خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

فک کنم گفتم ک از قبل عید یه سالن و اجاره کردم البته چند ساعتشو فقط.

شرغیطش ولی یه طوریه که باید یا ارگان اونا کنار بیام و تخفیفای مسخره شونو قبول کنم فقط نمیدونم بعدش اجاره رو چطور باید داد ... بماند.. فردا قراره برم یکی از ارایشگاهای نزدیک و باهاش رایزنی کنم 

باسوپرا هم میشه .. با اون قنادیه یا لباس فروشیه یا اصلا یه فک کنم سونوگرافیم هست اونجاها... خب حله 

حالا بیاین از قانون جذب و کائنات براتون بگم 

اون اقاهه مجمد افلاکی رو که گوش میدادم میگفت چیزایی ک میخوای به زبان حال بنویس و بابتش شکرگذاری کن.‌. امروز یادم اومد من مدتها مینوشتم که باشگاه میخوام که دست خودم باشه اداره شو ازین حرفا

و الان دقیقا مدیریت این باشگاه تو شیفت خانوما با خودمه. گرچه باید به ساز مجموعه هم برقصم اما باید تمام تلاش خودمو بکنم که مشتری خارج از مجموعه جذب کنم تا درامدم بالا بره و برام صرف داشته باشه 

تبلیغاتم عجب کار سختیه 

در واقع به نوعی بده بستونه باید یه چیزی ارائه بدی که حاضر باشن باهات همکاری کنن 

تراکت درست کردم که خودم بندازم تو خونه ها اما دوستم راهای بهتری پیشنهاد کرد تازه اصلا فرصتش پیش نمیاد ک من هر روز برم تراکت پخش کنم 

کار سختی شروع کردم میدونم اما تلاشمو میکنم ک بعد پشیمون نشم 

و خوابم بتز با من قهر کرده...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۸
سپیدار

بعضی وقتا یه اشتباه اینقد کشدااااار میشه که ولت نمیکنه تا به تهش برسی 

نمیدونم الان به تهش رسیدم یا نه؟ 

چند روز پیش چکی که یکسال نگران بودم پاس میشه یا نه خیلی راحت پاس شد 

بدون هیچ حرف و حدیث و دنباله ای 

خیییلی خوشحال شدم حقیقتش باورم نمیشد . هر لحظه تو بانک مناظر بودم بگه حساب خالیه!  

ولی خب مدتها بود پیش خودم به خدا گفته بودم اینو خودت پاسش کن که من بیشتر از این شرکنده نشم و چک و گذاشتم لای قرآن 

با اینکه میگفتم سپردم اما یکم نگران بودم.. تا چند روز قبلش که حقیقتا از ته ته قلبم گفتم دیگه مهم نیست. شد شد نشدم نشده دیگه! 

اونجا حس کردم واقعا خالی شدم ازش 

حالا چند روز از اون روزی که منتظر بودم بیاد و بره تا راحت شم گذشته 

یه جورایی راحتم 

وقتی در کمال ناباوری پول و از بانک گرفتم و رفتم بیشتر شد اعتمادم و گفتم خدایا بقیشم دیگه مهم نیست خودت همینجوری بی دردسر درستش کن 

توکل حقیقی رو تو همون دو سه روز با همه ی وجودم درک کردم و سبک شدم 

خدایا شکرت 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۴۸
سپیدار

از ابراز عقایدم ترس یا شرم ندارم اما حوصله ی بحث و جدل ندارم!

تجربه بهم ثابت کرده اونی که نخواد حرفتو بفهمه نمیفهمه!

الان دقیقا تو دوران جاهلیت مدرن هستیم 

جایی از تاریخ که همه نوع رسانه خییییلی راحت دست همه نوع ادم هست! 

هرکسی با یه گوشی تو دستش میتونه هرچی میخواد تف بده و حتی خودشو دکتر و مهندس و هر چیز دیگه جا بزنه 

و مردم عادت کردن بدون تحقیق و متاسفانه حتی بدون فکر! فقط بپذیرن 

ذره ای حرف مخالف و نمیخوان قبول کنن و دنبال هر کسی راه میافتن که ظاهرشو دوست داشته باشن و شبیه خودشون ببینن 

خبرهای بد و حرفهای منفی رو سریع میگیرن و به سرعت نور پخش میکنن اما خبرهای خوب و حتی باور نمیکنن! 

