خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳۷ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

مشهد خیلی سرده بدیش اینه که سرماش خشکه دریغ از قطره ای بارون ... حالا برفی که تو یزد و شیراز باریده پیشکش میگن آب و هوای هر جایی آدماشو مث خودش میکنه...راس میگن!! بخاری اتاقم دو-سه روزه خرابه قراره سرویسکار بیاد که بالاخره امروز قطعی شده و گفته 11 شب میاد تا دیشب هوا بهتر بود ولی الان خیلی سرده دیگه تازه صبح که از اتاقم اومدم بیرون فهمیدم چقدر اتاقم سرد بوده!!! هرچند وقتیم بخاری هست معمولا تو اتاق من رو شمعکه.ولی امشب دیگه روشنش میکنم وقتی درست شه گذشته از این هوای سرد هوای بعضی احساسات بابا هم نسبت به من و کارام سرده امروز باز آیه ی یاس میخوند که تو میخوای بری غریق نجات که چی بشه؟؟ به چه دردت میخوره؟؟اصلا نمیخواد بری و................................... امان از این زبون! همین دو روز پیش داشت تعریف میکرد یه نفر و چطوری تشویق کرده بره دنبال علایقش و دنباله شو بگیره و اونم اتفاقا کسی بود که پدرش حمایتش نمیکرد!!! واسه همه خوب حرف میزنن ولی به خودیا که میرسه؟؟!! کاریش نمیشه کرد ...اتفاقا مامانم هم همینجوریه یادمه یکی از خدمه ی استخر و اینقدر تشویق کرد که الان سر ناجی شده!! یه استدلال های جالبیم دارن!! بازم دمشون گرم لااقل خرجشو میکنن...کارای سختشم خودشون انجام میدن(مث ثبت نام) حالا در کنار اینا حرفم میزنن دیگه ولی اگه قبول نشم کلکم کنده اس
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۵
سپیدار
امروز رکورد کرال دادم 3:58 (تا 4:30 زمان هست) خیلی ذق کردم خودم آخه پارسال 4:10 زده بودم ثبت نام اینترنتیمو انجام دادم اما هنوز مدارکمو تحویل هیات ندادم آخه لعنتی مکانش خیلی دوره و مسیرشم پرته...یه مسیری که تمامش خیابون یک طرفه است! و ترافیک زیاد فقط هم 6:30 تا 8 شب روزای زوج ثبت نام میکنن! دقیقا زمانی که بابای من سرکاره و سرشم شلوغه و دیروقتم میاد! امشب میرفتن اون طرفا مدارکمو دادم ببرن تازه گفتن اگه شد!!! الان سایت هیات نجات غریق و باز کردم شدیدا استرس گرفتم!!! آخه زده بود امتحان 6 آذر برگذار میشه!!! همیشه اول بهمن بود خب!!!!!! هرچند از تمرین دیگه خسته شدم و دلم میخواد زود امتحان بدم و خلاص شم ولی نه دیگه اینجوری یهویی!!! وای دلم شور میزنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۸:۳۷
سپیدار
همیشه آدمایی بین ماها هستن که اطلاعات کافی راجع به شرایط ندارن اما زیاد حرف میزنن! به خصوص جایی مثل کشور خودمون که بهمون نسبت جهان سوم دادن!این آدما خیلی زیادن نه میدونن نه درست مطالعه میکنن تا واقعیت و بفهمن بر اساس یه سری چرندیاتی که تو شبکه های ماهواره ای مخالف یا رادیوهای بیگانه (که کاملا مسلمه بر ضد ما هستن) یا کتابهای نویسنده های مخالف (که این دین و آیین رو قبول ندارن) دیدن و شنیدن و خوندن میان میشینن به نقد کردن همه چیز !!!! از مسائل سیاسی و کشوری گرفته تا دین و مذهب و اعتقادات تو هم چیزم صاحب نظرن و ژست روشنفکری میگیرن وقتی باهاشون وارد بحث میشی چنان هر چیز بی ربطی و میکشن وسط که کلا از موضوع اصلی خارج میشی و حرفاشونم یه سری حرفای تکراری و بی اهمیته که از این تیپ آدما زیاد شنیدیشون جالبه که خیلیم ادعای مطالعه کردن و دنیا دیده بودن میکنن ولی حقیقت اینه که هیچ چی نمیدونن و نخوندن و نفهمیدن جز همون افکار باطلی که از ابتدا داشتن و دنبال همونا هم رفتن تا بیشتر براشون اثبات بشه نمیدونم ما کی میخوایم دست از این سیاه نماییهامون برداریم کی میخوایم خودمونو درست کنیم تا کم کم همه چیز درست بشه تا کی قراره جایی که هستیم و جهنم ببینیم و بقیه ی دنیا رو بهشت؟؟؟؟؟ _____________________________ خانومه یه متن بی خودی راجع به محرم نوشته که توش تماما جنبه های منفی قضیه رو تاکید کرده از اینکه خیلیا قبل محرم دزدی میکنن و گرون فروشی و سر چهار راهها مزاحمت و ...... و بعد که محرم میشه میان در قالب آدمای خوب نذری میدن و سیاه میپوشن..... و تمام محرم و خلاصه کرده تو اینا!!! به نظر من اینا فقط حرفای آدمای مغرضه بعدم که بهش میگم چرا همه چیزو سیاه میبینی و جنبه های خوبشو نمیگی واسه من سخنرانی میکنه از فقر و فحشا و دزدی و نا امنی................... خدا خودش ما رو هدایت کنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۳
سپیدار
چیزی که بیش از همه داره از دست میره روحمه! چون کمتر از همه بهش میرسم باید کتاب بخونم! فقط و فقط برای فهمیدن باید به معنویات بیشتر توجه کنم یه نماز سرسری خوندن چیزی رو حل نمیکنه قبلنا که آروم بودم یادمه نمازمو آروم میخوندم حواسم پرت چیزی نبود پشت سرش میشستم و دعا میخوندم زیاد صلوات میفرستادم............ همین کارای ساده بود ولی حالم خیلی بهتر از امروز بود این یاس و دلمردگی وجود نداشت و حالا بیخودی سرم شلوغ شده و به این کارام نمیرسم زیادی پای این مسخره میشینم که البته دیگه قصد کردم کمش کنم و امروزم موفق بودم اینجا دنبال چیزی نیستم فقط گاهی جبران تنهاییه و حرفایی که نمیشه زد! باید به روحم بیشتر برسم حس میکنم زمان زیادی ندارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۳
