دَمِ سرد
از استخر فعلا چیزی نمیگم...شب در میون میرم..بابا میبره قبل افطار و بعد سحرم (ساعت2:30) میاد دنبالم از این بابت ناراحتم..نمیخوام زحمتشم رو دوش کسی باشه
مخصوصا اون موقع از روز!!
امشب بعد افطار ابراز شرمندگی کردم و گفتم متاسفم که نمیتونم جبران کنم...
خدایا بهشون سلامتی بده ..هم استرس دارن و حرص و جوش و هم این رفت و آمدا
و اخلاق خوب و صبر و تحمل زیاد بهم بده..که یه وقتاییم که حوصله ندارن غر نزنم و بد نباشم
و هر روز و هر شب دعا میکنم که خوب باشم و اونام سلامت♥♥
زن عمو از دوست و همکار یکی از بچه ها تعریف میکرد
پدر و مادرش فوت شدن..خیلی پسر خوبیه..سرکار میره و درآمدش خیلی ناچیزه(600تومن در ماه)...ولی خیلی پسر خوبیه...خواهر و برادرا وضعشون خوبه اما کاری به کارش ندارن و در واقع جز یه خواهر بقیه کمکی بهش نمیکنن...اما خیلی پسر خوبیه...بهش گفتن چرا ازدواج نمیکنی؟ گفته کی حاضره با این حقوق زندگی کنه؟؟
فعلا تنها نکته ی خوب زندگیش اینه که خواهر برادرا خونه ی پدری رو بهش بخشیدن و ادعای ارث نکردن...
خلاصه یه تعریفات خاصی با منظور میکرد...
خدا براش بسازه
گاهی دلم به سختی میگیره..هفته ی پیش درگیریایی با محل کارم به خاطر وضعیت ناجورش داشتم که رفع شد..فعلا باید تحمل کرد...اما یه خوبی بزرگ داشت..اینکه روزام از زوج به فرد تغییر کرد و همون شنبه با مامان رفتیم حرم
قبل افطار رفتیم ..خیابونا خلوت بود..جاتون خیلی خالی..ساندویچ نون و پنیرم با خودمون برده بودیم و یه بطری آب و اونجا هم قبل نماز خادما اومدن بسته بندیای حاوی شیر عسل و کیک و 2تا خرما پخش کردن...بودیم تا 10 دقه به 10 که بابا شیفتش تموم شد و اومد با هم یه دوری تو حرم زدیم و برگشتیم خونه
خیلی دلم گرفته و داغون بود..و عجیب بعدش حالم خوب شد
خیلی خدارو شکر کردم بابت چنین نعمتی
حالا هر شنبه قرار شده همین کارو بکنیم انشاا...
دیشب خانومه تو استخر گیر داده بود..عروس نشیااااااااا...منم لبخندی زدم و گفتم باشه