نمیدونستم این استخر اصلا نماز خونه داره یا نه!؟

خلاصه که سر از باب الجواد درآوردیم و از گرما و پیاده روی زیتدم داشتیم می مردیم!

نماز تموم شده بود.. رفتیم وضو گرفتیم و بعدم نماز.. 

اینجوری بود که امام رضا خیلی غلیظ مارو طلبید و نمیذاشت بریم بیرون :))

برگشتنا بین راه یه رستوران رفتیم و جاتون خالی چلو کباب زدیم بر بدن تا پیاده رویا جبران شه ولی باز بعدش کلی راه رفتیم تا ماشین

اینقد که پاهامون تاول زد :))

من خطاب به دوست جان: ببین چه کار خیری کردی که انروز دوبار طلبیده شدی نمازتم اینجا خوندی!!

دوست جان در جواب من : یه کلمه دیگه حرف بزنی همینجا چالت میکنم با اون مسیر یابیت (کلمات خارج از محدوده رو حذف کردم وگرنه قضیه بدتر ازونی بود که فکر کنین)

خلاصه که دیروز جبران مافات شد

از امروزم کلاس مربیگری آمادگی جسمانی شروع شد.. چقدر تاسف میخورم میبینم اسم مربی رو یدک میکشن با یه عالم گوشت و دمبه ی اضافی!! دو سوم کلاس ایروبیک کار بودن و مابقی تی ار ایکس و رشته های مشابه و چندتایی هم مدرک بین المللی داشتن خیر سرشون ولی 6 دقیقه نتونستن یکسره بدون! حالا غرغراشون بماند

منکه با دویدن خیلی حال کردم

دعا کنین قبول شم . آزمون 4و 5 شنبه است. استرسم ندارم. اتفاقا خیلی لذتبخش بود برام کلاس امروز

مدرسمونم خوبه خداروشکر

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۳
سپیدار

عرضم به حضورتون که بنا بر دلایلی پری شب قاطی کردم بالاخره... و البته حقم کاملا با بنده بود! یک دلیلش داخلی بود و یک دلیلشم کاری بود که موضوع از گردن بنده ساقط بود ولی مدیر محترم بنا بر عادت و سیاست اولش یه دستی زد ولی چون من خیلی محکم وایسادم از موضعش سریعا کوتاه اومد... حالا بعدا مفصل میگمش..

امروز 8صبح کلاس داشتم و 4 عصر.. حد فاصلشم بیکار بودم که دلم نمیخواست برگردم خونه کما اینکه قبلا با دوست جان صحبت کرده بودیم برای کاری برم پیشش و ازونجا برم استخر . مسیرم هم دقیقا نصف میشد.

دیشب همچنان تو قیافه بودم با اینکه ازم عذرخواهی شد ( گاهی وقتا عذرخواهی فایده ایم نداره) صبح که میرفتم بیرون به مامی که در حال ورزش و دویدن بود گفتم ظهر نمیام . پرسید چرا؟  گفتم کار دارم. پرسید استخر دیگه کلاس داری؟ گفتم نه و زدم بیرون...

طبق روال معمول رفتیم سر کار و برگشتنا دوست جان گفت جایی نگهدارم تا چیزی بخریم.. شیشه های ماشین نیومد بالا!! (تو روح تولید ملی و خودرو ملی) رفتیم بین راه یه تعمیرگاه.. اونم بعد نیم ساعت الافی ما گفت یکساعت و نیم دیگه کار داره... ماهم ناچارا گذاشتیم و رفتیم منزل دوست جان ک نزدیک بود..

گفت ۷۰ - ۸۰ تومن هزینشه

آخرش به این نتیجه رسیدم خدایا شکر خوردم صب به مامی اونجوری جواب دادم! 

و تا زنگ زدم و گفت آماده اس رفتیم گرفتیم همچنان گفتم خدایا شکرت به خدا شکر خوردم ولمون کن دیگه!

خلاصه برگشتیم تو راه دیدم رادیو ضبطشم کار نمیکنه... ناری گفت برگردیم همین الان.. تو راه کولر و زدم باد داغ میداد بعدم دیگه شیشه ها پایین نیومدن :| ( تو روحت تولید داخلی) رفتیم اونجا و باز الافی و شاهد یه صحنه دعوای خفنم بودیم و بالاخره درست شد برگشتیم و من همچنان... " خدایا شکر خوردم .. خدایا غلط کردم.." استراحت که نشد بکنم فقط دوست جان جاتون خالی آش مدل جدید پخته بود خوردم و یه قهوه ام زدم و رفتم سرکار

کلید اسرار = از سر صبح که از دنده چپ پا میشین تا شب سرتون میاد! نکنین این کارو

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۹
سپیدار

به تعداد کلاسا و شیفتام اضافه شده

خدارو شکر

امروز در پی دیدن یکی از همکارام و صحبت کوتاهی که بینمون شد تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم!

