خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

باورتون میشه من اینوقت شب داشتم عنوان پایان نامه سرچ میکردم؟

عصری داشتم از بیخوابی میمردمااااا 

دیشب ۱۱:۳۰ -۱۲ خوابیدم (شایدم دیرتر یادم نمیاد،) صبحم ساعت ۹:۱۵ با استاد قرار داشتیم ۸ بیدار شدم ( بعد از البته بیداری یه ربع به ۴ تا ۵ )

ظهر یکساعت مثلا خوابیدم شایدم دو ساعت!! و همش خواب عنوان پایان نامه میدیدم و بیدار میشدم 😐

ساعت ۵ هم بیدار شدم و رفتم برای بچه ها ک عصر میان شیرینی درست کردم.. خیلی خوب شد راضی بودم و استقبال هم شد 

با همه این اوصاف الان باید خواب باشم اما بیدارم 

عنوانمو یافتم و تکمیلش کردم فردا هم به استاد عرضه میکنم 

این رفیق ما اب هم میخواد بخوره با دوست پسر جانش مشورت میکنه و اصولا مشورتهاش منجر به اجرای تصمیمات اوشون میشه 

اصلا یه طوریه که خودشم دیگه به خودش اطمینان نداره و اونو موجودی کاملا فهمیده و خودشو احمق تلقی میکنه هرچند انکار میکنه اما در رفتارش کاملا میشه دید و حس کرد 

و خب من اشتباه کردم اون موقع که هی میگفتم تکلیف عنوان و روشن کنیم اون میگفت هنوز وقت هست.. خب خودم باید دست به کار مشدم 

ولی حالا که تصمیمش چیز دیگه ای شده من فقط روشنش میکنم دیگه عمل کردن و نکردنش با خودشه 

امیدوارم فردا عنوانم قبول بشه و سریعا شروع کنم 

هنوز نمیدونم چرا به خاطر چیزی که میدونم ارزش و اهمیتی نداره اضطراب دارم؟!

 

پ.ن؛ بعضی اشتباهات تا مدتها دست از سرت بر نمیدارن . شاید برای یک عمر شایدم وقتی پا به سن گذاشتی و اهمیتشونو از دست دادن 

 

پ.ن۲؛ به مامی گفتم دلم نمیخواد ازدواج کنم.. اخرینبتر ظاهرا پذیرفت.. اما هر بار یکی بهش پیشنهاد میده هم به من میگه هم بعدش یواشکی به بابا... هم خوشحال میشه از اینکه میبینه دخترش هنوز خواهان داره هم غصه میخوره از این موردای (از نظر ظاهر و عوام پسند) خیلی خوب که براحتی ردشون میکنه در جا . ولی همچنانم امیدواره که من روزی از خر شیطان پیاده شم ! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۵
سپیدار

خب کاملا ریاکارانه خدمتتون عارضم که من کاملا طی همین چند روز ماه رمضون قاطی کردم

شبا تا دیر وقت خوابم نمیبره ازون طرفم باید یه ربع ب ۴ پاشیم سحری بعد باز تا ۶ و ۷ خوابم نمببره بعدش میخوابم تا ۱۰:۳۰ _۱۱ و اگه مثل امروز سردردبام ک کلا تعطیل! اگه نه به بعضی کارا میشه رسید 

نتیجه اولیه دکترا هم اومد که بنده روزانه و شبانه و ... همه رو مجاز شدم 

منتهی خوشحالی چندانی در پیش نیست یعنی اصلا نیست! 

چون اولا ک نه پایان نامه به جایی رسیده نه مقاله دارم نه زبان تخصصیم خیلی عالیه ( حالا انگار زبان عمومیم فوله ) 

در ثانی واقعا دکتری به چه دردم میخوره؟ 

من اگه همینایی رو که تا اینجا خوندم درست یاد بگیرم و اجرا کنم کارم اوکیه بعد شاید برای مثلا یاذچد گیری های بیشتر تصمیم بگیرم ادامه بدم الان اما به نظرم بیخوده 

حالا رشته مونم کلا چند تا شهر دارن فقط تو این مقطع، تهران ، اصفهان ، همدان ، کرمان ، گیلان خب هر وقت تونستم پاسخ قانع کننده به هودم بدم که چرا باید برم یه شهر دیگه و اینهمه سختی رو تحمل کنم و ۴ سال زجر و این برنامه ها... به ادامه تحصیلم فکر خواهم کرد 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

۴ روزه از خونه بیرون نرفتم.. امروز دلم خواست برم ولی بازم نرفتم چون یادم اومد جمعه ست و یحتمل همه به سوی طرقبه شاندیز و راه شلوغ!

عصر با بارونی که اومد هوا عالی شد برای پیاده روی اما از خودگذشتگی کردم و مامی رو فراری دادم تا ددی بیدار نشده در آرامش بره و برگرده 

و خب وقتی یک آدم بشدت کنترل گر و بشدت غر زننده و بی حوصله و اعصاب در منزل هست باید همینجوری فرار کرد 

کسی که مثلا حوصله پیاده روی نداره اما نمیتونه شما رو تنها بفرسته!! و میاد و تمام راه یا غر میزنه یا بد و بیرا میگه...

