خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

بمباران هوایی ذهن من

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۵۱ ب.ظ
2هفته اس که سیستم ندارم...البته هنوزم ندارم ایشالا شنبه یا یکشنبه یا دوشنبه به دستم میرسه! نتیجه ی این دو هفته: من نمیتونم بدون اینترنت زندگی کنم!! وقتی سر کارم که هیچ اما وقتی خونه ام تنها سرگرمیم همینه زمان استراحت چون اصلا نمیتونم بیکار باشم و بشینم مثلا پای تلویزیون وقتی از کار خیاطیمم خسته میشم سرگرمیم همینه...چون اصولا مامی هم پای فیلم و سریالا و ... تلویزیونه و من از تلویزیون بیزارم چیز زیادی از این مدت یادم نیست! جز خوابایی که دیدم و حسابیم هواییم کرده.....ای خداااااااااااااا سر کار که میرم میگن تو که میای همه میفهمن دیگه از بس سرصدا میکنی...خوبه اگه سرکار (فقط همین کار) نمیرفتم دیوونه میشدم حالم خوب بودااااااا....... نمیدونم یهو چی شد...این افکار ناخوانده تموم شدنی نیستن انگار صبح حرم بودیم با مامی و بعدم کمی خرید و الان جفتمون از ظهر تا حالا سر دردیم...نمیدونم از سوز سرماست یا آلودگی هوا//////هردو با هم عصری تلفن به صدا در اومد...ازون تلفنا که با اولین کلمه میفهمم جریان چیه حوصله شو ندارم...تازه داشتم به مامان میگفتم از اینکه مجردم خیلی خوشحالم و روز به روزم خوشحال تر میشم مامان مث همیشه با من واضح حرف نمیزنه...کم کم میفهمم اصولا که چی به چیه با هر تلفن این مدلی مامی میره رو اعصاب من تا وقتی بیان و برن و جواب بدیم و تموم شه بره ...و تا مدتی بعد هم همچنان حرفش هست....روزای قبل اومدن قابل تحملن ولی دقایق و ساعات تا یکی دو روز بعد رفتنشون اعصاب خورد کن ترین لحظات زندگیمه که عموما به جر و بحث و گاهیم دعوا بین من و مامی و قهر مامی منجر میشه.... واقعا تقصیر من نیست!!! مامان بیش از حد حساسه و البته رو بعضی چیزام که باید حساس باشن مامان و بابا هیچ کدوم نیستن از اینکه این آدما بدون هیچ شناختی پا میشن میان و ما هم بدون هیچ شناختی باید راهشون بدیم (فقط با چند تا سوال) و بعد حتی بدون اینکه کوچکترین حسی داشته باشی مجبور باشی بشینی با یکی در مورد زندگی آیندت حرف بزنی....تماما احمقانه است استرس زا....استرس من از اونجایی شروع میشه که اونا رفتن و من به هر دلیلی نخواستم و بابا مامان هم قبول نمیکنن کی گفته علاقه باید بعد ازدواج به وجود بیاد؟؟؟؟؟ حرف خیلی بیخودیه نمیگم از قبل باید همه عاشق و شیدا باشن .... من میگم باید یه کمی کشش ایجاد بشه تو وجودت تا بتونی حداقل باهاش حرف بزنی دیگه!!!!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۳۰
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.