همیشه میشود خوب بود
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ
امروز هم گذشت
خوبه که آدم یاد بعضی خاطراتش که میافته دیگه هیچ حسی بهش دست نده..مثل الان من
به یاد 5سال پیش افتادم..درست یک روز بعد از تاسوعا بود ..روز جمعه..صبح..خیابانهای خلوت..من با جعبه ای در دست..
هتل بستان..و انتظاری گزنده.. آقای معینی..هه!!
پیاده روی در درازای خیابانی خلوت.... مدرس..دادگستری..کتاب فروشی.. خیابان شهید اندرزگو...عکاسی های عکس به دست اطراف..
هیچ کدوم حسی رو برام زنده نمیکنه..
انگار چیزی از ریشه نابود شده..انگار مرده..مرده ای که انگار هیچ وقت هم زنده نبوده!!
تنها یک چیز قلب آدمی را میگزد حتی بعد از سالها!!
آنهم تنها یک واژه است!
فریــــــــــــــــــب ..
دیشب خواهر جان اومد اینجا پیش ما موند و تو اتاق من خوابید..شوهرش نبود .. منم مجبور شدم بخاری رو کمی زیاد کنم به خاطرش..این بود که از سر صبح با سردرد بیدار شدم
ظهرم نباید میخوابیدم که خوابیدم و نتیجش تشدید سر درد شد...البته سرماخوردگیم بی تاثیر نبود
سرماخوردگی تنها حاصلی بود که از کارورزیم به دست آوردم..
در کنار همه اینا این چند روز تعطیلی خیلی خوب بود..گرچه که زود گذشت
به دور از هر شعار و ریایی به یه موضوعی رسیدم مدتیه
وقتی خیلی دلم میگیره و به مسائل زندگیم فکر میکنم و دلم میخواد گریه کنم برای خودم بلکه کمی آروم بشم..یهو اولین چیزی که به ذهنم میرسه همین واقعه عاشورا و کربلاست..با خودم میگم اونا خود خود حق و حقیقت بودن!! اما چطور زیر پا گذاشته شدن و چیا کشیدن از جهل مردمشون..ما که گاهی به حقیم و اغلب به نا حق چه توقعی داریم؟! اصلا درد ما در مقابل درد اونا چیزی نیست!! از ابراز ناراحتی خودم شرم میکنم و دیگه از فکرشون میام بیرون و حقیقتا برام کوچیک جلوه میکنن تمام مشکلات
اینم ازون اتفاقات خوبه که تو زندگیم افتاده..شاید اولش با حالت یاس و ناامیدی بود ولی الان شکل و شمایل دیگه ای به خودش گرفته
من خوبم♥
خدایا شکرت♥
خوبه که آدم یاد بعضی خاطراتش که میافته دیگه هیچ حسی بهش دست نده..مثل الان من
به یاد 5سال پیش افتادم..درست یک روز بعد از تاسوعا بود ..روز جمعه..صبح..خیابانهای خلوت..من با جعبه ای در دست..
هتل بستان..و انتظاری گزنده.. آقای معینی..هه!!
پیاده روی در درازای خیابانی خلوت.... مدرس..دادگستری..کتاب فروشی.. خیابان شهید اندرزگو...عکاسی های عکس به دست اطراف..
هیچ کدوم حسی رو برام زنده نمیکنه..
انگار چیزی از ریشه نابود شده..انگار مرده..مرده ای که انگار هیچ وقت هم زنده نبوده!!
تنها یک چیز قلب آدمی را میگزد حتی بعد از سالها!!
آنهم تنها یک واژه است!
فریــــــــــــــــــب ..
دیشب خواهر جان اومد اینجا پیش ما موند و تو اتاق من خوابید..شوهرش نبود .. منم مجبور شدم بخاری رو کمی زیاد کنم به خاطرش..این بود که از سر صبح با سردرد بیدار شدم
ظهرم نباید میخوابیدم که خوابیدم و نتیجش تشدید سر درد شد...البته سرماخوردگیم بی تاثیر نبود
سرماخوردگی تنها حاصلی بود که از کارورزیم به دست آوردم..
در کنار همه اینا این چند روز تعطیلی خیلی خوب بود..گرچه که زود گذشت
به دور از هر شعار و ریایی به یه موضوعی رسیدم مدتیه
وقتی خیلی دلم میگیره و به مسائل زندگیم فکر میکنم و دلم میخواد گریه کنم برای خودم بلکه کمی آروم بشم..یهو اولین چیزی که به ذهنم میرسه همین واقعه عاشورا و کربلاست..با خودم میگم اونا خود خود حق و حقیقت بودن!! اما چطور زیر پا گذاشته شدن و چیا کشیدن از جهل مردمشون..ما که گاهی به حقیم و اغلب به نا حق چه توقعی داریم؟! اصلا درد ما در مقابل درد اونا چیزی نیست!! از ابراز ناراحتی خودم شرم میکنم و دیگه از فکرشون میام بیرون و حقیقتا برام کوچیک جلوه میکنن تمام مشکلات
اینم ازون اتفاقات خوبه که تو زندگیم افتاده..شاید اولش با حالت یاس و ناامیدی بود ولی الان شکل و شمایل دیگه ای به خودش گرفته
من خوبم♥
خدایا شکرت♥
۹۴/۰۸/۰۳
ب ما هم یاد بده ایجوری باشم خو :)