خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

اینم خودم درست کردم. طی ۳ روز که فاقد اعصاب و روان بودم

فک میکنم اتاقم با این موجودات زنده یکم روح بگیره

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

دیروز همکارا قرار دورهمی تو یه کافه داشتن. اولین دلیلی که مرددم کرد همین بیماری و جمع شدن ۱۰-۱۲ نفر همزمان سر به میز بود و یادم از تمام کافه هایی اومد که هر شب تو پیاده روی میدیدم و تاسف میخوردم ازون همه شلوغی

اما شاید چیزی مهمتر تو ذهنم بود که اگر بیماریم نبود معلوم نبود برم یا نه. حضور کسی که رابطه خوب و دوستانه ای باهم داشتیم و همیشه از دیدنش خوشحال میشدم اما متاسفانه وارد یه رابطه کاری با شوهرش شدم ( به پیشنهاد و اصرار خودش ) و در ادامه با یه مرد عوضی چاله میدونی مواجه شدم که دنبال چیزای دیگه ای بود و در نهایتم نه تنها حق و حقوقمو درست حسابی نداد و کشید بالا کلیم اعصاب و روانم و بهم ریخت تا مدتها.. طوری که از هر دوشون متنفر شدم. یادمه روزی که خیلی پریشون بودم و مدیر شیفت توسط دوست و همکار قدیمی و صمیمی چندین سال قبلم متوجه شده بود و بهم گفت " تو بین یه عده گرگ افتادی! خیلی حواست باشه" و گفت اگر فلانی حرفی زد جوابشو بده اگرنه دنباله شو نگیر و شوهرشو بلاک کن همه جا چون بهت تهمت میزنن.. همیشه نگران من بود و اگه پیش میومد از کسی دلخوری داشتم دنبال گرفتن حقم بود.. خب شاید به این خاطر که من زیادی ساده بودم و هنوزم شاید هستم! ساده ازین جهت که خیلی چیزا واقعا برام مهم نبوده و نیست.. اغلب به روی ادما نمیاوردم و همین باعث شد مدیر جان بهم بگه " نذار تو رو گوسفند فرض کنن! حرفتو بزن که بفهمن فهمیدی " و خب دیدم راستم میگه.‌‌. به هر حال فاصله مو حفظ کردم.. شاید خودخواهانه یا متکبرانه به نظر برسه یا هر چیز دیگه ای اما کسایی که بیشترشون در حد دیپلم بودن و از اولم ورزشکار نبودن و از پشت سینک ظرفشویی یهو تصمیم گرفتن بیان تو کار و جز یکی مابقی بچه های پایین شهر بودن و تمام فکر و ذکرشون عملای جراحی و پرسینگ و ناخن و ارایش و پروتز و .... هست قطعا آدمای در سطح خودم نبودن و نیستن و من باید از یه جایی به بعد به همه شون استپ میدادم! گرچه که هیچ وقت دعوتهای بیرون رفتناشونو قبول نکردم حتی همون موقع که مشکلی نبود.. به هر حال از اون روزی که یکم فاصله گرفتم و محتاط تر شدم تغییر رفتاراشون کاملا مشهود بود. محترمانه تر ! انگار تازه یه عده متوجه جایگاهشون شدن

همیشه نادیده گرفتن و بی تفاوت رد شدن جواب نمیده. گاهی وقتا باید یکم خودخواه تر و مغرورتر باشی 

در هر صورت که تجربه خیلی بدی بود و با اینکه ماه ها ازش گذشته دلم با این آوم کاملا صاف نشده.. هیچ وقت هم راجع به این موضوع با هم حرف نزدیم. در واقع دیگه اصلا با هم حرف نزدیم! چون من تا یکماه بعد اون جریانات ندیدمش و روزیم ک دیدمش کاملا نادیده گرفتم وجودشو

شاید از دید اونا همچنان موجود کم عقلیم که هزینه ای رو که میتونم صرف عمل زیبایی بینی و کارای دیگه کنم به دانشگاه و درس دادم ( چیزی که بعضیاشون همون موقع گفتن بهم تو شوخی و خنده ) ، به نظرشون عحیبه که چرا ارایش نمیکنم.. هر روز یه رنگ به موها و ناخنام نمیزنم.. چرا حجاب دارم.. چرا دوست پسر ندارم.. چرا مهمونی و ... نمیرم

و به نظر من چقدر عجیبه که این چیزا جای تعجب باشه! 

اخرش اینکه یه دختر مجرد همیشه باید حد و حدودشو با دوستای متاهلش حفظ کنه و حواسش باشه.. چون با کوچکترین بی توجهی در معرض بدترین اتهاما قرار میگیره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۶
سپیدار

 

آدم باید خیلی نادون باشه که از استراحت و بخور و بخواب لذت نبره!