فکر میکنم به اینکه بابام از زندگی من تو خونه ش بیشتر رنج میکشه یا من از زندگی در خانه ی پدری؟

خدا رو شکر میکنیم که به رغم فراموشی و تمام اخلاقای بدش سالمه 

اساتید هم امروز بعد از تهدیدات جدی تر اعلام کردن امکان کار مداخله ای نیست متاانالایز کار کنین،!

خب ایا میمردین دو سه هفته پیش همینو بگین؟

ضمنا فرمودن تقریبا یکماه دیگه هم پروپوزال و باید بدیم 

باز فکر میکنم کجای کارو اشتباه کردیم که از شهریور پیگیریم و هنوز نیم قدم هم برنداشتیم چون با این اوضاع عنوان هم باید عوض بشه..

اعتراف میکنم این روزا همش گوشی دستمه طوری که حالم ازش بهم میخوره.. البته تو اراجیف چرخ نمیزنم. یا دارم مطالب مربوط ب رشته و کارم و میخونم یا خودم تهیه میکنم 

ولی بازم تهوع اوره... 

ماه رمضون اصلا ادم ادینجور همش خوابش میاد.. همینکه خوابت بهم بریزه و ضغفم بگیرت کافیه که برای هر کاری بهانه بیاری 

ولی سیر که میشی انگیزه همه کاری میاد سراغت

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۱۱
سپیدار

از ۷ اسفند یه پست نصفه نوشته بودم که نه کامل شد نه ارسال بالاخره امروز مقتدرانه حذفش کردم 

و اما چه کردیم این مدت؟

باشگاه رفتیم با رفیق و طبق برنامه خودمون کار با دستگاه و دمبل و اینا رو زدیم بر بدن ( میخواستم بگم زدیم تو گوشش دیدم خیلی خشنه بعد اینهمه مدت)

استخرا باز شدن و من وسط دور دوم بودم که دوباره برقا رفت!

چقدر استخر خوبه خداییش کلی روح و روانم شکفته شد همون دو ماه و نیم 

اصلا با عشق میرفتم سر کلاسام

بعد شرایطی یهو فراهم شد یه سالن اجاره کردم... چقد بهش رسیدیم و گلدون رنگ کردم و پتوس هی قلمه زدیم بردیم و تر و تمیزش کردیم ... یهو تعطیل!

ولی نو پرابلم شرایطش خوبه و باز میشه و ادامه میدیم 

اساتید پایان نامه مثل مرده های متحرکین که در جواب تیکه و ها و کنایه ها مونم دیگه کار خاصی انجام نمیدن جز اندکی زر زدن! 

خیلی به خودم فشار میارم ک حرف بد نزنم ولی نمیذارن که 

کنکور دکتری دادم صرفا جهت خالی نبودن عریضه وگرنه هنوز چیز زیادی از اناتومی بارم نیست 

میدونم بار شما هم نیست الکی ژست عاقل اندر سفیه به خودتون نگیرین 

و الان در ماه رمضان دوباره از یک سونامی پر کاری اومدم تو بیکاری و برا خودم مقاله هایی ک عشقم باشه سرچ میکنم میذذارم اینستا، کارگاهی که اخر اخمن شرکت کردیم و پیاده میکنم و گاهیم گوشه چشمی به پروپوزال دارم! 

از بس این استادای عوضی دست دست کردن که همه جا تعطیل شد کلا فس ما هم برا پایان نامه و مقاله و ... خوابید 

دوشنبه یه حالی به خودم دادم و با بچه های فامیل و گروهشون تشریف. بردیم کوه. خوش گذشت.. خواستم بیشتر حال بدم ولی دیگه جور نشد 

نمیدونم چرا تا بیکار میشم میچسبم ب تمیزکاری خونه :)) انگار اون روی خونه داریم بیدار شده 

ماه رمضون یه طوریه ادم انگار کلا خالی میشه از درون 

همه چیز بی اهمیت...

دیروز اتفاقی اون فیلمه که دختره ناراحته که سنش رفته بالا و شوهر نکرده رو دیدم و بعد ملت همیشه در صحنه... دیدم اکثریت هم دهه ای های من (۶۰) دختر یا پسر که مجردن یه نگرانی هایی از اینده و تنهاییشون دارن و متقابلا نگرانی از اینکه بخوان تشکیل زندگی بدن فقط جالبه اون پسرایی که از نظر مالی پایینتر بودن خیلی دلشون میخواست متاهل بشن ولی کسی بهشون دختر نمیده 

حالا نه ک بخوام پیش داوری کنم اما دیدم که اکثرشون خیلی بالا بالا میپرن و تو فکرن مخ دخترای مایه دار و بزنن و یهو زندگیشون زیر و رو شه ! 

متاسفانه خیلی شون نه درسی خوندن نه کار دارن نه حتی دنبال هنری هستن ک بشه ازش پول دراورد! کلا تو توهمن و هر کاریم دوست ندارن با تمام بی هنریشون!

اونام که مایه دارن یا لااقل اوضاع عادی تر و کار و ... روابط موقتی رو ترجیح میدن که نکنه سرشون کلاه بره!

و اینجوریاست که یک نسل اینهمه تنها داره 

خلاصه که همه چیز خوبه و فک کنم فقط من حال میکنم از همه تعطیلیا چون تازه دارم یواش یواش کارای عقب مونده این چند سال و انجام میدم 

راستی بالاخره گوشیمم عوض کردم اونم با حیله نیرنگ :))

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۲۹
سپیدار