خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

آدمها باید ناگهان بروند و دیگر هم پشت سر خود را نگاه نکنند کم کم دور شدن آدمها را مریض میکند..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۲
سپیدار
روزگار میتونه سلیقه و مزاج آدمها رو هم تغییر بده اونقدری که اگه زمانی از بوی قهوه حالت بهم میخورد بدون اینکه بخوای!!! حالا خوش طعم ترین و خوش عطر ترین خوردنی میشه که سراغ داری و بهش معتاد میشی.. و شکلات تلخ شیرین ترین شیرینی مورد علاقت به همین راحتی تلخی ها به مرور برامون شیرین میشن ♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۶
سپیدار
دلخوشم به همین روزهایی که پر مشغله عبور میکنند آنقدر شلوغ که نمیفهمم در کدام نقطه بهم گره میخورند همین خوب است همین روزهای معمولی و همین همیشه کار داشتن و همیشه مشغول بودن همین که تمام راه رفت و برگشت را فکرم به خودی خود مشغول است و حتی مسیر را هم نمیفهمم کوتاه است یا بلند نه فکرهای ماورایی و وابستگیهای بی سرانجام دنیایی! دریچه های تازه ای به رویم گشوده میشوند...   ** یه عالم کار دارم تا افتتحایم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۷
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۳
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۱
سپیدار
امروزم ازون روزا بود که 6صبح بیدار شدم خیلی خوابم میومد..دو شیفت اولم که با شاگردام بودم.به خصوص شیفت اول که ترم یکین و بچه ان نمیشه از بالا درسشون بدم عصر دیگه حسابی خوابم میومد ولی یه مهمونم باهام اومد خونه و ...خدا خیرش بده دیر رفت نذاشت یه چرت بزنم....مامان جان منم که حسابی مجلس گرم میکرد..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۲۲
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۷
سپیدار
پریشب دستم با بخار اطو سوخت...خیلی اذیت شدم... 3تا انگشت آخرم انگار آتیش گرفته بودن... چند قطره ای اشک ریختم ولی نه از درد..از حرص دلم قبل از اینکه بسوزه حال و حوصله نداشتم و داشتم به خودم میگفتم بذارمش کنار...وقتی سوخت اعصابم خورد شد بماند که شب و تا صبح نخوابیدم از سوزش و درد... دیشب یه جورایی شرمنده شدم... اون یه ترکش پشت سرش داره که دائم آزارش میده...دردای غیر قابل تحمل و مسکنایی که دیگه چندان اثری ندارن ولی کلی عوارض دارن اما میگه برام شیرینن این دردا...چون به عشق خاک و وطنمن..................... و من به خاطر یه سوزش چقدر به خودم پیچیدم... و یه سردرد چقدر میتونه بی تابم کنه... کاری نمیتونم براش بکنم جز دعا..... دعا برای سلامتیش...برای اونچه که از دستش داده.. ♥♥♥
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۷
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۵
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۸
سپیدار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۹
سپیدار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۶
سپیدار