سپیدار
همیشه محرم و دوست داشتم امسال نمیدونم چمه هنوز حس خاصی نیومده سراغم :| شاید به خاطر دلگیریای خودمه ولی اگه اینم باشه بالاخره فرصت خوبیه .... 10 روز اول خیلی سریع میگذره ولی بعدش تا آخر صفر انگار چند برابر میشه دست و دلم به هیچ کاری نمیره گفتم میرم این دوره ی جدید مجبور میشم بیشتر کار کنم و سرم شلوغ میشه خوب میشم ولی حالا بدتر از قبل کارام رو هم تلنبار شده بعد که میشینم فکر میکنم میبینم زیاده و نمیتونم تصمیم بگیرم اول به کدوم برسم....کلا میذارم کنار تا وقتی که مجبور شم انجام بدم یا اینقدر سرم غر بزنن که یه کاریو شروع کنم و تموم کنم از این وضع هیچ راضی نیستم یه بخشیم از ناراحتیم وضعیت جسمیمه که نمیدونم چرا درست نمیشه؟؟ نفسم تنگه مخصوصا وقتی مث الان کمی سرما خوردگی داشته باشم هفته پیش که رفتم از متخصص قلب گواهی سلامت بگیرم پرسید ازم که تنگی نفس دارم یا نه؟ گفتم نه...اگه میگفتم آره یا حتی گاهی هم گواهی رو نمیداد هم باید باز کلی میدویدم دنبال عکس و متخصص داخلی و ..... آخرشم این دکترا یه عیبی میذارن رو آدم و کلی دارو و .... و تنها نتجیشم بدتر شدن وضعیته مدتهاست تصمیم دارم از همین متخصص طب سنتی که این نزدیکم هست یه وقت بگیرم ولی اونم فقط پنج شنبه ها صبح تا ظهر هست که منم کلاسم کلا انگیزه ای واسه درمان هیچ کدوم از مشکلاتم ندارم! و هر روزیم که میگذره از وجودشون افسرده تر میشم به این میگن یه رابطه ی مستقیم و دو جانبه! دلم خلوت میخواد تو حرم مث سابق تنهایی بشینم یه گوشه و واسه خودم کلی گریه کنم به خاطر اینکه اینهه بد شدم ولی دیگه از خلوت خبری نیست
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۱ ، ۱۶:۳۳
سپیدار
سمیرا میخواست ثبت نام دانشگاهشو تکمیل کنه باید یه عکس 3در4 اسکن میکرد و میذاشت تو پذوفایلش تو سایت دانشگاه اس زده که من باید یه عکس اسکن کنم واسه دانشگاه در ضمن عکسم ندارم!!! گفتم میخوای از عکسای خودم برات اسکن کنم بذارم؟؟؟؟ یا بیا همینجا ازت عکس بگیرم بذارم؟؟!!! گفت باشه میام دیروز اومد با موبایل ازش عکس گرفتم گذاشتیم تو پروفایلش!!! البته با فتوشاپ یه تغییراتیم انجام دادم بهش میگم آخر میان مارو به جرم جعل اسناد میگیرن :| انصاف نیست! زندگیه منه و قراره انتخاب من باشه اما نیست.... قراره من بخوام...اما نمیخوام قراره من بسازم ولی باید بسوزم نذاشتن چون نخواستن چون با محاسباتشون جور نبود انصاف نیست که این گناه فقط به گردن ما باشه وقتی چیزی که نمیخوای میشه....دیگه دعای خیر هم نمیتونه برات کاری بکنه دیگه انگار از دعا کردنم دلسرد شدم وقتی میبینم اینهمه التماس به جایی نرسیده بیشتر از همیشه دلتنگم مبهوت از چیزی که به سرم اومد میدونم که اینجوری دووم نمیارم! میدونم که اگه همینجوری بگذره یه جایی قالب تهی میکنم و این عقده ی بزرگ روز به روز بزرگتر میشه تا اینکه یه کاری دست خودمو بقیه میده اینا تلقین نیست میگم میدونم چون خودمو میشناسم..... من این زندگی رو نمیخوام! چون مال من نیست چون همه رو برام خواستن و بریدن و دوختن من فقط تماشاگر و بازیگرش نقش پیش نوشته ی خودم بودم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۱ ، ۲۳:۰۴
سپیدار
قصد کردم کتاب بخونم حداقل روزی یه ساعت و بشینم دیگه پاش! بعد از 15 دقیقه دیگه چشام باز نمیشد! هیچ چی دیگه! دیدم دارم بیهوش میشم پا شدم کتاب و بستم به فعالیتای دیگه پرداختم ینی چنین تاثیری آمپولای بی حسی هیچ وقت رو من نداشتن بعد میگن تو چرا تو دانشگاه هیچ وقت شاگرد اول نشدی؟؟؟ چرا ادامه تحصیل نمیدی؟؟؟؟ مخصوصااااا مخخخخخخخخخخخخخصوصا دلیل دومیش همینه که گفتمااا حالا چیکار کنم؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۱ ، ۱۱:۳۹
سپیدار
هر کدوم از ما فکر میکنیم بزرگترین درد عالم و داریم بعد ممکنه تو قسمتی از زندگی دیگران واقع بشیم و ببینیم اونا چه جوری درد میکشن! تازه یه جاهایی میفهمیم اینی که ما داریم هنوز به درد نرسیده اما یه چیزی مسلمه! اینکه خدا خودش تو کتابش گفته که هیچ کیو بیشتر از ظرفیتش امتحان نمیکنه و بیشتر از توانش ازش نمیخواد پس هر کدوممون بیشتر درد داریم ینی خدا بیشتر رومون حساب باز کرده ینی بیشتر بهمون توان داده ینی با بقیه فرق داریم براش.... ینی یه جور دیگه دوسمون داره هر دردی داریم حتما توان و ظرفیتشم داریم...حتما داریم..تا پیش نریم اینو نمیفهمیم خدایا به خاط همه ی کم طاقتیام...کم صبریام...شکوه و شکایتام....لطفا ببخش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۰۹:۰۸
سپیدار
