خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

فردا آخرین روز تابستونه و بعدش رسما وارد فصل زیبا و طلایی پاییز میشیم

با همه ی دلتنگی و گرفتگی و سردیش و البته آفتاب دل انگیزش!

زمان ما که شکوفه و غنچه و میوه و این حرفا نبود!

خیلی عادی رفتیم مدرسه!

یادم نیست روز اول مامان اومد یا نه؟چون خواهرم همونجا کلاس چهارم بود شاید با اون رفتم!

یه ساختمون دو طبقه با یه حیاط بزرگ خاکی بدون درخت که انتهای سمت چپش سرویس و آبخوری بود

گفتم سرویس..همیشه سرویسا کثیف بودن منم بدم میومد و خیلی وقتا نمیرفتم این بود ک بعد مدتی کلیه هام دچار عفونت شدن و کلی بدبختی کشیدم از اون به بعد..و مامان اومده بود مدرسه و با مدیر و ناظم دعوا ک این چه وضعشه...

بگذریم

از روز اول میگفتیم

نه گل دستمون دادن نه از زیر قرآن ردمون کردن نه شعر و آواز و ...هیییچیییی اما چقد هیجانی بودیم!

از فرط ذوق زدگی خوراکیایی ک مامان برام تو پلاستیک بسته بندی کرده بود و جا گذاشته بودم

روز اول تو یه کلاس مستطیلی کوچیک تو طبقه پایین بودیم که نیمکتاش چوبی و داغون بود و باید 3نفره میشستیم

من از همون اول روز اول و خیلی قد و متفکر در حال ارزیابی آدما بودم..یادمه یه دختر ریز نقشی ب اسم نعیمه مامانش دوربین آورده بود و یه عکس دسته جمعی ازمون گرفت و بعدها نعیمه بهم میخندید و ادامو در میاورد ک تو روز اول چقد عنق و اخمو بودی و تو عکسم همونجوری بودم..

یادم نیست چطور شد قاطی بچه ها شدم ولی زنگ تفریخ اول که خورد همه خوراکیاشونو برداشتن برن حیاط ک من دیدم همه رو جا گذاشتم!

و نمیدونم از کجا اینقدر مطمئن بودم ک مامان برام میارتشون!؟

با بچه ها تو حیاط نزدیک در بودیم که مامان اومد و از دیدن من که یه عالم بچه دور خودم جمع کردم متعجب شد..طفلی با خودش فکر کرده بود روز اول غریبیم میکنه و لابد تنهام و رومم نمیشه با کسی حرف بزنم ولی دید کلی بچه دورم جمع شدن و بعضیا هم از خوراکیاشون بهم تعارف کردن

چقدر از اومدن مامانم احساس غرور و شادی کردم چون به دوستام داشتم میگفتم مامانم الان میاد!

مامان پلاستیک و به من داد که توش یکی یا شایدم دوتا ساندویچ بود و فک کنم یه سیب و چندتا شکلات که منم شکلاتا رو بین بچه ها تقسیم کردم و به همه ام رسید..و اینجوری شد که تحصیلات اینجانب آغاز شد


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۲
سپیدار



عید غدیر بزرگترین عید ما مسلموناست به همه مبارک باشه

عیدی منو با زبون خوش همین الان بذارین کنار و در اولین فرصت به دستم برسونید

موچکرم


۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۸
سپیدار
نمیدونم چطور میشه بعضی از دوستان وقتی متاهل میشن یه عکسایی رو پروفایلشووون!!!!! میذارن که آدم خودش روش نمیشه نگاشون کنه!!!
و من نمیدونم اونا چطور روشون شده بذارن؟؟؟؟
حالا یادشونم نیست که تا دیروز اه اه و پیف پیف میکردناااااا
اینست هنر جوانان ما!! شایدم هنر مکتب خونه هامون!!

در اجتماعی ک اخیرا با رفقای دانشگاه داشتیم مسائل جالبی دیده شد
جز من بقیه ماتاهل و 3نفر هم دارای فرزند بودن
یه نفرم به تازگی خونه دار شده و دوران عقد و پشت سر گذاشته
میگفت تازگیا شوهرم گیر میده اینو نپوش اونو نپوش اینجوری برو .... بنده خدا ک اتفاقا مشاور هم تشریف دارن با لحن بسیار خفنی فرمودن: ایییششششش تحویلش نگیریااااااا !!!!
اینم میگفت نههه عمرا بیخود کرده!
تو کف این مشاوره موندم
و البته چند مورد دیگه ام همینطوری پیش اومد...
با خودم فکر کردم این اگه مشاوره ام بده قطعا زندگی طرفین و از هم میپاشونه!! بعد میگن چرا آمار طلاق بالاست؟؟


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۹
سپیدار

شاگرد جدیدم امروز اولین جلسش بود

سالها قبل مربیش تو عمیق نگرفتش و این بیچاره کلی آب خورده و بعدم ک بالاخره گرفتنش گفته عمدا رفتمت ک دفعه بعد درست شنا کنی :| اون آخرین باری بوده که پاشو گذاشته تو عمیق و ترس دیگه ازش جدا نشده...اتفاقا هم استعداد خوبی داره هم وضعیت بدنیش خوبه

واقعا نمیدونم چرا بعضی ازین همکارای من شعورشون اینهمه پایینه!!!

کی گفته با آب دادن به شناگر بدبخت شنا میشه یادش داد؟؟؟

اصلا تا ترس از بین نرفته و شنا یاد نگرفته چطور میشه ببریش تو عمق 4متری و 3متری

و اینم از ضعف دوره هاست...من خودم هنوز از اولین باری ک کلاس رسمی داشتم شرمندم..راهنمایی های همکار احمقم و به خاطر سابقه ی زیادش بکار گرفتم و نتیجه اصلا خوب نبود..

شاگرد قبلیمم ک میریم جای دیگه هنوز گیره... یه جلسه میاد چند جلسه نمیاد.. تمومم نمیشه

ایندفعه میخمو محکم باید بکوبم

خستم کرد دیگه



یه چیزایی هست که فقط باید چشماتو روشون ببندی!!!! وگرنه همه چیز زهر مارت میشه..

