خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

پشت پرده

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۴ ب.ظ
گاهی فکر میکنم با خودم که.....اگه این مشکلات دو-سه ساله اخیر پیش نمیومد و این وقفه طولانی ایجاد نمیشد شاید نمیتونستم به چیزی که اینقدر بهش علاقه داشتم و دارم (کارم) برسم اینو تو رفت و آمدایی که تو این مدت شد فهمیدم...تو نگاه اول کارم خیلی وجهه ی خوبی نداره....به خاطر آدمایی که تو این رشته مشغول هستن و چیزایی که خودمم خیلی شنیدم و دیدم و بابتشون متاسفم به خاطر همین مسائلم هنوز وقتی جایی میپرسن و میگم ناجیم متعجب میشن!!! بعضیا هم خیلی زیاد متعجب میشن...چون توقع ندارن یه دختر چادری بدون اون رنگ و لعابایی که خیلیا لازمه ی کارشون میدونن اصلا اهل ورزش باشه چه برسه به این ورزش و مخصوصا تا این مرحله! برخلاف حرف بعضی اطرافیانم که سعی کردن منو دور کنن از این رشته و بعد هم گفتن تو مرحله اول به هر کسی نگم ...اما من به راحتی میگم...میگم تا ببینن و بدونن که اگه یه عده یه جایی بد میشن معنیش این نیست که الزاما همه باید تو اون زمینه بد باشن! نمیدونم گفتنش اهمیتی داره یا نه.....ولی من خودمم...یه دختر چادری....با یه تیپ مناسب چادرم نه الزاما مناسب مدایی که میبینم....به روزم و به اندازه کافی شیک پوش و مرتب (نه قیمتی پوش) معمولی اما مرتب با چادر عربی ولی جمع و جور....8سال پیش مدرک آرایشگریمو گرفتم و تو این زمینه هم تاحدی آزاد بودم...حداقلش اینه که پدر و مادر همه جا دنبال آدم نیستن نه؟؟!! و منم آدمیم که اگه بخوام چیزی رو مخفی کنم هرچقدرم بزرگ باشه فقط کافیه بخوام کسایی که نباید متوجهش نشن! با وجود این فکر میکنم هرکسی باید همه چی تو تیپ ظاهریش با هم بخونه.....از دخترایی که چادر میپوشن اما آرایش مو و صورتشونو لباسشون خیلی زننده و تابلویه هیچ خوشم نمیاد...همه ی کارای ما معنی دارن مخصوصا ظاهرمون جایی که لازم باشه به اندازه کافی به خودم میرسم...از اون تیپهاییم که میبینم همه جا یه جور میرن خوشم نمیاد! مثل همین دیشب که نامزدی داداش نرگس (همکارم)بودیم...دو سه نفر دیگه ایم که اومده بودن واقعا متعجبم کردن!!! یکیشون حتی صورتشو اصلاح نکرده بود....یه بلوز شلوار که اصلا مناسب اون مجلس نبود و بدون هیچ آرایشی....به نظرم بی احترامی به میزبانه...هرچیزی حد و حدود خودشو میطلبه شاید کساییم که منو سر کار میبینن یا یکی دوتا دیگه از همکارامو...تصور نمیکنن که بیرون از اون محیط چادر میپوشیم....چند باری که داشتیم میرفتیم بیرون و هنوز مشتریا تو سالن بودن نگاهای متعجبشون اینو میگفت وقتی از امام رضا میگفت تصورم این بود که خیلی بهش اعتقاد داره...واقعا هم داشت...شاید...لااقل اینطور به نظر میومد وقتی گاهی به جای خداحافظی و گاهیم قبلش میگفت "یا علی" فکر میکردم حتما اعتقاد قلبیشه...شاید واقعا بود...اینطور به نظر میومد اینا تنها چیزایی بودن که مایه دلگرمی شدن! ولی اعتراف میکنم وقتی که گریه کرد حالم بد شد! گریه ی یه مرد اصلا قشنگ نیست وقتی دلیلش مستعصل شدن باشه....اونم از چیزی که شاید راه حلش دست خودشه خدایا من هنوز حیرونم!به خصوص از اون روز که اون قصه رو شنیدم اونم به نتیجه رسید و دلیلی داشت ولی دلیل برای من چی بوده؟؟؟جواب چی بود؟؟؟هنوز نفهمیدم
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۰۳
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.