تنهام! یه صداهایی میاد!! همش فک میکنم از تو خونه اس مث صدای روشن بودن بخاری در صورتی که خاموشه رفتم جفت درا رو قفل کردم تا یادم میاد زیاد تنها بودم توخونه و همیشه هم دنبال یه چیزی میگشتم!! یه چیز جدید که میخواستن من نبینمش خب بچه بودم دیگه ...و ماجراجو همراه اول ی خاصیت تولدمو بهت تبریک نگفت یادم باشه اصن دیگه محلش نذارم! در عوض از شرکت شاتل صبح زنگ زدن و تبریک گفتن و 3گیگ هم بهم حجم رایگان دادن ای ول چه زورد زمان گذشتاااااااا فک کردم هنوز ساعت 11 باشه یهو نیگا کردم دیدم 12 هم گذشته! نزدیک بود سوپ خوشمزه ی مامی ته بگیره اگه منو به حال خودم بذارن کمتر دلگیرم! اگه بیش از حد دلسوزی نکنن اگه بذارن همه چی رو روال پیش بره نه با عجله و زور اگه به خدا اعتماد داشته باشن که خودش درست میکنه کارارو اگه فک نکنن خوشبختی مطلقا همونه که تو فکر اوناست اگه اگه اگه ..... فقط بذارین من یه ذره آرامش داشته باشم این روزا مدام آرامشم داره فدای آینده ای میشه که معلوم نیس حقیقتا توش آرامشی باشه یا نه! نقدمو به نسیه فروختن.......... و این یکی از رنجهای دختر بودنه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۱ ، ۰۸:۴۴
سپیدار
دیشب و تا صبح نخوابیدم از درد امروزم از بس آب سیب و چای سبز و شربت عسل و آبلیمو خوردم الان دیگه خیلی بهترم فقط سرم درد میکنه و یه کم عوارض جانبی سرماخوردگی به هر حال تمرین فردا تعطیله! نمیدونم اینم ناشکریه یا نه ولی همیشه ترجیح میدادم یه پسر بودم! بیشتر زندگیم مال خودم بود شایدم یه جاهایی ازم میترسیدن و میذاشتن خودم تصمیم بگیرم هرچقدرم خرابکاری میکردم باز بیشتر بهم فرصت میدادن کمتر احساس تنهایی داشتم خیلی نقشه داشتم با روحیه ای که داشتم خیلی چیزا رو ممکن میدیدم ولی دختر بودنم شد یه مانع بزرگ واسه خیلی چیزا نه! این یه طرفداری فمنیستی نیست صرفا یه درد دله از تفاوتهایی که ناخواسته بین منو برادرم گذاشته شده پدر مادرا همیشه میگن ما بین بچه ها فرق نمیذاریم اما عملا این غیر ممکنه! اون تونست بیشتر اشتباه کنه و بیشتر حمایت بشه و کمتر سرزنش و من با یه اشتباه تا سالها سرزنش شدم و از یه چیزاییم محروم هرچند شاید اون اشتباهم اونقدرا مهم نبود اون تونست حرفشو بزنه و بعدم کاری که خواست و انجام بده بدون اینکه صلاحیتشو داشته باشه و هنوزم که هنوزه عواقبش دامن گیر ماست ولی من حتی جرات نکردم اشاره کنم............... دختر بودن همش رنجه از همون اولش تا هرجا که ادامه پیدا کنه اگه پسر بودم....میتونستم انتخاب کنم نه اینکه انتخاب بشم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۱ ، ۲۳:۱۰
سپیدار
دو سه روزی بود یه حسایی داشتمااااااا بالاخره امروز صبح شکم به یقین تبدیل شد سرما خوردم مطمئنم از زن داداشم گرفتم روز عید که اومد خونه مون بدجور سرماخورده بود و تازه خانوم دکترم نرفته بود!! بعد که اومد جلو روبوسی کنه کاملا نزدیک که شد گفت من سرما خوردم(خیلی آروم) بعدم خودشو نکشید عقب و از اونجاییم که حساسه منم نتونستم دیگه تو اون صحنه خودمو عقب بکشم و نتیجش شد این! از این دختر خیلی حرص میخورم اصلا اجتماعی نیست خداییش خیلی کم رویه بعد از دوسال که عروس ماست هنوز وقتی میاد باید به زور به حرف بیاریش اونم راجع به یه سری مسائل تکراری حتی وقتی همه دارن به یه فیلم یا حرفی میخندن تنها کسی که نمیخنده یا فقط ممکنه یه لبخند بزنه اونه کم پیش میاد که مث بقیه بخنده به خصوص تو جمع بین جمع فامیل و دوستا که لام تا کام صداش در نمیاد من نمیدونم این چه جوری رفته دانشگاه؟؟؟؟  :| و این روبوسیشو این که دیر و آروم گفت سرما خورده و منو به این روز انداختم ناشی از همین اخلاقشه بدتر از اینا اینکه هرجایی میریم مهمونی (خانواده خودمونو میگم) ما دخترا جمع میشیم یه جا به گفتن و خندیدن حتی سر سفره هم معمولا ما همه یه طرف میشینیم و مردا هم یه طرف سفره ولی ایشون تمام مدت از کنار شوهرش تکون نمیخوره حتی اگه همه مردا تو یه اتاق باشن و خانوما یه جای دیگه اون میره پیش شوهرش کلا رفتار جفتشون بچه گانه است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۳:۰۷
سپیدار
فردا شب خواهرم و داداشم میان اینجا مثلا میخوان منو خوشحال کنن داداشم که کلا از وقتی ازدواج کرده رفته تو خط تولد و کادو و روز پدر و روز مادر.... قبلا اصن براش مهم نبود الان دیگه خانومش چون خیلی تو این نخاست اونم راه میبره من که حوصله هیچ کدومشونو ندارم راستش خوشحالم نمیشم نه از کادو نه از تبریک نه از تولد .... از هیچ چی بابا میگه میان تورو خوشحال کنن میگم لازم نکرده اخلاقشونو خوب کنن بسه D: میگه هر چقدر تو اخلاقتو خوب کردی اونا هم میکنن :| باید اعتراف کنم منم از اون دسته ای بودم که ظرفیت این همه محبت و توجه رو یه جا نداشتم! در واقع چیزی که نداشتم و شاید هنوزم ندارم اعتماد به نفسه!! نه اینکه از اول نداشتماااا یه کمی داشتم ام اکشتنش!!  :| نذاشتن رشد کنه که بماند ...البته تو این زمینه شاید چندان مقصر نبودن اما یه جاهایی حسابی خوردش کردن وقتی به عاطفه گفتم.....گفت این حرفا چیه؟؟؟ تو که مشکلی نداری!!! با سمیرا که حرف میزدم...گفت تو دیوونه ای که اینجوری فکر میکنی و حرف میزنی وقتی گفتم دلیل اینکه راجع به خودم اینجوری فکر میکنم چیزاییه که تو خونه بهم گفتن........داشت شاخ در میآورد!!! بعضی شوخیا وقتی زیاد تکرار بشه دیگه نمیشه بهش گفت شوخی! بعضی واقعیتا هم اگه زیادی جنبه ی عیب و ایراد بهش بدن و روش تاکید کنن بالاخره کار خودشو میکنه هرچند ممکنه واقعا به اون صورتم نباشه حالا این حرفا دیگه فایده نداره..... فکری که متهاست بنیانش گذاشته شده به این راحتیا عوض نمیشه مگه اینکه...................... شاید یه آدم با نیت خاص و بدون نیت سوء بتونه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۱ ، ۱۱:۰۰
