خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

خود ناشناخته ی من

سپیدار درختی برگریز است که برگ‌هایش پیش از ریزش،رنگ طلائی روشن تا زرد به خود می‌گیرند
ریشه هایی بسیار قوی و نفوذگر دارند...
**********
سپیداری که به باران می پیچد
عاشق باران نیست
می خواهدمسیرآسمان راپیداکند

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

دَمِ سرد

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ق.ظ

از استخر فعلا چیزی نمیگم...شب در میون میرم..بابا میبره قبل افطار و بعد سحرم (ساعت2:30) میاد دنبالم از این بابت ناراحتم..نمیخوام زحمتشم رو دوش کسی باشه

مخصوصا اون موقع از روز!!

امشب بعد افطار ابراز شرمندگی کردم و گفتم متاسفم که نمیتونم جبران کنم...

خدایا بهشون سلامتی بده ..هم استرس دارن و حرص و جوش و هم این رفت و آمدا

و اخلاق خوب و صبر و تحمل زیاد بهم بده..که یه وقتاییم که حوصله ندارن غر نزنم و بد نباشم

و هر روز و هر شب دعا میکنم که خوب باشم و اونام سلامت♥♥

 

زن عمو از دوست و همکار یکی از بچه ها تعریف میکرد

پدر و مادرش فوت شدن..خیلی پسر خوبیه..سرکار میره و درآمدش خیلی ناچیزه(600تومن در ماه)...ولی خیلی پسر خوبیه...خواهر و برادرا وضعشون خوبه اما کاری به کارش ندارن و در واقع جز یه خواهر بقیه کمکی بهش نمیکنن...اما خیلی پسر خوبیه...بهش گفتن چرا ازدواج نمیکنی؟ گفته کی حاضره با این حقوق زندگی کنه؟؟

فعلا تنها نکته ی خوب زندگیش اینه که خواهر برادرا خونه ی پدری رو بهش بخشیدن و ادعای ارث نکردن...

خلاصه یه تعریفات خاصی با منظور میکرد...

خدا براش بسازه

 

گاهی دلم به سختی میگیره..هفته ی پیش درگیریایی با محل کارم به خاطر وضعیت ناجورش داشتم که رفع شد..فعلا باید تحمل کرد...اما یه خوبی بزرگ داشت..اینکه روزام از زوج به فرد تغییر کرد و همون شنبه با مامان رفتیم حرم

قبل افطار رفتیم ..خیابونا خلوت بود..جاتون خیلی خالی..ساندویچ نون و پنیرم با خودمون برده بودیم و یه بطری آب و اونجا هم قبل نماز خادما اومدن بسته بندیای حاوی شیر عسل و کیک و 2تا خرما پخش کردن...بودیم تا 10 دقه به 10 که بابا شیفتش تموم شد و اومد با هم یه دوری تو حرم زدیم و برگشتیم خونه

خیلی دلم گرفته و داغون بود..و عجیب بعدش حالم خوب شد

خیلی خدارو شکر کردم بابت چنین نعمتی

حالا هر شنبه قرار شده همین کارو بکنیم انشاا...

 

 

دیشب خانومه تو استخر گیر داده بود..عروس نشیااااااااا...منم لبخندی زدم و گفتم باشه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۴
سپیدار

نظرات (۴)

سلام دوست قدیمی ..خوبی! تمام پست هات رو خوندم..و ایشالا از این به بعد همراهت میخونمت تبریک میگم بهت به خاطر کار جدید و هیجان انگیز به حرف خانومه گوش کن ..
پاسخ:
سلااام حوا خانوم مغز بادومخوبم شکر خدا.تو خوبی؟خوشی؟روزگار بر وفق مراده؟
اقا جان من نمیتونم چیز دیگه جز پری صدات کنم..عیب نداره!! پری جان وبلاگم رو دوباره احیا کردم ولی دیگه هیچی توش نیستبیا مهمونم باش
پاسخ:
عب نداره هر جور دوس داری صدا کن آخی چه بد
دست بابات دردنکنه انشالله همیشه سلامت باشه خب این پسره چرا کارشو عوض نمیکنه خب اینجوری پ کی میخواد زن بگیره؟ نظرتو نگفتی دربارش؟بنظرت میشه بایه حقوق کم زندگی کرد؟ میگفتی چرا عروس نشم؟
پاسخ:
قربونت.ایشالا سایه همه پدر مادرا رو سر بچه ها باشه چه میدونم..خیر سرش تو یه شرکتی مهندسه... نه ..منتظر بودم مستقیم اگه جرات کردن بگن بعد اظهار نظر کنم حقوق کم و میشه..براش دلایل و شرایط زیادی دارم که میشه ولی به شرطی که آدمش آدم باشه!! و لااقل مشکل از جهات خانواده و اینا نداشته باشه... خب فهمیدم چرا..تا پاشدم همه شون یهو برگشتن نگام کردن متوجه شدم منو داره به دورو بریاش نشون میده..میگفت الان خوبی عروس شی تیپت بهم میخوره
تکلیفتو مشخص کن...اینجایی...اونجایی... شیش تا وبلاگ راه اندازی کرده قایم موشک بازی راه انداخته شکلک هاش خوبه...میشه بیشتر حرص تو رو درآورد...ازین به بعد میا اینجا
پاسخ:
تو اینجا چیکار میکنی با اون نقطه هات بیا من که نیستم

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.