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۴
سپیدار

چند دقیقه پیش مامی یه کلیپی از یکی ازین کانالای مثبت نشونم داد راجع به نمادای نظر چشم

همون تک چشم آبی رنگ که برای چشم زخم به در و دیوار میزنن ..خیلی جالب بود ک توضیح داد اونا هیچ دخلی ب چشم زخم نداره بماند میتونه عواقب بدیم داشته باشه از جمله جذب موجودات خبیث ماورایی!!

چون نماد چشم شیطانه!!! و فال گیرها و کسایی که با ازما بهترون در ارتباطن و باصطلاح موکل دارن ازش استفاده میکنن

خلاصه که گفت اگه ازینا دارین منهدمش کنین

والا من ک از اولم اعتقادی به این باصطلاح نظر چشما نداشتم حقیقتش هیچ موقع ام حس خوبی بهشون نداشتم

هیچ وقتم نداشتیم تا اینکه یکی دوسال پیش (شایدم بیشتر) یکی از اقوام یه دونه برامون آورد!!! 

مامی هم آویزش کرد رو جاکلیدی دم در

منم همین امشب سریعا برش داشتم ازونجا و در اولین فرصت منهدمش میکنم

گفتم ک شمام در جریان باشین

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۴
سپیدار

آدم وقتی شکست میخوره که برآورد خوبی از آینده نداشته باشه و دست به عمل بزنه و یا حتی مدتی فکرشو مشغول کنه!

در این راستا قصد تعویض قرقی رو داشتم

کمی شرایط و بررسی کردم و دیدم بهتره دست نگهدارم فعلا و خودمو از لذتهای کوچک زندگیم محروم نکنم

اصلا نمیدونم چی شد به این فکر افتادم!! به نظرم حرفای همکارام سرکار باعث شد منم فکری بشم

به هر حال ترجیح دادم فعلا مواظبش باشم و باهاش راه بیام تا وقتی که تو شرایط راحت تری بتونم تغییر ایجاد کنم


راجع به سوتی صبحم چیزی به کسی نگفتم! 



۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۳
سپیدار
امروز
پرده ی اول:
شاگردم نیم ساعت تاخیر داشت بعد از رسیدن خونه و خوردن یک عدد نیمرو مامی پرسید امروز 24 امه یا 45 ؟
به این فکر رفتم که اگر 25 باشه شنبه سر رسید قسط واممه و قرار بود پولای نقد دستمو بریزم به حسابم که اینکارو نکرده بودم
به طور ناگهانی تصمیم گرفتم بدون هیچ توضیحی سریعا حاضر شم برم بانک پول و بریزم و برگردم پس حاضر شدم و رفتم و تمام مدتم به این فکر میکردم که " آدم باید تو تصمیمش قاطع عمل کنه و سریعا پاشه بره کارشو انجام بده و نذاره کسی نه تو کار بیاره و...خلاصه من اینطور انسان قاطعیم که نیازیم به کمک کسی ندارم!!!...

پرده ی دوم:
درحالیکه عینکمو از تو ماشین برمیداشتم یادم اومد گوشیمو جا گذاشتم! و گفتم بیخیال دو قدم راهه دیگه!! کسیم کاری با من نداره و برام مهم نیست گوشیمو جا بذارم چون هیچ وابستگی بهش ندارم و برای اثبات عدم وابستگیم گوشیمو میذارم و خلاصه آدم باید تکنولوژی رو گاهی بذاره کنار و چیه هرجا میری گوشی ببری؟؟ مگه چه چیز مهمی توش هست؟؟ و من کلا آدمیم که اهمیتی به این مسائل کوچیک نمیدم...و این افکار تا رسیدن به بانک ادامه داشت

پرده ی سوم:
شماره گرفتم و برگشتم ک یه نفر سلام کرد..دختر یکی از همسایه ها بود با باباش..سلام و احوالپرسی و نشستم و..یهو یادم اومد برم برگه واریز بردارم و دوباره همونطور ک حرف میزدم مشغول پرکردنش شدم و این همسایه هم درصدد بود ببینه من روزگارمو دقیقا چطور میگذرونم و مثل بقبه گفت خیلی خوبه کارت...!! خلاصه بانک خلوت و همه چی عالی پیش میرفت تا اینکه ناگهان یادم اومد نه کارتم همرامه نه دفترچه حسابم و از قضاااااااا شماره حسابم تو گوشیم بود که اونم همرام نبود!!! حتی فکر کردم زنگ بزنم خونه بپرسم که دیدم گوشیم نیست!!! خواستم بریزم تو حساب همین خانوم و بگم مبلغ و دم در برام کارت ب کارت کنه ک دیدم باز نه کارت دارم نه تلفن ک زنگ بزنم بپرسم -_- 
خلاصه به دوستم گفتم فقط اومده بودم بانک که تورو ببینم!! و اونکه کلا غرق شادی و خنده بود و تنها گذاشتم و به سمت منزل مراجعت نمودم و در راه به خودم گفتم تو خیلی غلط زیادی میکنی که میخوای از تکنولوژی فاصله بگیری و بد بیراه های دیگه ای از این دست...
و به تمام افکارم از زمان حاضر شدن تا رسیدن ب بانک هم فکر کردم!


پ.ن: اعصابم خورد میشه وقتی زمان سرکار نرفتم فقط خرج دیگران میشه و خستگیش برا خودم میمونه
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۸
سپیدار

ساعت 6صبحه و بنده پس از یک روز خسته کننده شب تا نزدیک 1 خوابم نبرده و الانم مثل بیغوش بیدارم!!

مطمئنم روز چرتکی خواهم داشت 


قبلا ..یعنی 10-15 سال پیش یا حتی کمی قبلترش تا همین الان آدمایی رو میدیدم که همیشه سرشون شلوغ بوده و برنامه ای داشتن و من که اون زمان کاری  جز وقت گذرونی تو مدرسه نداشتم همیشه بی برنامه و بیکار (چقدر زمان از دست دادم) با خودم فکر میکردم اینا چیکار میکنن که همیشه کار دارن و برنامه دارن و اینکه چقدر آدمای اینجوری باکلاسن و اصلا خوش به حالشون که هیچ وقت حوصله شون سر نمیره...