سپیدار
محرمم نزدیکه دیگه فقط چند روز مونده هرچند یه عده از یه ماه پیش رفتن پیشواز!!! آدمای افراطی همیشه به همه چیز گند میزنن بگذریم با این گوشی خریدنمون چشم بازار و کور کردیم! دائم یه سیمش قطع میشه روزی 2-3 بار باید خاموش روشنش کنم تا سیم وصل باشه!!! خیر سرمون با دو تا مرد رفتیم سرمون کلاه نره هرچند من میدونستم این مردهای مذکور چه مدلین ولی مامان اصرار کرد پدر جان که اصلا تشریف نیاوردن تو مغازه تا لحظه ای که میخواستیم پول و پرداخت کنیم اونم به خاطر اینکه کارتم دچار مشکل شد و جواب نداد میومدم هیچ فرقی نمیکرد چون اصلا سر در نمیاره از این چیزا داداشمم همینطور این دو نفر در واقع فکر میکنن هرچی گرون تر باشه بهتره حتما! اونم فقط مث ماست وایساد باید خودم با سمیرا میرفتیم سر و زبونمون از این دوتا بیشتر بود سمیرا تجربشم تو گوشی بیشتر بود ..... بی خیال دیگه نشد! اون کسیم که همیشه ازش گوشی میگرفتیم و مطمئن بود یه مشکلاتی واسش پیش اومده و چند وقتی اصلا کار نمیکرد شانس که میگن اینه!!!!! که من ندارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۱ ، ۰۸:۱۴
سپیدار
از در به دری فردا که خلاص شدم بیمه رو بابا خودش برام فردا میگیره عکسم که پیدا کردم لازم نیس برم بگیرم ظهر خوب نخوابیدم خیلی قاطی پاتی دیدم...بیدار که شدم سرم درد میکرد الانم از همون سردرد نتونستم بخوابم دارم باز خوندن و شروع میکنم خوانندگی نه هااااا ، خوندن کتاب و میگم! به مهلا(دوستم) گفتم پنجشنبه ها منو ببره و بیاره(ماشین دستشه) کلاس البته در مقابلش قرار شد یه کاراییم براش بکنم اون که سریع قبول کرد از بس موندم تو خونه دیگه تنبلیم میشه برم مخصوصا تنهایی مامان میگه چه جوری روت میشه؟؟؟ گفتم دوست به درد اینجور موقع ها میخوره دیگه!!! تازه از خداشم باشه....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۲۲:۵۸
سپیدار
گفته بودن آقای دکتر 8 میان وقتی رفتیم گفتن 9 میاد! 9:30 اومد ....  :| نوار قلب که زیاد طول نکشید ...ویزیت دکترم که 2دقیقه شایدم کمتر! عابر بانک معطلمون کرد...کارت و خورد ...بعد کلی معطلی واسه تغییر رمز خلاصه قبل از 8 رفتیم و 10:30 خونه بودیم درمانگاهم فقط یک خیابون با ما فاصله داره  :| هیات که وقت نشد برم واسه عکاسیم خدارو شکر دوتا عکس پیدا کردم و دیگه تعطیلش کردم ولی فردا باید برم.................. نیوتکنیک از 5شنبه شروع میشه و هفته ای یه باره اگه میتونستم روزای زوج برم بیشتر میرفتم تا زودتر تموم شه! هیچ وقت اینهمه مدت طولانی خونه و بیکار نبودم مث امسال وقتی خونه ام با زنگ تلفنم بهم میریزم از اینکه میفهمم کی پشت خطه آدمای بیکاری که شماره تلفن از این و اون میگیرن و بدون اینکه بدونن طرف کیه و چیه زنگ میزنن بعدم اصرار دارن برن! متنفرم از اینا چطور ممکنه دو نفر که کوچکترین شناخت و آشنایی ندارن یهو تو چند جلسه ی کاملا رسمی  1-2 ساعته به تفاهم میرسن که با هم زندگی کنن؟؟؟؟؟!!!! به نظر من که خیلی مسخره است
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۱ ، ۱۰:۴۸
سپیدار
باید برگردم باید برمیگشتم.... باید حرف بزنم باید بشنوم با این همه حرفای توی دلم اون دنیا هم که بخوام برم بارم سنگینه باید حرفامو میزدم باید میگفتم......... کاش میگفتم.................. یاد نذرام افتادم دلم گرم شد................. فردا : مقصد اول >>>>>>>> درمانگاه -متخصص قلب = گواهی سلامت مقصد دوم >>>>>>>> هیات ورزش و جوانان (فک کنم اسمش همینه) = بیمه ورزشی مقصد سوم >>>>>>>> عکاسی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۱ ، ۱۵:۵۴
سپیدار
خدایا تا حرف میزنم میگن ناشکری نکن تا درد دل میکنم باهات میگن کفر نگو تا برات اشک میریزم .......... میگن خدا قهرش میاد و مجازاتت میکنه...ننال خدایا من نمیخوام باور کنم مرام تو این باشه!! روی این زمین همه نامحرمن برای شنیدن گوشی ندارن اما زبونی دارن که تا عمر داری آبروتو ببرن و سرزنشت کنن پس اگه گاهی تو آغوش تو گریه نکنم...داد و بیداد نکنم...ناله نکنم...از غصه هام نگم........پیش کی برم؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۱ ، ۰۹:۱۶
سپیدار