قبلا بهش گاهی فکر کرده بودم و جالبه که گاها که برای سرگرمی فال ماه تولدمو میخوندم یا گوش میکردم توش اشاره شده بود به اینکه ادامه تحصیل بده

یبارم دوسال پیش پیش یه نفر رفتم به صورت توفیق اجباری البته! اونم اشاره به این موضوع کرد.. بگذریم هنوز که نه به باره نه به دار اما هیچ موقع تو این سالا اینقد جدی به این موضوع نگاه نکرده بودم!

رشته انتخابیم برای ارشد تربیت بدنیه.. قبلا به دلایلی و پیشنهاد دوست جان به آسیب شناسی ورزشی فکر میکردم اما امروز که گرایشا و سایر رشته ها رو دیدم نظرم به فیزیولوژی ورزشی بیشتر جلب شد. به نظرم رشته فراگیرتریه

فقط اینکه باید ببینم درسای مورد نیازش چیه؟؟ و اینکه ظرفیتش چقدره ...

و البته اگر بخوام کار کنم همچنان، باید پیام نور بخونم

اگر کسی در این زمینه اطلاعاتی داره و میتونه راهنمایی کنه ممنون میشم

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۸
سپیدار

عصری با دوستم قرار داشتم که بریم بیرون. قرار بود بریم کوهسنگی کمی با هم راه بریم.. مثل چند سال پیش.. و عکسایی که ازم گرفت.. یادش بخیر..

اون موقع مجرد بود و البته مطلقه.. از زمانی که ازدواج کرد بینمون فاصله افتاد! نمیدونم چرا و چطور!!

من و این دوست جان به لحاظ تیپ ظاهری خیلی متفاوتیم و حتی اعتقاداتمون هم باهم فرق میکرد.. شوهرش فقط یکبار منو دیده بود و همچنان براش سواله که ما چطور با هم دوستیم اینهمه سال؟؟

چیزی حدود ۲۱ سال

البته اون از اول اینجوریا نبود.. کم کم شد و در جریان ازدواج اشتباه و طلاق و سرطان و بعد فوت پدرش خیلی چیزا در وجودش تغییر کرد..

واقعیتش کمی بعد ازدواجش فهمیدم شوهرش بهائیه.. و خب احتمالا که خودشم شده باشه هرچند که قبلشم پایبند به مسائل دین خودمون نبود..

ما قبلا دوران خوبی باهم داشتیم و هر وقت باهم بیرون میرفتیم حالم خوب میشد . اینبار اما یه طوری بود!! جوری که کنارش حس غریبی داشتم و دلم میخواست زودتر از هم جدا شیم.. اصلا راحت نبودم.. اینجاست که برای چندمین بار حس کردم انرژیهام با یه ادمی هم فرکانس نیست.. نمیدونم یه طورایی موج منفی داشت.. با اینکه بیشتر من حرف زدم .. و باید بگم اصلا حس خوبی در سرتاسر دیدارمون نداشتم گرچه که خیلی با هم گفتیم و خندیدیم

افکار آدما رو احساس و ارتعاش و انرژیهاشون بشدت موثره حتی من میگم اعتقادات قلبیشونم موثره.. و اون انرژیها میتونه شمارو دربر بگیره و حتی بهم بزنه

اخیرا با هیچ کی چنین حسی نداشتم اما با این دوست ۲۱ ساله چرا!؟!؟

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۱
سپیدار

جالب بود که امروز تو باشگاه با مربیم راجع به یه موضوعی حرف به میون اومد که الان تو صفحه یکی از دوستان هم خوندم

حامی!

بعصی چیزا با دوست جان کاملا مطابقت داشت.. مثلا اینکه هیچ وقت بیاد ندارم مادرم نازم رو کشیده باشه حتی وقتی مریض میشدم طوری رفتار میکردن که انگار چیزی نشده! یادم نمیاد کلمات محبت آمیزی شنیده باشم... یا نوازشی... و خب پدر هم که اصلا یا نبود یا وقتیم بود پدر بود!!! یک مرد سالاری حقیقی تو خونه ما حاکم بود از اول

مهم نبود چه غذایی دوست دارم یا چه رنگی؟! یا... هیچ کسی دنبال کارام نبود. ب قول صالحه دیکته هامم خودم از رو مینوشتم... و هی بزرگتر و بزرگتر شدم و این روند ادامه پیدا کرد

