منِ من
دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ
از بس همه رو عادت دادم که به خاطرشون از خودم بگذرم دیگه واسه خودمم عادت شده
دیگه امروز این عادت و شکستم
به خاطر خودم رفتم استخر
توجهیم نکردم که میگفت بمون واسه من این کارو بکن...
بمون امروز خواهرت بعد از یه هفته اومده....
از دیدن مربیم همیشه ذوق زده میشم
اونم همینطور
چقدر لذت بخشه کسیو که دوس داری بعد از مدتها میبینیشو به محکم ترین شکل ممکن همدیگه رو بغل میکنین
خیلی خوب بود
هرچند تنها بودم تقریبا.... و بعد از مدتها خیلیم خسته شدم
دارم برنامه میریزم که دیگه برم
تو ماه رمضون بود که گفتم بهشون
امروزم حوا خانوم گفت دیگه نشین تو خونه!!! حرفاتو بزن به کارتم ادامه بده....
راس میگفت...این مدت داغون شدم کاملا.....یه کم دیگه همینجوری بگذره منهدم میشم
عصریم میرم پیش سمیرا
نه برام مهمه که آبجیم بعد یه هفته اومده
نه اینکه زن داداشم همون موقع ها میخواد بیاد خونه مون
من دیگه باید واسه خودم باشم
۹۱/۰۶/۰۶