راستشو بگم...دلواپس بودم دلواپس میشدم وقتی خبری نمیشد شاید سخت بود اما میدونستم که زنده ام!! آدم زنده دلواپس میشه گاهی برای دیگران امروز هم دوباره دلواپس شدم وقتی شماره رو گرفتم صدایی از پشت خط جواب داد صدای ناشناس پس لابد اشتباه گرفتم آره اشتباه!!! یا شایدم؟؟؟؟ یادم اومد از مرگ میگفت زیاد از مرگ میگفت راحت از مرگ میگفت میگفت مرگ برام یه مساله ی حل شده اس!!! و من مثل همیشه بد بین ...چرا اینقدر از مرگ راحت حرف میزنه؟؟....نکنه؟؟؟؟ گفته بود اگه بمیره من میتونم تماس بگیرم و بگم همکارشم و صدای گریه هارو بشنوم................ میگفت لازم نیس راه دور بیای کافیه دستتو بذاری رو قلبت........... امروز باز دلواپس شدم نکنه؟؟؟؟ نکنه اصلا؟؟؟...........نه حتی فکرشم نمیتونم بکنم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۲۰:۴۵
سپیدار
خیلی اتفاقی با شماره قبلیم شماره رو گرفتم مطمئن بودم الان میگه خاموشه یهو بوق آزاد زد سریع قطع کردم.... و هزار و یک فکر و خیال با خودم فکر کردم کاش با این شمارم نمیگرفتم آخه اینو داره ...ینی داشششششششت بعد به این فکر کردم که....شاید اصلا شماره اشتباه بوده چون 4رقم آخرش کاملا حدسی بود فقط به نظرم آشنا اومد!! ولی چون چندین بار گرفتم و خاموش بود گفتم لابد خودشه!!!!! و حالا ....واز مدتها پیش...به این فکر میکنم که............. اگه کسی چنین کاری با من میکرد هیچ وقت جوابشو نمیدادم اونم بعد از دوسال! و باز پیش خودم و وجدانم ، خودمو محکوم کردم محکوم به یک رفتار بچگانه و بی منطق!! یک رفتار عجولانه بدون فکر و فقط از روی احساس....از روی خشم.. خشم نه به مورد اصلی بلکه به عامل سومی که تمام هدفش همین بود که آشیانه مونو ویرون کنه و من اجازه دادم موفق بشه...فقط تو یه لحظه تصمیم حالا یادم میاد چقدر راجع بهش بهم هشدار داده بود چقدر خواهش کرده بود پشتشو خالی نکنم چقدر چقدر چقدر.... چقدر چیزا یادم اومد تو این دوسال چقدر دیر یادم اومد................... تولدت مبارک
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۱۶:۴۰
سپیدار
یه روز دیگه هم کم شد دیشب 1گذشته بود خوابم برد صبحم یه ربع به 7 بیدار شدم همسایه رو به رویی سیدن.هرسال این روز صبح دعای ندبه دارن و بعدم یه مولودی و مهمونم تا دلت بخواد میره و میاد اونجا بعضیا رو سالی یه بار میبینم باز همینش خوبه دخترشون یه سال از من بزرگتره از بچگی یا اون همش خونه ما بود یا من میرفتم(بیشتر اون میومد) دختر باحالیه.خداوکیلی هیچ چی تو دلش نیستاااا صاف و ساده حرفشو میزنه هرچند یه جاهایی زیادی رک بوده و ناراحت کننده شده اما به طور کلی منظور بدی نداره دختر شیطون و پر روییم هست(تهرانین) چند سال پیش بعد از اینکه پسر عموش ازش خواستگاری کرد عاشق شدن و مدتی که خونوادش در مخالفت به سر میبردن اینا یه ارتباط دوستانه و صمیمی داشتن(منم در جریانش بودم) تا اینکه ازدواج صورت گرفتو الانم یه پسر خیلی ناز دارن که به زودی یک ساله میشه شوهرش خیلی پسر خوبیه هر موقع این دوستم زنگ میزنه خونه مون معمولا من حوصله ندارم و ترجیح میدم از حرف زدن باهاش فرار کنم!! ولی همیشه بعد از حرف زدن کلی دلم باز میشه از بس خودشو شوهرش مزه پرونی میکنن خدا خیرش بده معمولا هم بعد از قطع کردن تلفن پیش وجدان خودم شرمنده میشم چون اون خیلی بیشتر حال منو میپرسه و من تقریبا هیچی....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۱ ، ۱۶:۱۸
سپیدار
هیچ وقت پا تو کفش کسی نکن اگه دوس نداری کسی پا تو کفشت کنه! حتی ناخواسته و غیر عمدی..... هیچ موقع آشیونه تو رو آشیونه ی یکی دیگه بنا نکن چون یه روزیم یکی پیدا میشه آشیونه ی تورو خراب میکنه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۶
سپیدار
میگن اونایی که عاشورا رو درست کردن همونایی بودن که غدیر رو درک نکردن شنیدم که "علی" از اسمامی اعظم خداست ................. ♥♥♥غدیر بزرگترین عید شیعیان به همه مبارک♥♥♥  دلم اندازه ی این آسمون بزرگ و ابری پاییز گرفته فردا عیده عید کسی که ذکرش ختم کلام خیلیاست..... فردا ...فردا تولده...دومین تولد ... بدون من تمام سعیم تو هر لحظه فراموش کردن همه ی خواسته هییه که هیچ وقت بهشون نرسیدم ولی هر لحظه مثل میبارن به همه ی افکار و زندگیم دیگه حتی توان فراموش کردنم ندارن توان هیچ مقاومتیو ندارم...... +++++++++++++ به بابا میگم واسه نجات غریق اینترنتی ثبت نام کردم لطفاه به آقای ...(همکارش)بگو تماس بگیره با رئیس هیات ببینه تا کی وقته برم واسه ثبت نام حضوری؟ تازه بیمه ی ورزشی از سازمان ورزش و جوانانم میخواد که من ندارم از کجا بیارم؟؟؟ یه تست صحت سلامت از متخصص قلب و عروقم میخواد بابا میگه تو که قبول نمیشی واسه چی میخوای بری؟؟!! دیشبم زنگ زدم هیات تو همون ساعتی که تو سایت زده بود اما هیچ کی جواب نمیده لعنت به اینا که مردم و میذارن سر کار همیشه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۱۲:۳۴
سپیدار
