نیمی!!
یه وقتا هست که بین خواسته ی خودم و دیگران گیر میکنم
نمیدونم کاری که براشون میکنم واقعا لطفه بهشون یا نوعی خیانت!؟
خیانت به این خاطر که لطف بیش از حد و بی جا ممکنه باعث تغییر نقش شما بشه
در مورد خودم که شک ندارم خیانته
چون خودمو نادیده میگیرم و کاری و به خاطر دیگری با اکراه انجام میدم اونم هر روز و هر روز و هربارم برای تمام شدنش لحظه شماری میکنم
و هر روز و هر روز از خودم میپرسم درسته کارم یا نه؟؟ و اینکه تا کی میتونم ادامش بدم؟؟
بر اثر برخورد با آدمای مختلف طی سالای اخیر تازه فهمیدم این وسط یکی بود که با بقیه یه فرق اساسی داشت و اون موقع نفهمیدم! چون چسبیده بودم به یه در بسته که باز شد بالاخره اما جز بدی چیزی ازش بیرون نیومد. اون روزا کور بودم.. و البته متوهم... فکر میکردم بهتر از اون هم زیاده چه برسه به شبیهش!!
و عجیبه که مدتیه نمیدونم چرا همش تو فکرم میاد!! شاید به خاطر همون فرقی که باید ۷_۸ سال میگذشت تا درکش کنم
و البته ترس.. ترسی که حالا دیگه برام معنی نداره
به آدمهایی تو زندگیم نیاز دارم که درصد قابل توجهی انسانیت تو خونشون باشه
آدمایی با توقعات در چهار چوب
کسایی که وجودت براشون مهمه نه جنسیت و پول و نفعی که براشون داری
دلم نمیخواد زمان به عقب برگرده اما اعتراف میکنم دوست داشتم اون آدم حالا تو این زمان تکرار میشد