زیر آبی های چالش برانگیز
ناچار شدم جای یه نفر اضافه بمونم .زنگ زدم خبر بدم
...
من: من جایگزینم منتظرم نباشین برا نهار 4 میام
مامی: جایگزین کی؟ :|
من: یکی از بچه ها (حالا مامان من اصن اونارو نمیشناسه و بشناسه هم فرقی در اصل قضیه نداره هااا )
مامی: غذا نبردی بدبخت میمیری از گشنگی :O
من: -_- نه نمیمیرم :|
...
...
مامی: یه پیشنهادی دارم!
من: در چه موردی؟ چی؟
مامی: منم برا مهمونی سمی میام D: میام دوقلوهای خواهرشو ببنم ^_^
من: برا چی؟ :| من که میدونم از کجا آب میخوره :/
مامی: فقط من میدونم و تو دیگه ینی چی از کجا آب میخوره؟؟ :||
من: میام خونه صحبت میکنیم :|
مامی: از جایی آب نمیخوره میخوام بیام دوقلوهای خواهرشو ببینم D:
من: میام خونه صحبت میکنیم حالا -_-
مامی: اوف خیلی خب خدافظ :/
من: :|
عاخه چرا با من اینجوری رفتار میکنی مادر من؟ :|
حالا با اینکه نگرانن من از گشنگی بمیرمااااا باز وقتی اومدم خونه محض رضای خدا یه ذره غذا رو بخاری نذاشته بودن :/
من اومدم میبینم قابلمه آبگوشت رو گازه و سرد :/ خو آبگوشت و چه جوری گرم کنم با اینهمه گشنگی تو مدت کم :/
هیچی دیگه ماکارونی دو قاشق بود گذاشتم گرم شه که تا اومدم رخت و لباس عوض کنم اونم یه قاشقش زغال شد :|
منم روشون سس کچاب ریختم و با نون خوردم :(((
تصور کنین!!!! ماکارانی سوخته با سس کچاب و نون فری :((
تازه بعدشم سیر که نشدم یه لقمه ام نون و پنیر و خرما درست کردم رفتم بالا :(
الانم ...نه دیگه ولش کن :(