عشایر زندگی سختی دارن ولی قشنگه! شاید استرسای ما رو ندارن اینکه خونه شون کجای شهر باشه؟ دکورش چی باشه؟ چند تا اتاق داره؟ ....................... لباساشونم خیلی قشنگه تقریبا همه جه با همون لباسای رنگی و شادن خیلی راحت.............خیلی راحت تر از ماها آسمونشون پاکه زندگیشون طبیعته هرچند کارشون زیاده اما سرشون اینقدر گرم هست که کاری به حرف این و اون ندارن بیکار نیستن که بشینن ساعتها زل بزنن به صفحه ی مانیتور یا تلویزیون اصلا تمام زندگیشون مفیدن عمرشون پر برکته خیلی وقته که فکر میکنم شاید اگه یه دختر عشایر بودم خیلی خوشحال تر بودم از این همه نگرانی و غم و غصه ی زندگی شهری دور بودم شاید اگر اجدادمون میدونستن با ثابت شدن چنین مصائبی برای ماها پیش میاد هیچ وقت از حرکت نمی ایستادن! خوش به حالتون که عشایرین خوش به حالتون که هنوز کوچ میکنین و دلتون از یکجا بودن نمیگیره خوب میدونین این خونه دائمی نیست.................... خوش به حالتون
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۱ ، ۲۱:۰۱
سپیدار
قصه ی دختر شاه و پسر گدا یا پسر شاه و دختر گدا فقط و فقط یه قصه است! پس چرا از بچگی تو گوش ما زمزمه میشد؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۱ ، ۱۶:۴۹
سپیدار
بعضی چیزا تو زندگیت هست که خودتم کاملا مطمئنی شدنش غیر ممکنه!!! و اگرم نشه دنیایی از هم میپاشه فقط یه معجزه میتونه نجاتت بده برای همیشه ولی همه ی ما مستحق معجزه نیستیم..... دوس دارم بدونم اگه باز همو ببینیم عکس العملمون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ __________________ هنوز یادم نرفته...اون دوباری که بحث کردیم و بعدم قهر....هر دوبار تصادف کردی...دومی خیلی بدتر بود گفتی نفرینت خوب میگیره!! من نفرین نکردم و نمیکنم ولی نمیدونم آه من بازم تورو گرفته یا نه؟؟!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۱
سپیدار
نفس نفس نفس یه هواگیری میخوام قد تمام روزهایی که قراره زیر آبی برم دیگه بالا نمیاد همون حسی که وقتی زیر آبم و دارم تو اون قدمای آخر که دیگه نفسی برام نمیمونه ...احساس خفگی میکنم با شدت پامو میکوبم به زمین و راست میام بالا سرمو که میارم بیرون آب با شدت و پشت سر هم نفس میکشم..... حالا اینجا روی آبم نفسم میگیره هرچقدر با پام به کف این استخر بزرگ خاکی فشار میارم بالاتر نمیرم نمیتونم سرمو از خاک بیرون بیارم و نفس بکشم خدایا نگو که تنهام گذاشتی نگو که نمیبینی چی به سرم اومده نه کفر نمیگم نمیخوام منو باهیچ کسی دیگه مقایسه کنی خیلی صبر کردم...خیلی زیاد...اونم رو نقطه ای که هیچ حرکتی نداره! خدایا یادت میاد چقدر التماست کردم از اولش که تنهام نذاری؟؟ یادته گفتم همه ی امیدم فقط خودتی و بس .... کمکم کن اشتباه نکنم اگه اشتباه رفتم سریع نگهم دار امااااااااااااا.................چرا چرا چرااااا؟؟؟؟؟؟ تو میتونستی وقتی قرار بود آخرش اینهمه عذاب باشه میتونستی جلوشو بگیری تو خدایی...هرچیزی ازت برمیاد...رحیمی...رحمانی...بخشنده ای.... اما من چی نه میدونستم آخرش چیه...نه کوچکترین اصراری داشتم که این راهو برم منم یه آدم بیچاره ام خطا کردم اما خودت میدونی قصدم این نبود خدایا از اون وقتاست که دیگه نفسم تنگ شده دارم غرق میشم و هر چی دست و پا میزنم نمیام بالا نه میتونم حرف بزنم بگم چه مرگمه....................... نه میتونم دفاع کنم از خودم نمیشنون.....ولی تو که میشنوی...میبینی نذار به تمام باورایی که بهت داشتم و دارم شک کنم بسمه...به اسمت قسم دیگه بسمه میترسم از روزی که کافر بشم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۱۱:۴۶
سپیدار
قرار بود روز عید باشه بعد شد شبش بعد شد روز قبلش بعد باز همون روز شبش.... بالاخره گفتن فردا از این حرکتای عموم خوشم میاد که همه رو دور هم جمع میکنه این فامیل دیگه سالهاست که فقط سالی یه بار ماه رمضونا دور هم جمع میشن اونم نه همیشه و نه همه هستن! فردا باید به یه نفر یه تذکراتی بدم!!! یکی که پاشو از گلیمش درازتر کرده دختر عمو دومیم که از من کوچیکتره و یه ساله (فکر کنم) عقد مرده اون موقع که عقد کردن هنوز 17 سالش بود حالا واسه من خواستگار میفرسته!!! اونم چه آدمای در و داغونی خودشون تو یه منطقه ی خیلی پایین شهر هستن و از همون محله هم شماره خونه مارو میده به این و اون! و باز اونا میدن به یکی دیگه!! هزار بار به مامان گفتم وقتی کسی از این محله ها زنگ میزنه اصلا قبول نکن دیگه! میگه مهم انسانیته راستم میگه ولی خود همین آدما چرا از همون منطقه و سطح خودشون نمیرن دختر پیدا کنن؟؟؟ چرا اینهمه از اون سر شهر میان این سر شهر؟؟؟ بعدم از راه میرسن راجع به منطقه و خونه و حیاط ما اظهار نظر میکنن!!! من نمیگم پایین شهریا بدن و بالا شهریا خوب اما میگم فرهنگ ادما با هم خیلی متفاوته اینی که میگم و به عینه دیدم متاسفانه کسایی که پایین شهر میشینن غیر از اینکه خیلیاشون مهاجرن و از روستاها و شهرستانای دیگه اومدن به یه سری رسم و رسومات منسوخ شده و خیلی دیمی شدیدا پای بندن مه بعضیاش واقعا آدمو عذاب میده! خانواده ی شوهر خواهرم و زن داداشم اینو کاملا اثبات کردن تو این دوسال! و چقدرم سر این مزخرفات اعصاب خوردی داشتیم بین دوستای خودم و حتی فامیلمونم خیلی دیدم اما نمیدونم چرا مامان من زیر بار نمیره!!! حالا همینا که از پایین شهر پا میشن میان یه طوری به خونه و زندگیت نگاه میکنن که انگار از تو کاخ اومدن تو کوخ!! بقیه شو تو پست بعدی مینویسم...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۱ ، ۲۱:۳۹
