خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

روابط عمومی

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۵۶ ق.ظ
اولین باری که رفتم مدرسه با مامانم بودم.و فقط همون یه روز و با مامان رفتم !! مامان برام خوراکی گذاشته بود کنار شامل ساندویچ و میوه و تعدادی شکلات نمیدونم از اینکه جفتمون ذوق داشتیم یا استرس خوراکیا رو جا گذاشتیم خونه خلاصه اسما رو خوندن و رفتیم سر کلاسا و .... مامان جان تو خونه دیده بود خوردنیامو جا گذاشتم با خودش گفته بود طفلی دخترم الان زنگ تفریح میشه .تنها هم که هست هیچ چیم نداره بخوره حوصلش سر میره مامی وقتی اومد زنگ تفریح بود و ما تو حیاط بودیم وقتی منو دید کلی هیجان زده شد چون من دقیقا نزدیک در یه عالمه بچه هم دورم جمع کرده بودم و یادمه بهشون گفته بودم خوراکیامو جا گذاشتم و الان مامانم برام میاره!! همون موقع مامان از در اومد و من و با اون جمعیت دید منم اسم همه دوستامو به مامان گفتم البته مامانم احتمال داده بود ممکنه با کسی دوست بشم یه عالم شکلات واسم گذاشته بود که من با سرفرازی به همه دوستام شکلات دادم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۱/۲۶
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.