خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بعضی وقتا یه تشر به خودم میزنم و میگم " بسه دیگه! بشین سر جات "

وقتایی که هرکاری میتونستم انجام دادم و بی نتیجه... یا بدتر ازون بد نتیجه!

به خودم میگم بیا و کلا بی خیال شو. اینجوری حداقل برای خودت درد سر و ناراحتی درست نمیکنی. بشین بذار خدا هرکاری دوست داره بکنه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۵
سپیدار

وارد یه حوزه کاری جدید شدم که هیییییچ تخصصیم توش ندارم !!

دکوراسیون داخلی!

شامل پارکت کف پوش کاغذ دیواری کابینت پنجره و .... البته من کار تبلیغاتیشونو انجام میدم 

به خاطرش مطالعه ام میکنم که باعث میشه اطلاعاتم خیلی بره بالا و یه حسی بهم میگه این خوبه و به دردم میخوره!

یک سری اطلاعات جالبیم با ترجمه سایتای خارجی ب دست میارم

آره زبانم خیلی فولم کلا منابع انگلیسی مطالعه میکنم :))

خدا پدر گوگل ترنسلیت و بیامرزه. نور به قبرش بباره

برا خودم جالبه این اطلاعاتی ک بدست میارم و حالا کارفرمام البته گفته کمکم میکنه و سوالی دارم با حوصله جواب میده

تا ببینیم آخرش از استخر به کجا سر در میاریم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۴۱
سپیدار

همیشه یه طوری رفتار کنید که روی برگشت داشته باشین

پیشنهادات رو یه طوری رد کنین که اگه پشیمون شدین بتونین دوباره درخواستش کنید... خلاصه دیگه این درسی بود که من گرفتم همین اخیرا


عصری برای یک مصاحبه ی نسبتا کاری رفتم 

طرفم آقا بود و من نمیشناختمش این بود که تو دفترش قرار نذاشتیمو گفتم یه مکان عمومی بریم

خودمم بسیار امنیتی رفتم!!

طلاهامو کلا دراوردم گذاشتم خونه ( حالا خیلی نبود)

یه چاقوی زنجانی اصل دارم که سالها پیش یه دوستی بهم داد اونم گذاشتم جیب شلوارم

مدارک ماشینم گذاشتم تو جیب مانتوم

سوئیچ زاپاسم تو اون یکی جیبم

قبلشم به ناری اس زدم گفتم فلانجا فلان ساعت با فلانی قرار دارم و شماره طرفم براش فرستادم مشخصاتشم قبلا گفته بودم و گفتم اگه پلیس دنبال سر نخ گشت پسر خالم قبلا پیش این اقا رفته ازون کمک بگیرین :)))))

خلاصه دوستمم گفت من اون ساعت کلاس دارم طاقت بیار تا کلاسم تموم بشه :|

والا از بس چرت و پرتای حوادث تعریف میکنن آدم میترسه دیگه :))

ولی خداروشکر هیچ مشکلی نبود

جز اینکه خیلی سرد شد منم خیره سرانه لباس کم پوشیده بودم ترکیدم از سرما


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۰
سپیدار

چند روز پیش یه پیشنهاد کاری بهم شد که البته نه تو حوزه کاری خودن بود نه سر و ته مشخصی داشت.. چون نمیخواستم قبول کنم یه خالیم بستم و کلاس گذاشتم... حالا پشیمونم چون اون جایی که روش حساب کرده بودم از اول ابان میرم مالید!!!

😞

چرا اینقدر انعطاف ناپذیر؟؟؟

الان که بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی رفتارم سرد بوده 😐


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۷ ، ۲۳:۱۲
سپیدار

وقتی نمیفهمنت بهترین کار اینه که بذاری از دستت بدن!