سپیدار
امروز سمانه چند لحظه ای موقع تمرین نگام میکرد خیلی نگاهش معنی دار بود! یه چیزیم گفت که خیلی متوجه نشدم از اون فاصله آروم گفت منم لبخونی کردم! بعد که شیفت تموم شد اومده میگه چند ساله شنا میکنی؟؟ گفتم از 10-11 سالگی که شروع کردم به یادگرفتن دیگه! گفت واسه کی میخوای آماده بشی؟ گفتم بهمن! گفت خواهشا این بار یه کم عرضه به خرج بده!!باید هرطور شده قبول شی!! و صدای قهقهه ی من که بلند شد! گفت آدم واری تمرین نمیکنی دفعه بعد میای با هم میشینیم درست حسابی برات برنامه میذارم رژیمتم باید اصلاح کنی!احتمالا وزنت میره بالا اما بعد از امتحان میتونی دوباره لاغر شی! خلاصه بعد از گفتن مقداری غلط کردی و بی خود کردی ..... گفت حیفم میاد تو قبول نشی!!باید بشی و....اینجوریه که فهمیدم نقشه هایی داره تا منو بکشه بالا دستش درد نکنه...خوشحال شدم حقیقتا همه چیز استخر خوبه جز اینکه یه سرماخوردگی دائمی رو برام درست کرده سینوسام چرکی شده با یه باد اذیت میشم تازه من کلی مواظبم! _____________________ دنبال یه واژه میگشت که من میدونستم و نگفتم چیه میگفت اگه اون حقو داشت نمذاشت برم استخر تا سرفه هام خوب بشه به اون شدتم نبود اما وقتی باهاش حرف میزدم همش سعی میکردم جلوی سرفه امو بگیرم این بود که گاهی زیاد میشد یه کم باور میکنی اگه بگم گاهیم اینقدر غرق میشدم که سرفه هام خود به خود قطع میشد؟؟ اصلا انگار یادم میرفت!! ولی خوشحال میشد و میگفت ببین خوب داری میشی سرفه نمیکنی؟ و باز من یادم میودم اما هرطور بود قورتشون میدادم که خوشحال باشه..........
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۱ ، ۱۷:۰۶
سپیدار
اسمش نمایشگاه ورزش و اوقات فراقت بود دو تا سالن داشت یکیش فقط ورزشی بود تقریبا همه ورزشا بود همه میتونستن از وسایل به راحتی استفاده کنن حتی یه جا وسطی هم بازی میکردن! فقط شنا بود که محدود شده بود به غرفه ای برای فروش بلیط موج های آبی! سالن بعدی هم اوقات فراقت بود و شامل کارای دستی و هنری و کامپیوتر میشد خوب بود فقط اینکه من تنها بودم! مامان که تا یه هفته نباید زیاد راه بره(هرچند خیلیم توجه نمیکنه) بابا هم اونجا تو قسمت ورزشیا غرفه داشتن و رفت اونجا البته گفت یه دوری بزن خواستی بری سالن بعد بگو با هم بریم منم یه دور زدم بعد که رفتم سمتش دیدم مشغوله این بود که خودم رفتم حقیقتش اصلا نمیخواستم برم اینقدر اصرار کردن که مجبور شدم برم کلیم ترافیک بود دم پارکینگ به خاطر اینکه یه پارکینگشو شهرداری داده بود به جمعه بازار ماشین!(هنر شهردارمونه) نمیدونین چه وضع افتضاحی بود.درست یه ساعت معطل بودیم! مامان به خاطر سیاتیکش دکتر بهش زالو تجویز کرده بود واسه همین چند روزیه نمیتونه زیاد راه بره این بود که من میخواستم بمونم پیشش که تنها نمونه اما نذاشتن دیگه! دوباره دیشب اون کابوس مسخره رو دیدم و بازم به یه شکل متفاوت! آدمیکه تو آخرین لحظات عوض شد! داشتم دیوونه میشدم خدای من ................................. صبح تو ماشین خودمو تو آیینه نگاه میکردم ...دیدم چقدر صورتم لاغر شده
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۱۳:۲۰
سپیدار
شاید اگر همه میدونستن آب این استخر تا چه حد کثیف و غیر بهداشتیه و چه عواقبی براشون داره اینقدر براش سر و دست نمیشکستن یکی از دوستام اونجا سر ناجی بود یه دوستیم داشتم که خدمه بود همه اونایی که اونجا کار میکردن چیزایی تعریف میکردن که شنیدنشم آدمو منزجر میکرد به من یکی اگه بلیط رایگان مادام العمرشم بدن عمرا پامو اونجا نمیذارم خواهر سمیرا به از روزی که رفت اونجا دچار مشکلی شده که....شاید دیگه هیچ وقت نتونه بچه دار بشه! از این موارد عفونت و بیماری های آبی از کسایی که رفتن اونجا زیاد شنیدم به خصوص خانوما! شما تصور کنین استخر به اون بزرگی از 8صبح تا گاهی وقتا 1 شب یکسره بازه و کلی آدم میرن توش هر روز هم دایره ینی آب اصلا فرصت استراحت نداره حالا فکر کنید آب با اون حجم و میشه سالی یه بار عوض کرد؟؟؟؟ به جاش از کلر و مواد شیمیایی دیگه با حجم بالا استفاده میکنن که خدا میدونه اون مواد تنهایی چی به سر آدم میارن چه برسه با میکروب هم قاطی بشن و خیلی بیشتر متاسفم که این مدل استخرا دارن تو مشهد روز به روز زیادتر میشن!! حالا اینکه چرا با این همه آلودگی پلمپ نمیشن و صدای کسی در نمیاد و بهداشت جلوشونو نمیگیره.....!!!! قطعا منافعی برای عده ای داره که در ذهن منو شما نمیگنجه! از من میشنوین اگر مشهدی هستین یا سفری قراره بیاین هیچ وقت چنین ریسکی نکنید به خاطر یه ساعت تفریح که معلومم نیست بعدش چی به سرتون بیاد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۱۲:۴۶
