یکی شبیه تو
يكشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ
بابامو دوست دارم
آدم خوبیه...مرد خوبیه...اما...........
این روزا و شاید از مدتی پیش رفتاراشو که میبینیم به تنها چیزی که فکر میکنم اینه:
چرا باید ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اول زندگی همه معمولا خوبه
الانه دیگه پدر مادر و خواهر برادرا نزدیکن و اغلب تنها نیستی و......
ولی پا که به سن میذاری و هرکی میره دنبال زندگی خودش...دیکه بچه ها مث سابق شب و روز پیشت نیستن
دوستات نیستن
وقتی میگن همسر از هرکسی بهت نزدیکتره
یه دلیل بزرگ ازدواجم همینه که تنها نمونی دیگه....
ولی وقتی قراره مرد تو اون روزا دیگه حوصله ی خونه رو نداشته باشه
دوستاشو ترجیح بده...کارشو ترجیح بده...همسرشو به خاطر کار تنها بذاره....اونم زنی که جوونیشم تو تنهایی گذرونده...............
مردی که غر بزنه....ایراد بگیره....بهانه بیاره....
مردی که تمام روزو سر کاره و درک نمیکنه زنش تو خونه چقدر تنهاست و یه همزبون نداره
مردی
که به خاطر گار هفته ای یا حتی ماهی یه بار و میره یه سفر یک روزه یا دو
روزه و درک نمیکنه زنش احتیاج داره گاهی با هم برن بیرون شهر.... یا حتی یه
پارک نزدیک
مردی که حتی وقتی میخوای باهاش بشینی دو کلمه حرف بزنی فقط حرف از مشکلاته و .....
چرا باید ازدواج کنی که یه روز به همچین بن بستی برسی؟؟؟؟؟؟
۹۲/۰۱/۱۱