بعضی آدما یا شاید باید بگم اغلب ماها وقتی چیزی رو داریم قدرشو نمیدونیم تا اینکه به هر شکلی از دستش بدیم

این قضیه راجع به آدما هم صدق میکنه. یه وقتا یه کسایی رو اطرافمون داریم و به انحای مختلف یا آزارشون میدیم یا بهشون در بهترین حالت بی توجهیم! و اگر هم اونا صبورن و تحمل میکنن ما فکر میکنیم عادیه و ضربه بعدی محکمتر..

اگر جزو دسته ای هستین که دارین تحمل میکنین و هی بروی خودتون نمیارید دیگه لازمه که تمومش کنید!

بذارید وافعا بفهمن از دستتون میدن.. بعضی وقتا یه رابطه شاید خیلی برامون مهمه و با تمام عواطف و احساسات درگیرشیم.. به خودتون و اخساسات و عواطف خالصانه تون احترام بذارید و ازین ارتباط با سرعت خارج شین و دیگه هم پشت سرتونو نگاه نکنین.. شاید سخت به نظر بیاد و اولش واقعا دردناک باشه اما این درد روزها و ماه های بعد میتونه چند ریشتر قویتر بشه اگر همین اول جلوشو نگیرید


به سه مدل ممکنه آقایون به خانومها پیشنهاد بدن. در واقع باید بگم سه جور شخصیت متفاوت هست

نوع اول که خیلی پررو هستن و از همون اول چایی نخورده پسرخاله ان.. بیش از حد برای شروع رابطه پافشاری و اصرار دارن و بیش از حد ابراز احساسات میکنن

از نظر من این گروه خیلی تهوع آورن. بهیچ وجه قابل اعتماد هم نیستن. چون کسی که یکباره احساسات غلیظ از خودش نشون میده اونم برای ادمی که شناخت چندانی ازش نداره بشدت یا غیر منطقیه و خیلی زود سرد میشه یا دروغگو!


دسته دوم کسایی هستن که خیلی زیادی ترسو و محافظه کارن و بیش از حد قدمهای شروع آشناییشون و آروم بر میدارن طوری که شما اشتیاقی به ادامه ارتباط پیدا نمیکنید. ابنا هم آدمای حذابی نیستن و هم خیلی زود خسته تون میکنن چون نمیتونن حرف دلشونو بزنن حتی! و اینقدر دست دست میکنن که بکلی دور میشن


و اما دسته ای هم هستن که مثل هیچ کدوم ازین دو گروه نیستن. برای برقراری ارتباط کاملا مشتاقن اما بهانه های منطقی پیدا میکنن. حد و حدود خودشونم میدونن و حواسشون هست پارو از گلیمشون درازتر نکنن. در عین حال براحتیم نمیذارن شما از دستشون برین! زمینه رو طوری فراهم میکنن که شما هم معذب نباشید

این گروه سوم که سیاستمدارانه و عاقلانه تر رفتار میکنن بهترین گروهن


چقد خوابم میاد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۴۳
سپیدار

۱- دیروز ک کلا با مامی تنها بودیم گفت صبح ک از حرم برگشتم پارک پیاده میشم توام بیا یه کمم نون و پنیر بیار

حسش نبود ولی خب به خاطر مامی از پیشنهادش استقبال کردم

صبح پاشدم چایی درست کردم و نون گرم کردم و پنیر و گردو و کشمش و خرما و چندتا روزنامه بعنوان زیر انداز. چون زیر انداز جمع و جور و در دسترس پیدا نکردم اون لحظه.. به هر حال راه رفتیم و دویدیم بعدم نشستیم صبونه

اونجا پر از گربه است! و از بس یه عده دایم با این جونورا ور میرن و غذا میدن و بازی میکنن گربه هاش زیادی صمیمی و راحتن! فرار ک کلا تو کارشون نیست ولی همش خودشونو لوس میکنن و میمالونن بهت .. قبلا خیلی بیشترم بود که بالاخره صدای یه عده دراومد و بهداشت اومد ریختشون بیرون و یه سگ گنده ام انداخت اون تو! 