اوایل فکر میکردم خیلی خوبه ادم ناز نازی و لوس نباشه و خودش از پس همه کارش بر بیاد.. اینکه منت کسیو لازم نیست بکشی... و همینطور مردونه بزرگ شرم و بار اومدم شاید به دلیل همون مرد سالاری که گفتم! و اینکه پسر بودن تو این خانواده و ایل و تبار از اول به خودی خود افتخار بود... ولی حالا میبینم یه چیزایی تو زندگیم کمه.. تو احساساتم.. تو روابطم.. تو خواسته هام.. جنسیتم گم شده انگار! یه سرسختی مردانه پشت همه رفتارام هست که یه جاهایی مورد انتقاد قرار میگیره

یاد نگرفتم ناز کنم ، لوس بشم، ادا اطوار در بیارم. یاد گرفتم به هر قیمتی منت نکشم! خواهش نکنم! چیزی از کسی نخوام! و کاریو که دیگری بنا بر وظیفش باید برام انجام بده رو خودم انجام بدم حالا به هر سختی که شده اما در عوض بی منت! 

ولی ازین وضع خسته شدم.. دلم میخواست به جای اینهمه باری که از اول روی دوشم حس کردم کسی هم بود بار منو بر میداشت.. الان زدم به اون درش.. به قول صالحه هیچ وقتم ازم راضی نشدن و هنوزم نیستن!! 

اما دیگه برام مهم نیست. مدتیه روند زندگیمو با فکر و منطق خودم پیش میبرم.. در ازای چیزایی که بهم ندادن منم یه چیزایی که زورکی بهم چپوندن و انداختم دور.. مگه آدم چقدر زنده است؟؟!! چرا نباید از زندگی لذت برد؟؟ اصلا کی گفته که خوبی و خوب بودن فقط تو یه چهارچوب خاصه؟؟ 

من خسته شدم

ازینکه اینهمه مستقل بودم و وظایف و نقشای دیگرانو حتی بدوش کشیدم

ازینکه فکر کردم باید تحمل کنم همه چیزو و بشم آدم کوکی

ازینکه هرچیزبو وظیفه خودم دونستم!! و از یه دختر شر و شیطون به مرور تبدیل شدم به یه خانوم خیلی آروم و سنگین که هر کسی میبینه اول میپرسه بچه نداری؟؟؟

حالا دیگه چندان اهمیت نمیدم کی چی میگه.. کی خوشش میاد و کی بدش میاد

حل شدنیارو خدا خودش حل کنه من دیگه نمیتونم.. تنها کاری که میتونم بکنم کارای مورد علاقه مه

برم استخر

برم باشگاه

برم کلاس رقص

برای خودم مانتوهای خوشگل بدوزم و از پوشیدنشون لذت ببرم

جلوی آینه رقصامو تمرین کنم و به جای همه ی اونایی که هیچ وقت به چشمشون نیومدم خودمو تحسین کنم بابت تمام داشته هام

مربی باشگاه و مربی رقصم بهم اعتماد به نفس دادن

گاهی با دوستام قرار بذارم و از تنهایی خونه فرار کنم 

من خودمو اینجوری دوست دارم نه تو اون قالبی که بقیه میخوان

فقط یه موضوعی هست که نمیشه بی خیالش بشم

یعنی نمیذارن که بشم.. هر روز بهم یاد آوری میکنن بارها.. و تنها چیزیه که شاید کاریم از دست خودم بر نمیاد.. چیزی که هنوز خودمم نمیدونم میخوام یا نه!؟ 

ولی به هر حال من نه خودمو زنده به گور میکنم نه دست از لذتهای کوچیکم بر میدارم

من زنده ام و زندگی خودمو اونجوری که دوست دارم ادامه میدم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۴
سپیدار

یه وقتا هست که بین خواسته ی خودم و دیگران گیر میکنم

نمیدونم کاری که براشون میکنم واقعا لطفه بهشون یا نوعی خیانت!؟

خیانت به این خاطر که لطف بیش از حد و بی جا ممکنه باعث تغییر نقش شما بشه

در مورد خودم که شک ندارم خیانته

چون خودمو نادیده میگیرم و کاری و به خاطر دیگری با اکراه انجام میدم اونم هر روز و هر روز و هربارم برای تمام شدنش لحظه شماری میکنم

و هر روز و هر روز از خودم میپرسم درسته کارم یا نه؟؟ و اینکه تا کی میتونم ادامش بدم؟؟


بر اثر برخورد با آدمای مختلف طی سالای اخیر تازه فهمیدم این وسط یکی بود که با بقیه یه فرق اساسی داشت و اون موقع نفهمیدم! چون چسبیده بودم به یه در بسته که باز شد بالاخره اما جز بدی چیزی ازش بیرون نیومد. اون روزا کور بودم.. و البته متوهم... فکر میکردم بهتر از اون هم زیاده چه برسه به شبیهش!!