خب برای یک فرد معتاد به کار یکم سخته . اما حالا فکر میکنم بعد 6 ماه تقریبا عادت کردم

میدونم هنوز پرت و پلا میبافم هر از گاهی که خودمم نمیدونم از کجا میان

ولی خب حالا که تو موقعیتیم که استرس رفتن سر کار و دانشگاه و دیر رسیدن و شدن و نشدن هیچ چیزی رو ندارم چرا نمیتونم مثل یک انسان متمدن در عین آرامش از زندگیم اذت ببرم

یه روزایی مثل امروز همه چی گل و بلبله و یه وقتا هم یهو خون جلو چشامو میگیره میخوام نه خودم نه هیچ کس دیگه زنده نباشه اصن

غریبه و آشنا هم نداره

یکی نیست بگه دختر جان!!! بشین با خیال راحت اون چیزایی که دوست داری سرچ کن

صبح برا خودت با آرامش ورزش کن

چارتا چیز میز هنری درست کن حالشو ببر

زشتم شد بنداز دور فدا سرت

حالا اون لا به لا درساتم بخون گاهی

والا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۸
سپیدار

قدیما از تو خود بیان میشد عکس اپ کرد حالا انگار نمیشه! شایدم با موبایل نمیشه

به هر حال شانس دیدن تصویری که براتون در نظر داشتمو از دست دادین 

بریم سر یه موضوع دیگه

یکی از همکارا پستی گذاشته بود راجع به سختگیریا تو کلاسای اموزشی.. یاد دوران پر استرس مربیگری افتادم

اینقدر به پای کرال پشتم گیر داد که دیگه بعد کلاس فلج بودم . میگفت پاهاتو از بالا نمیزنی! دیگه کم مونده بود از گردن پا بزنم! یادمه بعد کلاسا و حتی بعد تموم شدن دوره پاهام به قدری گرفته بود که حس میکردم از کمر تا پایین کلا دوتا چوب خشک شده بهم وصله

هرکیم میدید میگفت خوب میزنی این مدرسه یک تنه اصرار داشت حرفشو عوض نکنه!

ازون طرف پای قورباغه مو اینقد خوب می نم میگن عین خود قورباغه میزنی '_'

که البته باید بگم یه نقص عضو باعثش شده که خوب بزنم. در حالت عادی شما وقتی ایستادین و پارو از زانو خم میکنید به طرف عقب و بعد پاشن۶ رو در همون حالت خم شده میخواین بیارین پهلو نباید بیاد اما پای من میاد و این نشون دهنده ی ضعف رباطای داخلی زانومه. اصن لعنتیا خاصیتشونو از دست دادت وگرنه نباید بذارن پاهام برن اونور که!

تازگیا هم حس میکنم کشکک پام جا به جا شده یه قدری !

خلاصه که به قیمت نقص عضو مربی شدیم حالا راحت استخرا رو تعطیل میکنن

الان یه طوری شدم هرجا جوب ابم ببینم دلم میخواد شیرجه بزنم توش

اصلا انگار آب میخواند به خود مرا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۰
سپیدار

ینی اگه یه بوگاتیم دست من بدن ( چه شکلی هست اصن؟) من بعد ۶ماه تو خیابون میمونم و ماشین روشن نمیشه!

امروزم تیبای قشنگم منو نرسیده به فرامرز نگهداشت و روشن نشد. خیلی شیک و زیبا اونم در حالیکه تو هوای گرم جهنمی امروز شیشه ها بالا و باد کولر مشغول خنک کردن من بود و منم با موزیک فلشم ضرب گرفته بودم و میخوندم و مینواختم!

و تازه یه سری رنگ و منگ خریده بودم جهت انجام کارای هنری که با کلی ذوق داشتم میبردمشون منزل ( الان تیبامو با بوگاتیم مقایسه کردم) 

تازه قبل بیرون اومدنمم به والدین لبخند زدم! دیگه ببینید چقدر امروز دختر خوبی بودم!

یه پیر مرد گلفروش اومد هول بده ماشین و ببرم کنار طفلی زورشم نمیرسید یه اقای مسن دیگه بهش پیوست.. دیگه بماند چقد افتاب خوردم و طی چه فرایندی کار به پایان رسید و در نهایت باطری رو تعویض کردم

میگت عمر مفید باطری ۲ساله ولی خب باطری این بیچاره از ۹۵ همون مال کارخونه بوده 

بعد فهمیدم تو شرایط بحرانی هنوز هم با وجودیکه خیلی سعی میکنم خونسردیمو حفظ کنم بازم خون کافی به مغزم نمیرسه

چقد بده ادم اینجور مواقع وحشی میشه و به کسایی ( خانوادش) که نگرانن و سعی دارن از دور کمک کنن میپره :( تازه ذوقمم برا رنگ کردنیا پرید :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۵
سپیدار