دیروزم تا ما نشستیم یکی اومد نشست. بهش گفتم ببین ما فقط نون و پنیر داریم توام که دوس نداری پاشو برو.. رفت.. دو دقه بعد یکی اومد چایی نخورده پسر خاله شد!!! مستقیما به قصد نشستن تو بغل من اومد جلو و کلی کیشش کردم! اونم هی چشاشو ریز میکرد و ادا در میاورد و چند ثانیه بعد باز به پیشرویش ادامه میداد... نون بهش دادم نخورد گردوام دادم نخورد یه ذره پنیر رو نون مالیدم خورد ولی باز ته پنیرارو ریختم جلوش باز نخورد ذلیل مرده!!

سفره رو که جمع کردیم تشریفشو برد

ازش یه عکسم گرفتم. بهش گفتم دوربینو نگاه کن اونم قشنگ زل زد به دوربین ولی حوصله نداشتم آپلود کنم بذارم اینجا چون با گوشی سخته -_-


۲- میخواستم آزمون ناجی درجه یک شرکت کنم همون ک پارسال بعد کلی تمرین دیدم یه آمادگی کم دارم! و نشد.. تصمیمم خیلی قطعی بود و مهمترین دلایلم اینکه ثابت کنم من میتونم درجه بک بگیرم و اصلا کاری نداره و دوم یه نفر هست که خیلی خودشو با درجه یکش کشت و هیچیم بارش نیست!! حتی یه نبض نمیتونه بگیره!! میخواستم روی اونم کم کنم!! 

ولی واقعیت اینه که هزینش خیلی زیاده حدود 1و نیم میلیون! و مورد مهمتر اینکه همین الانم طبق اشل بهمون حقوق ناجی نمیدن حالا درجه یکم که باشی باید بیشتر بشه اما هیچ تفاوتی نداره!!! در واقع پولی که میدین فقط میره تو جیب هیات و هیچ برگشتی نداره!

و دیروز که با یکی از ناجیای اونجا حرف میزدیم کلا رایمو زد و گفت منم نمیرم دنبالش چون اصلا منطقی نیست و به هیچ دردیم نمیخوره... خلاصه که کلا پشیمون شدم. تصمیم خوبی گرفتم نه؟؟


۳- بذارین هزینه با شما بودن و پرداخت کنن! فرقی نمیکنه کی باشه. زیاد که آوانس بدین میرین ته صف و مبادا!!!! و بعضی وقتا هم عجیب دلت میخواد خیانت کنی! گرچه به نظر من اسمش خیانت نیست پشت کردن به رابطه ای که نمیدونی توش چکار میکنی؟؟؟ 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۳
سپیدار
به عقده من یکی از دلایل عقب موندگی کشورمون طلاهای زنان ایرانیه!
البته نه همه شون
عده ای هستن که از بانکها صندوق اجاره میکنن تا از گنجینه طلا جواهراتشون نگهداری کنن!!
اینکه اصلا یک عده ندارن و یه عده دارن کنار.. به هر حال شرایط به خیلی چیزا بستگی داره
اما به جای تلنبار کردن اینهمه طلا نمیشه یه تولیدی راه انداخت؟؟ نمیشه یه کسب و کاری درست کرد و عده ای رو سر سفره نشوند؟ نمیشه این سرمایه رو به گردش در آورد؟؟؟
نمیشه عاقلانه تر رفتار کرد؟؟؟؟
اگه امروز افتادیم و مردیم ورثه بخورن و دعوا کنن و تموم؟؟!!
البته کار غلط به ظاهر و ادعا نیست و در هر قشری خوب و بد هست اما دردناکتر اون دسته ای هستن که بشدت ادعای ایمان دارن و میبینن نزدیکشون کسانی رو که برای زندگیشون موندن اما به جای کمک سو استفاده میکنن
اون روز که داشت میگفت صندوق اجاره کردم برای ... یادم اومد از اینکه سر چه چیزایی چونه میزنن! حتی ... ولش کن...
بیایم این روش و منش قار نشینانه رو کنار بذاریم
اصلا به هیچ کی کمک نکنیم به دنبال صواب و گناهشم نباشیم ولی عاقلانه رفتار کنیم که باعث افزایش سرمایه خودمون هم میشه در دراز مدت
از تلنبار کردن پول و طلا تو بانکهایی که هر ان ممکنه ورشکست بشن.. یا هر اتفاق دیگه ای بیافته چه سود واقعا؟؟؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۲
سپیدار