حالا خودم شدم یکی از همونا و حتی شدیدتر! خیلی باکلاس!! اینقدر که وقتی با دوستای قدیمیمم میخوام قرار بذارم وقت نمیکنم اصلا

منتهی یه تفاوت اساسی با اون آدمایی که گفتم دارم و ازین بابت واقعا مسرورم .اونم اینکه من به شدت مشغول کارم و اونا به شدت درگیر دوست و رفیق بازیشون

یه روز روز کوه رفتن بود و یه روز رفتن به باغ فلانی..یه روز فلان خیابون خاص و برای متر کردن با دوستاشون انتخاب میکردن و روز دیگه تولد و روز دیگه....و تمام زندگیشون هنوزم ک هنوزه به همین منوال میگذره

حالا که خودم همیشه کار دارم مدام تو فکرم ک برنامه ریزی کنم برای کارای دیگم و تفریحات و استراحت و کارای شخصی و خانواده و دوستامو بین مشغله هام جا بدم که تا حد خیلی کمه این اتفاق افتاده و اگه نتونم این هماهنگی رو برقرار کنم در آینده ای دور یا نزدیک با مشکلات عدیده ای مواجه میشم 

مشکلی که هست اینه که دائما احساس خستگی و کوفتگی میکنم

از صبح که چشامو باز میکنم همینطور خمودم تا شب و از ساعتهای 5 حالم کمی بهتر و انرژیم بیشتره که چندان فایده ای نداره چون با تاریک شدن هوا عملا از کارام میمونم

چند روز پیش یاد یک توصیه از یک متخصص طب سنتی بسیار متبحر افتادم که گفته بود برای جبران کمبود آهن باید آب آهن درست کنید و بخورید ک تاثیرش از قرص آهن خیلی بیشتره

شیوه ی درست کردنشم انداختن یک قطعه آهن مثل نعل اسب یا میخ آهنی تو آب و جوشوندنشونه..منم حس کردم این علایم خوابالودگی و خستگی دائمی یه دلیلش باید همین موضوع باشه و ازونجایی ک قرص جماعت بهم نمیسازه در نتیجه دست به کار شدم و درست کردم و چند روزیه که با آب معمولی قاطی میکنم یا حتی تو شربت میریزم و میخورم و اعترافم میکنم بسیار موثر افتاده! 

حالا برای بیخوابی شبامم باید فکری بکنم که شنیدم گلاب خیلی موثره

همین موضوع خستگی مفرط که حل بشه به پیشرفتهای قابل توجهی خواهم رسید

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۰۶:۲۱
سپیدار

وقتی به شدت خسته ای و با شاگرد تنبلتم قرار گذاشتی فردا ساعت 8 بیاد! هیچی بدتر از بدخواب شدن  نیست

انگار نه انگار این من بودم که از خستگی داشتم بیهوش میشدم

بدتر اینکه 5روز سخت و برنامه ریزی کردم براش و بعدش تو تقویم دیدم 3شنبه تعطیله رسمیه !!

امیدوارم اون 1روزش نمونه باز!

بی خوابی و شب بیداری شدیدا روی صورتم و نقاط خون مرده ی زیر چشمم پیداست

باید یه فکری بردارم!

برای خیلی چیزا باید فکری بردارم....

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۶
سپیدار

بعد از مدتها یه دور همی با رفقای دوران شیرین و وقت تلف کنی دانشگاه خیلی چسبید

سرکار اینقدر گرم شده بود و افتابم افتاده بود ک ساعت آخر دیگه حالم دگرگون شد..اولش صورت و دست و پامو با آب سرد کنار محوطه شستم و نشستم دیدم دیگه نمیشه رفتم یه دوش سرد و بعدم دراز ب دراز تو اتاق ولو شدم

میخواستم برگردم سر شیفت که این همکار پرحرف درحال حاضر شدن شروع کرد به تعریف کردن از 12تا پسر عمه و عمو و چندتاییم دایی و اینا ک همه خواستگارش بودن و سرش دعوا میکردن!!!!!!! رسید به رد کردن سومی که دیگه منم دیدم بخواد ادامه بده شیفت آقایونم باید همونجا بشینم و قصه گوش بدم!! این بود که یه جوری کاتش کردم و د فرار سر شیفت

خدایا ببخشیدا ولی واقعا موندم این دختر که مث استوانه یا به قول خودش ستون با اون وزن و قد و قواره اخلاقیم نداره و اونجا شاگرداش یکسره ازش شکایت دارن چه جوری اینهمه خاطرخواه داشته؟؟؟ 

ولی کلا هلاک اعتماد به نفسشم نه تو این موردها کلا تو همه ی موارد!! حتی سرناجیم آدم حساب نمیکنه :)) 

ما که بخیل نیستیم همینم که هیچ کی نخواستمون بازم خوشیم

یه وقتایی به شدت احساس رضایت شغلی دارم

گرچه 1ساعت از استراحتامون سر لجبازی کم شده

ولی حاضریم کم بریم اما طرفم هی فرت و فرت و بدون حساب کتاب نره استراحتو بعدشم ادعا کنه اصلا خسته نمیشه!!

شام خونه دوستم جاتون خالی 2ظرف اسپاگتی و یه تیکه کیک مرغ با یه جام دسر ژله بستنی خوردم (چند لقمه صبحانه عجله ای خورده بودم و چند لقمه ام نون پنیر ساعت 2) جاتون خالی خوشمزه بود ولی هنوزم حس گشنگی دارم :/

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۴
سپیدار

دوست و میشه تو شرایط مختلف خوب شناخت!

جایی که بهش لطف میکنی بدون چشم داشت اما لطفتو وظیفت میدونه و در صورتی که نخوای یا نتونی لطف و ادامه بدی طلبکارانه باهات رفتار میکنه

وقتی که شوخی رو از حد میگذرونه یا شوخی شوخی هرچی دلش میخواد بهت میگه تا خودشو خالی کنه!!!

و تو هی متانت به خرج میدی اما اون نمیفهمه...

زمانی که بهش قول میدی یه روز ببریش بیرون اما اینقدر گرفتاری که حتی به برنامه عادی شخصی خودتم نمیرسی چه برسه وقت گذاشتن برای اون و میبینی ک یهو جواب سلامتم نمیده!!!

وقتی که میخواین یه قرار دوستانه بذارین اما با بهانه های مختلف جمع و بهم میزنن و نمیان در صورتیکه تو یا یکی دونفر دیگه و حتی صاحبخونه برنامه هاتونو به خاطر اون جمع عقب انداختین..