کشتن ما رو از بس روز چپ دستا رو تبریک گفتن

از بس این دانشمندان یگانه ی عالم هستی رو ستودند

بابا خوش به حالتون که اون دستتو به قلبتون نزدیکتره 

والا بعضیامونم به چه چیزایی افتخار میکنیماا

ماه تولد مثلا. اصن همه سلطانن.. همه خاصن همه تکن 

بیخود نیس کرونا میگیریم 

حالا امشب شهاب باران بود کی میدونست؟؟ هیچ کی

دلم کویر میخواد :( دلم میخواد یه همچین شبی تو کویر باشم در حالیکه دراز کشیدم و پتو رو دورم پیچیدم شهابا همینجور بریزن :( بعد تو ستاره ها غرق بشم :( 

میخواستم به عادت هر شب برم پیاده روی مامان گیر داد منم میام

گفتم پس بیا بریم گل محمد کفش بگیریم

کفش و گرفتیم ( الان یادم اومد برگه های قرعه کشی و ریختم دور 😑 ) بعد رفتیم طرقبه نماز بخونیم ( ریااااا ) چون جا نبود بازار بعثت پارک کردیم.. بعد رفتیم پیش فامیل نزدیک که اونجا کاسبی داره و طبق قرار قبلی به مامان اینا پیشنهاد داد برا من انگشتر فیروزه بگیرن :)) البته این قرار قبلی رو ماه پیش شوخی وار مطرح کردیم فک نمیکردم عملی کنه.. برای تلطیف روحیه خودمم اسمارتیز و لواشک خریدم

مشهد نقره خوب و مطمئن و منصف خواستین بگین که آدرس بدم غیر ممکنه از خریدتون پشیمون بشین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۲
سپیدار

موضوع اینه که من کارمو خیلی دوست داشتم

چون معلم بودن و یاد دادن و دوست داشتم اما نه تو محیط خشک کلاس درس

ورزش و تحرک و دوست داشتم و آب و از همه بیشتر

گرچه که اوضاع کاریمون اونقدرا خوب نبود و منم یه مربی معمولی بودم و ناجی دیگه با اکراه قبول میکردم سر شیفتا بمونم

و شاهد بودم کسانی به خاطر دوستیای قبلی با مدیر چطور خودشونو جا کردن ...

و دیدن بچه های تیم که هیج وقت دغدغه کار و نداشتن منو یاد دوران کودکیم و ممانعت پدر جان از شرکت تو مسابقات و تیمها مینداخت..

اما به هر حال کارم بهم حس استقلال میداد حس بزرگ شدن، فکر پیشرفت کردن، مفید بودن

تفریح و زندگی من کارم بود

هیچ وقت نتونستم خودمو جوری که نیستم نشون بدم یا همرنگ بقیه بشم

در عین رابطه خوبی که با همه داشتم قاطیشونم نشدم خیلی

البته که باید اعتراف کنم عوض شدم.. سالهای پیش یه ادم پر سر صدا و پر جنب و جوش و این سالهای اخیر آرومتر 

به هر حال الان ۶ ماهه که بیکارم. از کار مورد علاقم دورم و انگار هیچ کار دیگه ای از دستم بر نمیاد. انگار یه موجود غیر مفید و غیر فعالم. انگار خالیم!

و مثل همه ی اینجور مواقع آرزو میکنم کاش پسر بودم.. خیلی کارارو میتونستم برم دنبالش بدون دغدغه نگاه ه و رفتارهای آزاردهنده ی مردهایی که انگار همیشه و همه جا دنبال فرصتن

اصلا دنیا انگار دنیای عرضه ی ادمها شده نه صرفا تخصص یا هنر و تعهد کمترین اهمیت و داره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۵
سپیدار

دیروز دوست جان گفت بیا بریم پیاده روی

گفتم بیا.. رفتیم.. این کارناوالای شادی خدا خیرشون بده میخوان شادمون کنن فقط ایشالا که کسی اون وسط آلوده به کوری خان نشده باشه! والا کیپ در کیپ ماشینا قطار بودن یه مسیر طولانی شاید اندازه ۴-۵ ایستگاه اتوبوس ( حتی بیشتر)

۲ تا از محضرای بین راهم باز بود از توش آدم میجوشید! بدون ماسک و .. اصن ولش کن

کافه ها و سیگارا و تجمعشونم ک مث همیشه برقرار

یه خانومه رو این وسط دیدیم چادرشو بسته بود دور کمرش دوچرخه سواری میکرد!!  فازا ماذا؟؟

خلاصه که همه چی گل و بلبل بود

شب دوست جان پیشنهاد داد امروز بریم گلمکان منم سریعا پذیرفتم

جاتون خالی بساط جمع کردیم

و چقدر خوبه آدم یکیو پیدا کنه روحیاتش اینهمه شبیه!! گرچه که اعتقاداتش کلا متفاوت باشه. گفتم نهار چیکار کنیم؟ بیرون ک مطمئن نیست بخریم بین راه.. بعد از چند تا پیشنهاد گفتم نون پنیر و همینم قبول شد! همه چیز ساده و راحت.‌

دیگه نگم که راهم یبار اشتباهی رفتیم دوباره دور زدیم.. اصن چیز مهمی نیس مشکل از مسبره قطعا

بعدم سر از یه جایی دراوردیم خلوتتتتتت پرنده پر نمیزد ... دیگه از خلوتیش خودمونم حقیقتش ترسیدیم برگشتیم..

