خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام علی(ع)» ثبت شده است




او سرپرست گروهی از نمایندگان حبیب بن متنجب حاکم یمن بود که امیرالمومنین(ع) برای ابقا و بیعت گرفتنش از مردم یمن نامه نگاشته بود؛ می‌گویند پس از آنکه هیئت یمنى بیعت کردند، حضرت، ابن ملجم را دو مرتبه دیگر خواست و از او بیعت گرفت و این عمل ۳ بار تکرار شد. عرض کرد یاعلى چرا با من اینطور معامله می‌کنى؟ فرمود زیرا می‌بینم تو بیعت را نادیده خواهى گرفت و پیمان را خواهى شکست.
گفته بود: «تو امیرالمؤمنین و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى. خداوند لعنت کند کسى را که انکار حق تو را بکند.» و تاکید کرده بود: «با تمام قوا و مردان زیرک در اجرای فرمانت حاضریم.»
این‌ها عرض ارادت کسی است که با شمشیرآغشته به زهر شهوت و کینه، عرش آسمانی‌ترین مخلوق خدا را شکافت؛ ابن ملجم می‌خواندنش...
  بررسی تاریخ نشان می‌دهد که ابن ملجم مرادی در سرپرستی زنی یهودی قرار داشت. روزی امام علی (ع) از اصل و تبار وی پرسید، ولی او در جواب به ذکر نام پدر کفایت کرد و امام فرمود: رسول خدا (ص) به من خبر داده که قاتل من فردی یهودی است.
 در برخی منابع تاریخی نیز آمده است عبدالرحمان بن ملجم یکی از فراریان گروه خوارج بود که پس از جنگ نهروان به مکه رفت و در آنجا بر ضد حکومت حضرت علی (ع) فعالیت می‌‏کرد. خوارج در جنگ صفین جزو لشکریان حضرت علی (ع) بودند و با معاویه می‌‏جنگیدند. آن‌ها کم کم مخالفتشان را با جنگ نشان دادند. خوارج با اینکه طرفدار پایان جنگ بودند و خود عامل به وجود آمدن صلح با معاویه محسوب می‌‏شدند، اما پس از حکمیت و تعیین معاویه از طرف حکمیت - عمروعاص و ابوموسی اشعری - به عنوان خلیفه با آن مخالفت کردند. آنان از حضرت علی (ع) خواستند که دوباره با معاویه وارد جنگ شود؛ اما حضرت علی (ع) به پیمانی که داده بود وفادار ماند و پیشنهاد خوارج را نپذیرفت. از اینجا بود که خوارج به عنوان یک گروه معترض در برابر حکومت حضرت علی (ع) قرار گرفتند و جنگ نهروان را به وجود آوردند. در جنگ نهروان اغلب خوارج کشته شدند جز تعداد اندکی - از جمله عبدالرحمان - که به مکه فرار کردند. این گروه به مرور زمان گسترش پیدا کرد و دارای مذهب فکری و اعتقادی شد.
عامل عمده ‏ای که ابن ملجم را وادار به شهادت حضرت علی (ع) کرد، انحراف فکری و اعتقادی او بود. چون خوارج، حضرت علی (ع) را عامل نابسامانی‏های مسلمانان و جایز القتل می‌‏دانستند که ابن ملجم جزو این گروه بود. از این رو عبدالرحمان در مکه تصمیم به کشتن حضرت علی (ع) گرفت و به همین منظور روانه کوفه، مرکز حکومت علی (ع) گردید. آنچه علاوه بر ناآگاهی و انحراف فکری ابن ملجم، او را به اجرای این تصمیم تشویق و ترغیب نمود، پیشنهادات و تحریکات قطام بود. قطام که دختر جوان و زیبایی بود، با خوارج همفکر بود. ابن ملجم به خاطر عقیده باطل و تفکر خارجی‏گری و در اثر تحریک قطام، حضرت علی (ع) را به شهادت رساند.
 ابن ملجم عامل به شهادت رساندن امام بود، اما عامل اصلی حذف امام و ولی خدا از جامعه، یک «تفکر» بود. آنکه علی (ع) را به شهادت رساند، تفکری بود که ابن ملجم، تنها یک نمایندهٔ کوچک آن بود.
تفکری که منحصر به دوران امام علی نبود. بلکه هم در زمان پیامبر (ص) ریشه‌های آن بچشم می‌خورد و هم پس از امام علی (ع) در مقاطع مختلف تاریخی نقش غیر قابل انکاری در منحرف نمودن بسیاری از جریانات اسلامی حتی در دوران معاصر داشته است.

  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۵
سپیدار


امیرالمومنین (ع) جنگ را در صفین برده بود ...
در دقیقه 90 برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگرخوار است
علی (ع) را به پای میز "مذاکره" کشاندند و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتند.هر چه علی (ع) گفت "مذاکره" خدعه دشمن است، اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند ...کسی گوش نکرد.تازه حاضر نشدند ابن عباس و حتی مالک را که نماینده علی (ع) بود به مذاکره بفرستند.گفتند مالک جنگ طلب، خشن و غیر منعطف است. بلاخره پایشان را در یک کفش کردند که حتما باید ابوموسی اشعری برای مذاکره برود. علی (ع) گفت من به ابوموسی مطمئن نیستم!آنها گفتند شما بدبین هستی. ابوموسی خوب و انقلابی ست. علی (ع) گفت:من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم. شما به هدفی که از این مذاکرات دارید نمیرسید. گفتند در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا ندارد.علی (ع) گفت باشد ... مذاکره کنید، این هم تجربه ای میشود برای مردم ... که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کرد ...
مذاکره ابوموسی و عمر و عاص شروع شد. تا مدتها متن مذاکرات محرمانه بود. علی (ع) مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم، مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی، او شیطان بزرگ است. ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت: شما توهم توطئه دارید! عمروعاص مودب و باهوش است. اگر او به من قولی دهد به او اعتماد میکنم.
روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت فرا رسید. در مذاکرات محرمانه البته به طور شفاهی تعهد کرده بودند که هر دو نفرشان ، علی (ع) و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند. در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد. گفت تو بزرگ مایی!!! ابوموسی خندید و بالای منبر رفت و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در می آورم علی ع را از خلافت عزل میکنم! بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زد؟ عمروعاص بالا رفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در میآورم علی (ع) را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم !!
ابوموسی خشکش زده بود ...فایده ای هم نداشت ... خود کرده را تدبیر نیست ...
📌اما علی (ع) از همان ابتدا خوشبین نبود چون دشمن شناس بود.
اینچنین بود که معاویه جنگ باخته نظامی را تبدیل به پیروزی سیاسی کرد.
فرق علی (ع) را نه ابن ملجم که ابتدا همان به ظاهر دوستانداران راحت طلب و بی بصیرتش شکافتند

*باشد که از تاریخ  درس گیریم*


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۷
سپیدار