موقعی که یادت میاد هیچ وقت به خاطر تو کوچکترین سختی رو تحمل نکرده اما همچنان ازت متوقعه

فرق زیادی هست بین همه ی اینا با اونی که ماه هاست خونشو عوض کرده و بهت نزدیکتر شده و تو اصلا وقت نکردی بهش سر بزنی...یا خیلی کمتر فرصت شده باهاش تماس بگیری یا اس ام اس یا حتی ی پیغام تلگرامی بدی.. بهش میگی حتما باهم میریم بیرون ولی وقت نمیشه و...اون هنوزم رفتارش عوض نمیشه..بهت پیغام دوستانه نه طلبکارانه!!! میده..حالتو میپرسه و میگه دلش برات تنگ شده .. و صبر میکنه برای وقتی ک فرصت کنی و بری پیشش

بین دوست با دوست فرق زیادیه!

بیشتریا شبیه دوستن اما یکی دوتا هستن که خود دوستن

۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

+ دیشب به این فکر میکردم که خیلی بهت وابسته و دلبسته شدم (و دستمو انداختم دور گردنش)

- عه :)  (سرشو نزدیکتر اورد و رو شونم گذاشت)

+ نمیتونم ترکت کنم

- وااای p: ترک نکن

+ هرجا میرم دلم پیشته .. وقتی تنهایی و وجبورم برم بیرون میگم خدایا مواظبش باش

- دلت کجاست وقتی نیستی برم برش دارم باهاش حرف بزنم :) ؟

+ دلم همه جا هس :) 



مکالمه ی منو مامی تو بهار خواب.. خدایا همیشه سالم نگهشون دار ♡♡

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۴
سپیدار


بالاخره عملیات سیخ جمع کنی و لانه سازی این دوتا یاکریم عاشق شروع شد

طی صحبتایی ک قبلش با مامی داشتم میگفت برو ازشون بپرس ببین وقت ازدواجشون رسیده بوده یا زود ازدواج کردن؟ پشیمون نشدن؟ و ازین دست مسائل... هرچند با اومدن مهمونا متواری شدن و به این نتیجه رسیدم که اینا قشر مرفه بی درد جامعه ان و قطعا جای دیگه ام خونه دارن


هوا کم کم رنگ و بوی پاییزو به خودش گرفته..برگای زرد درختا و کوتاه شدن روزها و خنک تر شدن هوا به خصوص از عصر به بعد کاملا تداعی کننده ی پاییزه

پاییزو دوست دارم با همه ی دلگیریش و کوتاهی روزاش..

گرچه تغییر فصلا و روزا برای بعضی آدما هیچ تفاوتی نداره.. همه شون مثل همن 


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۲
سپیدار

عیدتون که فردا باشه به شدت فرخنده و مبارک

طی حرکتی با مامی ساعت 1:30 به قصد حرم خارج شدیم از منزل

مترو شلووووغ

بی آر تی شلوووووغ

حرم قیااااامت!

توسط ترکا و اصفهانیا محاصره شدیم!!

ما با این امید رفتیم ک ددی اونجا بود و میدونستیم برگشتنا ماشین هست..

آب خوریا از بس شلوغ بود کم فشار اب کم شده بود...

چقدم ک این مراسماتو با طمانینه برگزار میکنن ک ادم از کمر میافته..ولی خب شکر

برگشتنی از در پارکینگ ترافیک سنگین بود..یکی از خروجیای اصلیم ک بسته بودن...مردم خیلی جالبن!!!!

پیاده روها خالی بود و همه وسط خیابون راه میرفتن انگار نه انگار اونجا جای ماشینه :|

نصف ترافیک ب خاطر همینا بود..بعدم ب زور خودشونو میخواستن جا کنن تو ماشینا :/

دو نفر زورکی سوار شدن..یعنی پیاده میرفتن زودتر میرسیدن..تازه خانومه راهم نشون میداد ک اگه از فلان جا برین من مسیرم اونجاست :|

اصلا فرهنگ مردم تو اون قسمت شهر و مخصوصا همون خروجی حرم خیلی متفاوته !

خلاصه جاتون خالی بود

عیدتون مبارک

هرکی خواست عیدی بده بگه لطفا 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۹
سپیدار

_ شنا لاغر میکنه؟

+ نه خیلی. بیشتر بدن و سفت میکنه

_ :(

+ :/


_ سونا جکوزی لاغر میکنه؟

+ نه آب بدنتونو کم میکنه

_ :((

+ :\


_ تو آب چیکار کنیم شکم کوچیک بشه؟

+ شنا کنین

_ چه شنایی؟

+ کرال

_ شنا بلد نیستم!

+ :|

_ چه ورزشی کنم تو آب برا شکم؟

+ دستاتونو بگیرین به دیواره...... (حداقل 6تا حرکت مختلف و کامل توضیح میدم و بعد از تموم شدن حرفام)

_ مرسی :)

+ خواهش میکنم :)

_ شما چند کیلویین؟؟ :))

+ -_-  ..

_ چند سالتونه؟ 

+ .. *-*

_ ............

+ :/  :|  :0  -_- 

- ...( با دوستش مشغول حرف زدن میشه!!!!)

+ :||||||

و این داستان ادامه دارد....

و استخر پر است از بانوان تپل مپلی که خروارها چربی اضافه کردن و فقط میان تو آب به فکشون ورزش میدن و ادعا میکنن با هفته ای سه روز شنا بازهم لاغر نمیشن

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۶
سپیدار

به نظرم نماز نوعی مراقبه است

یه تلاش برای تمرکز و جمع کردن روح و در واقع فکر نکردن به هیچ چیزی

و فکر میکنم خدا نماز و نه برای تشکر از خودش که به خاطر بخشیدن دو هدیه به انسان واجب کرد

یکی قنوت نماز و بعدی دعای بعد از نماز

دعاهایی ک مستجابن

به شرطی که در طول نماز برای جمع کردن روحمون مراقبه  و تمرین کافی داشته باشیم

اونوقت دعا هم که میکنیم فکرمون فقط یه جاست!



پ.ن

برای دوست جان دعا کردم تا خدا نیاز مالیشو برطرف کنه به روشی غیر از قرض و خوشحالم که همینطورم شد..البته از من نخواسته بود اما اگه همچنان درست نمیشد باید کمکش میکردم..