دست آخر یه جایی پیدا کردیم رودخونه و دو طرف باغ فرش انداختیم و نشستیم و دیدیم به به!! بالا سرمون درختای آلبالویه.. نمیدونم مال کسی بود یا نه چون جلوش هیچ حصاری نبود اما ازونجایی که خیلی خوشمزه بود و خیلیم چسبید احتمالا حلال نبوده

همینقدر ساده و راحت رفتیم و قدم زدیم و عکسای چرند و پرند گرفتیم و برگشتیم

خلاصه که پیدا کردن آدمی خیلی شبیه خودت از الطاف خاص الهیه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۹
سپیدار

مدتهاست یا بهتره بگم سالهاست برام سواله که " تا کجا باید به پدر و مادر خدمت کرد؟ " تا کجا باید از خودت و خواسته هات بزنی؟ تا کجا باید همه کاراشونو بکنی؟

اصلا معنی نیکی به پدر و مادر چیه؟؟ حد و مرز نداره؟؟

اینکه پدر و مادرا بچه دار میشن تا عصای پیریشون باشه درسته؟؟ ینی یه موجود زنده رو میارن تو این دنیا و انتظار دارن تا پایان عمر مطابق میلشون زندگی کنه؟

اینکه انتظار دارن بچه ها دائم دور و برشون باشن درسته واقعا؟؟

بارها و بارها شنیدم و دیدم که میگن فلانی چند تا بچه دلره الان که پیره هیچ کدوم نیستن و هر کسی یه کشور و شهریه و مادرشون یا پدرشون تنهان و .... بعد میشینن افسوس میخورن به حال اون بچه

مگه اون بچه هم یه موجود مستقل نیست؟؟

مگه حق حیات نداره؟؟ حق زندگی مستقل نداره؟؟

انتظار دارن همیشه و تو هر شرایطی بهشون کمک کنی و در واقع اونارو به خودت ترجیح بدی تا عاقبت بخیر بشی!!

من دخترایی رو میشناسم که پای پدر یا مادر پیر و الزایمری شون موندن و خیلی فرصتا رو از دست دادن و خودشونم شدن آدمای پیر و افسرده..

اصلا این چه برنامه ریزیه که بچه بیاریم تنها نباشیم.. بچه بیاریم عصای دستمون بشه.. بچه بیاریم تو پیری جمعمون کنه.. 

چرا اینهمه وابستگی؟؟؟ 

وقتی خدا هست چرا بچه؟؟ 

مخالف رسیدگی و کمک به پدر و مادر نیستم اما این توقع که بچه ها تا پایان عمر باید در خدمت والدین باشنو نمیتونم بپذیرم

ولی واقعا حدش کجاست؟.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

قبل از بیرون رفتن از خونه میگم خب مردم لابد با زیاد شدن قربانیا حواسشون جمع شده... بعد میرم میبینم کافه ها باز.. چفت در چفت دختر و پسر نشستن سیگار نوش جان میکنن.. گور بابای کرونا!! محضرا و تشریفاتا باز و عروس دامادا و مهموناشون خیلی شیک و (در دل لابد میگن حالا دو سه ساعته ما که نمیگیریم) سبیل به سبیل کنار هم عکس میگیرن و شیرینیاشونو کوفت میکنن.. گور بابای کرونا!! ماشین عروسارو نگم دیگه قشننننگ گل زده پیش به سوی تالار.. گور بابای کوری!! 

اصن انگار زمان یا رفته جلو کرونا تموم شده یا برگشته عقب هنوز شروع نشده!!

مث اینستا شده! اینستا که میری عکسای مردم و میبینی کلا فک میکنی ایران نیستی!یا مثلا قبل انقلابه یا بعد از انقلاب بعدیه!

کلا همه چیز مث سرزمین عجایب شده منم حس آلیس شونو دارم که چقدر همه چی عجیبه و غریبه برام!؟

بیشتر از یه ساعت پیاده رفتم.. تا بولوار دانشجو و برگشتم.. دلم میخواد همیشه حال و هوا تو عیدا فرق کنه.. ولی خب جز اینایی ک گفتم یه کاروان شادی دیدم بادکنک ب دست و گل بدست و ضبطای ماشینا بلند.. و یه خونه ای که اونم حاشیه بولواره و تمام مراسمای مذهبی جلو خونش پرچم و ... داره امروزم پر گل و چراغ و مداحی بود.. 

