خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصادف» ثبت شده است

صبح دو کف دست نون و خامه عسل خوردم ساعت ۷:۱۰ دقه. بعدشم ساعت ۸ یه فنجون بزرگ قهوه..باشگاه و استخر و کلاس و یه شیفتم ناچار شدم ناجی جایگزین وایسم! تو این مدت فقط یه شکلات تلخ خوردم

ساعت ۳:۲۰ دقه با دوست جان تو ماشین یک عدد کباب با یه ذره نون خوردیم!

بعدش رفتیم باز آموزی مربی اونم کجا؟ میدون تختی.. تا ساعت ۸ اونجا وقتمون و با اراجیف تکراری و ادا اطوارا و لوس بازیای نایب رئیس هیات و مدرس و جمعی از بچه های تیم که مدام در حال لودگی و هر و کر بودن هدر دادیم و تو این فاصله یه چایی و بیسگوییت بهمون دادن و از داغی چای همچنان سوختگی پرزای زبونمو کاملا حس میکنم!

با یه ماشین اومدیم منو دوست جان سریعتر از صاحب ماشین رفتیم تو ماشینشو ترتیب آشایی که آورده بود و دادیم . از گشنگی چیپس با نون میخوردیم!!

بعدم میخواستیم بریم یه پیتزا بزنیم که اونم از بس ترافیک بود و این دوست ما هم آروم رانندگی میکرد پشیمون شدیم!

برگشتیم استخر ماشینامونو برداشتیم و ۹:۳۰  رسیدم خونه

صبم تازه زدم به ماشین یکی البته اونم بی تقصیر نبود ولی خب منم هم راهنما نزدم هم که اصلا از تو آیینه دیده نمیشد! بعدشم یارو قبلش بوق نزد وقتی بهش کوبیدم بوق زد

ماشینش که هیچی نشد چون سرعتی نداشتم ولی غر زد! مردا اینطورین دیگه وقتیم که مقصر باشن پررو بازی در میارن. منم برا اولین بار زبونمو نگه داشتم و فقط عذرخداهی کردم.. حوصله نداشتم بحث کنم حقیقتش!

ازینا بگذریم.. رفتن به هیات شنا و ... باز خیلی چیزارو در من بیدار کرد تو خیلی زمینه ها... همه چیز میتونست یجور دیگه باشه...

چقدر خسته ام و خوابم نمیبره

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۴
سپیدار