این روزا شدیدا به دنبال راه هایی برای کسب آرامشم

بهم ریختگی درونی رو نباید گذاشت به بیرون نشت کنه!

از وقتی محرم شروع شد تو فلشم و فایلای محمد افلاکی ریختم تا تو مسیرای طولانی خونه تا استخر مرتب گوش بدم

رسیدم به اون قسمتی که تاکید بر شکرگزاری مداوم بود.. غالب حرفهای این فایلا اینه که چطور به خدا نزدیکتر بشیم و به ارامش واقعی برسیم

و دوباره کتاب معجزه سپاسگزاری خانم راندا برن با ترجمه ی بی نظیر خانم نفیسه معتکف.. این کتاب و باید در 28 روز خوند و تمریناشو انجام داد من اما خیلی با فاصله خوندم و حتی باید اعتراف کنم تمریناشو سرسری انجام دادم

تو فایلا تاکید شده بود این کتاب و تا پایان عمر اینقدر بخونید که یاد بگیرید باید به جای گله و شکایت و غر زدن به هر چیزی، خدارو بابت داده هاش شکر کنید

و دوباره کتاب و باز کردم و از اول خوندم و دوباره تمرینارو شروع کردم به نوشتن

عبارت " خدایا شکرت " باید هر شب قبل از خواب گفته بشه بابت بهترین اتفاق روز و مدام باید جلوی چشم باشه

منم اینبار یه ظرف دیواری و با میخ زدم کنار تختم و توش یه خدایا شکرت که رو کاغذ نوشتم و گذاشتم

امام حس کردم کافی نیست! یه رژ قرمز برداشتم و رو آیینه قدی اتاقم دوباره نوشتمش

هر موقع چشمم بهش میافته ناخودآگاه یه مکثی تو وجودم ایجاد میشه

مثل یه جور ادای احترام یا توجه به کسی که خیلی بزرگ و بلند مرتبه است و داره بهت نگاه میکنه

هرچی که هست حال خوبیه

پیشنهاد میکنم این کتاب و حتما بخونید و حتما هم با ترجمه خانم معتکف باشه.. من ترجمه های دیگه شو هم دیدم هیچ کدوم به جذابیت و سادگی و آراستگی این کتاب نیست

خدایا شکرت...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۵:۵۱
سپیدار

دم صبحی خواب عمه مو دیدم.. چقدر دلم براش تنگ شده.. هر وقت دلگیرم میبینمش تو خواب و باز بعدش تا مدتی دلگیری نبودنش میگیرتم.. از حسرتای بزرگ زندگیم شد... الان اگر بود... خدایا هیچ وقت نگفتم چرا ولی تو این مورد نمیتونم نپرسم چرا ازمون گرفتیش؟؟؟ بعد از مرگش من بشدت تهی شدم و بابا حسابی بهم ریخت...

میگن منم مث اونم.. بابا میگه استقلال طلبی و نترسی زیادیت اخرش مث عمت کار دست توام میده... این مدت عجیب درکش میکنم... اه آخه چرا نیستیییییییی :((


تئوری مربیگری درجه دو شرکت کردم.. بعدش احتمالا تهران یا یکی از شهرستانا دوره عملی برگزار شه. حالا کی نمیدونم! درجه یک ناجی هم میخوام شرکت کنم ابان به بعده.. کلا چندتا دوره رو پرسیدم هی گفتن ابان به بعد. حالا همه با هم تداخل نداشته باشه صلوات