بعد کسایین دیدم تو فست فودا یا کافه های بین راه ک دونفری بودن و هرکی سرش تو گوشیش بود.. با خودم گفتم بزرگترین خیانت به بشر اتصال اینترنت به گوشی همراه بود کاش گوشیا مث قدیما فقط قابلیت تماس و مسیج داشتن..

عید غدیرتونم مبارک ولی امسال از رفتن خونه مادر شوهر خواهر و چندتا دوست و رفیق خانوادگی ک اصلا باهاشون حال نمیکردم راحت شدم 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

میگه فلانی و فلانی و کلا هرکی دست ب کار می نه میشه اما ماها هرکاری شروع میکنیم نمیشه.. گفتم ماها به استیصال نرسیدیم هنوز! سقفمون هست ماشین زیر پامون هست وعده های غذاییمونم بی کم و کاست‌‌.. اگر به اون نقطه برسیم مطمئن باش حاضریم هر کاری بکنیم..

دوباره تو مغزم آش شله قلمکار میپزن.‌..............

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۱
سپیدار

دیروز ماشینمو بردم کارواششش

بعدش دیدم ای بابا چقد هوا تمیزه آسمون قشنگه درختا و گلا خوش آب و رنگن اصن چقد دیدم به زندگی عوض شد :)

تازه دیدم چقد رو ماشینم خش افتاده چقد در و دیوار و درختا خودشونو مالیدن به این ور اون ورش :/

بعدش دقت کردین پروانه سفید چقد زیاد شده؟؟؟؟ یا من زیاد میبینم؟؟؟

و طی آخرین اخبار ما امسال پایان نامه عملیاتی نخواهیم داشت و ناچاریم مروری کار کنیم!

البته که به نظرم مفیدتره!

خلاصه ماشیناتونو بشورین دیدگاهتون کلی عوض میشه 

چراغ خطر عقب سمت راننده یه تیکش شکسته بود کاش همون موقع عوضش کرده بودم! حالا باید اونو عوض کنم .. نورگیر (نمیدونم چی بهش میگن ازینا که میذاری رو شیشه ها ک وقتی نیستی افتاب توشو جزغاله نکنه) باید بگیرم و یک عدد چادر شب جهت جلوگیری از نشونه گیریای دقیق پرندگان لااقل زمانی که خونه ام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۲۷
سپیدار

مخابرات ۴ ماهه مارو الاف کرده برا یه کابل تلفن!!!

مامی این دو هفته رو با پیگیری شدید و زنگ زدن هر روز بالاخره وادارشون کرد بیان درستش کنن ک دیروز شد

حالا یر صبح زنگ زده از روئسا تشکر میکنه!

جدا به مامی عشق میورزم برای این روحیش من بودم فحششون میدادم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۶
سپیدار

خوبه که یاهو مسنجر دیگه وجود نداره وگرنه هر از گاهی یکی میومد میگفت منو یادته؟؟ هزار سال پیش باهم دوست بودیم

بعد آدم هی حماقتای دوران کودکی و نوجوونیش باید جلو چشاش رژه میرفت

الان تلگرامم بدیش همینه طرف دوستت بوده (همجنس) سالها ازش خبری نبوده یهو سر و کلش پیدا میشه حالتو میپرسه!

بعدم میگن دلم تنگ شده بود برات تو دلت تنگ نشده بود بی معرفت؟؟ :|

والا من دلم برا بابا مامانمم بندرت تنگ میشه وقتایی که میرن سفر یا به هر شکلی دور میشیم از هم. دیگه بقیه جای خود دارن

آدم ممکنه با یکی یه زمانی خیلی خوب بوده اما بعد از گذشت چند سال معلوم نیست بازم به همون خوبی قبل باشه!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۱
سپیدار

یه سری آدم و تو تلگرام بلاک کرده بودم و همین بلاک کردن انگار اونارو بیشتر بهت زنجیر میکنه چون میدونی یه جایی پشت دیوارا هستن و گاهیم وسوسه میشی بری ببینی.. هعی.. خلاصه که گفتم یه دیلیت اکانتی بکنم همه چی محو و نابود شه

کانالا و پیامایی ک برام مهم بود همه رو ب اکانت دیگم فرستادم و خیلی شیک و سریع اکانتم و حذف نمودم

در حالی که شاد بودم و داشتم فکر میکردم با اون یکی اکانتم هم همین حرکت و بزنم یادم اومد من یه کانال کاری داشتم indecision بله اونم رفت.. دیگه به مدیریتش دسترسی ندارم

فقط بعد از کنکاش دیدم تنها راه پیغام دادن به تلگرامه و یه نامه بلندبالا با کلی اشک و آه و ناله فرستادم ولی راستش چندان هم اهمیتی نداره.. تعداد اعضا خیلی کم شده بود چون اکثرا تو اینستا هستن دیگه

و اینگونه بود که شادی من فروکش کرد

حالام نه که ازین بابت غصه بخورمااا فقط میخوام مطمئن شم همه تلاشمو کردم :))

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۳۷
سپیدار

خبرنگار رادیو : سلام پسر گلم حالت خوبه؟

پسر بچه: سلام بله ممنونم

+  ماسکت کو؟

_ ما اومدیم پارک بازی کنیم چون هوای آزاد بود گفتیم ماسک لازم نیست دیگه!!!!!