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۷
سپیدار


اینقدر از دیدن این صحنه خوشحال شدم که سریع ازش عکس گرفتم 😊



از صبح تا ظهر همش خسته و کسل و بی حالم.بدنم کوبیدست انگار..از عصر ساعتای 5 و 6 که میشه تازه انرژی میگیرم بشینم کار کنم! حتی شده تا صبح

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۵
سپیدار

جمع کردن روح و در اختیار کامل گرفتنش یکی از سخت ترین کارهاست

در حالیکه وقتی همین یه کارو یاد بگیریم خیلی از مسائلمون حل میشه!

پراکندگی روح و ازونجا میشه فهمید که فکر همه جا هست در یک لحظه

حتما تمرینها و راه هایی هست برای رسیدن به این خواسته

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۶
سپیدار

فرض کنین یه دوستی با این مشخصات دارین!


خیلی باهم صمیمی هستین و جزو بهترین دوستانتونه و میشه گفت بهترینه!

همیشه به لحاظ مالی مشکل داره! زمانی که مقروضه یهو میبینید رفته برا تغییر روحیش یه چیزی یا چیزایی خریده!! و حسابشو خالی کرده!

قبلا پولایی رو خرد خرد بهش دادین که خیلی ارزشی نداشته اما کلا فراموش کرده که شما چنین پولی بهش دادین!

میدونید اگه پول بهش بدین معلوم نیست دیگه کی به پولتون برسین..

با این وجود آیا بهش پول قرض میدین؟؟؟

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۱
سپیدار

این یاکریما از وقتی بهار خواب و پوشوندیم هی وقت و بی وقت میان این زیر بال بال میزنن و سرصدا میکنن

یه گوشه ایم هست که جا نیستااااا ولی اصرار داشتن روش خونه بسازن

منم با راهنمایی رفقا یه سبد اونجا میخ کردم (بابام ببینه حالمو میگیره) حالا ازون موقع فقز 2-3بار تا نزدیکیش اومدن و رفتن :/

منو باش جونمو ب خطر انداختم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۲
سپیدار

بالاخره یه انفجار صورت گرفت!!

بین دو همکار که یکیشون همون قلدریه که میخواستم به خاطر وجود سیاهش ازین استخر لفت بدم

طرف حسابی گذاشته تو کاسش!

البته مدیر هم تا حدودی ب همکار جان ما حق داده و قراره یه جلسه تشکیل بشه

البته که متهمه بسیار پررو و هوچیگره!! با داد و بیداد کارشو راه میبره و بسیار هم حق به جانب!

ولی خب اینبار دیگه ماها در جریان کوتاه نیومدنمون همچنانم قرار نیست کوتاه بیایم!

یادم از اوایل ورود این دکل موج منفی به اینجا اومد..سر جریانی ک حقم با من بود سر و صدا راه انداخت..بعدم جلسه تشکیل داد و من و متهم کرد..این دو همکار دیگه هم حیلی خونسرد و تو جلسه همش شوخی میکردن  انگار ن انگار ک من اعصابم خورده!! به خصوص مدعی فعلی ک کلا فازش حزب باده (حالا نمیدونم چی شده ک بالاخره قاطی کرده؟؟؟؟!!!) هیچ دفاعی از من نکرد بماند با همون الفاظ همیشگی منو ی جورایی کوبوند...گرچه ک من بعدش به مدیر به شدت گلایه کردم و از حقوق خودم دفاع کردم! و مدیر هم پشت پرده با این خانوم قلدر برخورد جدی کرده بود.... بعدم اینقدر بهش بی محلی کردم که خودش دوباره روابط و عادی کرد!! در عین حال  نذاشتم مث قبل باهام شوخی کنه و یه جاهایبم کار میخواست بهم بسپاره و سو استفاده کنه ک خیلی راحت نپذیرفتم!!

حالا بدتر ازون ماجرا برای این دوست حزب بادمون پیش اومده و خیلیم اعصابش بهم ریخته!

نمیدونم چرا بعضی آدما اینهمه سیاه و منبع انرژی های منفین طوری ک هرکار کنن بازم به دلت نخواهند نشست! حتی دیدنشون باعث میشه عصبی بشین!

اخیرا که ما 3تا خیلی باهم هماهنگ شدیم لجش گرفته و سعی در بهم ریختن جو بینمون داره

چقد ازین دورویی و موذی بازی بدم میاد

خدا شرشو از سرمون کم کنه

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۱
سپیدار

عروسی دیشبم مث سایر عروسیایی ک اخیرا رفتیم بیخود بود

داماد از اول تو خانوما بود بدترین قسمت این عروسیا هم اینه که یه نفر به اسم دی جی!!! میشه مجری و کاگردان یه فیلم سینمایی !!!

مهمونا کلا تماشاچین...الان ورود عروس و داماد...الان رقص عروس و داماد...رقص عروس تنهایی..مدل دیگه ی رقص عروس برای داماد!! رقص داماد با ننش رقص عروس با ننه ی داماد رفص کوفت با زهرمار.....!!!!!

الان بیاین شاباش بدین

الان خواهرای داماد بیان قر بدن فقط

الان ننه ها بیان

الان عمه ها بیان....

الان رقص چاقو.. بریدن کیک ...کادو دادن...آقایون درجه یک بیان کادو بدن و عکس بگیرن

خب اصلا چرا مردم و دعوت میکنین شما؟؟؟؟

به مهمونی برا خودتون بگیرین فیلمتونو درست کنین دیگه

شامم ک شده همه جا کباب شور و جوجه ی خشک ک متنفرم ازش

آدم حوصلش سر میره

بعد بالاخره آخر مجلس داماد تشریفشو میبره و خانوم دی جی به فکشون استراحت میدن!!

واسه اینکه یه حالیم ب مهمونا بدن 4تا آهنگ مخصوص پارتی!!! نه عروسی! پخش میکنن و همه ام میریزن اون وسط ک اصن جا نیس!!

با آهنگ فارسی و ترکی و کردی و عربی و خارجیم همه یه مدل میرقصن!! 

هدف فقط تکون خوردنه برا باز شدن حجم معده جهت صرف شام!!