میخواستم بگم از مجردی خسته شدم ولی اصلا تو دهنم نچرخید.. واقعیتش اینه که از چیزای دیگه ای خسته شدم.. و از مجردی طولانی تر کمی ترسیدم برای اولین بار! شاید ازدواج تنها ترسیه که نمیخوام باهاش روبرو بشم و مدام ازش فرار میکنم ولی در نهایت میدونم که باید بپذیرمش


نمیدونم تا حالا تو این شرایط بودین یا نه؟؟؟ وقتی که همه چیز رو هواست و تمام زندگیتون معلقه.. روی زمین دیگه کسیو نمیبینین که بتونه کمکتون کنه یا حتی اصلا بخواد کمک کنه!! گاهی فکر میکنم شاید خیلی از خدام دور شدم که حالا برای نزدیک شدنم اینهمه عرصه رو بهم تنگ کرده و من بازم اونی که باید بشم نشدم... مطمئنم زمانی همه چیز درست میشه که خدارو پیدا کنم اما چطوری؟ نمیدونم..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۴:۵۷
سپیدار

دیشب یه مسیر دور و پر ترافیک تو زمان پیک رفت و آمد رفتم و برگشتم و همش متعجب بودم که پروردگارا به پاس کدوم خوبی ( از بین هزاران خوبی که دارم) امشب اینقدر داری بهم حال میدی و خیابون و بزرگراه و پمپ بنزبن و گاز و همه جا خلاصه خلوته؟؟؟؟؟

بعد دیدم بعععععله دیشب فوتبال بوده!!

بالاخره یبار این فوتبالم کار خوب کرد! کاش همش فوتبال بود اصن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۲:۲۹
سپیدار

بیاین یه لطفی به خودمون بکنیم!

تا همدیگه رو میبینیم هی نگیم این گرون شده اون گرون شده.. دیدی طلا شد گرمی فلان؟؟؟ دیدی دلار شد بیسان؟؟؟

وقتی میگیم مدام دقیقا چه اتفاقی میافته؟؟

کم میش؟ قیمتش پایین میاد؟؟؟ 

فقط و فقط به استرس و اعصاب خوردی خودمون و دیگران اضافه میکنیم!

بیاین اگر دو دقیقه همو میبینیم چه تو جمع دوست چه خانواده چه همکار، این مسائل و دنبال نکنیم.. هی حال خودمونو اطرافیانمونو خراب نکنیم.. از کنار هم بودن لذت ببریم 

اگر چیزی رو میتونیم تغییر بدیم حتما اینکارو بکنیم ولو با کوچکترین عمل! اگرم نمیتونیم بسپاریمش به خدا و ما پامونو بکشیم بیرون

لطفاااااا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۱
سپیدار
باید خودم، خودمو ببرم گردش
فردا خودمو میبرم پارک کوهسنگی و اونجا قدم میزنم.. شایدم رفتم کافه کتاب... شاید زیست خاور... شاید پرسه زدن تو خیابون دانشگاه... نمیدونم چرا اونجاهارو دوست دارم به رغم شلوغیش!؟

وقتی مدام احساساتتو بالاجبار قورت میدی دیگه عملا چیزی برات نمیمونه
بعد یهو یکی از راه میرسه و بهت میگه بی احساس!

این خونه یه جوریه... نمیدونم چرا ولی وقتی میام خونه عصبی و غمگین میشم ناخودآگاه!! اونوقت روزایی که از 8 صبح دارم میرم و تا 9 شب میرسم خونه قلبا و روحا خوشحالم!!!!!
هنوز نمیتونم اینجا راحت بخوابم!!

دلم میخواد همه چیو یهو تموم کنم ولی با اینکه تمام تلاشمو کردم نمیدونم چرا نمیشه؟!
ابهام تو هر چیزی ناراحت و نگرانم میکنه.. برام خاکستری بی معنی و آزار دهنده اس. همه چیز یا باید سیاه باشه یا سفید
چرا این برزخ تموم نمیشه؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۰۰:۱۹
سپیدار