+ o.0

_  :)

+ ...

_ ...

+ به نظرت علم بهتره یا ثروت؟

_ علم خیلی بهتره چون....(شِر و وِرهایی که خودشم معنیشونو نمیدونه رو تَف میده)

من  :/

+ افرین به تو پسر باهوش و فهمیده

_ D:

من  :|

+ مامامت کجاست؟

_ اونجا

+ خانم بهتون تبریک میگم به خاطر داشتن چنین پسر عاقلی!!!!

_ D:

مامان بچه @__@

من کانال رادیو رو عوض میکنم...

تاریخ این مصاحبه احمقانه هم همین امروز ۷ مرداد ۱۳۹۹ ساعت حدود ۹:۳۰ صبح

نمیدونم این سوال مزخرف تا کی و برای چند نسل بعد همچنان بدون فهم و محتوا ادامه خواهد یافت

البته که با وجود کوری جون (کرونا) بعیده نسلی باقی بمونه

 

یکی از بیخود ترین و بی فکر ترین کارایی که جدیدا باز زیاد میبینم خانومایی هستن که از طرف انتشارات کیفشونو پر کتاب میکنن در حونه های مردم و میزنن که کتاب بفروشن!

اکثرشونم کتابای مزخرفی دارن

هدف از این طرح شاید بالا بردن سطح مطالعه و دانش عمومی و فرهنگ مطالعه بوده ولی واقعا جواب داده تا الان؟؟؟

منکه هیچ وقت ازشون خرید نمیکنم حتی نمیرم ببینم چی میگن. در سالهای پیش البته زمانی ک فک کنم ایفون نداشتیم و با صدای زنگ باید چهار نعل میدویدیم دم در مامان رفته بود و دلش سوخته بود دوتا کتاب مزخرف خریده بود یکیشم اشپزی بود ک هیچ وقتم استفاده نشد

امروزم ک ساعت ۱:۳۰ ظهر یکی زنگ شمالی رو زد و یکیشونم زنگ جنوبی و منو مامی رو ک با خستگی تازه چشامون گرم شده بود از خواب پروند نزدیک بود دعواش کنم گفتم دیگه زنگ نزنین کتلب نمیخوام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۰
سپیدار

از تصمیماتی که در رابطه به سوزوندن دیگران میگیرم و اجراش میکنم میفهمم که هنوز خورده شیشه تو وجودم هست.. باید رو این بخشم کار کنم.. واقعیتش خیلی وقت بود آفش کرده بودم ولی دوباره بیدار شد یعنی بیدارش کردن!

شما اگر از استادتون سوال بپرسین ببینه و جواب نده عکس العمل و فکرتون چیه؟خب از نظر من آدم کم شعوریه. یا میتونه کلا سوال پرسیدن و منع کنه یا اگه وقت نداره بگه فعلا فرصت ندارم تا مثلا فلان موقع.. بالاخره ماهم بچه مدرسه ای نیستیم! حالا ما که از خجالت ایشون در میایم به هر حال..

 

** وقتی ببینین یکی داره اشتباه میکنه و از شما هم کمک و راهنمایی نمیخواد چیکار میکنید؟؟

من بشخصه به این نتیجه رسیدم تا کسی کمک نخواست کمکش نکنید مگه اینکه حس کزدیت بدلایلی مثلا روش نمیشه.. حالا البته اینجا قضیش فرق میکنه.. مثلا طرف میافته تو یه وادی اشتباه.. اگر فکر میکنید با حرف و نصیحت و زور میشه کسی رو از اشتباهش منصرف کنید در اشتباهید چون نهایتا اون دیگه در موردش به شما نمیگه اما انجامش میده.. ادم تا خودش عمیقا به چیزی نرسه قلبا نمیپذیرتش و چیزیو ک قلبا نپذیری نتایج خوبیم نخواهد داشت و یه جایی بالاخره سر میخوره و میر۶

درسته بعضی اشتباها خیلی تلخن و گرون تموم میشن اما اگر حواست جمع باشه و واقع بین باشی درسایی ازشون میگیری که هیچ جوره دیگه نمیتونستی  و از خطرات بزرگتریم نجاتت میدن

نهایتا اگه با اون ادم خیلی راحت باشم تجربه تلخ خودمو بدون اشاره و کنایه میگم بهش و معتقدم " در خانه اگر کس است یک حرف بس است" اونم فقط یکبار

هیچ چیز بزور نمیشه اگرم بشه خوب نمیشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۸
سپیدار

فکر میکنم دچار سندروم مغز بی قرار شدم و بدنبالش هم دست بی قرار

مغزم همش تولید فکر میکنه دستمم تولید محتوا

جدا ناامید نشدن تو این شرایط از سخت ترین کارای ممکنه

هم از بیکاری بدم میاد هم حوصله کارایی که هست و ندارم

و همینطور یه چیزاییم پی در پی پیش میاد هی بهمت میریزه..

