خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

قَر و قاطی

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۳۶ ب.ظ
نمیدونم هنوز دلم اونقدرا،مثل اون روزا نشکسته؟ یا اینکه دیگه چیزی از خرده ریزه هاش باقی نمونده؟ غیر ازین باشه باید بالاخره اشکی آهی رمقی برای خواستن .... وقتی بابا نیست مامان گاهی غذا هم درست نمیکنه و باید یا مونده های قبل و بخوریم یا حاضری عصری بهش گفتم ساعت 6بریم بیرون یه قدمی بزنیم...گفت متاسفم من قدمامو زدم! تو حیاط برای خودش راه میره یه ساعت و بعدم کمی ورزش توی خونه..تازه این غیر از پیاده روی صبحاشه منم که کسیو ندارم برم باهاش قدم بزنم....اگه سمیرا خونه بود و بهش میگفتم احتمال 99% میومد اون 1درصدم واسه اینه که اگه باشه و نیاد ینی کار زیاد داره واسه دانشگاه اما خب دلم نیومد مامان و تنها بذارم و برم با دوستم پیاده روی...گرچه شایدم اصلا...بیخیال الان پای تلویزیونه و روزنامه هم میخونه...قبلا خونده الان داره جدولشو حل میکنه...اغلب همینطوره و در عین حال توقع داره منم برم بشینم همونجا...در حالی که میدونه من از تی وی هیچ خوشم نمیاد..اصلا اهل فیلم و سریالای بی سر و ته نیستم...واقعیت اینه که نمیتونم مدتی طولانی یه جا بشینم!خسته میشم وقتیم میشینم اینجا شاکی میشه.......گرچه از تو همین اتاق هواشو دارم ولی خب....ترجیح میده برم ساکت بشینم روی مبل پشت سرشو فیلم ببینم!! مامان نسرین 2شنبه اومده بود.گفتم چرا نمیاد؟گفت هم داره میره خونش و درگیر کارای اونجاست و هم منابع ارشدو گرفته که بشینه بخونه...یادم اومد چند ماه پیشم روز عروسیش گفته بود میخواد بخونه واسه ارشد! فک کنم هنوز شروع نکرده!! قراره یه سری مسابقات ورزشی داشته باشن که رشته ی منم هست...بهم گفت بیا..گفتم من ناجیم عیب نداره؟؟ گفت ما به کسی نمیگیم که .مهمم نیست!! (خدا میدونه) حوا جونم(مدیر) 4شنبه گفت میای بریم؟ گفتم نه چون...گفت من درستش کنم؟؟؟ گفتم فایده نداره... به بابا نگفتم و مامان طبق معمول مخالفه....چون شهر دیگه است.گرچه تنها نیستم و حوا جون هست و سایر آشنایان مطمئن ولی خب....بدم نمیاد یه دو روزی برم سفر و یه کم حال و هوام شاید عوض بشه.....ولی حقیقتا دلم یه سفر آروم میخواد دلم میخواد موقعیتی پیش بیاد که بتونم تنهایی برم جایی که میخوام ................. چطور میشه به یک حس غلبه کرد تا اون حس به زندگیت غلبه نکنه؟؟؟؟ یه حسی مثل دلتنگی**** خالی شدم....گاهی به خودم میگم چقدر بی احساسم! هرکسی جای من بود طور دیگه ای رفتار میکرد ولی در من چیزی برانگیخته نمیشه چرا باید از همه میوه های دنیا سیب سهم من باشه؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۸
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.