ینی از عروسی رفتنم بیزار شدم 

ساعت 1 رسیدیم خونه 

منم به لطف قهوه ی عشقولانه ای که مامی جانم عصری در بدو ورود تقدیمم کرد تا تو عروسی خوابم نبره تا نزدیک 3 بیداری کشیدم -_-

فردام میخواستیم با رفقا بعد مدتهااا بریم سینما که یکیشون عمش فوت کرد امروز و برنامه ملقی شد :/

گفتم بعد اینهمه فشار کاری یه روز بریم حالشو ببریم نشد که نشد

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۳
سپیدار
درو پشت سرم بستم و چراغو خاموش کردم
به طرف تختم میرفتم..به نظرم هوا نسبت به قبل گرم تر رسید!
چشمم به پرده ی پنجره ی کنار تخت افتاد که باز بود
فکر کردم بهتره پرده رو جمع کنم تا هوای بیشتری بیاد تو اتاق
بعد یادم اومد یه گوشه از توری پارگی کوچیکی داره
برای اینکه جونور ناخونده ای نیاد تو اتاق از تصمیمم منصرف شدم..
روی تخت دراز شدم و مشغول با گوشی 
بعد از دقایقی چشمم به پنجره افتاد
پرده جمع شده بود!!!

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۲
سپیدار
3سال گذشت
امشب دلم بیشتر هوایت را کرد
اگر بودی حتما دعوت میشدی
و حتما می آمدی
بازهم باهم میخندیدیم..به همه چیز
شاید بازهم باهم میرقصیدیم
یادت هست؟
شیرین ترین تصویر همان رقص دونفره مان بود که گاهگاهی به یاد لبخندهای شیرینت نگاهش میکنم
امشب ناگهان دلم برایت خیلی تنگ تر شد
هنوز هم با حسرت میگویم رفتی...
برای چندمین بار ته دلم خالی میشود از نبودن همیشگی تو
از آخرین سفر بی بازگشتت

۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۳
سپیدار

عشق یعنی شیر بلالی که ♡مامانت♡ درست میکنه اینقده سفته فکت درد میگیره ولی تا دونه ی آخرشو میخوری و چیزی نمیگی

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۲
سپیدار

پرسید وسواس داری؟؟؟؟

تعجب کردم .. با تردید گفتم نه!

گفت چرا تو وسواس داری!

یادم اومد تو استخر از زمانی که میرم کنار آب تا 1ساعت 2ساعت تموم بشه طبیعتا دستم به خیلی چیزا میخوره...صندلیای کوتاه..دسته ها یا پله های دیدبانی..چوب تی..رسکی تیوپ.. اگه این زمان لازم باشه سوت بزنم دوتا انگشت مبارک و میبرم تو دهنم  و سوت میزنم!!

آماااااااااا به محض خروج از اون قسمت اولین کاری ک میکنم شستن دستامه.البته با آب خالی!!

از همین قسمت لابد فهمیده من خیلی وسواس دارم!!


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۰
سپیدار

تعذیه ی مادر یکی از همکارای سابق بود و صبح باتفاق خانواده رفتیم چراکه همسر ایشون از همکارای ددی و خودشونم با مامی دوست میباشند. خانم خیلی خوب و مهربونیه مادرشم بنده خدا مثل خودش بود..خدا رحمتش کنه

گرچه ک من تا رسیدن به مسجد مادر شوهرشو به جای مادرش تصور میکردم! آخه اونم خیلی مهربون بود و زیادم هردوشونو استخر آورده بود و از مادرشوهرش مثل مادر خودش مراقبت میکرده همیشه..بگذریم

به دنبال این بیرون رفتن با توکل به خدا و کمک گرفتن از خودش پدر جان طفلی یتیم و تنهارو با زبون درازم راضی کردم بریم جایی به نام چهار راه خسروی تا اون لنگه گوشواره ای ک قبل ماه رمضون گم کردم و بدم برام بزنن از روش..چون طلا فروشه زیاد رفتم پیشش و نسبتا آشناست دیگه و به نظر منصف هم میاد!! و خلاصه تا امروز از کارش راضی بودم فقط و فقط میخواستم که برم همونجا!

مشهدیا و هرکسی ک مشهد اومده و اون منطقه رفته باشه میدونه ک به خصوص این روزا تو این هوای گرم و اون مسیر پرترافیک و خفن عمرا اون وقت روز تا کار واجبی نباشه از این سر شهر حاضر نمیشه بره از جمله خود من!

ازون نزدیکا داخل پاساژ مخصوص لوازم سیسمونی و کودک یک قطعه اسباب بازی برای جوجه خان گرفتم که حالا اومدم میبینم یه چیزیش کمه ضمن اینکه روشم نوشته مید این چاینا!

چون ددی منتظر بود مجبور شدم بدون باز کردن جعبه و حتی نگاه کردن روش برش دارم

حالا نمیدونم بر گردونم آیا عوضش میکنه یا نه!! لعنت به این کالاهای بی کیفیت و چینی وارداتی و داخلی البته!

ازین آویزاست که رو تخت بچه آویزونه و چندتا عروسک ازش آویزن و یه آهنگ خیلی نوستالوژیکیم داره که قدیما بیشتر تو جعبه های کوچکی بود که یه عروس و داماد توش میچرخیدن.ازین آویزا خودم دوس دارم.جوجه خانم ک هنوز نمیتونه از تختش استفاده کنه!

فک کنم تو یکسالگی دیگه کم کم بتونه و منم اینو همون موقع ها بهش میدم

نکته! هیچ وقت جنس بسته بندی رو بدون باز کردن نخرید من در این زمینه بسیار آسیب دیدم!


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۴
سپیدار

1) تو نامت غصه شد و من ناگهان تمام دلم


2) ما بردیم!! 3تایی سر حرفمون موندیم و به نفع ما برنامه تغییر کرد!


3) اگه اینجا جنگ بشه چیکار میکنیم؟؟؟!!! اگه جنگ اتمی بشه..اگه از هر 3نفر 1نفر بمونه!!؟؟


4) وقتی باور کنی تنهایی و همه رو پس بزنی اونوقت خدا محکم دستتو میگیره!شک نکن


5) حسم میگه آخر دنیا خیلی نزدیکه...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۷
سپیدار

بدترین سیاره ای که خلق شد همین سیاره ی دنیای مجازیست

جایی که هر روز اتفاقی را می اندازد!

