خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

آب تعطیل

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۳ ب.ظ
امروز رادیو اعلام کرد کلیه مجموعه های آبی به دلیل افت فشار تعطیل تا اطلاع ثانوی ما هم که شیفت دوم تموم شده بود و ذوق مرگ شدیم چون تعطیلیمون با حقوقه :)) از نشانه های ذوق مرگی منم اینکه زدم قابلمه غذای سمانه طفلی رو چپه کردم رو فرش :P بیشتر از این هیجان زده شدم که مامان یکی دو ساعت قبلش به اتفاق بابا رفته بودن خونه ولی فهمیدم که نرفتن!! بلکه رفتن طرقبه...زنگ زدن و اومدن دنبالم D: تازه با سمی هم یادم رفت خدافظی کنم..قطعا شاکی خواهد شد امروز اون گروه آموزشی ترم یک که کارمندای ...هستن خیلی سرخوش بودن! یه جلسه دیگه بیان ترمشون تموم میشه سمی هم اینارو برده بود عمیق و دو نفر دونفر یک عرض مسابقه میدادن یک آن دیدیم صدای دست و جیغ و صوت اینا بلند شد !!!!! به فرزانه گفتم انگار اینا مست شدن!! تو حال خودشون نیستن والا ..شایدم آب خیلی روحیه شونو عوض کرده روزای اول (و هنوز هم)حتی یه سلامم نمیکردن به ماها! امروز که رفتم گفتم لطفا سر صدا نکنین چون اگه غریق داشته باشیم متوجه نمیشیم گفتن چشم!!! داشتم از چشم گفتن این گروه نابه کار شاخ در میاوردم گرچه ما از اینا خلاصی نداریم و بازم قراره بیان چشم مارو روشن کنن به جمالشون امروز حواجان بهمون میگفت لبخند بزنین با مشتریا مهربون باشید....بعد از این حرکت بچه های کلاس سمی و همکاری شدید سمی با شاگرداش متعجب اومده میگه این چشه امروز؟؟زده به سرش که وسط شیفت تفریحی اینجوری سر صدا راه انداخته؟؟؟ سمانه تا منو دیده میگه سپی چیکار داری میکنی با خودت؟؟چرا اینقدر لاغر شدی آخه؟؟؟من هی میخوام برات خواستگار بفرستم ولی میبینم هر روز بدتر از دیروز میشی :| :))))) شاید دکترمو عوض کردم...سمانه و همکاراش تو گروه طب سنتی، یه دوره هایی دارن تو هتل درویشی که من دقیقا نمیدونم چطوریه و چه جویه و اینا...ولی ظاهرا مهمان خارجی هم دارن حالا قراره یه روز حسابی خوش تیپ کنم و منو با خودش ببره اونجا که یکی از دوستاش ویزیتم کنه :))) فک نکنم هیچ کی اندازه این سمانه نگران شوهر کردن من باشه  :)))))) یکی از کیسایی که منو سمی با هم پیدا کرده بودیمم دیروز فهمیدم متاهله و یه بچه هم داره :)))) خداییش اصن بهش نمیومد خب ...امروز به سمی گفتم میگه اه :| این دفه میرم با ماشین میکوبم به ماشینش که مارو سر کار گذاشته حالا اون بدبخت از همه جا بی خبر :))) یاد دوران شیرین دبیرستان افتادم اون روزا که فکر میکردیم همه تو نخ مان...هرکی نگامون میکنه ینی از ما خوشش میاد...هرکی تیکه میندازه ینی براش جذابیم...و ازین جور فکرای خل و چلی :)))))))))))))) چقدرم خداییش حال میکردیم اون زمانا...خیلی حس خوبیه که حس کنی یکی تو نخته خیلیم حس بهتری میشه وقتی یکی تبدیل میشه به تعدادی :)))) حالا قراره با یمی بریم تو نخ کیس بعدی این کیسا که میگم ناجیای شیفت برادرانن :)))) حالا من اینطور میگم شماها باور نکنین :| ما ازوناش نیستیم سرمونو میندازیم پایین میریم میایم :| واسه همین میبینیم کی کفشاش چقد برق میزنه :))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۶
سپیدار

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.