و چه خوبه یکی به پستت بخوره که از جهاتی خیلی مث خودته

اینکه حوصله شلوغی و ادمای دیگه رو نداره و یه چیزایی براش مهمه که اکثریت اهمیتی نمیدن

و چیزای دم دستی براش مهم نیست.. حتی خیلی از مشکلات و دغدغه هاش مث خودته یه چنین ادمی تو این شرایط میتونه یه اتفاق خیلی مثبت باشه 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۶
سپیدار

یه وقتی دیر اقدام میکنی یا اصلا اقدامی نمیکنی بعد میبینی ای داد! یه فرصتی و از دست دادی... دفعه بعد میگی حتما اقدام کنم و سریع اقدام میکنی و بعد میبینی ای داد چه دردسری شد! بیشتر از عدم اقدامت..

و اینجوری میشه که انسان در مقابل ظلم ساکت میشه... 

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۲
سپیدار

زملنی که کارشناسی میخوندم خیر سرم تو دومین دانشگاه کشور! ما ۶۰ تا ورودی رشته خودمون بوریم اما ظرفیت کلاسا ۶۰ تا نبود! حالا در نظر بگیریم دو سه نفرم از ترمای بالاتر بمونن همیشه

این بود که روزای انتخاب واحد از ۶ صبح بیدار بودیم ۷ تو دانشگاه پای سیستما جا میگرفتیم و کلی برو و بیا تا بعد دو سه ساعت بتونیم درسامونو به همون ترتیبی که باید باشه برداریم!

از خونه یا کافی نت هم نمیشد چون یه سری درسا نمیدونم به چه دلیل تو لیست نبود و همیشه باید کلی تو رفت و امد اتاق مدیر گروه و سایت دانشکده میبودیم تا برامون پیشنهاد بدن

جدا مزخرفترین نوع انتخاب واحد بود و یه روز پر از اعصاب خوردی

تازه هر چند نفر با یه سیستم کار میکردیم!

یبار یادمه از سیستمای کتابخونه استفاده میکردیم ک برامون باز کرده بودن

درست تو شرایط حساس که هی یه درسی رو میزدیم نمیومد و منتظر کد بودیم و برای دوستامونم میخواستیم انتخاب کنیم.. یه دختره از ترم بالاییا که نمیدونم رشته ش چی بود اومد گفت من میخوام پاورمو درست کنم کی کارتون تموم میشه؟ شماها همه سیستمارو گرفتین!!

گفتیم انتخاب واحد داریم هنوز همه درسامونو نزدن واسه همین معطلیم..

دختره یکم غرغر کرد و یهو دیدیم در یه حرکتی رفت با یه اقایی که مسیولیتش پشتیبانی سیستما بود اومد و به دروغ بهش گفته بود من انتخاب واحد دارم اینا الکی نشستن و هی جا رو میدن به دوستاشون نمیذارن من کارمو بکنم!!!!!

اقای.. به ما گفت بسه دیگه پاشین این خانومم کار داره!!! ما بهش گفتیم ما انتخاب واحد داریم این میخواد پاور ورست کنه بره سایت تو محوطه! هنوز حرف تو دهنمون خشک نشده بود که مردک کیس و خاموش کرد و گفت دیگه اجازه نمیدم کار کنین :|

فک نکنم لازم باشه توضیح بدم چقد لجمون گرفت و چقد به بدبختی خوردیم تا تونستیم انتخاب واحدمونو تموم کنیم

و نمیدونم اون موقع هیچ کسیم نبود که بهش شکایت ببریم.. رئیس دانشکده یادم نیس نبود یا ما رومون نشد...

تا روز آخر که دانشکده بودم هم ازون مردک متنفر بودم هم اون دختره که چند باری دیدمش

خیلی راحت با یه دروغ و یکم قر و ناز حق مارو خوردن

شاید اونجا اون دختره فک کرد خیلی زرنگی کرده

یا اون مردک تصور کرد خیلی قدرتمندیشو نشون داده!!