اتفاقی که ممکن است روی سر تو بشکند

اینجا بعد از مدتی خیلی چیزها گم میشوند..

بعضی هاشان را خودت گم و گور میکنی!

آدمهایی را که گمشان کردی..به زور گمشان کردی!! ناگهان جلو چشمانت می آورد

و هرچه به فراموشی سپردی یاد آور می شود

اینجا بدترین سیاره است چون خیلی چیزها از اراده و اختیارت بیرون میرود


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۰
سپیدار

شبکه نمایش داره سریال قصه های جزیره رو پخش میکنه

عاشق این سریال طولانی و قدیمیم با تمام هنرپیشه هاش

واقعا دوسش داشتم و با اشتیاق منتظر پخشش بودم اون زمان و هنوز هم از دیدنش لذت میبرم

اون موقع که جوجه ای بیش نبودم لجم میگرفت فیلیسیتی عاشق گاس شده آخه اون یکی پسره خوشگلتر و پولدارتر بود p:

یادمه از بس این فیلم و دوست داشتم چندتایی عروسک دختر و پسر کوچولو داشتم که اسم همینارو روشون گذاشته بودم :دی

عمه هتی شبیه مدیر استخریه که مدتی توش مشغول بودم

یادش بخیر


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۶
سپیدار

از اونجا که ما هممون تو همین سیستم آموزشی رشد و پرورش یافتیم! هر کدوممونم ک بخوایم دوره ای آموزشی بذاریم باز همون معضلاتو ادامه میدیم و الان آموزشهای مجازیمونم همه شون دچار مشکلن

هر روز میری میبینی کانالای آموزشی صب تا شب 10بار آپ میشن هربارم حجم زیاد!

منم ک همیشه حوصله ندارم همه رو بخونم! همه رو رد میکنم ...و به این صورته که هیچ کدوم در عمل ب درد نمیخوره!


فردا جلسه است خدا میدونه باز چه آشی برامون پختن

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۸
سپیدار


آدما خستت میکنن و هرچی تعداد آدمای اطرافت بیشتر باشه خسته تر میشی

برخلاف تصورمون ک فکر میکردیم اینطوری کمتر تنهاییم..

تو هیاهوی و شلوغی این شهر هیچ چیز برام مسحور کننده تر از بناهای قدیمی نیست

خونه های قدیمی کاهگلی یا آجری با در و پنجره های چوبی..دلم میخواد ساعتها نگاهشون کنم و برم داخلشونو با اشتیاق ببینم

اگه 100تا خونه یه شکل با این شمایل باشن باز از دیدنشون سیر نمیشم

و چقدر غصه میخورم وقتی میبینم خرابشون کردن...یا نهایتا رها شده و در حال تخریبن..

این در و دیوارای قدیمی انگار با آدم حرف میزنن

عاشق شیشه های رنگیم..به جای اینهمه زرق و برق تو معماریای جدید من همون شیشه های زرد و سبز و آبی رو دوست دارم که آفتاب از پشتشون میتابه و نورای رنگی رو به در و دیوار خونه میریزه

دوست دارم برم یه روستا یا جایی دورتر از شهر یه باغ کوچیک داشته باشم و یه خونه ی ساده که بتونم توش جوجه و ببعی پرورش بدم و باهاشون خوش باشم

این خونه حتما شیشه هاش رنگیه!

بعضی وقتا با خودم میگم باید باستان شناسی یا تاریخ میخوندم



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

مغزم پره از استخر و استخر و استخر...

آدمای پرتوقع که ماها زیادی بالا بالا بردیمشون و باورشون شده!

کسایی که جاهای دیگه هیچ چی حسابشون نمیکنن اونوقت زبوناشون 2متر برا ما درازه


یه آدمی با امواج منفی میتونه یه جمعی رو راحت بهم بریزه!

میتونه اعصاب و روان شمارو هر روز و هر روز بریزه تو فرغون

و چون مافوق شما هم محسوب میشه ( هم سنی و هم کاری ) ناچاریم تحملش کنیم..

شما همچین همکاری داشته باشین چیکار میکنین؟؟؟؟

ما ک امیدواریم خودش کاری کنه آخر سر بندازنش بیرون! 

خیلی خسته ام خیلییی!!!

فکرم اینقدر خسته اس که نمیذاره کاری بکنم..

در انتظار رسیدن جواب مثبتم..ولی خب براش اصرار نمیکنم..نمیخوام پشیمون بشم

یه نفر بود میگفت من از هیچ کی جز خدا نمیترسم..همیشم راحت حرفشو میزد..بهش غبطه میخوردم

حالا از هیچ کی و هیچی نمیترسم 

هرچی نترس تر میشی و راحت تر حرفتو میزنی و راحت جارو خالی میکنی بیشتر برات تلاش میکنن

مثل همین الان که ما 3تا تصمیم قاطع گرفتیم نریم! و به دست و پا افتادن که یه جوری نگهمون دارن!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۲
سپیدار

‌شماره شبهه:1161

🔆متن شبهه



مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست

آیا فشار قبر واقعیت دارد؟

استادالهی قمشه ای

جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی، در کسری از ثانیه انجام میشود. این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند. یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد. یه حس سبک شدن و معلق بودن.

بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود. شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است. زمان  در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است. 

با مرور زندگی، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود،  وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد. برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند........



🔆پاسخ شبهه



1⃣ چند سالی است که جریانی بومی با نام « عرفان کیهانی » یا « حلقه » در فضای کشور گروهی را به خود جذب کرده است؛ به گونه ای که تنها در شهر تهران در 5 سال گذشته بیش از 200 هزار نفر را تحت آموزش قرار داده اند.

www.aviny.com/Occasion/jang-narm/motefareghe/Halghe.aspx

🔎 @GhararGahShayeat


2⃣ این گروه دچار انحرافات اساسی در مبانی و اصول فکری است، اما آن چه که بیشتر نیاز به بازخوانی این جریان دارد، نگرش‌هایی است که به ظاهر با نگرش اسلامی سازگار می‌باشد، اما در واقع کمترین قرابتی با نگرش دینی ندارد. نگرش عرفان حلقه به مسئله برگشت ارواح به زندگی این جهانی، از این دست است.