و عجیبه که مدتیه نمیدونم چرا همش تو فکرم میاد!! شاید به خاطر همون فرقی که باید ۷_۸ سال میگذشت تا درکش کنم

و البته ترس.. ترسی که حالا دیگه برام معنی نداره

به آدمهایی تو زندگیم نیاز دارم که درصد قابل توجهی انسانیت تو خونشون باشه

آدمایی با توقعات در چهار چوب

کسایی که وجودت براشون مهمه نه جنسیت و پول و نفعی که براشون داری

دلم نمیخواد زمان به عقب برگرده اما اعتراف میکنم دوست داشتم اون آدم حالا تو این زمان تکرار میشد


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۸
سپیدار

راست میگن دنبال هرچی بدویی ازت فرار میکنه

عاقا چند روزه در پی یک پیام اخلاقی تصمیم به بی خیالی گرفتم و عجیییییب این بی خیالی جواب میده هاااا

دنبال کار نمیرمااا زنگ میزنن میگن بیا شیفت!

هرچند که ترجیح میدم کمتر ناجی وایسم دو هفته اس پنجشنبه ها و یک جمعه جایگزین رفتم... آخرین بار داشتم فکر میکردم اگر هفته ای یکبار برم شیفت بد نیست!

و ترجیحا هم جمعه ها (چون دوبل حساب میشه خخخ) حالا امشب بهم زنگ زدن که پنجشنبه هارو کلا برم از 2 به بعد البته!

حالا پنجشنبه ام نزدیک به جمعه اس دیگه 

روزای زوجم فعلا صبا کلاس عمومی دارم. استخرش خوبه ظاهرا. مدیرشم بد نیست فقط یکم انگار دخالتش زیاده ضمن اینکه هیچ تخصصیم نداره در زمینه اموزش شنا

حالا هنوز پرش به پر من که گیر نکرده و امن و امانه...

شاگردای خصوصیمم رفتن مسافرت فعلا

بسته آموزشیمم ک درست کردم فعلا یک عدد فروش داشتم!!

خب این از نظر خودم شروع خوبیه و نشانه مثبت

خب ظاهرا همه چیز بر وفق مراده

خدارو شکر

عیدتونم مبارک

مثبت فکر کنین و بی خیال شین

مهم نیست طلا گرمی چنده و دلار چقد؟؟ شما فعلا نخرید هیچ کدومو

مهم نیست با مامانتون میرین بیرون مثلا یکم از زندگی لذت ببرین ، قشششششنگ .... مهم اینه که مامانتون هست حتی اگه باهاتون دعوا کنه...

مهم نیست فلانی و فلانی میشینن جلوتون و میگن " دخترمو ۱۸ سالگی عروسش کردم چون بزرگتر بشه دیگه میمونه و ..." بعدم بعضی اطرافیان برمیگردن بهت نگاه میکنن!!

مهم نیست اگه مسافرت نمیرین

باباتون حوصله حتی گردش معمولیم نداره

خواهر برادرتون وقت و بی وقت میرن و میان و از کاراتون میمونید

مهم نیست اقساط پرداختی تون دوبرابر شده و حقوقتون یک سوم! و هر ماه با منت نصفش پرداخت میشه و باقیش گردن خودتونه

مهم نیست برای بیرون رفتن و یه گردش معمولی باید کل شهر و زیر و رو کنید تا یه نفر پیدا شه همراهیتون کنه

مهم نیست همه وقتتونو یا هرطور شده سرکار میگذرونید یا تک و تنها تو زیر زمین

مهم نیست از سر صبح با غرغر و ایراد گیری نزدیکانتون شروع میکنید هر روز و تمام روزتونم هرکار میکنید بازم مایه افتخار که نمیشین هیچ!! در نهایت تعریفا بهتون میگن "اگه توام پسر بودی دیگه غمی نداشتم"

مهم نیست صبح تا شب باید همه چیزو توضیح بدین و زیر نظر باشین

مهم نیست که نباید شکایت کنین از چیزی

مهم نیست که همیشه متهمین

مهم نیست متلکا و حرفا و بد و بیراه هایی که مدام میشنوین

مهم نیست ... واقعا مهم نیست!

مهم اینه که خدا هنوز میخواد شما زندگی کنین! این یعنی هنوز تو این دنیا کاری هست که فقط شما میتونین انجامش بدین

کلا همه چیزو بیخیال شین

هیچی تو این دنیا ارزش حرص خوردن و ناراحتی نداره! 

ما فقط یکبار زندگی میکنیم

بی خیال همه ی اتفاقات بد و خوب و حرفا و رفتارا اونجوری زندگی کنیم که خوشحالتریم تو شرایط فعلیمون

خوب براتون منبر رفتم؟؟؟

الان نشستم تا ددی جان بیاد ماشینشو بذاره تا بتونم ماشینمو بیارم تو که فردا ۷ صبح برم سر کار. ددی جانم که هنوز نه اومده نه تلفن ج میده اینه که مجبورم برا شماها سخنرانی کنم

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۳
سپیدار