و البته که معتقدم ادما همینجا و هم سرای دیگر جواب کاراشونو میدن حالا ممکنه بفهمن یا نفهمن

میخوام بگم یه وقتا یا به خیال خودمون زرنگی یا از رو احساسات و نادونی یه کارایی میکنیم که شاید به نظر خودمون خیلیم مهم نبودن و اصلا اون ادما یادشون بره ولی راحت حق یه عده رو پایمال میکنیم و باعث میشیم ادمایی سالهای سال هر موقع یادمون میافتن با نفرت ازمون یاد کنن

ممکنه عذرخواهی کنیم یا حتی هیچ وقت فرصتش پیش نیاد

اما اگه یه وقتایی زمین خوردیم و به نظرمون بی دلیل بود، کسی حقمونو نداد یا ... یکم فکر کنیم شاید یادمون اومد 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۵
سپیدار

دائم به خودم میگم اینقدر زیادی همه چیز و جدی نگیر

اینقدر خودتو آزار نده برای یه کار بی عیب و نقص!

ولی چه کنم که یادم میره..

تو خواب یه عالم پرنده دیدم بعضیاشون انگار بهشتی بودن آوازای عجیب و زیبایی میخوندن حتی با صداهای زیبایی حرف میزنن

حالا که پایین تختم و نگاه میکنم میبینم این پرنده هاییم که پشت پنجره اتاقم پذیراشونم انگار جهنمین! یهو یه پر و بالای بیخود میزنن و کلی خورده نون ریخته تو اتاق.‌. انگار ازین کار خوششون میاد.‌. آبیم ک براشون میذارم نمیدونم چرا قرمز میشه؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۷
سپیدار

دارم به یقین صد درصد میرسم که " نابرده رنج گنج میسر نمیشود" تنها یک دروغ و سرگمی بوده که برای ما ساختن از کودکی تا الان

به همون میزانی که تنبل، دو دره باز، کم هوش باشید موفقیتتون بیشتر خواهد شد

و اابته یه فاکتور دیگشم زبونه اینکه تا چه حد بتونی دروغ بگی و ( عدرخواهم) ل.ا.س بزنی هم خییییلی مهمه

بعضی وقتا میگم کاش پام دوباره به دانشگاه باز نمیشد

۱۰ سال پیش اعتراف میکنم اونقدری درس نمیخوندم نمراتم متوسط بود توقعیم از رشته مزخرفی که توش عمرمو هدر دادم نداشتم

اون زمان که در سن ۱۹ سالگی رفتم دانشگاه ۳ چیز برام اولویت داشت

۱- فرار از ازدواج

۲- بگن لیسانس داره و از بقیه عقب نمونده باشم!

۳- دانشگاه فردوسی قبول شدم که به اندازه کافی دهن پر کن هست

البته که دلم میخواست بدنبالش شغل خوب و مرتبطی هم داشته باشم اما ته دلم میدونستم از اون رشته و اون درسا بیزارم و چون سیستم آموزشی مزخرفمونم قبول نداشتم دلم نمیخواست جزیی از این قالب باشم

وقتی بعد از ۹ سال به تصمیم قطعی درس خوندن رسیدم اولین دلیلش شغلم بود.. دیدم دارم شغلمو به دلیل تحصیلات نامرتبطم از دست میدم و علاقم بقدری به ورزش و کار تو این زمینه بخصوص رشته خودم زیاد بود که هیچ کار دیگه ای رو نه دوست نداشتم نه فکر میکردم و تصمیم گرفتم درس بخونم تا بتونم حفظش کنم

بعدها که شروع به خوندن برای کنکور گرم بشدت به درسهام علاقه مند شدم

وقتی وارد دانشگاه شدم اوایلش خیلی گنگ و گیج بودم و کم کم دیدم چقدر دوست دارم این درسارو و برغم سخت بودنشون حقیقتا تلاش کردم

اما تو این دو ترم فهمیدم تلاش اصلا مهم نیست! یادگیری مهم نیست! حتی انجام یک پروژه امتحانی بشکل عالی هم مهم نیست!! 

باید بلد باشی با اساتید ل.ا.س بزنی سر کلاسا پرت و پلا بگی و بخندی و بخندونیشون حتی ملاحظه ادب و تربیت هم اهمیتی نداره! سوالای الکی بپرس چه سر کلاس حضوری و مجازی چه تو پی وی!!

پر رو باشی تیپ و قیافت جذاب باشه و یه زبون درازم داشته باشی برای جواب دادن به هر مهملی یا ازونطرف مظلوم نمایی و گریه های دروغی و بچه بازی!

کلا باید یه احمق خودتو نشون بدی که چیزی نمیفهمی!

بمحض اینکه بدونن قراره یادبگیری و پیگیر باشی به هر شکلی جلوت وایمیستن

اخر ترمم مهم نیست برگه امتحانی یا پروزه تو چیکار کردی؟ با سر و صدا با ناز و ادا یا التماس و گریه بالاترین نمره رو بگیر 

جدا ناامیدم! نمیدونم چرا اینقدر تلاش میکنم وقتی قرار نیست هیچ نتیجه ای داشته باشه

وقتی قراره جای من یه ادم بی سواد ( سواد تخصصی) که همه جاشو عمل و تزریق کرده و ... بیاد سر کار و بره بالا.. و آدما رو بیمار و دردمند کنه 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۲
سپیدار