خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

کافه

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دیروز همکارا قرار دورهمی تو یه کافه داشتن. اولین دلیلی که مرددم کرد همین بیماری و جمع شدن ۱۰-۱۲ نفر همزمان سر به میز بود و یادم از تمام کافه هایی اومد که هر شب تو پیاده روی میدیدم و تاسف میخوردم ازون همه شلوغی

اما شاید چیزی مهمتر تو ذهنم بود که اگر بیماریم نبود معلوم نبود برم یا نه. حضور کسی که رابطه خوب و دوستانه ای باهم داشتیم و همیشه از دیدنش خوشحال میشدم اما متاسفانه وارد یه رابطه کاری با شوهرش شدم ( به پیشنهاد و اصرار خودش ) و در ادامه با یه مرد عوضی چاله میدونی مواجه شدم که دنبال چیزای دیگه ای بود و در نهایتم نه تنها حق و حقوقمو درست حسابی نداد و کشید بالا کلیم اعصاب و روانم و بهم ریخت تا مدتها.. طوری که از هر دوشون متنفر شدم. یادمه روزی که خیلی پریشون بودم و مدیر شیفت توسط دوست و همکار قدیمی و صمیمی چندین سال قبلم متوجه شده بود و بهم گفت " تو بین یه عده گرگ افتادی! خیلی حواست باشه" و گفت اگر فلانی حرفی زد جوابشو بده اگرنه دنباله شو نگیر و شوهرشو بلاک کن همه جا چون بهت تهمت میزنن.. همیشه نگران من بود و اگه پیش میومد از کسی دلخوری داشتم دنبال گرفتن حقم بود.. خب شاید به این خاطر که من زیادی ساده بودم و هنوزم شاید هستم! ساده ازین جهت که خیلی چیزا واقعا برام مهم نبوده و نیست.. اغلب به روی ادما نمیاوردم و همین باعث شد مدیر جان بهم بگه " نذار تو رو گوسفند فرض کنن! حرفتو بزن که بفهمن فهمیدی " و خب دیدم راستم میگه.‌‌. به هر حال فاصله مو حفظ کردم.. شاید خودخواهانه یا متکبرانه به نظر برسه یا هر چیز دیگه ای اما کسایی که بیشترشون در حد دیپلم بودن و از اولم ورزشکار نبودن و از پشت سینک ظرفشویی یهو تصمیم گرفتن بیان تو کار و جز یکی مابقی بچه های پایین شهر بودن و تمام فکر و ذکرشون عملای جراحی و پرسینگ و ناخن و ارایش و پروتز و .... هست قطعا آدمای در سطح خودم نبودن و نیستن و من باید از یه جایی به بعد به همه شون استپ میدادم! گرچه که هیچ وقت دعوتهای بیرون رفتناشونو قبول نکردم حتی همون موقع که مشکلی نبود.. به هر حال از اون روزی که یکم فاصله گرفتم و محتاط تر شدم تغییر رفتاراشون کاملا مشهود بود. محترمانه تر ! انگار تازه یه عده متوجه جایگاهشون شدن

همیشه نادیده گرفتن و بی تفاوت رد شدن جواب نمیده. گاهی وقتا باید یکم خودخواه تر و مغرورتر باشی 

در هر صورت که تجربه خیلی بدی بود و با اینکه ماه ها ازش گذشته دلم با این آوم کاملا صاف نشده.. هیچ وقت هم راجع به این موضوع با هم حرف نزدیم. در واقع دیگه اصلا با هم حرف نزدیم! چون من تا یکماه بعد اون جریانات ندیدمش و روزیم ک دیدمش کاملا نادیده گرفتم وجودشو

شاید از دید اونا همچنان موجود کم عقلیم که هزینه ای رو که میتونم صرف عمل زیبایی بینی و کارای دیگه کنم به دانشگاه و درس دادم ( چیزی که بعضیاشون همون موقع گفتن بهم تو شوخی و خنده ) ، به نظرشون عحیبه که چرا ارایش نمیکنم.. هر روز یه رنگ به موها و ناخنام نمیزنم.. چرا حجاب دارم.. چرا دوست پسر ندارم.. چرا مهمونی و ... نمیرم

و به نظر من چقدر عجیبه که این چیزا جای تعجب باشه! 

اخرش اینکه یه دختر مجرد همیشه باید حد و حدودشو با دوستای متاهلش حفظ کنه و حواسش باشه.. چون با کوچکترین بی توجهی در معرض بدترین اتهاما قرار میگیره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۹
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.