جاهلیت مدرن ینی سپردن اتاق فرمان مغزت دست رسانه! 

ینی کسانی که اون ور دنیا دارن عشق و حال میکنن و با تحریم کشورت موافق حتی مشوقشن، ادمای کوچک و بزرگ وطنتو به هر شکل و بهانه ای قربانی میکنن، بشن دلسوز و حامی!!! 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۶
سپیدار

دیگه زیاد به اینده فکر نمیکنم 

به اینکه تو گذشتم چه اشتباهاتی مرتکب شدم 

یا خانوادم چطور و چقدر باعث عقب افتادن و درجا زدنم بودن 

قصه ی پایان نامه و کار و درس و هیچ چیم نمیخورم 

فقط پیش میرم و کارامو میکنم 

بالاخره انجام میشن 

حالا چه با عجله چه بی عجله 

امروزم ک رفتیم با رفیق به دویدن صبحگاهانه، وقتی باز داشت حرفهای اینجوریارو میزد هیچ حس بدی در من ایجاد نشد 

خنثی خنثی 

الانم همسایه بیشعورمون تو کوچه داره کندوهاشو میفروشه ظاهرا و اون وانت احمقی که اومده صدای ضبطشو نمیبنده بماند بلند بلندم حرف میزنن 

اینجور مواقع فکر میکنم به اینکه شعور آدمها تا چه حد بی نهایتی میتونه منفی باشه 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۱
سپیدار

همتی و مهرعلیزاده اینقدر حماقت از سرتا پاشون میباره و پرت و پلا تف میدن که براحتی میشه به میزان ای کیوی طرفداراشون پی برد! 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۷
سپیدار

خب بابا دوست داره سوار هواپیما بشه بعد بره هتل دو روز بمونه اونجا هم نهایتا عصرا بره تو خیابونا قدم بزنه، صبحانه و نهار و شامشم فقط رساوران و وعده های نهار و شامم حتما با پلو. هیچ کیم باهامون نباشه و همه ام ساکت باشن. بعدم با هواپیما برگرده بیاد خونش راااااحت بخوابه. 

خیلی مهیج بود نه؟

و خب چون این سفر هیچ شباهتی به تخیلاتش نداشت بیشتر از نصفشو قهر بود و عصبانی! 

اخرشم بهمون گفت خیلی اذیتم کردین 😑

من خودم دوست دارم با چند تا رفیق پایه برم سفر. ازونا که پایه بگو بخندن نه اینایی که یه ریز ایینه دستشونه و تو نخ جنس ذکورن ببینن کی حواسش به ایناست! بچه ام اصلا نباشه.. با قطارم بریم که تو راه حال میده جدا اونجا هم نهایت یه سوئیت بگیریم بریم بچرخیم همش ولی نه تو بازار! از بازار بیزارم خصوصا الان که همه جا مثل همه. بریم تو طبیعت و جاهای تاریخی شهر.

و این سفر با اونهمه بچه باب میل منم نبود ولی خب کنار اومدم. اما دوست ندارم دوباره تکرار بشه🤦🏻‍♀️ 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۵
سپیدار

دو هفته ی پیش بمدت 8 روز رفتیم مسافرت. این طولانی ترین سفر عمرم بود چون اصولا بابا حوصله سفرهای طولانی نداره و نهایتا با رفت و برگشت 5 روز طول میکشید!

ولی اینبار خانواده خواهر و برادرمم بودن و افسار بیشتر از همه دست دامادمون بود که خوبم پیش برد 

نکته غم انگیزش وجود چهارتا بچه ۸ ماهه، ۲سال و نیمه و دوتا ۵ ساله بود. مخصوصا دوتای اخر که زیاد قاطی میکردن 

و چون ددی جان فرمودن من رانندگی نمیکنم و از دلشم نمیومد من ماشینشو برونم و کلا اعتمادم ب رانندگی من نداره که با ماشین خودم برم، ما با دوتا ماشین رفتین و با اون جزقلی اخر ۱۱ نفر بودیم 

واقعا با بچه سفر رفتن جزو اعمال شاقیه که من یکی دیگه حوصله شو ندارم🤦🏻‍♀️ 

خب واقعیتش اکه داشتم خودم به دار میشدم دیگه🤷🏻‍♀️ 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۵۹
سپیدار