3⃣ در عرفان حلقه دنیای بعد از مرگ به صورتی تصویر می ‏شود که مخاطب احساس کند راه مصون ماندن از عذاب‏ های بعد از مرگ، پناه ‏آوردن به عرفان حلقه است.

در این رابطه در منابع این گروه آمده ‏است:

در هنگام مرگِ قطعی و به محض این که کالبد ذهنی می‏ خواهد جدا شود، در کسری از ثانیه همه ی اطلاعات زندگی با جزئیات آن مرورمی‏ شود و تمام وابستگی‏ های فرد خود‏نمایی می‏ کند... (موجودات غیر ارگانیک ص40)


4⃣ بعلاوه نویسنده این کتاب در جای دیگر صریحاً می‏ گوید: پیش از این بارها بیان شد که آنچه عوام به عنوان روح می شناسند در واقع همان کالبد ذهنی و آرشیو اطلاعات است.

http://www.adyannet.com/news/13964

🔎 @GhararGahShayeat


5⃣ یکی از مرام ‏های نویسنده این است که بسیاری از حقایق دینی را بی ارتباط با گناه و اعمال صالح تفسیر می‏ کند، به گونه ‏ای که این حقایق کم‏ ترین ارتباطی با تکالیف دینی پیدا نمی‏ کنند. وی عذاب قبر را نه نتیجه گناهان و معاصی، که نتیجه ی تلاش کالبد ذهنی برای ورود به جسم میّت می ‏داند؛ در حالی که بنا به نصوص دینی، اولاً فشار قبر مربوط به آلودگی انسان به گناهان و معاصی است و بعلاوه روح بعد از مفارقت از بدن تلاشی برای برگشت به بدن ندارد و از این جهت روح ارتباطش با عالم دنیا قطع می‏ شود.

وی در این مورد می‏ گوید:

اگر کالبد ذهنی پس از مرگ تلاش کند که مجدداً وارد جسم خود شده و دوباره جسم خود را به حرکت در آورد، فشار بسیار زیادی را تجربه می کند که به آن فشار قبر می‏ گویند، این تلاش برای او ناموفق و تجربه سختی است، پس فشار قبر مشمول کسانی می شود که می‏ خواهند دوباره وارد جسم مرده خود شوند.(تشعشع دفاعی، متن آموزش مجازی عرفان حلقه، نسخه4 ص7)


 منبع:وبلاگ آنتی شبهه

نشر این پیام صدقه جاریه است.


📚 📖 📚 📖 📚 📖 📚 📖 

نشر مطلب با ذکر منبع بلامانع و نشانه پایبندی به اخلاق اسلامی است

👈قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات👉

https://telegram.me/joinchat/A9RIwjvuaKGX3QS979_J_w

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۳۲
سپیدار

وقتی از کسی یا چیزی عصبانی هستین تنهایی نشینین بهش فحش بدین!

اینکار هیچ فایده ای نداره بلکه باعث میشه آتشفشان درونتون شعله ورتر بشه

یک یا دو نفر و پیدا کنید که با شما هم عقیده ان و بشینین باهمدیگه فحششون بدین..این خیلی اثرات معجزه آسایی داره

بنده هم پس از حبس خودم در غار تنهایی با همکار جان به صورت آنلاین همین حرکت و زدیم و باعث تلطیف روحیاتم شد

بعدشم رفتم یه قهوه برای خودم درست کردم نشستم همراه با گوش دادن به موزیک به انجام ادامه ی الگو سازی 

ضمن اینکه فردا خیلی راحت و محگم اعلام میدارم موضع خودمو و البته منتظر خبر از ی جا دیگم هستم که اگه خیر باشه و جور بشه اعلام کنم که قصد دارم کلا از این خراب شده برم و راحت شم

:)



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۱۱
سپیدار

میگویند حرف بزن حرف بزن..حرف که میزنی گوششان را میبندند و دهان باز میکنند به نصیحت..به گلایه..به طعنه و نیش و زبان..وآخر کلام اینکه خودت خواستی!

اعتراض هم هیچ جایی ندارد!

چرا که حالا دیگر توی شکست خورده در جایگاه متهمی و آنها گویی همه چیز را از اول میدانستند!! 

انگار منتظر بودند روزی همه ی اینها را به تو بگویند..

وقتی که حرف زدنها تا این حد تلخت میکنند ناچاری به درون خودت بخزی.. تمام بغضهایت را قورت بدهی و تمام!!

بعضی روزها آنقدر سیاهی های دنیا به چشمم می آید که دیگر هیچ چیز را نمیبینم



پ.ن: لازمه هر از گاهی از کسانی که دوسشون دارین کمی فاصله بگیرین..نزدیکی بیش از حد و همیشگی گاهی دلزدگی میاره!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۸
سپیدار

انرژیاش به شدت منفیه و خیلی ازش بدم میاد!!!

باید بگم غیر قابل تحمله

امروزم زیاده روی کرد و کاملا از رفتارم فهمید عصبانیم!

حالا هی به بهانه ای میخواست باهام حرف بزنه..تو دلم فوشش میدادم

به مدیر گفتم من به خاطر این آدمم که شده از اینجا میرم!

و یه ادم حزب بادم بینمون هست که همیشه همه چیزو خراب میکنه!

4شنبه اعلام میکنم که دیگه حاضر نیستم اونجا آموزش بدم.به این ترتیب صبح تا ظهرم خالی میشه!

برای اول مهرم کلا باید برم جای دیگه

تحمل این مکان با مدیران پهن مغزش دیگه برام ممکن نیست

دوسال پیش باید برای همیشه ازینجا میرفتم..هرکسی اومده وعده و وعیدایی داده که به هیچ جا نرسیده هیچ وقت!! تنها اعصاب و روان ما به باد رفته

حالا باید تماس بگیرم با مدیر مکان جدید صحبت کنم ببینم نیرو نیاز دارن یا نه

بیرون اومدن از این خراب شده کلی بار فکریمو کم میکنه

بی عدالتی و سو استفاده و به قول جناب یگانه "حمالی" همه جا هست اما بعضیا دیگه حد و حدودشو میگذرونن

یعنی یه فشار نیست دیگه ! چندین فشار از چندجا وارد میشه و اینه که یه محیط و غیر قابل تحمل میکنه


پ.ن: بهم گفته بود جا به جا میشی!

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۳
سپیدار