سپیدار
چه زود تموم شد یه روز پر از دعا همه رو یادم بود حتی اونایی که شاید فراموشم کرده باشن............... خدایا مواظب اونا هم باش
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۱۸:۱۵
سپیدار
همه ی امیدهای زندگیم به همین شب و روزهای خیلی خاص هستن فکر میکنم خیلی به سرنوشتم گره خوردن یه روزی مثل فردا....روز عرفه یه شب قدرِ امشب و یه روز قدر که فرداست   کلیک کنید
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۳
سپیدار
خدایا برام یه نشونه بذار نه! یکی کمه بیشتر بذار اونقدری که بفهمم اونقدری که راهو درست برم گم شدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۴
سپیدار
دلتنگ که باشی جز دلدار هیچ کس به دادت نمیرسد خدایا قدم به قدمشو یادته منم یادمه نمیخواستم تو خوب از دل من با خبر بودی با همه ی وجود پس زدم اما.... شد اونچه که شاید نباید میشد...بعد از یکماه کشمکش باز گفتم خدای عزیزم اگه تو نمیخوای منم نمیخوام خودت تمومش کن لطفا! هر شب هر شب هر شب هرروز هرروز هرروز.....دعا اشک التماس خواهش.... فقط برای اینکه میخواستم اگه تو میدونی آخرش بده از همین اولش نشه...اما بازم شد! گذشت دیگه دیر بود برای فرار اما..... همیشه ادعا داشتم منطقیم ولی فهمیدم که نیستم بدون هیچ حرفی کات کردم بعد از اون دوباره شروع شد گفتم خدای عزیزم کمکم کن فراموش کنم...جبران کنم خودت دیدی که همه کاری کردم از توبه و دعا و ذکر و قرآن و کار و...................... درست روزایی که بیخیالش میشدم میومد تو خوابم! همیشه و همیشه تکرار شد اینقدر که دیگه از پا افتادم نمیدونم چرا نمیخوای فراموش کنم؟ وقتی قرار نیست بهم بدی چرا کامل ازم نمیگیریش؟؟؟ گیجم...گیجِ گیج...نمیدونم چیکار کنم؟ نمیدونم تو چی میخوای؟؟ هیچ چی نمیدونم...هیـــــــــــــــــــــــــچ چیز فقط دل بستم به امید تو... تو خدایی هر چیزی ازت برمیاد هیچ کاری برات نشد نداره همه ی ما معجزات توایم و من به اینها یقین کامل دارم میدونم درستش میکنی...اما چه جوریشو نمیدونم...زمانشم نمیدونم...فقط خودمو میبینم که دارم میشم یه آدم دیگه..................
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۵:۵۰
سپیدار
درسته ! این من بودم که رفتم یک فرار بچگانه!! از چی؟از کی؟ فقط و فقط از خودم حالا هم خودمو گم کردم هم هرچیزی که پشت سر داشتم از روزی که رفتم دارم میگردم اما هرچی بیشتر میگردم کمتر پیدا میکنم شنیدی میگن وقتی پشت سر مورچه ای که راه میره انگشت بکشی و راهشو پاک کنی دیگه نمیتونه برگرده؟؟؟ منم درست همین حس و دارم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۱ ، ۱۵:۳۳
سپیدار
از اینکه تو یه خانواده ی مسلمون و یک کشور مسلمون به دنیا اومدم اگه روزی هزاران هزار بارم خدا رو شکر کنم کمه.... هرچند مسلمونای واقعی نیستیم اما سعی میکنیم خودمونو نزدیک کنیم و این بزرگترین نعمته اولین بار که خواست خیلی جدی خودشو معرفی کنه گفت: من مسلمونم افتخارمه که شیعه ی آقامون علی(ع) هستم تو این ایران زندگی میکنم و دوسش دارم............ باید خیلی زودتر از اینا میفهمیدم اینا خیلی خیلی با ارزشن به خصوص تو این دوره زمونه ****************** داشت یه برنامه راجع به بهائی ها میذاشت خیلی متاثر شدم البته این برنامه خیلی خیلی محدود بود چون قبلا خاطرات یکی دو نفریو خونده بودم چیایی ازشون فهمیدم که خیلی ترسیدم......... اون موقع به این دلیل رفتم بخونم که فهمیدم سمیرا دوست عزیز من از دوران دبستان تا همین لحظه عاشق یه پسر بهائی شده که دوست شوهر خواهرشه! البته شوهر خواهرش بهائی نیست اما چنین دوستی داره و سمیرا هم به اتفاق همونا یه بار خونه ی همین آقا هم رفته بود سمیرا خیلی تو قید و بند نیست دختر خوبیه اما یه شیطنتاییم میکنه که غیر از خودش خونوادشم خیلی مقصرن از این جهت که یه چیزایی رو بهش یاد ندادن و یه اشتباهیم تو زندگیش کردن که باعث شد تو سن 22سالگی بیوه بشه با همه ی اینا دختر خوبیه وقتی اون مطالبو خوندم و یه چیزاییشو بهش گفتم قبول نمیکرد میگفت اینا الکیه!! به هر حال چون مامانش راضی نبود اتفاقیم بینشون نیافتاد و همه چی تموم شد دین ما یک دین کامله و همه چیش بر اساس دلایل روشن و عقلانیه حالا اینکه به ما خیلیاشو بد فهموندن و خیلی جاها هم یادمون دادن نفهمیده ازش بگذریم(واسه همین شاید برامون بی معناست) یه قضیه ی جداست اونوقت عده ای پیدا میشیم که اینا رو قبول نمیکنیم ولی قوانین ساخته ی ذهن انسانی که حتی سواد کافی هم نداشته رو به راحتی می پذیریم قوانینی که توش پر از تناقضه و همه چیزش فقط شعارهای تو خالیه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۱ ، ۲۱:۱۲
سپیدار
اینو از شیراز خریدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۱ ، ۱۵:۴۶
سپیدار